گرفتار سر زلفت کجا در بند سر باشد

گرفتار سر زلفت کجا در بند سر باشد زهی با بسته سودا که از سر باخبر باشد کسی کز قامت جانان به طوبی سر فرود…

ادامه مطلب

گر قد همچو سروش در بر توان گرفتن

گر قد همچو سروش در بر توان گرفتن عمر گذشته دیگر از سر توان گرفتن گویند دل ز جانان بر گیر حاش لله هرگز چگونه…

ادامه مطلب

گر دل ز دسته زلف تو افغان کشیده بود

گر دل ز دسته زلف تو افغان کشیده بود عیش مکن به ناله که کژدم گزیده بود هر نیش غم که خورد دل خسته آن…

ادامه مطلب

گر به جستن یافت گشتی یار ما

گر به جستن یافت گشتی یار ما غیر جویایی نبودی کار ما گر شدی دیدار او دیدن به خواب خواب جستی دیده بیدار ما گر…

ادامه مطلب

کعبه کویش مراد است این دل آواره را

کعبه کویش مراد است این دل آواره را با مراد دل رسان یا رب من بیچاره را دل در آن کو رفت و شد آواره…

ادامه مطلب

قلم صحیفة شوق ار هزار باره نویسد

قلم صحیفة شوق ار هزار باره نویسد هزار عذر ز تقصیر بر کناره نویسد فتند ز رقت کاغذ به گریه خامه کاتب به نامه درد…

ادامه مطلب

غارت چشم تو ما را مفلس و بیچاره ساخت

غارت چشم تو ما را مفلس و بیچاره ساخت مؤمنانرا کافری از خان و مان آواره ساخت از لب شیرین تراش بوس کردی کوه کن…

ادامه مطلب

عشق تو داغ بندگی باز کشیده بر دلم

عشق تو داغ بندگی باز کشیده بر دلم نام و نشان مقبلی شد به غم تو حاصلم پیش دو دیده قدر من بین که میان…

ادامه مطلب

عاشقان دردش طلب دارم مرا همدرد کیست

عاشقان دردش طلب دارم مرا همدرد کیست آنکه دارد در غم او جان غم پرورد کیست ای که گرم و سرد عالم هر دو نیکو…

ادامه مطلب

طبیب شهر چه نقدی میدهد ما را

طبیب شهر چه نقدی میدهد ما را که کس نیافت به حکمت علاج سودا را ز خاک پات گرم شتر به تیغ بردارند نهم مرو…

ادامه مطلب

شبی کز آتش عشق تو جانم سوختن گیرد

شبی کز آتش عشق تو جانم سوختن گیرد چراغ دولتم آنشب ز سر افروختن گیرد چو زلفت بایدش عمر دراز و رشته زآن افزون گر…

ادامه مطلب

سوختی ای مرهم جانها درون ریش من

سوختی ای مرهم جانها درون ریش من آنشی بنشان دمی یعنی نشین در پیش من شاکرم زانعام مخدومی که گفتی با رقیب بیشتر در بخش…

ادامه مطلب

سر ما را نرسد اینکه به پای تو رسد

سر ما را نرسد اینکه به پای تو رسد گر رسد دیده بروی تو برای تو رسد بر دل و جان چو غم و درد…

ادامه مطلب

زهی چو کعبه ترا صد هزار سر بر در

زهی چو کعبه ترا صد هزار سر بر در ندیده از مژه سیل بار ما تر تر نگفته نام لب ناز کت به جز جان…

ادامه مطلب

روی تو به جز آینه دیدن که تواند

روی تو به جز آینه دیدن که تواند زلف تو به جز شانه کشیدن که تواند قند دهنت شربت خاصی که ز لب سخت دیدن…

ادامه مطلب

رخ تو نور به ماه تمام می‌بخشد

رخ تو نور به ماه تمام می‌بخشد چو خلعتی که شهی با غلام می‌بخشد مرا که کشته مجرم ز لب پیام رسان که باز عمر…

ادامه مطلب

دوشینه ازو کلبه ما شاه نشین بود

دوشینه ازو کلبه ما شاه نشین بود غمخانه درویش به از خلد برین بود هم دولت سلطانی و هم پایه شاهی در بارگه عشرت ما…

