دل مسکین که می بینی ازینسان بی زر و زورش

دل مسکین که می بینی ازینسان بی زر و زورش به کوی میکده کردند خوبان مفلس و عورش شراب لعل می نوش من از جام…

ادامه مطلب

دل سوی او رفت جان هم گو برو

دل سوی او رفت جان هم گو برو جان و سر گو در سر دلجو گر سر شوریده چون گو برفت برو بر سر چوگان…

ادامه مطلب

دل چراغیست که نور از رخ دلبر گیرد

دل چراغیست که نور از رخ دلبر گیرد ور بمیرد ز غمش زندگی از سر گیرد صفت شمع به پروانه دلی باید گفت کین حدیثی…

ادامه مطلب

دردل ما بردی و رفتی نه چنین می بایست

دردل ما بردی و رفتی نه چنین می بایست نیک رفتی قدری بهتر ازین می بایست بھر سوز دل اصحابه بجز داغ فراق بود حاصل…

ادامه مطلب

در سر زنجیر زلف او دل دیوانه رفت

در سر زنجیر زلف او دل دیوانه رفت نکته زان لب شنید و جانب میخانه رفت سرگذشتی گفتم از دل آتش جان شعله زد گرم…

ادامه مطلب

دارم آن سر که سر زلف نگاری گیرم

دارم آن سر که سر زلف نگاری گیرم بر سر کوی دلارام قراری گیرم خرقه بفروشم و دفتر گرو باده کنم جام می نوشم و…

ادامه مطلب

خط تر گرد لبه عمدا نباشد

خط تر گرد لبه عمدا نباشد چو دودی هست بی حلوا نباشد کی نسبت کند چشمت به نرگس که هیچش دیده بینا نباشد بخوبی گرچه…

ادامه مطلب

حسن پس، بار مرا، مهر و وفا گر نیست نیست

حسن پس، بار مرا، مهر و وفا گر نیست نیست و شیوه عاشق کشان غیر از جفا گر نیست نیست در سر او اینکه ریزد…

ادامه مطلب

چو آفتاب نکند از رخ زمانه نقاب

چو آفتاب نکند از رخ زمانه نقاب بریز در قدح گوهرین عقیق مذاب خروش ناله مستان به گوش او نرسید و گرنه مردم چشمش کجا…

ادامه مطلب

چشمت به غمزه کشت من بیگناه را

چشمت به غمزه کشت من بیگناه را خود زلف را چه گویم و خال سیاه را با آه و روی زرد ز خالت شدیم دور…

ادامه مطلب

چشم تو که داشت خواب بسیار

چشم تو که داشت خواب بسیار لب داشت به او شراب بسیار آن غمزه که مست از این شراب است از جگرم کباب بسیار هرگز…

ادامه مطلب

جان را به غیر وصلت خوشدل نمی توان کرد

جان را به غیر وصلت خوشدل نمی توان کرد وز دل نشان مهر زابل نمی توان کرد در دل بگشت ما را زینسان قضای مبرم…

ادامه مطلب

ترا در کوی جانان خانه ای هست

ترا در کوی جانان خانه ای هست به هر کوئی چو من دیوانه ای هست بزن چوبش که دزدست آن سر زلف بدست ار نیست…

ادامه مطلب

تا خانه دل جای نمنای تو کردیم

تا خانه دل جای نمنای تو کردیم در خانه چراغ از رخ زیبای تو کردیم شوریده سری جمله گرفتیم بگردن آنگه چو سر زلف تو…

ادامه مطلب

بیمار عشق جز لب او آرزو نکرد

بیمار عشق جز لب او آرزو نکرد این نوش دارو ار دگری جست و جو نکرد ریش دل تو گفت بمرهم نکو کنم دردا که…

ادامه مطلب

بی باد تو عشاق دل شاد نیابند

بی باد تو عشاق دل شاد نیابند بی بندگی از بند غم آزاد نیابند دیوانه دلانرا که کشد پای به زنجیر گر بوی سر زلف…

ادامه مطلب

به درد تو جز ناله همدم ندارم

به درد تو جز ناله همدم ندارم کسی را درین پرده محرم ندارم جفای جهان میکشد عاقل و من غمت دارم و از جهان غم…

