غزلیات کمال خجندی
ز ماهتاب جمالت ز ماه تاب رود
ز ماهتاب جمالت ز ماه تاب رود چه جای ماه سخن هم در آفتاب رود تو آن دری که از پیش نظر اگر بروی مرا…
همه کس را نظری از تو تمنا باشد
همه کس را نظری از تو تمنا باشد این نوع همه از دیده بینا باشد دوش در خواهش یک بوسه رقیب تو مرا چیزها گفت…
هر نیر کز تو بر دل غم پرور آمده
هر نیر کز تو بر دل غم پرور آمده دل ز انتظار خون شده تا دیگر آمده از دست و ساعد تو مرا نیغ آبدار…
هر شبی خاک درت از گریه پرخون میکنم
هر شبی خاک درت از گریه پرخون میکنم چهره شمعی به آب دیده گلگون میکنم در به رویم بستی و من بر امید فتح باب…
نوش کن خواجه علیرغم صُراحیشکنان
نوش کن خواجه علیرغم صُراحیشکنان بادهای تلخ به یاد لب شیریندهنان بطلب یافت نشان از لب شیرین فرهاد ره سوی لعل نبردند به جز کوهکنان…
نخل مدنی ثمر برآورد
نخل مدنی ثمر برآورد پهلوی رطب شکر برآورد حسن دگر به بصره آورد تخلش رطب دگر برآورد در دجله برفت پیر بغداد دریا عوضش گهر…
مهر قیامتی را هرگز زوال باشد
مهر قیامتی را هرگز زوال باشد هی هی نعوذ بالله این خود چه قال باشد دوشم خیال رویت پرسید و گفت چونی گفتم که خستگان…
من طلب کردم وصالت روز و شب
من طلب کردم وصالت روز و شب یافتم اینکه به حکم من طلب حلقه قلعه گشای من قرع بر دلم بگشاد درهای طرب از مدینه…
من ازین خرقه آلوده که در بر دارم
من ازین خرقه آلوده که در بر دارم عار باشد اگر از خویش نباشد عارم گفتم آیم به سوی دبر و به بندم زنار باز…
مرا گویند عاشق گرد و بیدل
مرا گویند عاشق گرد و بیدل چه کار آید مرا تحصیل حاصل حدیث آب چشم خویش با دوست نگفتم کأن حدیثی بود نازل مرا چون…
مرا بی تو آسوده حالی نباشد
مرا بی تو آسوده حالی نباشد دمی بی رخت بی ملالی نباشد خیال نو باشد مرا در دل و بس تمنای جاهی و مالی نباشد…
ما رسی هیچ شب ای مه از وطن جانب ما نیامدی
ما رسی هیچ شب ای مه از وطن جانب ما نیامدی همچو شهان به مرحمت سوی گدا نیامدی سوخت غمم چو از دعا حاجت ما…
ما در این شهر ملولیم و از این قوم نغور
ما در این شهر ملولیم و از این قوم نغور دور از این جمع پریشان و ز دلها شده دور بکه بندم دل و در…
ما با غم تو خرم و آسودهخاطریم
ما با غم تو خرم و آسودهخاطریم زآن لب به کام ما شکری نی و شاکریم غایب نه ز چشم جهان بین ما چو نور…
گل شکفت و باز نو شد عشق ما بر روی دوست
گل شکفت و باز نو شد عشق ما بر روی دوست شاخ گل یارب چه می ماند به رنگ و بوی دوست سنبل از تشویش…
گفتا کئی تو من بنده تو
گفتا کئی تو من بنده تو بیجرم از چشم افکنده تو گاهی ازین در گاهی از آن در باری زهر در جوینده تو در جست…
گر کم شده ست با من اکنون ترا ارادت
گر کم شده ست با من اکنون ترا ارادت باری ارادت من هر دم شود زیادت بی آفتاب رویت برگشت طالع من بازم سعادتی بخش…
گر دلم در زلف پنهان کردهای پیدا شود
گر دلم در زلف پنهان کردهای پیدا شود مشک غمازست و این دزدی از او رسوا شود ناحق افتادست زلفت در کف هر مدعی چون…
گر به میخانه حریف می و شاهد باشم
گر به میخانه حریف می و شاهد باشم به که در صومعه بنشینم و عابد باشم وقت آن شد که اقامت به خرابات کنم تا…
کی چاره درد من بیچاره ندانست
کی چاره درد من بیچاره ندانست دل خون شد ازین درد و جز این چاره ندانست دردم به طبیب ار چه بدینگونه نگفتند چون بود…
کاف کفر ما ز طاها بر ترست
کاف کفر ما ز طاها بر ترست قاف عشق از کاف پاها برترست عشق اگر زان لب دهد دشنام زهر عزت این از دعاها برترست…
غم دوست من مغتنم میشمارم
غم دوست من مغتنم میشمارم نشاطی که بیاوست غم میشمارم ستمها که خاطر نداند شمارش از آن غمزه عین کرم میشمارم گدای تو را پادشه…
عشق ورزیدن به جان نازنینان نازک است
عشق ورزیدن به جان نازنینان نازک است خامه این بیچاره را خود که جانان نازک است ناز کیها مینماید آن میان یعنی به من زندگانی…
عاشقانت بسحرها که دعا می گویند
عاشقانت بسحرها که دعا می گویند به دعا بوی نو از باد صبا می جویند من بسر می روم و دیده براه طلبت بی رهی…
طاقت درد تو زین بیش ندارم یارا
طاقت درد تو زین بیش ندارم یارا چاره ای کن به نظر درد دل شیدا را هوس روی توأم کرد پریشان احوال زلفت انداخت مگر…
