گر گذاری که با تو در نگویم

گر گذاری که با تو در نگویم خاک پایت به چشم ها بخریم تا ببوسیم آستان ترا حلقه حلقه نشسته گرد دریم گر غرامت ستانی…

ادامه مطلب

گر دهد دستم کز آن عارض نقابش بر کنم

گر دهد دستم کز آن عارض نقابش بر کنم بوسه دو از رخ چون آفتابش بر کنم تلخ گردد کام عیش من چو دندان طمع…

ادامه مطلب

گر بی تو یک دو دم من بیمار زیستم

گر بی تو یک دو دم من بیمار زیستم از غمزه تو خسته و انگاره زیستم از من چو نیم ناز دگر داشتی دریغ چون…

ادامه مطلب

گر از در به تیم برانی نو دانی

گر از در به تیم برانی نو دانی اگر کشته خویش خوانی تو خوانی مرا گفته خوانمت با برانم ندانم من اینها تو دائی نو…

ادامه مطلب

کحل بصر نیست جز آن خاک راه

کحل بصر نیست جز آن خاک راه چشم به سرمه مکن ای دل سیاه دود شنیدم سوی خوبان رود با تو رسد عاقبت این دود…

ادامه مطلب

فرح به سینه پر غصه بی تو چون آید

فرح به سینه پر غصه بی تو چون آید که گر به کوه بسنجم غمت فزون آید گذشت از غم فرهاد سالها و هنوز صدای…

ادامه مطلب

عشق در طینت دلها نمک است

عشق در طینت دلها نمک است شور عاشق رسما تا سمک است پر پر از عشق به بال ملکی که اولی اجنحه وصف ملک است…

ادامه مطلب

عاشقم بر تو ز عاشق کشتنت

عاشقم بر تو ز عاشق کشتنت دوست کئی تا دوست تر دارم منت سر طلب از من که آرم در نظر بر سر آن هم…

ادامه مطلب

صوفی که ز چشم تو برد جان به سلامت

صوفی که ز چشم تو برد جان به سلامت سر بر نکند تا به قیامت ز غرامت امروز گر آن لب نگرد زاهد خود کام…

ادامه مطلب

شوخ چشمی خان و مان ما به یغما برد و رفت

شوخ چشمی خان و مان ما به یغما برد و رفت دید عقل و دل بر ما هر دو یکجا برد و رفت بر سر…

ادامه مطلب

سیری نبود از لب شیرین تو کس را

سیری نبود از لب شیرین تو کس را کس سیر ندید از شکر ناب مگس را نالان به سر کوی تو آییم که ذوقی است…

ادامه مطلب

سرخوش است ای پسر مرا باتو

سرخوش است ای پسر مرا باتو کشت چشم توأم نه تنها تو بر در و بام دل چه گردد جان او درین خانه باش گو…

ادامه مطلب

ساقی بیار باده که عید صیام شد

ساقی بیار باده که عید صیام شد آن به که بود مانع رندی تمام شد در ده قدح ز اول روزم که بعد ازین حاجت…

ادامه مطلب

رویت به چنین دیده تماشا نتوان کرد

رویت به چنین دیده تماشا نتوان کرد وصل تو بدینه سینه تمنا نتوان کرد تا دیده نخست از نظرت وام نگیرد نظارة آن صورت زیبا…

ادامه مطلب

رفت بار من و بگذاشت مرا با دل ریش

رفت بار من و بگذاشت مرا با دل ریش آشنا ناشده بیگانه شد از عاشق خویش نوش ناکرده هنوز از می وصلش جا می خوردم…

ادامه مطلب

دیده در عمری ز رویت با خیالی فائع است

دیده در عمری ز رویت با خیالی فائع است عمر کان بگذشت بی روی نو عمری ضابع است جان که رفت از پیش ما خواهد…

ادامه مطلب

دوستانم سگ تو میخوانند

دوستانم سگ تو میخوانند دوستان قدر دوستان دانند تیزتر باشدم به مهر تو دل که به تیغ از در توام رانند با رقیبان تند خوی…