ادامه مطلب

دوش آرزونی شکسته بودم

دوش آرزونی شکسته بودم با زلف کجش نشسته بودم پیوند به آن طناب کرده از رشته جان گسسته بودم دست من و زلف یار حاشا…

ادامه مطلب

دلا نحفه جان به جانان رسان

دلا نحفه جان به جانان رسان نیاز گدا پیش سلطان رسان زمین بوس موران سر زیر پای به خاک جناب سلیمان رسان شنیدم که چشمش…

ادامه مطلب

دل مقیم کوی جانانست و من اینجا غریب

دل مقیم کوی جانانست و من اینجا غریب چون کند بیچاره مسکین تن تنها غریب آرزومند دیار خویشم و یاران خویش در جهان تا چند…

ادامه مطلب

دل زان نست و دیده بدینم نزاع نیست

دل زان نست و دیده بدینم نزاع نیست اینست که آن دو پیش تو چندان متاع نیست کی بابم از دهان تو ز آن لب…

ادامه مطلب

دل به یاد زلف او بر خویش پیچیدن گرفت

دل به یاد زلف او بر خویش پیچیدن گرفت شمع دیدش در میان جمع و لرزیدن گرفت دیده را گفتم مبین در روی خوبان خون…

ادامه مطلب

درد من گویید با یاران که درمان یافت نیست

درد من گویید با یاران که درمان یافت نیست پار، درمان‌است درمان چیست چون آن یافت نیست دل سکندروار خواهد تشنه‌لب جان برفشاند از دهانش…

ادامه مطلب

در سر از دود دلم شمع صفت سودایی است

در سر از دود دلم شمع صفت سودایی است آری این گریه و سوز من و شمع از جایی است همچو شمع همه تن آنش…

ادامه مطلب

خیال روی او در دیده نور است

خیال روی او در دیده نور است مخوانش دل که از دلبر صبور است به آن رخ میکند دعوی خویشی به تابان و لیکن خویش…

ادامه مطلب

خرم آن دم که توأم مونس و همدم باشی

خرم آن دم که توأم مونس و همدم باشی من بغمهای تو دلتنگ و تو خرم باشی گر کنی پرسشم اندیشه رنجوری نیست چه از…

ادامه مطلب

حدیث خوشی هیچ با ما نگوئی

حدیث خوشی هیچ با ما نگوئی سخن جز به شمشیر قطعا نگونی بحل کردمت خون خود گر بنازی کشی زودم امروز و فردا نگونی هرآن…

ادامه مطلب

چه موجب است که هیچ التفات ما نکنی

چه موجب است که هیچ التفات ما نکنی ترحمی به غریبان بینوا نکنی به دشمنان مخالف بسر بری باری به دوستان وفادار جز جفا نکنی…

ادامه مطلب

چشمت به سعی غمزه در فتنه باز کرد

چشمت به سعی غمزه در فتنه باز کرد زلفت به ظلم دست تطاول دراز کرد محمود را چه جرم که شد پای بند عشق آن…

ادامه مطلب

چشم اگر اینست و ابرو این و ناز و شیوه این

چشم اگر اینست و ابرو این و ناز و شیوه این الوداع ای زهد و تقوی الفراق ای عقل و دین می‌کشی ناوک ز مژگان…

ادامه مطلب

جانبِ ما خوب می‌آید. که می آید؟ حبیب

جانبِ ما خوب می‌آید. که می آید؟ حبیب وز پی او زشت می‌آید. که می‌آید؟ رقیب برنتابد جان ما دردسر هر کسی دگر می‌نشیند درد…

ادامه مطلب

ترا در دل وفا باشد چه دانم

ترا در دل وفا باشد چه دانم ز خوبان این کرا باشد چه دانم فکندی وصل خود با روز دیگر پس از مردن دوا باشد…

ادامه مطلب

تا به رخسار مه از غالیه چوگان زده‌ای

تا به رخسار مه از غالیه چوگان زده‌ای رقم غالیه‌سان بر مه تابان زده‌ای بلبل مست نمی‌آید از این حال به هوش چو سراپرده مشکین…

