غزلیات کمال خجندی
به شیوه پسته و بادام تو یکی ز شکر
به شیوه پسته و بادام تو یکی ز شکر دگر ز نرگس بسیار خواب میچربد دگر بر آب معلق نسنجمه آن غبغب چو روشن است…
بناز کشتن او بازم آرزوست چه چاره
بناز کشتن او بازم آرزوست چه چاره برون شدند ز هر گوشه مردمان بنظاره چو طفل دیده رسن باز شد به حلقه زلفش ستاره سوخته…
بر گل به پای سرو چو رفتار میکنی
بر گل به پای سرو چو رفتار میکنی از لطف پای نازکت افگار میکنی اگر حال دل ز غمزه بپرسی چه گویمت خوش میکنی که…
بازم از طلعت خود دیده منور کردی
بازم از طلعت خود دیده منور کردی مجلس من بسر زلف معطر کردی بر سر کشته هجران گذری از سر مهر خیر مقدم قدم آوردی…
بار هر چند به ناحق طلبه آزارم
بار هر چند به ناحق طلبه آزارم گر ازوه باشدم آزار ز حق بیزارم اگر اندیشه از حرمت خونم نکند به حق و حرمت باری…
با مسکنت و عجز و ضعیفی وفقیری
با مسکنت و عجز و ضعیفی وفقیری دارم هوس لطف تو وای ار نپذیری با من نظری کن ز سر لطف و بزرگی هر چند…
ایها العطشان فی الوادی الهوا
ایها العطشان فی الوادی الهوا جوی جویبان جانب دریا بیا آب را پیش لب هر تشنه ای مالت الاکواب قل قل قولنا از سقاهم ربهم…
ای لب و گفتار تور شیرین همه
ای لب و گفتار تور شیرین همه گرد رویت خال و خط مشکین همه خوش نمودت خال پیش خط ولی عارضت خوشتر نماید زین همه…
ای ز صد گلبرگ نازکتر تنت
ای ز صد گلبرگ نازکتر تنت بر تو لرزانتر گل از پیراهنت از صبا چندان نشد بوی تو فاش پیرهن کرد این خطا در گردنت…
ای خوش آن باد که از کوی تو آید بر من
ای خوش آن باد که از کوی تو آید بر من مشت خاک درت باز نهه بر سر من نفروزد شبم از مه که فتد…
ای آفتاب روی تو در اوج دلبری
ای آفتاب روی تو در اوج دلبری پروانه چراغ رخت شمع خاوری سودای زلف تست که روزم سیاه کرد تا خود به حسن رونق خورشید…
آنچه تو داری به حُسن، ماه ندارد
آنچه تو داری به حُسن، ماه ندارد جاه و جمالِ تو پادشاه ندارد جانِبِ دلها نگاه دار که سلطان مُلک نگیرد اگر سپاه ندارد عاشقِ…
آن رخ از مه خجسته فال تراست
آن رخ از مه خجسته فال تراست لب ز کوثر بی زلال تر است زان سر زلف چون پر طاوس مرغ جانم شکسته بال نر…
البش جان عاشق هوس میکند
البش جان عاشق هوس میکند شکر آرزوی مگس می کند دعا گوی و سپری ز دشنام تو از حلوای قندی که بس میکند رود دل…
از لب و زلف او نشان جستم و باز یافتم
از لب و زلف او نشان جستم و باز یافتم آب حیات خوردم و عمر دراز یافتم سر خداست نقطه ان دهن و در آن…
از تو چشمم چو غطت کی طرف مه باشد
از تو چشمم چو غطت کی طرف مه باشد با خیال تو کرا در دل من ره باشد پیش رخسار تو افزون تر ازین آه…
ز عشقت بی کس و مسکینم ای دوست
ز عشقت بی کس و مسکینم ای دوست اگر بیدل نیم بی دینم ای دوست مرا صد بار گفتی خواهمت کشت بکش بک ره مکش…
هست آن چشمیم و باز آن چشم میجوئیم مست
هست آن چشمیم و باز آن چشم میجوئیم مست پیش بالابش حدیث سرو می گوئیم پست نیست هست گفتند آن دهان را هر چه می…
هر لحظه غمزهها به جفا نیز میکنی
هر لحظه غمزهها به جفا نیز میکنی باز این چه فتنههاست که انگیز میکنی دلهای ما نخست به تاراج میبری وآنگه اسپر زلف دلاویز میکنی…
هر سحر کز سر کوی تو صبا برخیزد
هر سحر کز سر کوی تو صبا برخیزد عالمی با دل آشفته ز جا برخیزد که رساند بر کوی نو خاک تن من مگر این…
نور چشمی تو ما را نظری میباید
نور چشمی تو ما را نظری میباید گر رسد صد نظر از تو دگری میباید باز بنما رخ زیا چو بریدی سر زلف منقطع شد…
نخواهم بیش از این از خلق راز خویش پوشیدن
نخواهم بیش از این از خلق راز خویش پوشیدن نمی آید ز من کاری بغیر از باده نوشیدن اگرچه دیدن خوبان همه عین بلا باشد…
مه لاف حسن زد به نو زا رخ بر او گرفت
مه لاف حسن زد به نو زا رخ بر او گرفت خط جانب رخ نو گرفت و نکو گرفت بوی تو چون شنیدن گل عندلیب…
من طاقت دوری ز رخ یار ندارم
من طاقت دوری ز رخ یار ندارم جز بردن بار غم او کار ندارم صد بار فزون چاکر درگاه خودم خواند با این همه در…
مگر ترک جفا و بکن جفای دگر
مگر ترک جفا و بکن جفای دگر که باشد از تو جفای دگر وفای دگر بلا فرستی و من باز بسته دل به امید که…
مرا گویند باران کیست بار تو چرا گویم