ادامه مطلب

بگو بگوشه نشینان که رو براه کنید

بگو بگوشه نشینان که رو براه کنید زمال دست بدارید و نرک چاه کنید به یک مقام مباشید سالها ساکن نظر به منزلت مهر و…

ادامه مطلب

بر عزیزان غمزهٔ شوخ تو خواری می‌کند

بر عزیزان غمزهٔ شوخ تو خواری می‌کند غمزهٔ تو خواری و زلف تو باری می‌کند در ملاک عاشق بیچاره چشم و زلف تو این یکی…

ادامه مطلب

باز می بیخودی بروی تو خوردیم

باز می بیخودی بروی تو خوردیم از حرم و دیر عزم کوی نو کردیم خاک در دیر و کعبه چند نتوان بود و نوبت آن…

ادامه مطلب

بار سر می‌خواهد از من خواهم گردن نهاد

بار سر می‌خواهد از من خواهم گردن نهاد پیش او سر چیست باید دیده روشن نهاد بخت من می‌یافتی سر رشته گم کرده را گر…

ادامه مطلب

با عارض تو زلف دم از نقشه چین زند

با عارض تو زلف دم از نقشه چین زند بر آب حد کیست که نقشی چنین زند باید چو ساعد توز سیمش به آستین هر…

ادامه مطلب

این چه مجلس چه بهشت این چه مقام است اینجا

این چه مجلس چه بهشت این چه مقام است اینجا عمر باقی رخ ساقی لب جام است اینجا دولتی کز همه بگذشت ازین درنگذشت شادئی…

ادامه مطلب

ای گل روی ترا چون من بهر سو بلبلی

ای گل روی ترا چون من بهر سو بلبلی از تو دارد این مثل شهرت که شهری و گلی می کند در دور حسنت دل…

ادامه مطلب

ای روی دردمندان بر خاک آستانت

ای روی دردمندان بر خاک آستانت از آب و خاک زآن سو غوغای عاشقانت عرش‌آشیان همائی ما جمله سایه تو با این صفت چه دانند…

ادامه مطلب

ای خط مشکبار تو پیچیده گرد ماه

ای خط مشکبار تو پیچیده گرد ماه بر روی روز نقطه خالت شب سیاه رخسار توست حجت اقرار عاشقان هستت بر این سخن خط عنبرفشان…

ادامه مطلب

ای آیت حسن از رخ خوب تو مثالی

ای آیت حسن از رخ خوب تو مثالی از رنگ رخت دفتر گل نقش خیالی خوبان جهان حسن دل افروز و ملاحت دارند و لیکن…

ادامه مطلب

آنچه از خدای خواست دل بنده باز یافت

آنچه از خدای خواست دل بنده باز یافت خود را به چشم مست تو در عین ناز یافت از عشق خواه دولت باقی که در…

ادامه مطلب

آن دهان را بدو لب قند مکرر گفتم

آن دهان را بدو لب قند مکرر گفتم سخن مختصر خوب چو شگره گفتیم عارضت را که شد از خال و خط آلوده به مشک…

ادامه مطلب

اگر وظیفة دردت زمان زمان نرسد

اگر وظیفة دردت زمان زمان نرسد حلاونی بدل و لذتی به جان نرسد حلاوتی که نرا در چه زنخدان است هزار یوسف مصری به قعر…

ادامه مطلب

از لب او تاخیری بافتیم

از لب او تاخیری بافتیم آب حیات دگری یافتیم گرچه بجستن دهنش کس نیافت ما لب او را شکری یافتیم از پس چندین طلبه آن…

ادامه مطلب

از پیرهنت بویی آمد به گلستان‌ها

از پیرهنت بویی آمد به گلستان‌ها کردند پر از نکهت گل‌ها همه دامان‌ها با رشته همه چاکی شد دوخته وین طرفه کز رشته زلف تست…

ادامه مطلب

زلف بر دوش آن پری در ماهتاب آمد برون

زلف بر دوش آن پری در ماهتاب آمد برون گونیا از سوی چین صد آفتاب آمد برون دور سازم گفتم اشک از چشم تر با…

