فاضل نظری
زندگینامه فاضل نظری
فاضل نظری ابوالفضل نظری متخلص به فاضل نظری (زادهٔ ۱۰ شهریور ۱۳۵۸) شاعر ایرانی و مدرس دانشگاه است. او یکی از نویسندگان پرتیراژترین کتابهای شعر…
از باغ میبرند چراغانیات کنند
از باغ میبرند چراغانیات کنند تا کاج جشنهای زمستانیات کنند پوشاندهاند «صبح» تو را «ابرهای تار» تنها به این بهانه که بارانیات کنند یوسف! به…
آن کشته که بردند به یغما کفنش را
آن کشته که بردند به یغما کفنش را تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را خون از مژه میریخت به تشییع غریبش آن…
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب…
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم هر چه از طعم…
پس شاخههای یاس و مریم فرق دارند
پس شاخههای یاس و مریم فرق دارند آری! اگر بسیار اگر کم فرق دارند شادم تصور میکنی وقتی ندانی لبخندهای شادی و غم فرق دارند…
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم ولی از…
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
به نسیمی همه راه به هم می ریزد کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد سنگ در برکه می اندازم و می…
گرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست
گرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست ای اجل!مهمان نوازی کن که دیگر تاب نیست بین ماهی های اقیانوس و ماهی های…
فواره وار، سربه هوایی و سربه زیر
فواره وار، سربه هوایی و سربه زیر چون تلخی شراب، دل آزار و دلپذیر ماهی تویی و آب؛ من و تنگ؛ روزگار من در حصار…
گر چه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
گر چه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست حاصل خیره در آیینه شدنها آیا دو برابر شدن…
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد از جادة سهشنبه شب قم شروع شد آیینه خیره شد به من و من به آیینه…
بعد یک سال بهار آمده می بینی که
بعد یک سال بهار آمده می بینی که باز تکرار به بار آمده می بینی که سبزی سجده ما را به لبی سرخ فروخت عقل…
از صلح میگویند یا از جنگ میخوانند؟!
از صلح میگویند یا از جنگ میخوانند؟! دیوانهها آواز بیآهنگ میخوانند گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند مانند مرغان قفس دلتنگ میخوانند کنج قفس…
همراه بسیار است اما همدمی نیست
همراه بسیار است، اما همدمی نیست مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست دلبسته اندوه دامنگیر خود باش از عالم غم دلرباتر عالمی نیست…
بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند
بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند گل نمیروید، چه غم گر شاخساری بشکند باید این آیینه را برق نگاهی میشکست پیش از آن ساعت…
چه بیهنگام سنگین کرد خواب برکهها را یخ
چه بیهنگام سنگین کرد خواب برکهها را یخ ربودند از دل مرداب عکس ماه را آوَخ! اگر میشد به شهر کودکیها بازگشت اینبار نمیبستم به…
یا از لهیب مکر حسودان به دور باش
یا از لهیب مکر حسودان به دور باش یا مثل من بسوز و بساز و صبور باش اهل نظر تواضع بیجا نمیکنند در چشم اهل…
شعله انفس و آتش زنه آفاق است
شعله انفس و آتش زنه آفاق است « غم » قرار دل پرمشغله عشاق است جام « مي » نزد من آورد و بر آن…
سرزمین مادری، رویای اجدادی کجاست؟
سرزمین مادری، رویای اجدادی کجاست؟ مردم این شهر می پرسند آبادی کجاست؟ ما به گرد خویش می گردیم آه ای ساربان! آرمان شهری که قولش…
سرسبز دل از شاخه بریدم، تو چه کردی؟
سرسبز دل از شاخه بریدم، تو چه کردی؟ افتادم و بر خاک رسیدم، تو چه کردی؟ من شور و شر موج و تو سر سختی…
اما کم و بسیار! چه یک بار چه صد بار
اما کم و بسیار! چه یک بار چه صد بار تسبیح تو ای شیخ رسیده است به تکرار سنگی سر خود را به سر سنگ…
طاووس من! حتی تو هم در حسرت رنگی !
طاووس من! حتی تو هم در حسرت رنگی ! حتی تو هم با سرنوشت خویش در جنگی ! یک روز دیگر کم شد از عمرت،…
با قلب من، ای عشق! کاری کن که باید
با قلب من، ای عشق! کاری کن که باید کاری که دل بردارم از امّا و شاید کاری که تنها خود بدانی چیست! یا نه!…
چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه میگیرد
چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه میگیرد از این بیآبرویی نام ما آوازه میگیرد من از خوش باوری در پیلهی خود فکر میکردم…
به شهر رنگ ها رفتیم گفتی زرد نامرد است
به شهر رنگ ها رفتیم گفتی زرد نامرد است اگر رنگی تو را در خویش معنا کرد نامرد است تو تصویر منی یا من در…
به دریا میزنم شاید به سوی ساحلی دیگر
به دریا میزنم شاید به سوی ساحلی دیگر مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر من از روزی که دلبستم به چشمان تومیدیدم که چشمان…
سکهی این مهر از خورشید هم زرینتر است
سکهی این مهر از خورشید هم زرینتر است خون ما از خون دیگر عاشقان رنگینتر است رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت…
هر روز جهان است و فرازیّ و نشیبی
هر روز جهان است و فرازیّ و نشیبی این نیز نگاهیست به افتادن سیبی در غلغلهی جمعی و تنها شدهای باز… آنقدر كه در پیرهنت…
به خداحافظی تلخ تو سوگند… نشد!
