فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها اوحدالدین کرمانی
آنچش نه از انبیا و از خود واداشت
آنچش نه از انبیا و از خود واداشت مردان به حیل نشاید از خود واداشت نابودن بد توان ولیکن نتوان بدگویان را زگفتن بد واداشت…
با دل گفتم درآی از خواب تمام
با دل گفتم درآی از خواب تمام زان پیش که روزگار برگیرد گام دل گفت که از من مطلب بیداری آخر نشنیده ای که النّاس…
چشم فلک از ظلم تو بگریست مکن
چشم فلک از ظلم تو بگریست مکن آخر به دور روزه عمرت این چیست مکن خالق شودت خصم چو خلق آزاری گر می دانی که…
در هر دلکی از تو نهیبی است مکن
در هر دلکی از تو نهیبی است مکن افراز ملوک را نشیبی است مکن با خلق خدا ستم مکن نیک بدان فردات به هر سبب…
سیلاب محن رونق عمرم همه برد
سیلاب محن رونق عمرم همه برد شیرین همه تلخ گشت و صافی همه درد آن کس که بمرد رست دردا که مرا هر روز هزار…
می میرم ازو و صورت جان در پیش
می میرم ازو و صورت جان در پیش بر آتشم و روضهٔ رضوان در پیش در عالم عشق طرفه حالی که مراست تشنه جگر و…
هر کاو درمی به خون دل جمع آرد
هر کاو درمی به خون دل جمع آرد می نگذاری تا به تو می نسپارد چون می گذری و می گذاری همه را باری بگذار…
از خوی بد تو زان همی رنجد کس
از خوی بد تو زان همی رنجد کس کاندر نظرت هیچ نمی سنجد کس یک پوست فزون نیست تو را در همه تن چون از…
ای از غم دلبری که بیدادم ازوست
ای از غم دلبری که بیدادم ازوست ویرانی این سینهٔ آبادم ازوست در غصّهٔ هجران دل ناشادم ازوست فریاد مرا از آنک فریادم ازوست اوحدالدین…
با شهوت و طبع نور دل نفزاید
با شهوت و طبع نور دل نفزاید تا ظلمت شهوت در دل نگشاید حق می طلبی و شهوتت می باید این هر دو به یک…
جانا سخنان خصم در گوش مکن
جانا سخنان خصم در گوش مکن پند من مستمند بنیوش مکن برخاسته ای به خون شهری زن و مرد بنشین، بشنو، باش تو خاموش مکن…
در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود
در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود زهری که به جان رسید تریاک چه سود ای غرّه به ظاهرت که آراسته ای…
طاووس جمال تو چو پرواز کند
طاووس جمال تو چو پرواز کند سیمرغ امید جلوه آغاز کند خوش باش هر آنچ با من امروز کنی فردا دگری با تو همان باز…
معشوقه عیان بود نمی دانستم
معشوقه عیان بود نمی دانستم با ما به میان بود نمی دانستم گفتم به طلب مگر به جایی برسَمَ خود تفرقه آن بود نمی دانستم…
یک قطره زآب دیدهٔ مظلومی
یک قطره زآب دیدهٔ مظلومی یک آه زسوز سینهٔ محرومی آن قطره شود سیل بسی شهر برد وان آه شود آتش و سوزد رومی اوحدالدین…