دوشینه خیالت همه شب مونس ما بود

دوشینه خیالت همه شب مونس ما بود تا روز دو دست من و آن زلف دوتا بود مجلس خوش و دل جمع و مرتب همه…

ادامه مطلب

دوستان مرحمتی بر دل بیچاره من

دوستان مرحمتی بر دل بیچاره من که برفت از بر من بار ستمکاره من دل نهادم من مسکین به هلاک تن خویش چه کنم در…

ادامه مطلب

دلا نسیم عنایت وزید حاضر باش

دلا نسیم عنایت وزید حاضر باش رسید مژده که دلبر رسید حاضر باش به خفته شب محنت برو خبر برسان بگو که صبح سعادت دمید…

ادامه مطلب

دل من به داغ جفا سوختی

دل من به داغ جفا سوختی مرا مانده دل را چرا سوختی کرا سوخت عشقت که آنم نسوخت مرا سوختی هر کرا سوختی بسی سوخت…

ادامه مطلب

دل شد ز عشق باری شیدا چنانکه دانی

دل شد ز عشق باری شیدا چنانکه دانی کرد آب دیده رازم پیدا چنانکه دانی در کوی گلعذاری سروی گلی بهاری بازم شکست خاری در…

ادامه مطلب

دل چو رفت از دست گو دلبر بیا

دل چو رفت از دست گو دلبر بیا گو انیس جان غم پرور بیا بی تو بر چشمم جهان تاریک شد تا ببینم ای بلند…

ادامه مطلب

درین ره هرچه جویی آن بیابی

درین ره هرچه جویی آن بیابی بجو نقدی که ناگاهان بیابی بکوی او دلی گم کن که آنجا یکی دل گم کنی صد جان بیابی…

ادامه مطلب

در سینه مرا غیر تو همخانه کسی نیست

در سینه مرا غیر تو همخانه کسی نیست ور هست برون از دل دیوانه کسی نیست دل از چه به تنگست زاغیار که امروز جز…

ادامه مطلب

دارم ز ابروان تو چشم عنایتی

دارم ز ابروان تو چشم عنایتی کر نازم اره کشی نکنندم حمایتی چشم تو بیگه کش و من زنده همچنین از غمزه تو نیست جز…

ادامه مطلب

خطت سبز و لبت مشک و گلاب است

خطت سبز و لبت مشک و گلاب است دهانت ذره رویت آفتاب است تو گنج حسن و بس خانه دل که از شوق چنین گنجی…

ادامه مطلب

حقوق ناز و عتاب حبیب من دانم

حقوق ناز و عتاب حبیب من دانم تو حق شناس نئی ای رقیب من دانم نهاده بر سر خوان عشق او کباب جگر به نیت…

ادامه مطلب

چو تو دشمن از دوست نشناختی

چو تو دشمن از دوست نشناختی مرا سوختی و به او ساختی پرداختم از دو عالم به تو تو یک لحظه با من نپرداختی چه…

ادامه مطلب

چه بودی گر شبی در خواب رفتی چشم بیدارم

چه بودی گر شبی در خواب رفتی چشم بیدارم مگر دیدار بنمودی ز روی مرحمت بارم اگر صاحبدلی بودی که بر من مرحمت کردی بگوش…

ادامه مطلب

چشم تو که آرام دل خلق جهان برد

چشم تو که آرام دل خلق جهان برد سحری است که از سیمبران نقد روان برد زلف تو که روز سهم در نظر آورد هوش…

ادامه مطلب

جانا به نظر قد تو سرو چمن آمد

جانا به نظر قد تو سرو چمن آمد شمع رخت آرایش هر انجمن آمد پیرایه باقوت لیت درج گهر شد مشاطة گلبرگ رخت یاسمن آمد…

ادامه مطلب

ترا دیده هر بار دیدی چه بودی

ترا دیده هر بار دیدی چه بودی که هر بار دولت مرا رخ نمودی چه بودی گر آن لب نمک میفشاندی وز آن سوز ریش…

ادامه مطلب

تا خیالت را دلمه منزلگه است

تا خیالت را دلمه منزلگه است از مه تو منزل من پر مه است گر لبت بوسم ز بسمل چاره نیست کافتتاح ملح از بسم…