شهید تیغ عشق آر بی گناه است
شهید تیغ عشق آر بی گناه است به جنت جای ماه در پیشگاه است ز عشق امروز هر کو سرخ رو نیست به محشر نامه…
سوخت جانم تا ز پا افتاد زلفت بر ذقن
سوخت جانم تا ز پا افتاد زلفت بر ذقن تشنه را جان سوزد آری چون به چاه افتد رسن دیده تا میم دهان و نون…
سر من خاک پایت باد و جان نیز
سر من خاک پایت باد و جان نیز که در پای تو خوشتر این و آن نیز چگونه در حریم او نهم پای که نگذارنده…
زیر لب قند مکرر سخنت را گفتم
زیر لب قند مکرر سخنت را گفتم گر ترا هیچ نگفتم دهنت را گفتم گرچه گفتم به شبیخون در دلها شکنی آن سخن زلف شکن…
ز حسرت خاک شد این چشم غمناک
ز حسرت خاک شد این چشم غمناک به خاک ار پا نهی باری برین خاک نکر آموخت آن چشم از تو شوخی چه زود استاد…
رفت از دست من آن زیبانگاری چون کنم
رفت از دست من آن زیبانگاری چون کنم نیست در دسٹم عنان اختیاری چون کنم در همه احوالم او بودی که بودی غمگسار این زمان…
دوشینه خیالت همه شب مونس ما بود
دوشینه خیالت همه شب مونس ما بود تا روز دو دست من و آن زلف دوتا بود مجلس خوش و دل جمع و مرتب همه…
دوستان مرحمتی بر دل بیچاره من
دوستان مرحمتی بر دل بیچاره من که برفت از بر من بار ستمکاره من دل نهادم من مسکین به هلاک تن خویش چه کنم در…
دلا نسیم عنایت وزید حاضر باش
دلا نسیم عنایت وزید حاضر باش رسید مژده که دلبر رسید حاضر باش به خفته شب محنت برو خبر برسان بگو که صبح سعادت دمید…
دل من به داغ جفا سوختی
دل من به داغ جفا سوختی مرا مانده دل را چرا سوختی کرا سوخت عشقت که آنم نسوخت مرا سوختی هر کرا سوختی بسی سوخت…
دل شد ز عشق باری شیدا چنانکه دانی
دل شد ز عشق باری شیدا چنانکه دانی کرد آب دیده رازم پیدا چنانکه دانی در کوی گلعذاری سروی گلی بهاری بازم شکست خاری در…
دل چو رفت از دست گو دلبر بیا
دل چو رفت از دست گو دلبر بیا گو انیس جان غم پرور بیا بی تو بر چشمم جهان تاریک شد تا ببینم ای بلند…
درین ره هرچه جویی آن بیابی
درین ره هرچه جویی آن بیابی بجو نقدی که ناگاهان بیابی بکوی او دلی گم کن که آنجا یکی دل گم کنی صد جان بیابی…
در سینه مرا غیر تو همخانه کسی نیست
در سینه مرا غیر تو همخانه کسی نیست ور هست برون از دل دیوانه کسی نیست دل از چه به تنگست زاغیار که امروز جز…
دارم ز ابروان تو چشم عنایتی
دارم ز ابروان تو چشم عنایتی کر نازم اره کشی نکنندم حمایتی چشم تو بیگه کش و من زنده همچنین از غمزه تو نیست جز…
خطت سبز و لبت مشک و گلاب است
خطت سبز و لبت مشک و گلاب است دهانت ذره رویت آفتاب است تو گنج حسن و بس خانه دل که از شوق چنین گنجی…
حقوق ناز و عتاب حبیب من دانم
حقوق ناز و عتاب حبیب من دانم تو حق شناس نئی ای رقیب من دانم نهاده بر سر خوان عشق او کباب جگر به نیت…
چو تو دشمن از دوست نشناختی
چو تو دشمن از دوست نشناختی مرا سوختی و به او ساختی پرداختم از دو عالم به تو تو یک لحظه با من نپرداختی چه…
چه بودی گر شبی در خواب رفتی چشم بیدارم
چه بودی گر شبی در خواب رفتی چشم بیدارم مگر دیدار بنمودی ز روی مرحمت بارم اگر صاحبدلی بودی که بر من مرحمت کردی بگوش…
چشم تو که آرام دل خلق جهان برد
چشم تو که آرام دل خلق جهان برد سحری است که از سیمبران نقد روان برد زلف تو که روز سهم در نظر آورد هوش…
جانا به نظر قد تو سرو چمن آمد
جانا به نظر قد تو سرو چمن آمد شمع رخت آرایش هر انجمن آمد پیرایه باقوت لیت درج گهر شد مشاطة گلبرگ رخت یاسمن آمد…
ترا دیده هر بار دیدی چه بودی
ترا دیده هر بار دیدی چه بودی که هر بار دولت مرا رخ نمودی چه بودی گر آن لب نمک میفشاندی وز آن سوز ریش…
تا خیالت را دلمه منزلگه است
تا خیالت را دلمه منزلگه است از مه تو منزل من پر مه است گر لبت بوسم ز بسمل چاره نیست کافتتاح ملح از بسم…
پای بوس چون منی حیف است گفتی بر زبانت
پای بوس چون منی حیف است گفتی بر زبانت زاهد کم خواره میشد دم به دم باریکتر زین نیک گفتی نیک پیش تا ببوسم آن…
بی تو مرا چشم جهانبین تر است
بی تو مرا چشم جهانبین تر است چهره به خون دل غمگین تر است در تب هجر تو لب و چشم من یک دو دم…