غزلیات کمال خجندی
دوشینه خیالت همه شب مونس ما بود
دوشینه خیالت همه شب مونس ما بود تا روز دو دست من و آن زلف دوتا بود مجلس خوش و دل جمع و مرتب همه…
دوستان مرحمتی بر دل بیچاره من
دوستان مرحمتی بر دل بیچاره من که برفت از بر من بار ستمکاره من دل نهادم من مسکین به هلاک تن خویش چه کنم در…
دلا نسیم عنایت وزید حاضر باش
دلا نسیم عنایت وزید حاضر باش رسید مژده که دلبر رسید حاضر باش به خفته شب محنت برو خبر برسان بگو که صبح سعادت دمید…
دل من به داغ جفا سوختی
دل من به داغ جفا سوختی مرا مانده دل را چرا سوختی کرا سوخت عشقت که آنم نسوخت مرا سوختی هر کرا سوختی بسی سوخت…
دل شد ز عشق باری شیدا چنانکه دانی
دل شد ز عشق باری شیدا چنانکه دانی کرد آب دیده رازم پیدا چنانکه دانی در کوی گلعذاری سروی گلی بهاری بازم شکست خاری در…
دل چو رفت از دست گو دلبر بیا
دل چو رفت از دست گو دلبر بیا گو انیس جان غم پرور بیا بی تو بر چشمم جهان تاریک شد تا ببینم ای بلند…
درین ره هرچه جویی آن بیابی
درین ره هرچه جویی آن بیابی بجو نقدی که ناگاهان بیابی بکوی او دلی گم کن که آنجا یکی دل گم کنی صد جان بیابی…
در سینه مرا غیر تو همخانه کسی نیست
در سینه مرا غیر تو همخانه کسی نیست ور هست برون از دل دیوانه کسی نیست دل از چه به تنگست زاغیار که امروز جز…
دارم ز ابروان تو چشم عنایتی
دارم ز ابروان تو چشم عنایتی کر نازم اره کشی نکنندم حمایتی چشم تو بیگه کش و من زنده همچنین از غمزه تو نیست جز…
خطت سبز و لبت مشک و گلاب است
خطت سبز و لبت مشک و گلاب است دهانت ذره رویت آفتاب است تو گنج حسن و بس خانه دل که از شوق چنین گنجی…
حقوق ناز و عتاب حبیب من دانم
حقوق ناز و عتاب حبیب من دانم تو حق شناس نئی ای رقیب من دانم نهاده بر سر خوان عشق او کباب جگر به نیت…
چو تو دشمن از دوست نشناختی
چو تو دشمن از دوست نشناختی مرا سوختی و به او ساختی پرداختم از دو عالم به تو تو یک لحظه با من نپرداختی چه…
چه بودی گر شبی در خواب رفتی چشم بیدارم
چه بودی گر شبی در خواب رفتی چشم بیدارم مگر دیدار بنمودی ز روی مرحمت بارم اگر صاحبدلی بودی که بر من مرحمت کردی بگوش…
چشم تو که آرام دل خلق جهان برد
چشم تو که آرام دل خلق جهان برد سحری است که از سیمبران نقد روان برد زلف تو که روز سهم در نظر آورد هوش…
جانا به نظر قد تو سرو چمن آمد
جانا به نظر قد تو سرو چمن آمد شمع رخت آرایش هر انجمن آمد پیرایه باقوت لیت درج گهر شد مشاطة گلبرگ رخت یاسمن آمد…
ترا دیده هر بار دیدی چه بودی
ترا دیده هر بار دیدی چه بودی که هر بار دولت مرا رخ نمودی چه بودی گر آن لب نمک میفشاندی وز آن سوز ریش…
تا خیالت را دلمه منزلگه است
تا خیالت را دلمه منزلگه است از مه تو منزل من پر مه است گر لبت بوسم ز بسمل چاره نیست کافتتاح ملح از بسم…
پای بوس چون منی حیف است گفتی بر زبانت
پای بوس چون منی حیف است گفتی بر زبانت زاهد کم خواره میشد دم به دم باریکتر زین نیک گفتی نیک پیش تا ببوسم آن…
بی تو مرا چشم جهانبین تر است
بی تو مرا چشم جهانبین تر است چهره به خون دل غمگین تر است در تب هجر تو لب و چشم من یک دو دم…
به شیوه پسته و بادام تو یکی ز شکر
به شیوه پسته و بادام تو یکی ز شکر دگر ز نرگس بسیار خواب میچربد دگر بر آب معلق نسنجمه آن غبغب چو روشن است…
بناز کشتن او بازم آرزوست چه چاره
بناز کشتن او بازم آرزوست چه چاره برون شدند ز هر گوشه مردمان بنظاره چو طفل دیده رسن باز شد به حلقه زلفش ستاره سوخته…
بر گل به پای سرو چو رفتار میکنی
بر گل به پای سرو چو رفتار میکنی از لطف پای نازکت افگار میکنی اگر حال دل ز غمزه بپرسی چه گویمت خوش میکنی که…
بازم از طلعت خود دیده منور کردی
بازم از طلعت خود دیده منور کردی مجلس من بسر زلف معطر کردی بر سر کشته هجران گذری از سر مهر خیر مقدم قدم آوردی…
بار هر چند به ناحق طلبه آزارم
بار هر چند به ناحق طلبه آزارم گر ازوه باشدم آزار ز حق بیزارم اگر اندیشه از حرمت خونم نکند به حق و حرمت باری…
با مسکنت و عجز و ضعیفی وفقیری
با مسکنت و عجز و ضعیفی وفقیری دارم هوس لطف تو وای ار نپذیری با من نظری کن ز سر لطف و بزرگی هر چند…