ادامه مطلب

دلبرا چشم خوشت آفت مستان آمد

دلبرا چشم خوشت آفت مستان آمد نشنة لعل تو سر چشمه حیوان آمد پرتوی ز آینه روی جهان آرایت مطلع حسن و لطافت مه تابان…

ادامه مطلب

دل ملک تو شد نوبت لطف است و عنایت

دل ملک تو شد نوبت لطف است و عنایت شاهی بنشان فتنه و بنشین به ولایت تو آیتی از رحمت و بر روی تو آن…

ادامه مطلب

دل صفه خال تو با زلف گفت

دل صفه خال تو با زلف گفت دانه در در شب تاریک سفت سرو قدت راست چمن سرو راست کس سخن راست نیارد نهفت تا…

ادامه مطلب

دل دگر غم دارد از تو جان دگر

دل دگر غم دارد از تو جان دگر سینه دیگر خاطر بریان دگر این چه اشک است این مرا باران ز چشم اشک دیگر باشد…

ادامه مطلب

دزد دلهاست سر زلف تو زانش بستند

دزد دلهاست سر زلف تو زانش بستند می برد بند خود آخره نه چنانش بستند رسن زلف تو پیوند دل و جان بگسسته چه سببه…

ادامه مطلب

در صحبت دوست جان نگنجد

در صحبت دوست جان نگنجد شادی و غم جهان نگنجد در خلوت قرب و حجره انس این راه نیابد آن نگنجد ما خانه خراب کرد…

ادامه مطلب

دارم من از جهان غم باری همین و بس

دارم من از جهان غم باری همین و بس در سر خیال روی نگاری همین و بس ما از بنان موی میان شکر دهان بوسی…

ادامه مطلب

خواجه چرا نشسته خیز که رفت کاروان

خواجه چرا نشسته خیز که رفت کاروان بار به بند و شو توهم در پی کاروان روان نصر آمل چه میکنی روضه دلگشا بین کلیة…

ادامه مطلب

حلقه بر در میزند هر دم خیال روی دوست

حلقه بر در میزند هر دم خیال روی دوست گوش دار این حلقه را ای دل گرت سودای اوست صبحگاهی می گرفتم عقد گیسویش به…

ادامه مطلب

چو چشم مست تو دیدم خمارم از دیده

چو چشم مست تو دیدم خمارم از دیده گشاد چشم تو اشکم دمادم از دیده ز دیده دل به یکی نوش نا رسیده هنوز هزار…

ادامه مطلب

چندان بگریم بر در آن بیوفا شام و سحر

چندان بگریم بر در آن بیوفا شام و سحر کز آب چشمم آورد سروی از آنجا سر بدر جنگی که می بود از حمید با…

ادامه مطلب

چشم توام به غمزهٔ خونخوار می‌کشد

چشم توام به غمزهٔ خونخوار می‌کشد آن خونبها بود که دگربار می‌کشد ترسم کشند از حسدم بار و هم‌نشین گر گویم این به کس که…

ادامه مطلب

جانا ز گرد دردت پر باد دامن ما

جانا ز گرد دردت پر باد دامن ما وین دلق گرد خورده صد پاره در تن ما دل ساکنی ندارد بی خاک آستانت ای خاک…

ادامه مطلب

ترا شوخ اندک وفا گفته ایم

ترا شوخ اندک وفا گفته ایم هنوز اندک است این که ما گفته ایم دل ما ز غم سوختی چند جای به تو این سخن…

ادامه مطلب

تا دست به زلف یار بردیم

تا دست به زلف یار بردیم صبر از دل بی قرار بردیم سیم و زر و جان و سر بر آن در هر چار به…

ادامه مطلب

بینم ابروی تو پیوسته مه نو گه گه

بینم ابروی تو پیوسته مه نو گه گه آن نبودست که گویند بقله الحرمه دارم از مهر تو گه روشن و گه تیره دو چشم…