به خداحافظی تلخ تو سوگند… نشد! که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ی ممنوع… ولی لبهایم هر چه از…
طاووس ِ من! حتی تو هم در حسرت ِ رنگی
طاووس ِ من! حتی تو هم در حسرت ِ رنگی حتی تو هم با سرنوشت ِخویش در جنگی! یک روز دیگر کم شد از عمرت……
همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد
همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد سر مغرور من! با میل دل باید کنار…
ﺑﻪ ﻧﺴﯿﻤﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ
ﺑﻪ ﻧﺴﯿﻤﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ ﮐﯽ ﺩﻝ ﺳﻨﮓ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻩ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ ﺳﻨﮓ ﺩﺭ ﺑﺮﮐﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﻡ ﻭ ﻣﯽ…
غمخوار من به خانهی غمها خوش آمدی
غمخوار من به خانهی غمها خوش آمدی با من به جمع مردم تنها خوش آمدی بین جماعتی که مرا سنگ میزنند میبینمت برای تماشا خوش…
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی خون مرا دوباره به پیمانه میکنی ای آنکه دست بر سر من میکشی! بگو فردا دوباره موی که…
به نسیمی همهی راه به هم میریزد
به نسیمی همهی راه به هم میریزد کی دل سنگِ تو را آه به هم میریزد؟ سنگ در برکه میاندازم و میپندارم با همین سنگ…
کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است
کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است از جواهرخانه خالی نگهبانی بس است ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین آبروداری کن ای…
همراه بسیار است، اما همدمی نیست
همراه بسیار است، اما همدمی نیست مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست دلبسته ی اندوه دامنگیر خود باش از عالم غم دلرباتر عالمی…
به نسیمی همه راه به هم میریزد
به نسیمی همه راه به هم میریزد کی دل سنگ تورا آه به هم میریزد سنگ دربرکه میاندازمو میپندارم باهمین سنگ زدن، ماه به هم…
عقل بیهوده سر طرح معما دارد
عقل بیهوده سر طرح معما دارد بازی عشق مگر شاید و اما دارد؟ با نسیم سحری دشت پُر از لاله شکفت سر سربسته چرا این…
همين كه نعش درختی به باغ میافتد
همين كه نعش درختی به باغ میافتد بهانه باز به دست اجاق میافتد حكايت من و دنيايتان، حكايت آن- -پرندهایست كه به باتلاق میافتد عجب…
تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده است
تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده است زندگی در دوستی با مرگ عالی تر شده است هر نگاهی می تواند خلوتم را بشکند…
کوزه ی در بسته در آغوشدریا هم تهیست
کوزه ی در بسته در آغوشدریا هم تهیست در گِلِ خشک تودیگر فرصت تغییر نیست اولین شرط معلم بودن انسان بودن است شیخ این مجلس…
اما تو بگو «دوستی» ما به چه قیمت؟
اما تو بگو «دوستی» ما به چه قیمت؟ امروز به این قیمت، فردا به چه قیمت؟ ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ این…
بهلولوار فارغ از اندوه روزگار
بهلولوار فارغ از اندوه روزگار خندیدهایم! ما به جهان یا جهان به ما فاضل نظری
ما را کبوترانه وفادار کرده است
ما را کبوترانه وفادار کرده است آزاد کرده است و گرفتار کرده است بامت بلند باد که دلتنگیت مرا از هر چه هست غیر تو…
از باغ می برند چراغانی ات کنند
از باغ می برند چراغانی ات کنند تا کاج جشن های زمستانی ات کنند پوشانده اند «صبح» تو را «ابرهای تار» تنها به این بهانه…
تقدیر، نه در رمل نه در کاسهی چینیست
تقدیر، نه در رمل نه در کاسهی چینیست آیندهی ما دورتر از آینهبینیست ما هرچه دویدیم، به جایی نرسیدیم ای باد! سرانجام تو هم گوشهنشینیست…
گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی است
گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی است این آتش از هر سر که بر خیزد تماشایی است دریا اگر سر میزند بر سنگ حق…
اگر چه شرم من از شاعرانگی باشد
اگر چه شرم من از شاعرانگی باشد مخواه روزی من بی ترانگی باشد نظر بلند عقابی که آسمان با اوست چگونه در قفس مرغ خانگی…