ادامه مطلب

یاد بوس چون منی حیف است کآید بر زبانت

یاد بوس چون منی حیف است کآید بر زبانت نیک گفتی نیک پیش آ، تا ببوسم آن دهانت زاهد پر خواره می شد دم به…

ادامه مطلب

هوای وصل تو دارد غریق بحر فراق

هوای وصل تو دارد غریق بحر فراق چو تشنه که به آب روان بود مشتاق شنیده ام که سگم خوانده عفاک الله من قیر بدین…

ادامه مطلب

هر لحظه بما از نو رسد تحفة دردی

هر لحظه بما از نو رسد تحفة دردی اگر این نبدی عاشق درویش چه خوردی دل چاره درد تو به این کرد که خون شد…

ادامه مطلب

هر دمی با دگری ناز مکن

هر دمی با دگری ناز مکن چشم بر روی خسان باز مکن چون نصیبی دهی از درد مرا دگری را بمن انباز مکن ناز کن…

ادامه مطلب

نو درد نداری و رخ زرد نداری

نو درد نداری و رخ زرد نداری ای عاشق بیدرد چه نالی و چه زاری دلها برد آن آه که از درد برآرند فریاد ز…

ادامه مطلب

نام به بردم شبی روی توام آمد به یاد

نام به بردم شبی روی توام آمد به یاد ذکر شب کردم دل از مه با سر زلفت فتاد دیده چون نقش صنوبر بست با…

ادامه مطلب

مه عیدت مبارک باد ای خورشید مهرویان

مه عیدت مبارک باد ای خورشید مهرویان زلب حلوای عیدی ده نخستین با دعاگویان خلایق را نظر بر ماه و ما را بر تو نظاره…

ادامه مطلب

من ز جانان به جان گریخته‌ام

من ز جانان به جان گریخته‌ام وز جفای جهان گریخته‌ام آفرین بر گریزپایی من کز غم این و آن گریخته‌ام خلق در خانه‌ام کجا یابند…

ادامه مطلب

مکش بر هر دلی تیر و مکش باز از حسد ما را

مکش بر هر دلی تیر و مکش باز از حسد ما را کزان مژگان ز صد ناوک صد ویک می رسد ما را به هجران…

ادامه مطلب

مرا گفتی برین در این فغان چیست؟

مرا گفتی برین در این فغان چیست؟ خروش بلبلان در بوستان چیست چرا خواهم شب وصل تو بالین اگر خواب آیدم آن آستان چیست چرا…

ادامه مطلب

مرا بر رخ از دیده خون آمد است

مرا بر رخ از دیده خون آمد است که اشک از چه بر من برون آمد است کجا ایستد از چکیدن سرشک که این شیشه…

ادامه مطلب

ما ز سگان درت بیشتر و کمتریم

ما ز سگان درت بیشتر و کمتریم عمر گذشت و هنوز معتکف این دریم زنده ز سوز دلیم در شب هجران چو شمع بین که…

ادامه مطلب

ما بی به روی تو آهم ز ثریا بگذشت

ما بی به روی تو آهم ز ثریا بگذشت بسیاری دیده دریا شد و هر قطره ز دریا بگذشت گرچه در مجمع دل درد بود…

ادامه مطلب

لیست آن بگو با شکر خورده ای

لیست آن بگو با شکر خورده ای ز خود خورده باشی اگر خورده ای چرا میدهد زآن دهان بوی جان چو دایم ز لبها جگر…

ادامه مطلب

گل را به دور روی تو کس بو نمی‌کند

گل را به دور روی تو کس بو نمی‌کند بلبل به بوستان سخن او نمی‌کند تا دیده باز یافت خیال قدت در آب دل جست‌وجوی…

ادامه مطلب

گفت بار از غیر ما پوشان نظر گفتم به چشم

گفت بار از غیر ما پوشان نظر گفتم به چشم وآنگهی دزدیده در ما می‌نگر گفتم به چشم گفت اگر یابی نشان پای ما بر…

ادامه مطلب

گر قرار تو به دلها نه چنانست که بود

گر قرار تو به دلها نه چنانست که بود عهد ما با غم عشق تو همانست که بود میل دل با رخت امروز به نوعی…

ادامه مطلب