ادامه مطلب

پای بوس چون منی حیف است گفتی بر زبانت

پای بوس چون منی حیف است گفتی بر زبانت زاهد کم خواره میشد دم به دم باریکتر زین نیک گفتی نیک پیش تا ببوسم آن…

ادامه مطلب

بی تو مرا چشم جهان‌بین تر است

بی تو مرا چشم جهان‌بین تر است چهره به خون دل غمگین تر است در تب هجر تو لب و چشم من یک دو دم…

ادامه مطلب

به شیوه پسته و بادام تو یکی ز شکر

به شیوه پسته و بادام تو یکی ز شکر دگر ز نرگس بسیار خواب می‌چربد دگر بر آب معلق نسنجمه آن غبغب چو روشن است…

ادامه مطلب

بناز کشتن او بازم آرزوست چه چاره

بناز کشتن او بازم آرزوست چه چاره برون شدند ز هر گوشه مردمان بنظاره چو طفل دیده رسن باز شد به حلقه زلفش ستاره سوخته…

ادامه مطلب

بر گل به پای سرو چو رفتار می‌کنی

بر گل به پای سرو چو رفتار می‌کنی از لطف پای نازکت افگار می‌کنی اگر حال دل ز غمزه بپرسی چه گویمت خوش می‌کنی که…

ادامه مطلب

بازم از طلعت خود دیده منور کردی

بازم از طلعت خود دیده منور کردی مجلس من بسر زلف معطر کردی بر سر کشته هجران گذری از سر مهر خیر مقدم قدم آوردی…

ادامه مطلب

بار هر چند به ناحق طلبه آزارم

بار هر چند به ناحق طلبه آزارم گر ازوه باشدم آزار ز حق بیزارم اگر اندیشه از حرمت خونم نکند به حق و حرمت باری…

ادامه مطلب

با مسکنت و عجز و ضعیفی وفقیری

با مسکنت و عجز و ضعیفی وفقیری دارم هوس لطف تو وای ار نپذیری با من نظری کن ز سر لطف و بزرگی هر چند…

ادامه مطلب

ایها العطشان فی الوادی الهوا

ایها العطشان فی الوادی الهوا جوی جویبان جانب دریا بیا آب را پیش لب هر تشنه ای مالت الاکواب قل قل قولنا از سقاهم ربهم…

ادامه مطلب

ای لب و گفتار تور شیرین همه

ای لب و گفتار تور شیرین همه گرد رویت خال و خط مشکین همه خوش نمودت خال پیش خط ولی عارضت خوشتر نماید زین همه…

ادامه مطلب

ای ز صد گلبرگ نازکتر تنت

ای ز صد گلبرگ نازکتر تنت بر تو لرزانتر گل از پیراهنت از صبا چندان نشد بوی تو فاش پیرهن کرد این خطا در گردنت…

ادامه مطلب

ای خوش آن باد که از کوی تو آید بر من

ای خوش آن باد که از کوی تو آید بر من مشت خاک درت باز نهه بر سر من نفروزد شبم از مه که فتد…

ادامه مطلب

ای آفتاب روی تو در اوج دلبری

ای آفتاب روی تو در اوج دلبری پروانه چراغ رخت شمع خاوری سودای زلف تست که روزم سیاه کرد تا خود به حسن رونق خورشید…

ادامه مطلب

آنچه تو داری به حُسن، ماه ندارد

آنچه تو داری به حُسن، ماه ندارد جاه و جمالِ تو پادشاه ندارد جانِبِ دل‌ها نگاه دار که سلطان مُلک نگیرد اگر سپاه ندارد عاشقِ…

ادامه مطلب

آن رخ از مه خجسته فال تراست

آن رخ از مه خجسته فال تراست لب ز کوثر بی زلال تر است زان سر زلف چون پر طاوس مرغ جانم شکسته بال نر…

ادامه مطلب

البش جان عاشق هوس میکند

البش جان عاشق هوس میکند شکر آرزوی مگس می کند دعا گوی و سپری ز دشنام تو از حلوای قندی که بس میکند رود دل…

