غزلیات کمال خجندی
از لب او سختی چون به زبان میآید
از لب او سختی چون به زبان میآید گوییا آب حیاتی به دهان میآید خواهد آمد ز منت تیر بلا بر جان گفت در دل…
از باد سر زلفت یک روز پریشان شد
از باد سر زلفت یک روز پریشان شد جان و سره مسکینان در پای تو ریزان شد حال دل خود گفتم با چاره گر دردی…
زآن پیش که جان در تتق غیب نهان بود
زآن پیش که جان در تتق غیب نهان بود عکس رخ دلدار در آئینه جان بود از خواب عدم دیده دل نا شده بیدار در…
وصف دهن تنگ تو من هیچ نگویم
وصف دهن تنگ تو من هیچ نگویم چون نیست ز لطفش خبری یک سر مویم آن به که نگویم به کس این راز نهانی تا…
هرگز سوی ما چشم رضائی نگشادی
هرگز سوی ما چشم رضائی نگشادی گوشی به حدیث من بیدل ننهادی ای در گرانمایه که مثل تو کم افتد یک روز به دست من…
هر که ترا بافت دولت در جهان بافت
هر که ترا بافت دولت در جهان بافت دولت ازین به نیافت گشته که جان یاخت تا ز تو بو برده دل ازو اثری نیست…
نیست ما را بجز آن جان و جهان در یایست
نیست ما را بجز آن جان و جهان در یایست زانکه پی او په جهانست و نه جان دریایست خاک آن در طلیم تا بنهم…
نشان شیروان دارد سر زلف پریشانش
نشان شیروان دارد سر زلف پریشانش دلیلی روشن است اینکه چراغی زبر دامانش هر آن شمعی که در مجلس نهی با روی او ساقی چو…
می میرسد از باغ به خدمت برسیدش
می میرسد از باغ به خدمت برسیدش پوشیده بخلونگه عشرت بکشیدش نا ریخته در کام صراحی ز لب خم با باد لب بار نخستین بچشیدش…
من و درد تو آنگه باد مرهم
من و درد تو آنگه باد مرهم نباشد این قدر دردی مرا هم حدیثم از کم و افزون جز این نیست که افزون باد این…
من به شطرنج غمت جان و جهان خواهم باخت
من به شطرنج غمت جان و جهان خواهم باخت آن دو رخ دیده ام این بار روان خواهم باخت باختم عشق به آن روی و…
مست عشقم ز خرابات میارید مرا
مست عشقم ز خرابات میارید مرا تا ابد بر در میخانه گذارید مرا باده پاک روان پیش من آرید دمی آخر از پاکروان چند شمارید…
مرا زیبد به چوگان سر زلفت نظربازی
مرا زیبد به چوگان سر زلفت نظربازی که سر در بازم و چون گوی نگریزم ز سر بازی شکسته بسته چوگانیست گوئی زلف شبرنگت که…
مجلس ما به حضور تو چنانست امروز
مجلس ما به حضور تو چنانست امروز که کمین خادمه اش حور چنانست امروز از سر زلف پریشان تو در حلقه جمع عقل سودا زده…
ما را سر آنست که در پای تو افتیم
ما را سر آنست که در پای تو افتیم چون زلف تو بر خاک قدم های تو افتیم بار تو بر آن خاک ره ای…
ما به شادی جهانی نفروشیم
ما به شادی جهانی نفروشیم دولت این است که ما یافته ایم از ستمش غمش صاحب درد شناسد که چه لذت دارد آن حلاوت که…
لاف رندی مزن ای زاهد پاکیزه خصال
لاف رندی مزن ای زاهد پاکیزه خصال درد آن حال نداری به همین درة بنال تو و مسئوری و سجاده و طاعت همه عمر ما…
گفتمش نام تو گفتا از مه تابان پرس
گفتمش نام تو گفتا از مه تابان پرس گفتمش نام لبت گفت این حدیث از جان بپرس گفتمش باری نشانی زان دهان با من بگوی…
گر یار طبیب درد من نیست
گر یار طبیب درد من نیست دردا که امید زیستن نیست بیمار را به تندرستی جز ناله درون پیرهن نیست هر سر که برید از…
گر صورت چین با رخ خوب تو به دعواست
گر صورت چین با رخ خوب تو به دعواست آنجا همگی صورت و اینجا همه معناست ای باد بر آن روی نکو این همه برقع…
گر حال دل به دوست نه امکان گفتن است
گر حال دل به دوست نه امکان گفتن است بر شمع سوز سینه پروانه روشن است از من بگو به مدعی ای یار آشنا من…
گر بری چون سر زلف این دل سودایی را
گر بری چون سر زلف این دل سودایی را با پای بوس تو کشد این دل شیدایی را من ازین در نروم زانکه بجانی نرسد…
کسی که دل طرف زلف یار میکشدش
کسی که دل طرف زلف یار میکشدش اگر فکند در آن حلقه دست می رسدش رخ تو سوخت به خط جان و دودها برخاست دگر…
قدحی بیار ساقی که ز تویه شرمسارم
قدحی بیار ساقی که ز تویه شرمسارم سر آن ندارم اکنون که به زهد سر در آرم من از آن میی که خوردم ز ازل…
عندلیبی می زند بر گل نوانی بشنوید
عندلیبی می زند بر گل نوانی بشنوید بوی بار آشنا از آشنائی بشنوید از لب لیلی و مجنون نکته دارید گوش از زبان گل و…
عرفات عشق بازان سر کوی بار باشد
