زندگینامه فاضل نظری

فاضل نظری ابوالفضل نظری متخلص به فاضل نظری (زادهٔ ۱۰ شهریور ۱۳۵۸) شاعر ایرانی و مدرس دانشگاه است. او یکی از نویسندگان پرتیراژترین کتاب‌های شعر…

ادامه مطلب

به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد

به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم هر چه از طعم…

ادامه مطلب

پس شاخه‌های یاس و مریم فرق دارند

پس شاخه‌های یاس و مریم فرق دارند آری! اگر بسیار اگر کم فرق دارند شادم تصور می‌کنی وقتی ندانی لبخندهای شادی و غم فرق دارند…

ادامه مطلب

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم ولی از…

ادامه مطلب

به نسیمی همه راه به هم می ریزد

به نسیمی همه راه به هم می ریزد کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد سنگ در برکه می اندازم و می…

ادامه مطلب

گرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست

گرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست ای اجل!مهمان نوازی کن که دیگر تاب نیست بین ماهی های اقیانوس و ماهی های…

ادامه مطلب

فواره وار، سربه هوایی و سربه زیر

فواره وار، سربه هوایی و سربه زیر چون تلخی شراب، دل آزار و دلپذیر ماهی تویی و آب؛ من و تنگ؛ روزگار من در حصار…

ادامه مطلب

گر چه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست

گر چه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست حاصل خیره در آیینه شدنها آیا دو برابر شدن…

ادامه مطلب

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد از جادة سه‌شنبه شب قم شروع شد آیینه خیره شد به من و من به‌ آیینه…

ادامه مطلب

بعد یک سال بهار آمده می بینی که

بعد یک سال بهار آمده می بینی که باز تکرار به بار آمده می بینی که سبزی سجده ما را به لبی سرخ فروخت عقل…

ادامه مطلب

از صلح می‌گویند یا از جنگ می‌خوانند؟!

از صلح می‌گویند یا از جنگ می‌خوانند؟! دیوانه‌ها آواز بی‌آهنگ می‌خوانند گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند مانند مرغان قفس دلتنگ می‌خوانند کنج قفس…

ادامه مطلب

همراه بسیار است اما همدمی نیست

همراه بسیار است، اما همدمی نیست مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست دلبسته اندوه دامنگیر خود باش از عالم غم دلرباتر عالمی نیست…

ادامه مطلب

بعد از این بگذار قلب بی‌قراری بشکند

بعد از این بگذار قلب بی‌قراری بشکند گل نمی‌روید، چه غم گر شاخساری بشکند باید این آیینه را برق نگاهی می‌شکست پیش از آن ساعت…

ادامه مطلب

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند تا کاج جشنهای زمستانی‌ات کنند پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای تار» تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند یوسف! به…

ادامه مطلب

آن کشته که بردند به یغما کفنش را

آن کشته که بردند به یغما کفنش را تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را خون از مژه می‌ریخت به تشییع غریبش آن…

ادامه مطلب

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب…

ادامه مطلب

سرزمین مادری، رویای اجدادی کجاست؟

سرزمین مادری، رویای اجدادی کجاست؟ مردم این شهر می پرسند آبادی کجاست؟ ما به گرد خویش می گردیم آه ای ساربان! آرمان شهری که قولش…

ادامه مطلب

سرسبز دل از شاخه بریدم، تو چه کردی؟

سرسبز دل از شاخه بریدم، تو چه کردی؟ افتادم و بر خاک رسیدم، تو چه کردی؟ من شور و شر موج و تو سر سختی…

ادامه مطلب

اما کم و بسیار! چه یک بار چه صد بار

اما کم و بسیار! چه یک بار چه صد بار تسبیح تو ای شیخ رسیده است به تکرار سنگی سر خود را به سر سنگ…

ادامه مطلب

طاووس من! حتی تو هم در حسرت رنگی !

طاووس من! حتی تو هم در حسرت رنگی ! حتی تو هم با سرنوشت خویش در جنگی ! یک روز دیگر کم شد از عمرت،…

ادامه مطلب

با قلب من، ای عشق! کاری کن که باید

با قلب من، ای عشق! کاری کن که باید کاری که دل بردارم از امّا و شاید کاری که تنها خود بدانی چیست! یا نه!…

ادامه مطلب

چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می‌گیرد

چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می‌گیرد از این بی‌آبرویی نام ما آوازه می‌گیرد من از خوش باوری در پیله‌ی خود فکر می‌کردم…

ادامه مطلب

چه بی‌هنگام سنگین کرد خواب برکه‌ها را یخ

چه بی‌هنگام سنگین کرد خواب برکه‌ها را یخ ربودند از دل مرداب عکس ماه را آوَخ! اگر می‌شد به شهر کودکی‌ها بازگشت این‌بار نمی‌بستم به…

ادامه مطلب

یا از لهیب مکر حسودان به دور باش

یا از لهیب مکر حسودان به دور باش یا مثل من بسوز و بساز و صبور باش اهل نظر تواضع بی‌جا نمی‌کنند در چشم اهل…

ادامه مطلب

شعله انفس و آتش‌ زنه آفاق است

شعله انفس و آتش‌ زنه آفاق است « غم » قرار دل پرمشغله عشاق است جام « مي‌ » نزد من آورد و بر آن…

ادامه مطلب

به شهر رنگ ها رفتیم گفتی زرد نامرد است

به شهر رنگ ها رفتیم گفتی زرد نامرد است اگر رنگی تو را در خویش معنا کرد نامرد است تو تصویر منی یا من در…

