به مجلسی که بمستان ز لب شراب دهی

به مجلسی که بمستان ز لب شراب دهی دلم ز رشک بسوزی مرا کباب دهی سؤال بوس چه سود از توام که معلوم است مرا…

ادامه مطلب

به چین زلف تو کان رشک صورت چین است

به چین زلف تو کان رشک صورت چین است از وقت شیر مزیدن لب نو شیرین است دمی ز دیده پرخون نمی شوی بیرون بدان…

ادامه مطلب

بس شد ز توبه ما را با پیر ما که گوید

بس شد ز توبه ما را با پیر ما که گوید یعنی به می فروشان این ماجرا که گوید پیر مغان دهد می با ما…

ادامه مطلب

بده ساقی شراب ارغوانی

بده ساقی شراب ارغوانی که بی می خوش نباشد زندگانی چو ایام جوانی را عوض نیست به شادی بگذرانش تاتوانی جوانی کو نباشد مست و…

ادامه مطلب

باز تیر غمزه او بر دل ما کی رسد

باز تیر غمزه او بر دل ما کی رسد این نظر تا بر کی افتد این بلا تا کی رسد داوری جانها نها آن ابروان…

ادامه مطلب

بار چندان که جفا جست و دل آزاری کرد

بار چندان که جفا جست و دل آزاری کرد عاشق خسته وفاجوئی و دلداری کرد نشنیدم که سگش نیز به فریاد رسید بیدلی را که…

ادامه مطلب

با تو در دل نبایدم رخ ماه

با تو در دل نبایدم رخ ماه رخ نیارد شدن به خانه ماه درشمایل و قد تو لطف خداست هست لطف خدا به تو همراه…

ادامه مطلب

ای منت جانفشان دیرینه

ای منت جانفشان دیرینه داغ عشقت نشان دیرینه بفراموشیت نیامده نیز بادی از عاشقان دیرینه بینو بودم هلاک خویش گمان کردی گمان دیرینه گو غمم…

ادامه مطلب

ای صبا تاکی به زلف بار بازی می کنی

ای صبا تاکی به زلف بار بازی می کنی سر دهی بر باد چون بسیار بازی می کنی از هوا گر بر زمین افتی چو…

ادامه مطلب

ای رایت جمال تو نقش نگین دل

ای رایت جمال تو نقش نگین دل عشقت نهاده داغ جفا بر جبین دل خلوتسرای عشق تو دارالامان جان مشکل گشای سر تو روح الامین…

ادامه مطلب

ای بدل نزدیک و دور از دیدن گریان من

ای بدل نزدیک و دور از دیدن گریان من نیستی غایب زمانی از دل من جان من گر نمیخواهی بوصلم شادمان باری بپرس کان فلان…

ادامه مطلب

آنکه رنگی نیست کس را از لب رنگین او

آنکه رنگی نیست کس را از لب رنگین او باد جان من فدای عشوه شیرین او دامن وصلش اگر بار دگر افتد به چنگ ما…

ادامه مطلب

آن گل نو از کدامین بوستان برخاسته است

آن گل نو از کدامین بوستان برخاسته است کز نسیم او ز هر سو بوی جان برخاسته است عندالیان تا حکایت کرده زان بالا بلند…

ادامه مطلب

امشب آن ماه دل افروز به مهمان که بود

امشب آن ماه دل افروز به مهمان که بود خط او سبزی لبهای نمکدان که بود چون خضر شد ز نظر غایب و معلوم نشد…

ادامه مطلب

اگر دشنام می گونی مرا گو

اگر دشنام می گونی مرا گو که از جانت دعاگویم دعاگو چو گونی ناسزای هر که خواهی منت پرسم کرا گفتی تراگو روم گفتی و…

ادامه مطلب

از سوز جان من آن بیوفا چه غم دارد

از سوز جان من آن بیوفا چه غم دارد اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد کسی که بر نکند سر ز خواب چشمانش ز…

ادامه مطلب

آرزو برده ام که چشم تو باز

آرزو برده ام که چشم تو باز کشدم که به عشره گاه به ناز ما خریدیم اگر فروشد دوست نیم ناری بصد هزار نیاز گره…