ادامه مطلب

بی تو مرا خواب و خیال وصال

بی تو مرا خواب و خیال وصال آن همه خوابست به چشم و خیال جانسوی بالای نو بیدله نرفت مرغ به بالا نرود جز به…

ادامه مطلب

به روی دوست که رویش بچشم من نگرید

به روی دوست که رویش بچشم من نگرید به خاک پاش که آن ره بروی من سپرید با گذشتن از آن مو نشان بی چشمیست…

ادامه مطلب

به ابروان تو زاهد چو چشم وا کرده

به ابروان تو زاهد چو چشم وا کرده را به گوشه محراب ها دعا کرده خدنگ ناوک غم عضو عضو ما چندان که باز کرد:…

ادامه مطلب

برهگذار قد بار دیدم از ناگاه

برهگذار قد بار دیدم از ناگاه کدام قد الفی بود در میانه راه کدام الف که ز لطفش الف ندارد هیچ به طبع راست ازین…

ادامه مطلب

بازم بناز کشتی صد جان فدای نازت

بازم بناز کشتی صد جان فدای نازت من زنده تر از آنم گر رغبت است تند آمدی که داند با کیست این عنایت بازت پنهان…

ادامه مطلب

بار هر دم ز من خسته چرا می رنجد

بار هر دم ز من خسته چرا می رنجد بی گنه می کشد و باز ز ما می رنجد گفتم آن غمزه چها می کند…

ادامه مطلب

با من این بودت ز اول شرط باری

با من این بودت ز اول شرط باری کآخر الأمرم به یاد همه نیاری بسکه با شوریدگان چون زلف مشکین عهد بستی و شکست از…

ادامه مطلب

این میوه شیرین مگر از باغ بهشت است

این میوه شیرین مگر از باغ بهشت است وین حور بهشت از شکر ناب سرشته است در باغ بهشت این قد و رخسار ندیدند این…

ادامه مطلب

ای گله گوشه حسن آمده بر فرق تو راست

ای گله گوشه حسن آمده بر فرق تو راست سرو را نیست چنین قامت رعنا که تو راست سنبل زلف تو مشاطة گلبرگ تر است…

ادامه مطلب

ای سراپرده سلطان خیالت دل ما

ای سراپرده سلطان خیالت دل ما کرده درد و غم تو خانه در آب و گل ما سر به فردوس نیاریم چو زلف تو فرود…

ادامه مطلب

ای درد درون جان چه باشی

ای درد درون جان چه باشی ای سوز درون نهان چه باشی ای خون دل از زمین چه جویی ای ناله بر آسمان چه باشی…

ادامه مطلب

ای از تو بانواع مرا چشم رعایت

ای از تو بانواع مرا چشم رعایت آری نظری کن به من از عین عنایت یکبار به تصریح مرا بنده خود خوان زیرا که همه…

ادامه مطلب

آنکه انداخت ز پایم چو سر زلف دراز

آنکه انداخت ز پایم چو سر زلف دراز باربش در دل بیرحم وفائی انداز بازی طفل به خاک است و بنم شاهد طفل ای اجل…

ادامه مطلب

آن رخ نبینم ار نبری زلف پر ز تاب

آن رخ نبینم ار نبری زلف پر ز تاب شب منقطع نگشته نبیند کس آفتاب بر گوشه عذار تو مستیست خفته چشم نزدیک صبح از…

ادامه مطلب

آمد درون دل غمت دیگر نمی آید برون

آمد درون دل غمت دیگر نمی آید برون سودای آن زلف سیه از سر نمی آید برون شوق بهشت و حور عین سودای آن و…

ادامه مطلب

از لیش هر گه که خواهم کام دشنام دهد

از لیش هر گه که خواهم کام دشنام دهد اگر نه مطفل است و خورد بازی چرا کام دهد ساحری بنگر که چون نقلی بخواهم…

ادامه مطلب

از پیش من آن شوخ چه تعجیل کنان رفت

از پیش من آن شوخ چه تعجیل کنان رفت دل نعره بر آورد که جان رفت و روان رفت گر خامه براند گذری پهلو نامش…

ادامه مطلب