غزلیات کمال خجندی
زاهد شهرم ز رندی می کند هر دم سؤال
زاهد شهرم ز رندی می کند هر دم سؤال ساقیا میده که در سر ندارد جز خیال نالهٔ دلسوز و آو خستگان بی درد نیست…
ز مستی چشم او هرگز به حال ما نمیافتد
ز مستی چشم او هرگز به حال ما نمیافتد به هر جانی بیفتد مست و او قطعا نمیافتد چو خاک ره شوم زین پس من…
هزار شکر که آن چشم پر خمارم کشت
هزار شکر که آن چشم پر خمارم کشت وگرنه حسرت آن خواست زار زارم کشت پر واجب است به هر گشتن توأم شکری هزار شکر…
هر لحظه به غمزه دل ریشم چه خراشی
هر لحظه به غمزه دل ریشم چه خراشی چشم از نظرم پوشی و خون از مزه پاشی فرهاد شکایت ز دلی داشت نه از سنگ…
هر شب که از تو سوخته آه بر کشد
هر شب که از تو سوخته آه بر کشد زآن أو داغها به رخ ماه برکشد زلف توأم چو دامن در پاکشان خویش گاهی به…
نور چشمی بر صاحبنظری میآید
نور چشمی بر صاحبنظری میآید پیش یعقوب ز یوسف خبری میآید کره شیریندهن ما خبر یار عزیز که ز مصر دگر اینک شکری میآید هر…
ناوک غمزه چو هر سو به شتاب اندازی
ناوک غمزه چو هر سو به شتاب اندازی دل شتابد که سوی جان خراب اندازی گرم از پا نکند خال لبت سهل مگیر به مگس…
مه طلعت ترا به تمامی غلام شد
مه طلعت ترا به تمامی غلام شد در مطلع سخن سخن ما تمام شد در آرزوی روی تو بگذشت روز عمر از چهره بر فروز…
من ز مهرت هر سحر کز سوز دل دم میزنم
من ز مهرت هر سحر کز سوز دل دم میزنم آتش جان در تو و خشک دو عالم میزنم ای بت سنگیندل آخر سستپیمانی مکن…
مکن بیم که شمشیر رقیب ما بران باشد
مکن بیم که شمشیر رقیب ما بران باشد می از کشتن نمیترسم رها کن تا بر آن باشد پر از جانهاست دامنهای زلف تو میفشانش…
مرا گونی بمیر از من چه تقصیر
مرا گونی بمیر از من چه تقصیر ز چندان دلبری یک ناز کم گیر خوشا خلونگه زلفت به دستم خوش آید خلوت عشرت به زنجیر…
مرا بی تو از دیده خون می رود
مرا بی تو از دیده خون می رود ز دل نیز صبر و سکون می رود دل من در آن کو زبیم بلا نمیرفت وقتی…
ما رند و قلندر صفت و عاشق و مستیم
ما رند و قلندر صفت و عاشق و مستیم معذور توان داشت اگر توبه شکستیم با هیچ کسی کار نداریم درین ملک ما را بگذارید…
ما خانه دل جای تمنای تو کردیم
ما خانه دل جای تمنای تو کردیم در خانه چراغ از رخ زیبای تو کردیم شوریده سری جمله گرفتیم به گردن او آنگه چو سر…
لعل درخشان نگر غیرت یاقوت ناب
لعل درخشان نگر غیرت یاقوت ناب لاله سیراب بین پسته سنبل نقاب تا شود از زلف او حجت خوبی تمام خط مسلسل کشید بر ورق…
گل و رخسار تو دارند به هم یکرنگی
گل و رخسار تو دارند به هم یکرنگی لب شیرین و دهانت به شکر هم تنگی به ملامت نشد از لوح دل آن نقطه خال…
گرمه به زمین باشد آن زهره جبین باشد
گرمه به زمین باشد آن زهره جبین باشد دوری طلبد از ماه نیز چنین باشد نتوان طلب بوسی کرد از لب خندانش حلوا نتوان خوردن…
گر کام خود از لبت بگیرم
گر کام خود از لبت بگیرم چون خضر به سالها نمیرم زآن دم که تو آمدی به خاطر فکر همه رفت از ضمیرم دارم ز…
گر دل طلبی از من جان هم به تو در بازم
گر دل طلبی از من جان هم به تو در بازم وره دیده خون افشان آن نیز روان سازم در پای تو غلطیدن کاریست پسندیده…
گر به من یار شوی ور نشوی
گر به من یار شوی ور نشوی تو همان باری و دیگر نشوی من به دیده نظری هم نکنم گر تو در دیده مصور نشوی…
کنار آب و لب جویبار و گوشه باغ
کنار آب و لب جویبار و گوشه باغ خوش است با صنمی سرو قد به شرط فراغ نواخت ریختها در چمن مغنی آب ترانه های…
کاش که سرو ناز ما از در ما در آمدی
کاش که سرو ناز ما از در ما در آمدی تا شب هجر کم شدی روز جفا سر آمدی خوش بود ار سحر گهی نزد…
غبار خاک در او چو در خیال آرید
غبار خاک در او چو در خیال آرید به نور چشم خود آن نونیا میازارید گلی که در چمن آرد نسیم پیرهنش چو باد دامن…
عشق تو سراسر همه سوز و همه دردست
عشق تو سراسر همه سوز و همه دردست رین شیوه به اندازه مردی است که مردست آنکس که درین صرف نکردست همه عمر بیچاره ندانم…
عاشقان را جور و نازیار می باید کشید
عاشقان را جور و نازیار می باید کشید طعنه از دشمن جفا ز اغیار می باید کشید عشق گنج است و رقیبا اندر این ره…
