غزلیات کمال خجندی
دل مسکین که می بینی ازینسان بی زر و زورش
دل مسکین که می بینی ازینسان بی زر و زورش به کوی میکده کردند خوبان مفلس و عورش شراب لعل می نوش من از جام…
دل سوی او رفت جان هم گو برو
دل سوی او رفت جان هم گو برو جان و سر گو در سر دلجو گر سر شوریده چون گو برفت برو بر سر چوگان…
دل چراغیست که نور از رخ دلبر گیرد
دل چراغیست که نور از رخ دلبر گیرد ور بمیرد ز غمش زندگی از سر گیرد صفت شمع به پروانه دلی باید گفت کین حدیثی…
دردل ما بردی و رفتی نه چنین می بایست
دردل ما بردی و رفتی نه چنین می بایست نیک رفتی قدری بهتر ازین می بایست بھر سوز دل اصحابه بجز داغ فراق بود حاصل…
در سر زنجیر زلف او دل دیوانه رفت
در سر زنجیر زلف او دل دیوانه رفت نکته زان لب شنید و جانب میخانه رفت سرگذشتی گفتم از دل آتش جان شعله زد گرم…
دارم آن سر که سر زلف نگاری گیرم
دارم آن سر که سر زلف نگاری گیرم بر سر کوی دلارام قراری گیرم خرقه بفروشم و دفتر گرو باده کنم جام می نوشم و…
خط تر گرد لبه عمدا نباشد
خط تر گرد لبه عمدا نباشد چو دودی هست بی حلوا نباشد کی نسبت کند چشمت به نرگس که هیچش دیده بینا نباشد بخوبی گرچه…
حسن پس، بار مرا، مهر و وفا گر نیست نیست
حسن پس، بار مرا، مهر و وفا گر نیست نیست و شیوه عاشق کشان غیر از جفا گر نیست نیست در سر او اینکه ریزد…
چو آفتاب نکند از رخ زمانه نقاب
چو آفتاب نکند از رخ زمانه نقاب بریز در قدح گوهرین عقیق مذاب خروش ناله مستان به گوش او نرسید و گرنه مردم چشمش کجا…
چشمت به غمزه کشت من بیگناه را
چشمت به غمزه کشت من بیگناه را خود زلف را چه گویم و خال سیاه را با آه و روی زرد ز خالت شدیم دور…
چشم تو که داشت خواب بسیار
چشم تو که داشت خواب بسیار لب داشت به او شراب بسیار آن غمزه که مست از این شراب است از جگرم کباب بسیار هرگز…
جان را به غیر وصلت خوشدل نمی توان کرد
جان را به غیر وصلت خوشدل نمی توان کرد وز دل نشان مهر زابل نمی توان کرد در دل بگشت ما را زینسان قضای مبرم…
ترا در کوی جانان خانه ای هست
ترا در کوی جانان خانه ای هست به هر کوئی چو من دیوانه ای هست بزن چوبش که دزدست آن سر زلف بدست ار نیست…
تا خانه دل جای نمنای تو کردیم
تا خانه دل جای نمنای تو کردیم در خانه چراغ از رخ زیبای تو کردیم شوریده سری جمله گرفتیم بگردن آنگه چو سر زلف تو…
بیمار عشق جز لب او آرزو نکرد
بیمار عشق جز لب او آرزو نکرد این نوش دارو ار دگری جست و جو نکرد ریش دل تو گفت بمرهم نکو کنم دردا که…
بی باد تو عشاق دل شاد نیابند
بی باد تو عشاق دل شاد نیابند بی بندگی از بند غم آزاد نیابند دیوانه دلانرا که کشد پای به زنجیر گر بوی سر زلف…
به درد تو جز ناله همدم ندارم
به درد تو جز ناله همدم ندارم کسی را درین پرده محرم ندارم جفای جهان میکشد عاقل و من غمت دارم و از جهان غم…
بگو بگوشه نشینان که رو براه کنید
بگو بگوشه نشینان که رو براه کنید زمال دست بدارید و نرک چاه کنید به یک مقام مباشید سالها ساکن نظر به منزلت مهر و…
بر عزیزان غمزهٔ شوخ تو خواری میکند
بر عزیزان غمزهٔ شوخ تو خواری میکند غمزهٔ تو خواری و زلف تو باری میکند در ملاک عاشق بیچاره چشم و زلف تو این یکی…
باز می بیخودی بروی تو خوردیم
باز می بیخودی بروی تو خوردیم از حرم و دیر عزم کوی نو کردیم خاک در دیر و کعبه چند نتوان بود و نوبت آن…
بار سر میخواهد از من خواهم گردن نهاد
بار سر میخواهد از من خواهم گردن نهاد پیش او سر چیست باید دیده روشن نهاد بخت من مییافتی سر رشته گم کرده را گر…
با عارض تو زلف دم از نقشه چین زند
با عارض تو زلف دم از نقشه چین زند بر آب حد کیست که نقشی چنین زند باید چو ساعد توز سیمش به آستین هر…
این چه مجلس چه بهشت این چه مقام است اینجا
این چه مجلس چه بهشت این چه مقام است اینجا عمر باقی رخ ساقی لب جام است اینجا دولتی کز همه بگذشت ازین درنگذشت شادئی…
ای گل روی ترا چون من بهر سو بلبلی
ای گل روی ترا چون من بهر سو بلبلی از تو دارد این مثل شهرت که شهری و گلی می کند در دور حسنت دل…
ای روی دردمندان بر خاک آستانت
ای روی دردمندان بر خاک آستانت از آب و خاک زآن سو غوغای عاشقانت عرشآشیان همائی ما جمله سایه تو با این صفت چه دانند…