ادامه مطلب

بیاید بر آن دیده بگریست زار

بیاید بر آن دیده بگریست زار که محروم ماند ز دیدار یار نه اشک است آن در یکدانه آه که از گریه باز آیدم در…

ادامه مطلب

بهار آمد خبر از می فرستید

بهار آمد خبر از می فرستید سلام گل به باد از پی فرستید درود عود یک یک گوش دارید بگوش می درود نی فرستید اگر…

ادامه مطلب

به خالت نسبت مشک ختنا کردم خطا کردم

به خالت نسبت مشک ختنا کردم خطا کردم من این تشبیه بینیت چرا کردم چرا کردم صبا انداخت در دستم شی زلف چو چوگانش چه…

ادامه مطلب

بگذار تا به گلشن روی تو بگذریم

بگذار تا به گلشن روی تو بگذریم در باغ وصل از گل روی تو برخوریم باشد اسیر چشم گدایان پادشاه بردار پرده تا که رخت…

ادامه مطلب

بر سر راه طلب بافت گدانی گهری

بر سر راه طلب بافت گدانی گهری یعنی از اهل دلی بیسرو پائی نظری دی رسید از حرم وصل خطابیم بگوش حلقه ای گر بزنی…

ادامه مطلب

باز عقلم برد از سر کاکل مشکین دوست

باز عقلم برد از سر کاکل مشکین دوست بست بر دل بند دیگر کا کل مشکین دوست در دلاویژی و دلبندی سر یک موی نیست…

ادامه مطلب

بار غروری به حسن خویش ندارد

بار غروری به حسن خویش ندارد شیوه و ناز و کرشمه پیش ندارد یا نکند التفات خاطر مجروح با خبری از درون ریش ندارد عاشق…

ادامه مطلب

با روی تو چیست جنت و هور

با روی تو چیست جنت و هور هر چیز نکو نماید از دور ما را نظری که هست بر تست خود حور و فرشته نیست…

ادامه مطلب

این چه خبر جستن و پرسیدن است

این چه خبر جستن و پرسیدن است این طلب کیست چه پرسیدن است بر سر آن کوی چه کردید گم بافت نشد این چه خروشیدن…

ادامه مطلب

ای غمت فوت جان سوختگان

ای غمت فوت جان سوختگان داغ عشقت نشان سوختگان کرده عشقت هزار سینه کباب بنا شده میزبان سوختگان در دل و جان ما زدی آتش…

ادامه مطلب

ای روشنی از روی تو چشم نگران را

ای روشنی از روی تو چشم نگران را این روشنی چشم مبادا دگران را با حسن تو و ناز تو سوزی و نیازی جان نگران…

ادامه مطلب

ای چو چشم خوش تو چشم کسی کم دیده

ای چو چشم خوش تو چشم کسی کم دیده شکر ننگ تو برتنگ شکر خندیده وجهی از روی تو در دیده من خوشتر نیست ز…

ادامه مطلب

آهنین‌جانی مرا کز غصه تابی می‌دهد

آهنین‌جانی مرا کز غصه تابی می‌دهد آهن از آتش چو بیرون کرد آبی می‌دهد همچنین جان‌های تشنه چون ز آتش مپرهند هر یکی را دور…

ادامه مطلب

آن نور دیده یک نظر از من دریغ داشت

آن نور دیده یک نظر از من دریغ داشت تیری ز غمزه بر جگر از من دریغ داشت میشد نکو به زخم دگر زخم سینه…

ادامه مطلب

آن چه مروی است چه خوش رفتاری است

آن چه مروی است چه خوش رفتاری است آن چه طوطی چه شکر گفتاری است آن چه شوخی و چه شهر آشوبی آن چه باری…

ادامه مطلب

اگر ز محنت دنیا خلاص می‌طلبی

اگر ز محنت دنیا خلاص می‌طلبی بنوش باده گلگون ز شیشه حلبی چنان به آب عنب تشنه‌ام که صورت آن برون نمی‌رودم از حدیقة عنبی…

ادامه مطلب

از گلستان رخت حسن بتان یک ورق است

از گلستان رخت حسن بتان یک ورق است حالیا از ورق عشق تو اینم سبق است حسن گل کم شد و مشتاقی بلبل هم کاست…

ادامه مطلب