فاضل نظری
ﺑﻪ ﻧﺴﯿﻤﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ
ﺑﻪ ﻧﺴﯿﻤﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ ﮐﯽ ﺩﻝ ﺳﻨﮓ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻩ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ ﺳﻨﮓ ﺩﺭ ﺑﺮﮐﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﻡ ﻭ ﻣﯽ…
غمخوار من به خانهی غمها خوش آمدی
غمخوار من به خانهی غمها خوش آمدی با من به جمع مردم تنها خوش آمدی بین جماعتی که مرا سنگ میزنند میبینمت برای تماشا خوش…
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی خون مرا دوباره به پیمانه میکنی ای آنکه دست بر سر من میکشی! بگو فردا دوباره موی که…
به نسیمی همهی راه به هم میریزد
به نسیمی همهی راه به هم میریزد کی دل سنگِ تو را آه به هم میریزد؟ سنگ در برکه میاندازم و میپندارم با همین سنگ…
کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است
کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است از جواهرخانه خالی نگهبانی بس است ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین آبروداری کن ای…
همراه بسیار است، اما همدمی نیست
همراه بسیار است، اما همدمی نیست مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست دلبسته ی اندوه دامنگیر خود باش از عالم غم دلرباتر عالمی…
به نسیمی همه راه به هم میریزد
به نسیمی همه راه به هم میریزد کی دل سنگ تورا آه به هم میریزد سنگ دربرکه میاندازمو میپندارم باهمین سنگ زدن، ماه به هم…
عقل بیهوده سر طرح معما دارد
عقل بیهوده سر طرح معما دارد بازی عشق مگر شاید و اما دارد؟ با نسیم سحری دشت پُر از لاله شکفت سر سربسته چرا این…
همين كه نعش درختی به باغ میافتد
همين كه نعش درختی به باغ میافتد بهانه باز به دست اجاق میافتد حكايت من و دنيايتان، حكايت آن- -پرندهایست كه به باتلاق میافتد عجب…
تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده است
تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده است زندگی در دوستی با مرگ عالی تر شده است هر نگاهی می تواند خلوتم را بشکند…
کوزه ی در بسته در آغوشدریا هم تهیست
کوزه ی در بسته در آغوشدریا هم تهیست در گِلِ خشک تودیگر فرصت تغییر نیست اولین شرط معلم بودن انسان بودن است شیخ این مجلس…
اما تو بگو «دوستی» ما به چه قیمت؟
اما تو بگو «دوستی» ما به چه قیمت؟ امروز به این قیمت، فردا به چه قیمت؟ ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ این…
بهلولوار فارغ از اندوه روزگار
بهلولوار فارغ از اندوه روزگار خندیدهایم! ما به جهان یا جهان به ما فاضل نظری
ما را کبوترانه وفادار کرده است
ما را کبوترانه وفادار کرده است آزاد کرده است و گرفتار کرده است بامت بلند باد که دلتنگیت مرا از هر چه هست غیر تو…
از باغ می برند چراغانی ات کنند
از باغ می برند چراغانی ات کنند تا کاج جشن های زمستانی ات کنند پوشانده اند «صبح» تو را «ابرهای تار» تنها به این بهانه…
تقدیر، نه در رمل نه در کاسهی چینیست
تقدیر، نه در رمل نه در کاسهی چینیست آیندهی ما دورتر از آینهبینیست ما هرچه دویدیم، به جایی نرسیدیم ای باد! سرانجام تو هم گوشهنشینیست…
گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی است
گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی است این آتش از هر سر که بر خیزد تماشایی است دریا اگر سر میزند بر سنگ حق…
اگر چه شرم من از شاعرانگی باشد
اگر چه شرم من از شاعرانگی باشد مخواه روزی من بی ترانگی باشد نظر بلند عقابی که آسمان با اوست چگونه در قفس مرغ خانگی…
تو آن بتی که پرستیدنت خطایی نیست
تو آن بتی که پرستیدنت خطایی نیست وگر خطاست! مرا از خطا ابایی نیست ! بیا که در شب گرداب زلف مواجت به غیر گوشه…
گوشه ی چشم بگردان و مقدر گردان
گوشه ی چشم بگردان و مقدر گردان ما که هستیم در این دایره ی سرگردان؟! دور گردید و به ما جرأت مستی نرسید چه بگوییم…
اکنون مرا بهار دل انگیز دیگری
اکنون مرا بهار دل انگیز دیگری آورده است وعده ی پاییز دیگری ویرانه های خانه ی من ایستاده اند چشم انتظار حمله ی چنگیز دیگری…
چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری است
چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری است جای گلایه نیست! که این رسم دلبری است هر کس گذشت از نظرت، در دلت نشست…
گر چه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
گر چه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا دو برابر…