ای خط مشکبار تو پیچیده گرد ماه
ای خط مشکبار تو پیچیده گرد ماه بر روی روز نقطه خالت شب سیاه رخسار توست حجت اقرار عاشقان هستت بر این سخن خط عنبرفشان…
ای آیت حسن از رخ خوب تو مثالی
ای آیت حسن از رخ خوب تو مثالی از رنگ رخت دفتر گل نقش خیالی خوبان جهان حسن دل افروز و ملاحت دارند و لیکن…
آنچه از خدای خواست دل بنده باز یافت
آنچه از خدای خواست دل بنده باز یافت خود را به چشم مست تو در عین ناز یافت از عشق خواه دولت باقی که در…
آن دهان را بدو لب قند مکرر گفتم
آن دهان را بدو لب قند مکرر گفتم سخن مختصر خوب چو شگره گفتیم عارضت را که شد از خال و خط آلوده به مشک…
اگر وظیفة دردت زمان زمان نرسد
اگر وظیفة دردت زمان زمان نرسد حلاونی بدل و لذتی به جان نرسد حلاوتی که نرا در چه زنخدان است هزار یوسف مصری به قعر…
از لب او تاخیری بافتیم
از لب او تاخیری بافتیم آب حیات دگری یافتیم گرچه بجستن دهنش کس نیافت ما لب او را شکری یافتیم از پس چندین طلبه آن…
از پیرهنت بویی آمد به گلستانها
از پیرهنت بویی آمد به گلستانها کردند پر از نکهت گلها همه دامانها با رشته همه چاکی شد دوخته وین طرفه کز رشته زلف تست…
زلف بر دوش آن پری در ماهتاب آمد برون
زلف بر دوش آن پری در ماهتاب آمد برون گونیا از سوی چین صد آفتاب آمد برون دور سازم گفتم اشک از چشم تر با…
یاد بوس چون منی حیف است کآید بر زبانت
یاد بوس چون منی حیف است کآید بر زبانت نیک گفتی نیک پیش آ، تا ببوسم آن دهانت زاهد پر خواره می شد دم به…
هوای وصل تو دارد غریق بحر فراق
هوای وصل تو دارد غریق بحر فراق چو تشنه که به آب روان بود مشتاق شنیده ام که سگم خوانده عفاک الله من قیر بدین…
هر لحظه بما از نو رسد تحفة دردی
هر لحظه بما از نو رسد تحفة دردی اگر این نبدی عاشق درویش چه خوردی دل چاره درد تو به این کرد که خون شد…
هر دمی با دگری ناز مکن
هر دمی با دگری ناز مکن چشم بر روی خسان باز مکن چون نصیبی دهی از درد مرا دگری را بمن انباز مکن ناز کن…
نو درد نداری و رخ زرد نداری
نو درد نداری و رخ زرد نداری ای عاشق بیدرد چه نالی و چه زاری دلها برد آن آه که از درد برآرند فریاد ز…
نام به بردم شبی روی توام آمد به یاد
نام به بردم شبی روی توام آمد به یاد ذکر شب کردم دل از مه با سر زلفت فتاد دیده چون نقش صنوبر بست با…
مه عیدت مبارک باد ای خورشید مهرویان
مه عیدت مبارک باد ای خورشید مهرویان زلب حلوای عیدی ده نخستین با دعاگویان خلایق را نظر بر ماه و ما را بر تو نظاره…
من ز جانان به جان گریختهام
من ز جانان به جان گریختهام وز جفای جهان گریختهام آفرین بر گریزپایی من کز غم این و آن گریختهام خلق در خانهام کجا یابند…
مکش بر هر دلی تیر و مکش باز از حسد ما را
مکش بر هر دلی تیر و مکش باز از حسد ما را کزان مژگان ز صد ناوک صد ویک می رسد ما را به هجران…
مرا گفتی برین در این فغان چیست؟
مرا گفتی برین در این فغان چیست؟ خروش بلبلان در بوستان چیست چرا خواهم شب وصل تو بالین اگر خواب آیدم آن آستان چیست چرا…
مرا بر رخ از دیده خون آمد است
مرا بر رخ از دیده خون آمد است که اشک از چه بر من برون آمد است کجا ایستد از چکیدن سرشک که این شیشه…
ما ز سگان درت بیشتر و کمتریم
ما ز سگان درت بیشتر و کمتریم عمر گذشت و هنوز معتکف این دریم زنده ز سوز دلیم در شب هجران چو شمع بین که…
ما بی به روی تو آهم ز ثریا بگذشت
ما بی به روی تو آهم ز ثریا بگذشت بسیاری دیده دریا شد و هر قطره ز دریا بگذشت گرچه در مجمع دل درد بود…
لیست آن بگو با شکر خورده ای
لیست آن بگو با شکر خورده ای ز خود خورده باشی اگر خورده ای چرا میدهد زآن دهان بوی جان چو دایم ز لبها جگر…
گل را به دور روی تو کس بو نمیکند
گل را به دور روی تو کس بو نمیکند بلبل به بوستان سخن او نمیکند تا دیده باز یافت خیال قدت در آب دل جستوجوی…
گفت بار از غیر ما پوشان نظر گفتم به چشم
گفت بار از غیر ما پوشان نظر گفتم به چشم وآنگهی دزدیده در ما مینگر گفتم به چشم گفت اگر یابی نشان پای ما بر…
گر قرار تو به دلها نه چنانست که بود
گر قرار تو به دلها نه چنانست که بود عهد ما با غم عشق تو همانست که بود میل دل با رخت امروز به نوعی…