ادامه مطلب

ز من مپرس که از عاشقان زار کی

ز من مپرس که از عاشقان زار کی ازو بپرس که معشوق و غمگسار کی دلا به زلف پریشان بار بار بگوی که بیقرار توام…

ادامه مطلب

وَرَقِ روی تو عُشّاق نکو می‌خوانند

وَرَقِ روی تو عُشّاق نکو می‌خوانند چون رسد کار به زلفت همه درمی‌مانند صورتت صاحبِ معنی ز ملک بدانست لیکن اهل نظرت بهتر از این…

ادامه مطلب

هرگز به باد زلف خود آن مه رها نکرد

هرگز به باد زلف خود آن مه رها نکرد کز هر طرف زدوش سری را جدا نکرد هرگز دو چشم او به جفا وعدهای نداد…

ادامه مطلب

هر کسی در حرم عشق تو محرم نشود

هر کسی در حرم عشق تو محرم نشود هر براهیم به درگاه تو ادهم نشود مرد تا روی نیارد ز دو عالم به خدای مصطفی…

ادامه مطلب

نیست جز غم بینو خوردن دیگرم

نیست جز غم بینو خوردن دیگرم گر دهی سوگند بالله میخورم من سگ کوی تو آنگه عار ازین گر از آن کمتر نیم زین کمترم…

ادامه مطلب

نرود نقش خیال تو زمانی ز ضمیرم

نرود نقش خیال تو زمانی ز ضمیرم خود من ساده درون صورت غیری نپذیرم مرده ام در هوس آنکه بود فرصت آنم که نهی پای…

ادامه مطلب

ناز گلبرگ رخت سنبل تر می‌ریزد

ناز گلبرگ رخت سنبل تر می‌ریزد لالهٔ سوخته‌دل خون جگر می‌ریزد هرشب از شرم گلستان جمالت صنما آب از چهره خورشید و قمر می‌ریزد زلف…

ادامه مطلب

من گریان چه کنم زآن مژه و غمزه حذر

من گریان چه کنم زآن مژه و غمزه حذر چه یکی نیزه چه صد چون بگذشت آب از سر گر از آن کیش به باران…

ادامه مطلب

من برین در بندهام تا زنده ام

من برین در بندهام تا زنده ام تا چنینم بنده پایبندام گفته ریزم همین دم خون نو بی همین ار زنده ام ارزنده ام مردم…

ادامه مطلب

مطلع انوار حسن است آن رخ چون آفتاب

مطلع انوار حسن است آن رخ چون آفتاب مطلعی گفتم بدین خوبی که می گوید جواب باتو چون زلفت چه خوش باشد شب آوردن به…

ادامه مطلب

مرا دلیست که جز با غم تو سر خوش نیست

مرا دلیست که جز با غم تو سر خوش نیست ترا سری که سر این دل جفاکش نیست ز طره های تو تنها به من…

ادامه مطلب

مرا از چشم تو نازی نیاز است

مرا از چشم تو نازی نیاز است به نازی کش مرا چندین چه ناز است دلم بنواز یعنی سوز و بگداز که دل مسکین غمت…

ادامه مطلب

ما را بچه جرم از نظر انداخته باز

ما را بچه جرم از نظر انداخته باز ما سوخته و تو بخان ساخته باز صد شب بمن آورده بروز وز تکبر روز دگرم دیدم…

ادامه مطلب

ما بکوی یار خود بخود سفر خواهیم کرد

ما بکوی یار خود بخود سفر خواهیم کرد سر بر رخ او هم به چشم او نظر خواهیم کرد هر کسی از سرزمینی سر بر…

ادامه مطلب

لاابالی را اگر سامان نباشد گو مباش

لاابالی را اگر سامان نباشد گو مباش بت‌پرستی را اگر ایمان نباشد گو مباش دیگری گر بر سر جان می‌کشد خود را رواست من به…

ادامه مطلب

گفتمش ماه پر است آن چهره گفتا پر مگو

گفتمش ماه پر است آن چهره گفتا پر مگو کز زمین تا آسمان فرق است از ما تا بدو گفتم آن موی میان هیچ است…

