غزلیات کمال خجندی
زاهدان کمتر شناسند آنچه ما را در سرست
زاهدان کمتر شناسند آنچه ما را در سرست فکر زاهد دیگر و سودای عاشق دیگرست ناصحا دعوت مکن ما را به فردوس برین کاستان همت…
وقتی مرید بود دل اکنون غلام شد
وقتی مرید بود دل اکنون غلام شد زلف بنی گرفت و گرفتار دام شد صوفی ز عشق باره برندی گرفت نام از ننگ زهد رست…
هزار بار فزون ناز او گرم بکشد
هزار بار فزون ناز او گرم بکشد برم نیاز که یکبار دیگرم بکشد به حسرت نظری زآن در چشم صیادم که باز افکند و چون…
هر که در راه تو اول قدم از خویش برید
هر که در راه تو اول قدم از خویش برید هم به اول قدم آنجا که می خواست رسید هیچکس بانو نیاویخت که از خود…
نیست مرا دوستر از دوست دوست
نیست مرا دوستر از دوست دوست اوست مرا دوست مرا دوست اوست دم ز رخ دوست زند آینه در نظر مردم از آن دوست روست…
نقطه دایره لطف دهان تو بود
نقطه دایره لطف دهان تو بود آیت حسن خط مشک فشان تو بود سر به بیماری باریک کشة آخر کار هر که را آرزوی موی…
نارگی می جنبدم در تن چو چنگ
نارگی می جنبدم در تن چو چنگ باشه آهنگم بمیهای چو زنگ زاهدا رزق از ازل بنهاده اند بر کف ما جام و در دست…
مه را ز ثاب حسن تو هر شب قیامت است
مه را ز ثاب حسن تو هر شب قیامت است کان سرو را چه شیوه رفتار و قامت است گر خلق را ز عشق تو…
من دل خسته به درد تو دوا یافته ام
من دل خسته به درد تو دوا یافته ام رنج ها دیده و امروز شفا یافته ام مرده با درد تو و زندهٔ جاوید شده…
مشنو که مرا به ز تو بار دگری هست
مشنو که مرا به ز تو بار دگری هست مسموع نباشد که ز جان دوست تری هست راز دهنت باز نمود آن لب شیرین که…
مرا که ساغر چشم از غم تو پر خون است
مرا که ساغر چشم از غم تو پر خون است چه جای ساقی و جام و شراب گلگون است حکایت نو به تفسیر شرح نتوان…
مجلس معطرست و به آن وقت ما خوش است
مجلس معطرست و به آن وقت ما خوش است کز خال و روی یار عبیری در آتش است با درد عشق ناله بلانی است سینه…
ما را نه غم ننگ و نه اندیشه نام است
ما را نه غم ننگ و نه اندیشه نام است در مذهب ما مذهب ناموس حرام است گو خلق بدانید که پیوسته فلان را رخ…
ما به کفر زلف او داریم ایمانی درست
ما به کفر زلف او داریم ایمانی درست بابت پیمان شکن عهدی و پیمانی درست گر چه چشم می گویدم جویم دلت لیکن که یافت…
لب میگزد چو چشم گشایم بدیدنش
لب میگزد چو چشم گشایم بدیدنش خوشتر ز دیدنست مرا لب گزیدنش لرزان دلمهز بیم جدانیست همچو برگ ر بنگر ز شاخ لرزه به وقت…
گفتی از پیشم برو بگذر ز جان گفتی و رفتی
گفتی از پیشم برو بگذر ز جان گفتی و رفتی قصه کوته تر بمیرهای ناتوان گفتی و رفت گوئیم هر دم سگ کو گویمت با…
گفت دلدارم که از هجران دلت خون میکنم
گفت دلدارم که از هجران دلت خون میکنم گفتم ار خون شد ورا از دیده بیرون میکنم نیست با بارم خلافی غیر از این مقدار…
گر عشق تو داغ جان گذار است
گر عشق تو داغ جان گذار است صد شکر که داغ دلنواز است گر درد تو بار صحبت ماست غم نیز ز محرمان راز است…
گر چشم شوخ نست به عاشق کشی مثل
گر چشم شوخ نست به عاشق کشی مثل در حلقها ز دور و تسلسل فند جدل دل ز آنچه گفت در دهشت هسته جای نطق…
گر بگذری سوی چمن سرو سهی از جا رود
گر بگذری سوی چمن سرو سهی از جا رود ور زآنکه برقع افکنی صبر از دل شیدا رود تا هست بر لوح بقا از جان…
کشت چشم تو ام به شیوه و ناز
کشت چشم تو ام به شیوه و ناز نظری سوی کشتگان انداز خستگان را به پرسشی دریاب بیدلان را به وعدهای بنواز دل بیچاره شد…
قدمت آن با الف با سرو سیمین
قدمت آن با الف با سرو سیمین بگویم راست هم آنی و هم این خط سبزت زرخ دل بردن آموخت که طوطی گیرد از آئینه…
عید شد خواهیم دیدن ماه یعنی روی دوست
عید شد خواهیم دیدن ماه یعنی روی دوست روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست دیده ها از بامها در جست و جوی…
عشق بر آتش بسوخت دفتر بود و نبود
عشق بر آتش بسوخت دفتر بود و نبود اما آبت فتح قریب سر حقایق گشود قطره به دریا رسید ابر برفت از میان قطره به…
عاشقان خط تو را مشک ختا میگویند
عاشقان خط تو را مشک ختا میگویند گر خط آناست که داری نه خطا میگویند طاق ابروی تو را گوشهنشینان جهان قبلهی دعوت و محراب…