صوفی از رندان بپوشد می که در خلوت بنوشد
صوفی از رندان بپوشد می که در خلوت بنوشد شد کهن بالای خمها خرقه اش تا کی بپوشد دلق و سجاده نهاده دم بدم در…
شبی نگذرد بر دوچشم اشک گلگون
شبی نگذرد بر دوچشم اشک گلگون که از دل بروما نیارده شبیخون گر آن مه پذیرد ز من ناله و آه از اینان متاعش فرستم…
سؤال بوس که کردم مرا جواب فرست
سؤال بوس که کردم مرا جواب فرست اگر شکر نفرستی ز ب عتاب فرست پیام ده به من از لب که سوخت تشنه دلم کباب…
سر که بر پای تو بنهادم از آن بردارم
سر که بر پای تو بنهادم از آن بردارم تا بدین جرم و خطا جان به غرامت آرم بعد ازین رخ بنهم بر کف پای…
زهی کشیده کمان ابروی تو تا بن گوش
زهی کشیده کمان ابروی تو تا بن گوش دمیده سبزة خطت به گرد چشمه نوش رخ تو شمع شبستان عشق و ما در تاب لب…
روی تو دیدم سخنم روی داد
روی تو دیدم سخنم روی داد از آینه طوطی به سخن در فتاد صوفیم و معتقد نیکوان کیست چو من صوفی نیک اعتقاد خانه چشمم…
رخت گلبرگ خودرو مینماید
رخت گلبرگ خودرو مینماید در او از ناز کی رو مینماید ز خوبیها که در تست از هزاران دهانت یک سر مو مینماید خیال عارضت…
دی خرامان برهی بار مرا پیش آمد
دی خرامان برهی بار مرا پیش آمد فتنه آورد بمن روی بلا پیش آمد زلف مشکینش اگر داشت به عاشق سر جنگ با من آن…
دوست می دارد دلم جور و جفای دوست را
دوست می دارد دلم جور و جفای دوست را دوست تر از جان و سر درد و بلای دوست را زحمت خود با طبیب مدعی…
دل و جان تا رهند از بند بگشا زلف مشکین را
دل و جان تا رهند از بند بگشا زلف مشکین را به پایت میفتد آخر رها کن یک دو مسکین را ز چندان تیر کز…
دل مسکین که می بینی ازینسان بی زر و زورش
دل مسکین که می بینی ازینسان بی زر و زورش به کوی میکده کردند خوبان مفلس و عورش شراب لعل می نوش من از جام…
دل سوی او رفت جان هم گو برو
دل سوی او رفت جان هم گو برو جان و سر گو در سر دلجو گر سر شوریده چون گو برفت برو بر سر چوگان…
دل چراغیست که نور از رخ دلبر گیرد
دل چراغیست که نور از رخ دلبر گیرد ور بمیرد ز غمش زندگی از سر گیرد صفت شمع به پروانه دلی باید گفت کین حدیثی…
دردل ما بردی و رفتی نه چنین می بایست
دردل ما بردی و رفتی نه چنین می بایست نیک رفتی قدری بهتر ازین می بایست بھر سوز دل اصحابه بجز داغ فراق بود حاصل…
در سر زنجیر زلف او دل دیوانه رفت
در سر زنجیر زلف او دل دیوانه رفت نکته زان لب شنید و جانب میخانه رفت سرگذشتی گفتم از دل آتش جان شعله زد گرم…
دارم آن سر که سر زلف نگاری گیرم
دارم آن سر که سر زلف نگاری گیرم بر سر کوی دلارام قراری گیرم خرقه بفروشم و دفتر گرو باده کنم جام می نوشم و…
خط تر گرد لبه عمدا نباشد
خط تر گرد لبه عمدا نباشد چو دودی هست بی حلوا نباشد کی نسبت کند چشمت به نرگس که هیچش دیده بینا نباشد بخوبی گرچه…
حسن پس، بار مرا، مهر و وفا گر نیست نیست
حسن پس، بار مرا، مهر و وفا گر نیست نیست و شیوه عاشق کشان غیر از جفا گر نیست نیست در سر او اینکه ریزد…
چو آفتاب نکند از رخ زمانه نقاب
چو آفتاب نکند از رخ زمانه نقاب بریز در قدح گوهرین عقیق مذاب خروش ناله مستان به گوش او نرسید و گرنه مردم چشمش کجا…
چشمت به غمزه کشت من بیگناه را
چشمت به غمزه کشت من بیگناه را خود زلف را چه گویم و خال سیاه را با آه و روی زرد ز خالت شدیم دور…
چشم تو که داشت خواب بسیار
چشم تو که داشت خواب بسیار لب داشت به او شراب بسیار آن غمزه که مست از این شراب است از جگرم کباب بسیار هرگز…
جان را به غیر وصلت خوشدل نمی توان کرد
جان را به غیر وصلت خوشدل نمی توان کرد وز دل نشان مهر زابل نمی توان کرد در دل بگشت ما را زینسان قضای مبرم…
ترا در کوی جانان خانه ای هست
ترا در کوی جانان خانه ای هست به هر کوئی چو من دیوانه ای هست بزن چوبش که دزدست آن سر زلف بدست ار نیست…
تا خانه دل جای نمنای تو کردیم
تا خانه دل جای نمنای تو کردیم در خانه چراغ از رخ زیبای تو کردیم شوریده سری جمله گرفتیم بگردن آنگه چو سر زلف تو…
بیمار عشق جز لب او آرزو نکرد
بیمار عشق جز لب او آرزو نکرد این نوش دارو ار دگری جست و جو نکرد ریش دل تو گفت بمرهم نکو کنم دردا که…