ادامه مطلب

گر مرا سر رود اندر غم جانان غم نیست

گر مرا سر رود اندر غم جانان غم نیست عاشق شیفته دل را خبر از عالم نیست عهد بستی که دگر از تو نه بردارم…

ادامه مطلب

گر سر طلبی بر درت آریم به دیده

گر سر طلبی بر درت آریم به دیده چون اشک همه جانب کوی تو دیده بگشای به ابروی سیه چشم که بینی از بارب ما…

ادامه مطلب

گر تو از پرده به ما رخ بنمانی چه شود

گر تو از پرده به ما رخ بنمانی چه شود ور دری بر من درویش گشانی چه شود بفراموشی ار ای شمع دل افروز شبی…

ادامه مطلب

گر باد سوی خاک من آرد ز تو بویی

گر باد سوی خاک من آرد ز تو بویی چون زلف توام جان دمد از هر سو مویی شیرین زمانی نوه من دلشده فرهاد در…

ادامه مطلب

کدام سر که ندارد دماغ سودایی

کدام سر که ندارد دماغ سودایی کدام دل که بود خالی از تمنایی کجاست پای روانی کدام دست و دل است نیست بسته به زنجیر…

ادامه مطلب

غمت ریخت خونم شهادت همین است

غمت ریخت خونم شهادت همین است شهادت چه باشد سعادت همین است نه امروز رسم جفا کرد؛ تو ترا سالها شد که عادت همین است…

ادامه مطلب

عهد تو سست و وعده ها خام است

عهد تو سست و وعده ها خام است چشم شوخت میانه بادام است غمزهات زخمه زلف و خالت عود خون عاشق می و لبت جام…

ادامه مطلب

عاشقی چیست مقیم در جانان بودن

عاشقی چیست مقیم در جانان بودن روی بر خاک در دوست به عزت سودن ترک جان گفتن و از تیغ نچیدن روی سر قلم کردن…

ادامه مطلب

طبیب عشق به خون گو بساز شربت عاشق

طبیب عشق به خون گو بساز شربت عاشق که نیست در خور بیمار جز غذای موافق از آن متاع که عاشق بیار خویش فرستد مراست…

ادامه مطلب

شوخی که کشد عاشق نزدیک من آریدش

شوخی که کشد عاشق نزدیک من آریدش گر خون من از شوخی ریزد بگذاریدش من که آن روز کز خشم به کف تیغی گونی بر…

ادامه مطلب

شاه مرغانم سوی تخت سلیمان می پرم

شاه مرغانم سوی تخت سلیمان می پرم صید من عشق است و دل پیر و عنایت رهبرم صورت ما نا بدلی ژنده پوشان شد بدل…

ادامه مطلب

سرو قدت روان لبت جان است

سرو قدت روان لبت جان است جان من این روان من آن است حلقه حلقه اگر نه مست نواند در گوش تو از چه غلطان…

ادامه مطلب

سحر خروش کنان بر درت گذر کردیم

سحر خروش کنان بر درت گذر کردیم ز حال خود سگ کوی ترا خبر کردیم میان ما و سگانت خصومتی گر بود بر آستان نو…

ادامه مطلب

ز دیده در دل دیوانه رفتی

ز دیده در دل دیوانه رفتی ز منظرها به خلوت خانه رفتی دلت می خواست چون گنجی روان گشت روان گشتی سوی ویرانه رفتی صبا…

ادامه مطلب

روز عید است و من امروز بر آن در میرم

روز عید است و من امروز بر آن در میرم که دهم حاصل سی‌روزه و ساغر گیرم دو سه ماه است که دورم ز رخ…

ادامه مطلب

را گشودند بار بر ببندید

را گشودند بار بر ببندید خویشتن زیر بار مپسندید این جهان درد خورد دندانیست وارهیدید از او چو بر کندید برگ ریزان عمر شد نزدیک…

ادامه مطلب

دوش چشمم ز فراق تو به خون تر می‌شد

دوش چشمم ز فراق تو به خون تر می‌شد آه من بی مه رویت به فلک بر می‌شد اشک می‌آمد و می‌شست ز پیش نظرم…

ادامه مطلب