ادامه مطلب

از لب و زلف او نشان جستم و باز یافتم

از لب و زلف او نشان جستم و باز یافتم آب حیات خوردم و عمر دراز یافتم سر خداست نقطه ان دهن و در آن…

ادامه مطلب

از تو چشمم چو غطت کی طرف مه باشد

از تو چشمم چو غطت کی طرف مه باشد با خیال تو کرا در دل من ره باشد پیش رخسار تو افزون تر ازین آه…

ادامه مطلب

ز عشقت بی کس و مسکینم ای دوست

ز عشقت بی کس و مسکینم ای دوست اگر بیدل نیم بی دینم ای دوست مرا صد بار گفتی خواهمت کشت بکش بک ره مکش…

ادامه مطلب

هست آن چشمیم و باز آن چشم میجوئیم مست

هست آن چشمیم و باز آن چشم میجوئیم مست پیش بالابش حدیث سرو می گوئیم پست نیست هست گفتند آن دهان را هر چه می…

ادامه مطلب

هر لحظه غمزه‌ها به جفا نیز می‌کنی

هر لحظه غمزه‌ها به جفا نیز می‌کنی باز این چه فتنه‌هاست که انگیز می‌کنی دل‌های ما نخست به تاراج می‌بری وآنگه اسپر زلف دلاویز می‌کنی…

ادامه مطلب

هر سحر کز سر کوی تو صبا برخیزد

هر سحر کز سر کوی تو صبا برخیزد عالمی با دل آشفته ز جا برخیزد که رساند بر کوی نو خاک تن من مگر این…

ادامه مطلب

نور چشمی تو ما را نظری می‌باید

نور چشمی تو ما را نظری می‌باید گر رسد صد نظر از تو دگری می‌باید باز بنما رخ زیا چو بریدی سر زلف منقطع شد…

ادامه مطلب

نخواهم بیش از این از خلق راز خویش پوشیدن

نخواهم بیش از این از خلق راز خویش پوشیدن نمی آید ز من کاری بغیر از باده نوشیدن اگرچه دیدن خوبان همه عین بلا باشد…

ادامه مطلب

مه لاف حسن زد به نو زا رخ بر او گرفت

مه لاف حسن زد به نو زا رخ بر او گرفت خط جانب رخ نو گرفت و نکو گرفت بوی تو چون شنیدن گل عندلیب…

ادامه مطلب

من طاقت دوری ز رخ یار ندارم

من طاقت دوری ز رخ یار ندارم جز بردن بار غم او کار ندارم صد بار فزون چاکر درگاه خودم خواند با این همه در…

ادامه مطلب

مگر ترک جفا و بکن جفای دگر

مگر ترک جفا و بکن جفای دگر که باشد از تو جفای دگر وفای دگر بلا فرستی و من باز بسته دل به امید که…

ادامه مطلب

مرا گویند باران کیست بار تو چرا گویم

مرا گویند باران کیست بار تو چرا گویم ز مهروبان کدامست اختیار نو چرا گویم نشسته بر سر راه طلبکاری چو مشتاقان برای کیست چندین…

ادامه مطلب

مرا بگفت کسان چون قلم مران از پیش

مرا بگفت کسان چون قلم مران از پیش که من از دست تو خواهم گرفت خودسر خویش چو دل حدیث تو گوید ز دیده خون…

ادامه مطلب

ما سر فدای خاک رهت کرده ایم باز

ما سر فدای خاک رهت کرده ایم باز دردسری بکوی تو آورده ایم باز قطع أدیم چهره گلگون بخون دل بر خاک آستان تو گسترده…

ادامه مطلب

ما در حریم مجلس عشاق محرمیم

ما در حریم مجلس عشاق محرمیم با درد پار صاحبه و با ناله همدمیم تا نوبت غلامی آن در به ما رسید هر جا که…

ادامه مطلب

ما از نو سخنور جهانیم

ما از نو سخنور جهانیم صاحب نظریم و نکته دانیم سوز دل ما چو خط برآری ما مردم نا نوشته خوانیم چون نقش دهان تو…

ادامه مطلب

گل لاف ن با رخ آن سرو قد زد است

گل لاف ن با رخ آن سرو قد زد است باد صباش نیک بزن گو که به زده است زد پای بر سرم شدم از…

ادامه مطلب