ایها العطشان فی الوادی الهوا
ایها العطشان فی الوادی الهوا جوی جویبان جانب دریا بیا آب را پیش لب هر تشنه ای مالت الاکواب قل قل قولنا از سقاهم ربهم…
ای لب و گفتار تور شیرین همه
ای لب و گفتار تور شیرین همه گرد رویت خال و خط مشکین همه خوش نمودت خال پیش خط ولی عارضت خوشتر نماید زین همه…
ای ز صد گلبرگ نازکتر تنت
ای ز صد گلبرگ نازکتر تنت بر تو لرزانتر گل از پیراهنت از صبا چندان نشد بوی تو فاش پیرهن کرد این خطا در گردنت…
ای خوش آن باد که از کوی تو آید بر من
ای خوش آن باد که از کوی تو آید بر من مشت خاک درت باز نهه بر سر من نفروزد شبم از مه که فتد…
ای آفتاب روی تو در اوج دلبری
ای آفتاب روی تو در اوج دلبری پروانه چراغ رخت شمع خاوری سودای زلف تست که روزم سیاه کرد تا خود به حسن رونق خورشید…
آنچه تو داری به حُسن، ماه ندارد
آنچه تو داری به حُسن، ماه ندارد جاه و جمالِ تو پادشاه ندارد جانِبِ دلها نگاه دار که سلطان مُلک نگیرد اگر سپاه ندارد عاشقِ…
آن رخ از مه خجسته فال تراست
آن رخ از مه خجسته فال تراست لب ز کوثر بی زلال تر است زان سر زلف چون پر طاوس مرغ جانم شکسته بال نر…
البش جان عاشق هوس میکند
البش جان عاشق هوس میکند شکر آرزوی مگس می کند دعا گوی و سپری ز دشنام تو از حلوای قندی که بس میکند رود دل…
از لب و زلف او نشان جستم و باز یافتم
از لب و زلف او نشان جستم و باز یافتم آب حیات خوردم و عمر دراز یافتم سر خداست نقطه ان دهن و در آن…
از تو چشمم چو غطت کی طرف مه باشد
از تو چشمم چو غطت کی طرف مه باشد با خیال تو کرا در دل من ره باشد پیش رخسار تو افزون تر ازین آه…
ز عشقت بی کس و مسکینم ای دوست
ز عشقت بی کس و مسکینم ای دوست اگر بیدل نیم بی دینم ای دوست مرا صد بار گفتی خواهمت کشت بکش بک ره مکش…
هست آن چشمیم و باز آن چشم میجوئیم مست
هست آن چشمیم و باز آن چشم میجوئیم مست پیش بالابش حدیث سرو می گوئیم پست نیست هست گفتند آن دهان را هر چه می…
هر لحظه غمزهها به جفا نیز میکنی
هر لحظه غمزهها به جفا نیز میکنی باز این چه فتنههاست که انگیز میکنی دلهای ما نخست به تاراج میبری وآنگه اسپر زلف دلاویز میکنی…
هر سحر کز سر کوی تو صبا برخیزد
هر سحر کز سر کوی تو صبا برخیزد عالمی با دل آشفته ز جا برخیزد که رساند بر کوی نو خاک تن من مگر این…
نور چشمی تو ما را نظری میباید
نور چشمی تو ما را نظری میباید گر رسد صد نظر از تو دگری میباید باز بنما رخ زیا چو بریدی سر زلف منقطع شد…
نخواهم بیش از این از خلق راز خویش پوشیدن
نخواهم بیش از این از خلق راز خویش پوشیدن نمی آید ز من کاری بغیر از باده نوشیدن اگرچه دیدن خوبان همه عین بلا باشد…
مه لاف حسن زد به نو زا رخ بر او گرفت
مه لاف حسن زد به نو زا رخ بر او گرفت خط جانب رخ نو گرفت و نکو گرفت بوی تو چون شنیدن گل عندلیب…
من طاقت دوری ز رخ یار ندارم
من طاقت دوری ز رخ یار ندارم جز بردن بار غم او کار ندارم صد بار فزون چاکر درگاه خودم خواند با این همه در…
مگر ترک جفا و بکن جفای دگر
مگر ترک جفا و بکن جفای دگر که باشد از تو جفای دگر وفای دگر بلا فرستی و من باز بسته دل به امید که…
مرا گویند باران کیست بار تو چرا گویم
مرا گویند باران کیست بار تو چرا گویم ز مهروبان کدامست اختیار نو چرا گویم نشسته بر سر راه طلبکاری چو مشتاقان برای کیست چندین…
مرا بگفت کسان چون قلم مران از پیش
مرا بگفت کسان چون قلم مران از پیش که من از دست تو خواهم گرفت خودسر خویش چو دل حدیث تو گوید ز دیده خون…
ما سر فدای خاک رهت کرده ایم باز
ما سر فدای خاک رهت کرده ایم باز دردسری بکوی تو آورده ایم باز قطع أدیم چهره گلگون بخون دل بر خاک آستان تو گسترده…
ما در حریم مجلس عشاق محرمیم
ما در حریم مجلس عشاق محرمیم با درد پار صاحبه و با ناله همدمیم تا نوبت غلامی آن در به ما رسید هر جا که…
ما از نو سخنور جهانیم
ما از نو سخنور جهانیم صاحب نظریم و نکته دانیم سوز دل ما چو خط برآری ما مردم نا نوشته خوانیم چون نقش دهان تو…
گل لاف ن با رخ آن سرو قد زد است
گل لاف ن با رخ آن سرو قد زد است باد صباش نیک بزن گو که به زده است زد پای بر سرم شدم از…