ادامه مطلب

به نسیمی همه‌ی راه به هم می‌ریزد

به نسیمی همه‌ی راه به هم می‌ریزد کی دل سنگِ تو را آه به هم می‌ریزد؟ سنگ در برکه می‌اندازم و می‌پندارم با همین سنگ…

ادامه مطلب

کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است

کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است از جواهرخانه خالی نگهبانی بس است ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین آبروداری کن ای…

ادامه مطلب

همراه بسیار است، اما همدمی نیست

همراه بسیار است، اما همدمی نیست مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست دلبسته ی اندوه دامنگیر خود باش از عالم غم دلرباتر عالمی…

ادامه مطلب

به نسیمی همه راه به هم می‌ریزد

به نسیمی همه راه به هم می‌ریزد کی دل سنگ تورا آه به هم می‌ریزد سنگ دربرکه می‌اندازمو می‌‌پندارم باهمین سنگ زدن، ماه به هم…

ادامه مطلب

عقل بیهوده سر طرح معما دارد

عقل بیهوده سر طرح معما دارد بازی عشق مگر شاید و اما دارد؟ با نسیم سحری دشت پُر از لاله شکفت سر سربسته چرا این…

ادامه مطلب

همين كه نعش درختی به باغ می‌افتد

همين كه نعش درختی به باغ می‌افتد بهانه باز به دست اجاق می‌افتد حكايت من و دنيايتان، حكايت آن- -پرنده‌ای‌ست كه به باتلاق می‌افتد عجب…

ادامه مطلب

تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده است

تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده است زندگی در دوستی با مرگ عالی تر شده است هر نگاهی می تواند خلوتم را بشکند…

ادامه مطلب

کوزه ی در بسته در آغوش‌دریا هم تهی‌ست

کوزه ی در بسته در آغوش‌دریا هم تهی‌ست در گِلِ خشک تو‌دیگر فرصت تغییر نیست اولین شرط معلم بودن انسان بودن است شیخ این مجلس…

ادامه مطلب

اما تو بگو «دوستی» ما به چه قیمت؟

اما تو بگو «دوستی» ما به چه قیمت؟ امروز به این قیمت، فردا به چه قیمت؟ ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ این…

ادامه مطلب

بهلول‌وار فارغ از اندوه روزگار

بهلول‌وار فارغ از اندوه روزگار خندیده‌ایم! ما به جهان یا جهان به ما فاضل نظری

ادامه مطلب

ما را کبوترانه وفادار کرده است

ما را کبوترانه وفادار کرده است آزاد کرده است و گرفتار کرده است بامت بلند باد که دلتنگیت مرا از هر چه هست غیر تو…

ادامه مطلب

از باغ می برند چراغانی ات کنند

از باغ می برند چراغانی ات کنند تا کاج جشن های زمستانی ات کنند پوشانده اند «صبح» تو را «ابرهای تار» تنها به این بهانه…

ادامه مطلب

تقدیر، نه در رمل نه در کاسه‌ی چینی‌ست

تقدیر، نه در رمل نه در کاسه‌ی چینی‌ست آینده‌ی ما دورتر از آینه‌بینی‌ست ما هرچه دویدیم، به جایی نرسیدیم ای باد! سرانجام تو هم گوشه‌نشینی‌ست…

ادامه مطلب

گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی است

گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی است این آتش از هر سر که بر خیزد تماشایی است دریا اگر سر می‌زند بر سنگ حق…

ادامه مطلب

اگر چه شرم من از شاعرانگی باشد

اگر چه شرم من از شاعرانگی باشد مخواه روزی من بی ترانگی باشد نظر بلند عقابی که آسمان با اوست چگونه در قفس مرغ خانگی…

ادامه مطلب

تو آن بتی که پرستیدنت خطایی نیست

تو آن بتی که پرستیدنت خطایی نیست وگر خطاست! مرا از خطا ابایی نیست ! بیا که در شب گرداب زلف مواجت به غیر گوشه…

ادامه مطلب

گوشه ی چشم بگردان و مقدر گردان

گوشه ی چشم بگردان و مقدر گردان ما که هستیم در این دایره ی سرگردان؟! دور گردید و به ما جرأت مستی نرسید چه بگوییم…

ادامه مطلب

اکنون مرا بهار دل انگیز دیگری

اکنون مرا بهار دل انگیز دیگری آورده است وعده ی پاییز دیگری ویرانه های خانه ی من ایستاده اند چشم انتظار حمله ی چنگیز دیگری…

ادامه مطلب

چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری است

چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری است جای گلایه نیست! که این رسم دلبری است هر کس گذشت از نظرت، در دلت نشست…

ادامه مطلب

گر چه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست

گر چه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا دو برابر…

ادامه مطلب

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند تا کاج جشنهای زمستانی‌ات کنند پر کرده اند «صبح» تو را «ابرهای تار» تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند…

ادامه مطلب

تویی که نام تو در صدر سربلندان است

تویی که نام تو در صدر سربلندان است هنوز بر سر نی چهره تو خندان است اگر در آتش مهرت گداختیم چه غم؟ جزای سوختگان…

ادامه مطلب

ما گشته‌ایم، نیست، تو هم جست‌وجو نکن

ما گشته‌ایم، نیست، تو هم جست‌وجو نکن آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن در قلب من، سراغ غم خویش را مگیر خاگستر گداخته را زیر…

ادامه مطلب

ای که برداشتی از شانه ی موری باری

ای که برداشتی از شانه ی موری باری بهتر آن بود که دست از سر ِ من برداری ظاهر آراسته ام در هوس وصل، ولی…

ادامه مطلب