دلبر چه زود خط برخ دلستان کشید

دلبر چه زود خط برخ دلستان کشید خطی چنان لطیف بمامی توان کشید نقاش صنع صورت خوب تو مینگاشت چون نقش بست خط نو چست…

ادامه مطلب

دل مقیم در آن جان جهان می باشد

دل مقیم در آن جان جهان می باشد خاطر آنجاست که آن جان جهان می باشد خوش بود دل نگرانی بچنان دلبندی که بدین کس…

ادامه مطلب

دل ضعیف به یکباره ناتوان شد ازو

دل ضعیف به یکباره ناتوان شد ازو پدید نیست نشانش مگر نهان شد از و اگرچه در غم اوه شد هلاک من نزدیک بدین قدر…

ادامه مطلب

دل چو در زلف تو پیچید روانش بستند

دل چو در زلف تو پیچید روانش بستند خواب در چشم پر آب نگرانش بستند هر کجا بود در آفاق دل شیدانی کارسن زلف تو…

ادامه مطلب

دریغ از جورت آمد وز جفا نیز

دریغ از جورت آمد وز جفا نیز که با من آن نمی داری روا نیز تو دشنامم دهی بهتر که غیری بخواند رحمتم گوید دعا…

ادامه مطلب

در سر زنجیر زلف او من بی عقل و دین

در سر زنجیر زلف او من بی عقل و دین بار در پیچیدهام هذا جنون العاشقین دی طبیب آمد به پرسش بر سر بالین من…

ادامه مطلب

دارم اندک روشنائی در بصر

دارم اندک روشنائی در بصر بی جمال او ولی فیه النظر چشم مشتاقی براه انتظار خاک شد وز خون دیده خاک تر سرخ گردد هر…

ادامه مطلب

خطت چو خضر به آب حیات نزدیک است

خطت چو خضر به آب حیات نزدیک است به آن لبان چو شکر نبات نزدیک است ز خاک پای تو سر سبزی ایست سرها را…

ادامه مطلب

حدیث حسن او چون گل به دفتر درنمی‌گنجد

حدیث حسن او چون گل به دفتر درنمی‌گنجد از آن عارض به جز خملی در این دفتر نمی‌گنجد نگویند آن دهان و لب ز وصفت…

ادامه مطلب

چو آن شاخ گل از بستان بر آمد

چو آن شاخ گل از بستان بر آمد زهر شاخی گلی از پا درآمد چنان پر شد زچشمت چشم نرگس بازار س که آب خجلتش…

ادامه مطلب

چندین چه بلا و درد است این آه

چندین چه بلا و درد است این آه از عشق تو بر دل من ای ماه از مجمر سینه می بر آرم هر لحظه هزار…

ادامه مطلب

چشم تو از حد می برد با عاشقان بیداد را

چشم تو از حد می برد با عاشقان بیداد را از ناله مرغان چه غم آن دل سیه صیاد را مردم به دور روی تو…

ادامه مطلب

جان و لبش از صبح ازل همنفسانند

جان و لبش از صبح ازل همنفسانند غافل ز نفسهای چنین هیچ کسانند گره لب از بی سببی نیست بسی خال آنجا شکری هست که…

ادامه مطلب

ترا گر بی وفا گفتم چه گفتم

ترا گر بی وفا گفتم چه گفتم غلط گفتم خطا گفتم چه گفتم اگر گفتم ستم چندین روا نیست حدیث ناروا گفتم چه گفتم به…

ادامه مطلب

تا خلوت دل خالی از اغیار نیابی

تا خلوت دل خالی از اغیار نیابی بام و در آن خانه پر از بار نیابی آنجا که شد او یافته خود را نتوان یافت…

ادامه مطلب

بیمار ترا کس نتوانست دوا کرد

بیمار ترا کس نتوانست دوا کرد هم درد تو خوشتر که علاج دل ما کرد عشاق قلندر صفت از عشق نمیرند آنکس که بمیرد همه…

ادامه مطلب

بی تو از دردم آرمیدن نیست

بی تو از دردم آرمیدن نیست وز توأم طاقت بریدن نیست گر تو شمشیر میکشی ما را زهرة آه بر کشیدن نیست آه ما با…

ادامه مطلب

به خوبان مهر ورزیدن چه کارست

به خوبان مهر ورزیدن چه کارست رخش بین ور نه به دیدن چه کارست به یاد لعل دلبر خون دل نوش شراب لعل نوشیدن چه…

ادامه مطلب

بنیاد وجودم ز تو ای دوست خراب است

بنیاد وجودم ز تو ای دوست خراب است وین کار خرابی همه از حب شراب است جانم به عذاب است ز مخموری دوشین ساقی قدحی…

ادامه مطلب

بر فروز امشب به طلعت مجلس ای ماه منیر

بر فروز امشب به طلعت مجلس ای ماه منیر گو بکش خودرا چراغ از رشک وشمع از غم بمیر شد نهی آن آستان از خاک…

ادامه مطلب

بازآ که در فراق تو جانم صبور نیست

بازآ که در فراق تو جانم صبور نیست بازآ که بی حضور تو دل را حضور نیست چشمم کز آفتاب رخت نور می گرفت پر…

ادامه مطلب

بار ما سرو بلند است بگوئیم بلند

بار ما سرو بلند است بگوئیم بلند پست گفتن سخن از بیم رقیبان تا چند دامنش دیر بدستم فته و حلقه زلف نتوان زود گرفت…