صفت زلف کجت راست نباید به قلم
صفت زلف کجت راست نباید به قلم مه نو باشد از ابروی تو بسیاری کم تو به خوبی نه چنانی که شکیب از تو توان…
شبی خواهم چو شمعش لب گزیدن
شبی خواهم چو شمعش لب گزیدن بدین قلم زبان باید بریدن چو آن لب در خیال آرد دو چشمم چو آب از نازکی گیرد چکیدن…
سروی ز باغ حسن به لطف قدت نخاست
سروی ز باغ حسن به لطف قدت نخاست از آن برتر است قد تو کآید به شرح راست جان به لب رسیده ما را به…
سر زلف تو دزد دل های ماست
سر زلف تو دزد دل های ماست گر آویزی او را از گردن رواست به بالای لب نقطة خال تو خطا نیست آن نکته مشک…
زهی بدایت حسن رخنه نهایت لطف
زهی بدایت حسن رخنه نهایت لطف خط تو حجت حسن و لب تو آیت لطف غم تو قاصد جان شد خط و لبت نگذاشت زهی…
روی زیبای تو هر بار که در چشم تر آید
روی زیبای تو هر بار که در چشم تر آید خوبتر باشد از آن ماه که در آب نماید گری را طرفه نباشد که ربایند…
رخی چنین که تو داری کدام مو دارد
رخی چنین که تو داری کدام مو دارد خدا همیشه ز چشم بدت نگه دارد بکش نخست مرا گر گه محبت تست که بنده از…
دوشم دل از غم تو بر آتش همیتپید
دوشم دل از غم تو بر آتش همیتپید وز دیده با خیال لبت آب میچکید زآن لب چو میشنید حدیثی دل کباب میسوخت چون نمک…
دور از خداست خواجه مگر بی ارادت است
دور از خداست خواجه مگر بی ارادت است خدمت نصیب بنده صاحب سعادت است از صدق دم مزن چو نگشتی شهید عشق دعوی این مقام…
دلبر نازک دل من هر زمان رنجد ز من
دلبر نازک دل من هر زمان رنجد ز من گریش گویم به جان ماند به جان رنجد ز من گر ببندم نقش بوسش در خیال…
دل که میرفت ز خود چون نرود باز چنین
دل که میرفت ز خود چون نرود باز چنین چشم و ابروی ترا شیوه چنان ناز چنین من بیدل چو زرم با توز اخلاص درون…
دل زنده شد از بوی تو بوی تو مرا ساخت
دل زنده شد از بوی تو بوی تو مرا ساخت خاصیت خاک سر کوی تو مرا ساخت فربه ترم از خوردن غمهای تو هر روز…
دل برفت از دست ما تنها نه دل دلدار هم
دل برفت از دست ما تنها نه دل دلدار هم سینه از داغ جدانی خسته و انگار هم آخر آمد روز وصل و روزگار عیش…
درد کز دل خاست درمانیش نیست
درد کز دل خاست درمانیش نیست خون که دلبر ریخت تاوانیش نیست از لبت دورم چو مهجورم ز تو جان ندارد هر که جانانیش نیست…
در زورق حیات است جان رقیب خائف
در زورق حیات است جان رقیب خائف بارب نگاه دارش از باد نامخالف ما دین و دل نهادیم در وجه دلستانان صد شکر کاین ذخیره…
خوشا غمی که برویم ز روی او آید
خوشا غمی که برویم ز روی او آید که هرچه آید از آن رو مرا نکو آید به شوخی آمدن و ناشکستش دل را گرانترست…
خانه دیده ز دیدار تو روشن باشد
خانه دیده ز دیدار تو روشن باشد بیت احزان من از روی تو گلشن باشد سرو هر چند سرافراز بود در بستان پیش بالای بلند…
حال درد خود محب هرگز نگوید با طبیب
حال درد خود محب هرگز نگوید با طبیب سخت بیدردی بود نالیدن از درد حبیب بوسه بر پای سگ کوی تو خواهم زد شبی تا…
چه گفت با تو شنیدی رباب و عود به گوش
چه گفت با تو شنیدی رباب و عود به گوش ز کس مترس و به بانگ بلند باده بنوش سروش عاطفت از نو نوید رحمت…
چشم مسلمان کش تو کافر مست است
چشم مسلمان کش تو کافر مست است هندوی زلف تو آفتاب پرست است دل که ز دستم برفت و با تو در افتاد زود بیفتد…
چرا هر دم از پیش ما میگریزی
چرا هر دم از پیش ما میگریزی شهی از گدایان چرا میگریزی به بخیلی مگر ای بخوبی توانگر که از عاشق بینوا میگریزی چرانی چرا…
تو سروی و گل خندان همانکه میدانی
تو سروی و گل خندان همانکه میدانی رخ نو شمع و شبستان همانکه میدانی نماز شام تو پیدا شدی و شد فی الحال ز شرم…
ترا چگونه توان گفت یوسف ثانی
ترا چگونه توان گفت یوسف ثانی ثنای حسن نو او گفت او بود ثانی حدیث بوسف مصری که احسن القصص است کسی بسوز نخواند چو…
پیش رویت صنما وصف قمر نتوان کرد
پیش رویت صنما وصف قمر نتوان کرد نسبت حقه لعلت به شکر نتوان کرد با وجود رخ و زلفین عبیر افشانت صفت برگ گل و…
بیخدمت تو کس به جهان عزتی نیافت
بیخدمت تو کس به جهان عزتی نیافت شاهی که چاکر نو نشد حرمتی نیافت در نامه سعادت خود دردمند عشق بیداغ محنتی رقم دولتی نیافت…