عرفات عشق بازان سر کوی بار باشد بعلطواف کعبه زین در نروم که عار باشد چو سری بر آستانش ز سر صفا نهادی بصفا و…
عاشق کند مشاهده حق بروی یار
عاشق کند مشاهده حق بروی یار باری چنان طلب کن و عشقی چنین بیار بیچاره غافلان که ندارند درد عشق مشغول گشته اند به تضییع…
صحبت عاشق و حبیب بهم
صحبت عاشق و حبیب بهم فصل گل دان و عندلیب بهم غم جگر ساخت قسمت من و دل هر دو خوردیم آن نصب بهم به…
شب که ز حسرت رخت چشم به ماه کرده ام
شب که ز حسرت رخت چشم به ماه کرده ام سوخته ماه و زهره را سینه چو آه کرده ام در خور تیغ دیده ام…
سروسهی به بستان گر سالها برآید
سروسهی به بستان گر سالها برآید با قد دلربایان در حسن بر نیاید صوفی ز ما بیاموز آئین عشقبازی کز زاهد ریای این کار کمتر…
سالها شد که در تک و پوییم
سالها شد که در تک و پوییم تو بمانی عجب چه میجوئیم وقت آن شد که از حدیقة انس گل و ریحان دوستی هوئیم وصف…
زلف معشوق سرکش افتادست
زلف معشوق سرکش افتادست عاشقان را به آن خوش افتادست میکشم دامتش اگرچه بلاست عاشق او بلاکش افتادست دل به نکه رخ دل افروزان چون…
روز و شب از غم عشق تو در اندیشه درم
روز و شب از غم عشق تو در اندیشه درم گرنه از صبر از هجر تو به هر لحظه درم اشک همچون در و رخساره…
رحمت آری و کنی چاره این درد نهانم
رحمت آری و کنی چاره این درد نهانم گر بدانی که ز هجر تو چسان میگذرانم چند در کوی تو بربوی تو برخاک نشینم آتش…
دوش رسیدم به گوش از لب جانان خطاب
دوش رسیدم به گوش از لب جانان خطاب ای دل اگر عاشقی دیده بپوشان ز خواب پیش خیالت که هیچ دور مباد از نظر خواب…
دلی دارم ز چشمت ناتوانتر
دلی دارم ز چشمت ناتوانتر وجودی از دهانت بینشانتر چو اشکم در کنار ای در سیراب اگر آنی شپی باری روانتر رقیبت مهربانیها نماید ولی…
دل می کنی جراحت و مرهم نمیدهی
دل می کنی جراحت و مرهم نمیدهی عیسی دمی و آب به آدم نمیدهی داروی جان ز حقه لبهات میدهد با جان خسته چاشنی هم…
دل که سودای تو می پخت کبابش کردی
دل که سودای تو می پخت کبابش کردی بود غمخانه دیرینه خرابش کردی دیده کز گریه بسیار تهی گشت ز اشک از لب و عارض…
دل ز داروخانه دردت دوا دارد امید
دل ز داروخانه دردت دوا دارد امید شربت خاصی از آن دارالشفا دارد امید هر کسی دارد از آن حضرت تمنای عطا مفلس عشق تو…
دگر باره تیغ جفا بر کشیدی
دگر باره تیغ جفا بر کشیدی ز باران دیرینه باری بریدی به قتل محبان شدی باز رنجه بنابادت ای دوست زحمت کشیدی من از حسرتت…
در غم دلدار کس را این دل انگاری مباد
در غم دلدار کس را این دل انگاری مباد هیچ عاشق را ز یاری درد بی باری مباد ناز های و هوی مستان زاهدان در…
در پای تو تنها به سر ماست فتاده
در پای تو تنها به سر ماست فتاده خلقیست به آن خاک قدم روی نهاده از بیم رقیب تو کزین در همه را راند خون…
خیال چشم و ابرویت شبی در خواب میدیدم
خیال چشم و ابرویت شبی در خواب میدیدم تو گویی جادوان مست در محراب میدیدم ز دست چشم و دل آن دم تن غمدیدهٔ خود…
خبری یافتم از یار مپرسید ز من
خبری یافتم از یار مپرسید ز من تا نیارید بر من خبر دار و رسن خبر دار و رسن رابت منصور بود خبر رایت و…
چو گل به لطف نو زد ان نازک اندامی
چو گل به لطف نو زد ان نازک اندامی درید پیرهن نیکوئی به بد نامی دلم بشام سر زلف نست و میترسم که باز بشکنی…
چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را
چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را که ازو بهم برآری همه وقت حلقه ها را به دوصد ادب برآن در چو خطاست…
چشم مستت گو شمال نرگس پر خواب داد
چشم مستت گو شمال نرگس پر خواب داد طاق ابرویت شکست گوشه محراب داد گر جفا اینست کز زلف تو بر من میرود عاقبت پیش…
چرا رنجید یار از من گناه خود نمی دانم
چرا رنجید یار از من گناه خود نمی دانم چگونه پاک سازم باز راه خود نمی دانم اگر ند گریز افتد مرا از جور چشم…
تو چشم آنکه حق بینی نداری
تو چشم آنکه حق بینی نداری وگر نه هرچه بینی حق شماری مکن بب غریق ای زاهد خشک کزین دریا تو چون خس در کناری…
ترا با من سر باری نماندست
ترا با من سر باری نماندست سر مهر و وفاداری نماندست مرا امروز با تو خاطری نیز که بی موجب بیازاری نماندست ندانم با که…