مرا گویند باران کیست بار تو چرا گویم ز مهروبان کدامست اختیار نو چرا گویم نشسته بر سر راه طلبکاری چو مشتاقان برای کیست چندین…
مرا بگفت کسان چون قلم مران از پیش
مرا بگفت کسان چون قلم مران از پیش که من از دست تو خواهم گرفت خودسر خویش چو دل حدیث تو گوید ز دیده خون…
ما سر فدای خاک رهت کرده ایم باز
ما سر فدای خاک رهت کرده ایم باز دردسری بکوی تو آورده ایم باز قطع أدیم چهره گلگون بخون دل بر خاک آستان تو گسترده…
ما در حریم مجلس عشاق محرمیم
ما در حریم مجلس عشاق محرمیم با درد پار صاحبه و با ناله همدمیم تا نوبت غلامی آن در به ما رسید هر جا که…
ما از نو سخنور جهانیم
ما از نو سخنور جهانیم صاحب نظریم و نکته دانیم سوز دل ما چو خط برآری ما مردم نا نوشته خوانیم چون نقش دهان تو…
گل لاف ن با رخ آن سرو قد زد است
گل لاف ن با رخ آن سرو قد زد است باد صباش نیک بزن گو که به زده است زد پای بر سرم شدم از…
گفتم ای سیمذقن گفت که را میگویی
گفتم ای سیمذقن گفت که را میگویی گفتم: ای سیمذقن! گفت: که را میگویی؟ گفتم: ای عهدشکن! گفت: چهها میگویی گفتم: ای آنکه نداری سر…
گر کشندم به غمزه چشمانت
گر کشندم به غمزه چشمانت نیست ک دین عشق تاوانت بر دلم آمدست تیر تو حیف که جراحت کشید پیکانت به آب حیات تر نکنند…
گر دم زنم بی روی او شرم آیدم از روی خود
گر دم زنم بی روی او شرم آیدم از روی خود عاشق بجوید زندگی بی صحبت دلجوی خود من جانه می کندم زغم آن لب…
گر به فردوسی از حریم وصل نگشانی دری
گر به فردوسی از حریم وصل نگشانی دری پیش هر حوری ز آب دیده باشد کوثری گرنه در هر غرفه زنجیری بود از موی دوست…
که خبر برد به بار از من مبتلای غمگین
که خبر برد به بار از من مبتلای غمگین که لبش بریخت خونم به بهانه های رنگین شب هجر دلفروزان چو سحر ندارد امشب تو…
کجا کنند به تیغ از تو عاشقان اعراض
کجا کنند به تیغ از تو عاشقان اعراض ز شمع باری پروانه کی برد مقراض بیا که بر تو کم عرض سوز و در نهان…
غلامِ پیرِ خراباتم و طبیعتِ او
غلامِ پیرِ خراباتم و طبیعتِ او که نیست جز می و شاهد حریفِ صحبتِ او در آن زمان که نی ماه غبار خواهد بود نشسته…
عشق حرفی ست که دال است بر آیات کمال
عشق حرفی ست که دال است بر آیات کمال آنکه در قال فرو ماند نشد واقف حال زاهد خشک به انکار محبان جان داد گو…
عاشقان روی ترا نور مصور خوانند
عاشقان روی ترا نور مصور خوانند پرده بر گیر که روشن تر ازین بر خوانند اشک ریزان شبستان فراق از سر سوز عارض و خاک…
طبع لطیف داند لطف لب و دهانت
طبع لطیف داند لطف لب و دهانت فکردقیق باید سررشته میانت دی میشدی خرامان چون سرو وعقل می گفت خوش میروی به تنها تنها فدای…
شه لشکر کش ما برد از ما عقل و هوش و دین
شه لشکر کش ما برد از ما عقل و هوش و دین چرا آن ترک کافر کیش غارت می کند چندین در آن صف کو…
سوخت به داغ غم چنان دل که نماند ازو نشان
سوخت به داغ غم چنان دل که نماند ازو نشان پیش من آدمی نشین آتش جان من نشان بینو مرا ز تشنگی آمده بود جان…
سرو را هرکه راست میگوید
سرو را هرکه راست میگوید قامت بار ماست میگوید چون دهانت کجاست میگویم چون دهانم کجاست میگوید خبری ز آن میان چو میپرسم عالِمُ السِّر…
زیر پا دامن کشان زلف دوتای او ببین
زیر پا دامن کشان زلف دوتای او ببین بر زمین افتاده چندین سر برای او ببین جنت اعلی و طوبی فکر دور است و دراز…
روی تو قبله مناجات است
روی تو قبله مناجات است دیدنت احسن العبادات است آگه از راز آن دهان و میان عالم السر والخفیات است مخلصان را وصال تست خیال…
رخسار دلفروزت خورشید بیزوال است
رخسار دلفروزت خورشید بیزوال است پیداست مه که پنهان از شرم آن جمال است آن رغ کشیده دامی گرد قمر که زلف است وآن لب…
دی چاشتگه ز چهر فکندی نقاب را
دی چاشتگه ز چهر فکندی نقاب را شرمنده ساختی همه روز آفتاب را تیغ ترا چه حاجت رخصت به خون ماست بر خلق تشنه حکم…
دوستان گر کشت ما را دوست ما دانیم و دوست
دوستان گر کشت ما را دوست ما دانیم و دوست چون هلاک ما رضای اوست ما دانیم و دوست گر نوازد ور گدازد جان ما…
دلبر چه زود خط برخ دلستان کشید
دلبر چه زود خط برخ دلستان کشید خطی چنان لطیف بمامی توان کشید نقاش صنع صورت خوب تو مینگاشت چون نقش بست خط نو چست…