ادامه مطلب

با غم عشق تو دل کیست که محرم باشد

با غم عشق تو دل کیست که محرم باشد با لب لعل تو جان چیست که همدم باشد هر کرا دولت سودای تو شد دامن…

ادامه مطلب

این چه نبهاست وین چه شیرینی

این چه نبهاست وین چه شیرینی وآن چه گفتار و آن شکر چینی صورت جان در آب عارض بین با چنان رخ رواست خود بینی…

ادامه مطلب

ای گل نو ز توام بوی کسی می‌آید

ای گل نو ز توام بوی کسی می‌آید در دلم تازه غم روی کسی می‌آید بر تو ای سرو لب جوی چو می‌افتد چشم بادم…

ادامه مطلب

ای ز نوش شکرستان لبت رسته نبات

ای ز نوش شکرستان لبت رسته نبات تشنه پستة شکر شکنت آب حیات سرو هرچند که دارد به چمن زیبائی راستی نیستش این قامت شیرین…

ادامه مطلب

ای خَطَت خوب و عبارت نازک و لب‌ها لطیف

ای خَطَت خوب و عبارت نازک و لب‌ها لطیف خالِ مشکینت مَلیح و عارِضِ زیبا لطیف گر دو رخ پوشی و گرنه هر دو زیبا…

ادامه مطلب

ای از حدیث زلف توام بر زبان گره

ای از حدیث زلف توام بر زبان گره بگشای برقع از رخ و از زلف آن گره چشمم گلی نچید ز باغ رخت هنوز تا…

ادامه مطلب

آنرا که بر زبان صفت روی او رود

آنرا که بر زبان صفت روی او رود در هر سخن ز خود رود اما نکر رود تا عود جان نسوخت به چشمم وطن نساخت…

ادامه مطلب

آن چشم نیمه مست جهانی خراب ساخت

آن چشم نیمه مست جهانی خراب ساخت دلها بسوخت تیمی و نیمی کباب ساخت صیاد وار غمزة شوخش ز زلف و خال بنهاد دام و…

ادامه مطلب

اگرچه دور بود از تو مه به صد فرسنگ

اگرچه دور بود از تو مه به صد فرسنگ دهان نو به شکر نسبتی است ننگا ننگ پوش رخ که غلو کرد خط زنگارین چو…

ادامه مطلب

اشک چو لعل ریزد آن لب مرا ز دیده

اشک چو لعل ریزد آن لب مرا ز دیده در شیشه هرچه باشد از وی همان چکیده باشد هنوز چشمم همچون مگس بر آن لب…

ادامه مطلب

از پرده هرکه رویتْ یک روز دیده باشد

از پرده هرکه رویتْ یک روز دیده باشد کس در نظر نیارد؛ گر نورِ دیده باشد صورت‌نگار داند کز ماه چربد آن رخ با صورت…

ادامه مطلب

زاهد شهرم ز رندی می کند هر دم سؤال

زاهد شهرم ز رندی می کند هر دم سؤال ساقیا میده که در سر ندارد جز خیال نالهٔ دلسوز و آو خستگان بی درد نیست…

ادامه مطلب

ز مستی چشم او هرگز به حال ما نمی‌افتد

ز مستی چشم او هرگز به حال ما نمی‌افتد به هر جانی بیفتد مست و او قطعا نمی‌افتد چو خاک ره شوم زین پس من…

ادامه مطلب

هزار شکر که آن چشم پر خمارم کشت

هزار شکر که آن چشم پر خمارم کشت وگرنه حسرت آن خواست زار زارم کشت پر واجب است به هر گشتن توأم شکری هزار شکر…

ادامه مطلب

هر لحظه به غمزه دل ریشم چه خراشی

هر لحظه به غمزه دل ریشم چه خراشی چشم از نظرم پوشی و خون از مزه پاشی فرهاد شکایت ز دلی داشت نه از سنگ…

ادامه مطلب

هر شب که از تو سوخته آه بر کشد

هر شب که از تو سوخته آه بر کشد زآن أو داغها به رخ ماه برکشد زلف توأم چو دامن در پاکشان خویش گاهی به…

ادامه مطلب

نور چشمی بر صاحب‌نظری می‌آید

نور چشمی بر صاحب‌نظری می‌آید پیش یعقوب ز یوسف خبری می‌آید کره شیرین‌دهن ما خبر یار عزیز که ز مصر دگر اینک شکری می‌آید هر…

ادامه مطلب

ناوک غمزه چو هر سو به شتاب اندازی

ناوک غمزه چو هر سو به شتاب اندازی دل شتابد که سوی جان خراب اندازی گرم از پا نکند خال لبت سهل مگیر به مگس…

ادامه مطلب

مه طلعت ترا به تمامی غلام شد

مه طلعت ترا به تمامی غلام شد در مطلع سخن سخن ما تمام شد در آرزوی روی تو بگذشت روز عمر از چهره بر فروز…

ادامه مطلب

من ز مهرت هر سحر کز سوز دل دم می‌زنم

من ز مهرت هر سحر کز سوز دل دم می‌زنم آتش جان در تو و خشک دو عالم می‌زنم ای بت سنگین‌دل آخر سست‌پیمانی مکن…

ادامه مطلب

مکن بیم که شمشیر رقیب ما بران باشد

مکن بیم که شمشیر رقیب ما بران باشد می از کشتن نمیترسم رها کن تا بر آن باشد پر از جانهاست دامنهای زلف تو میفشانش…

ادامه مطلب

مرا گونی بمیر از من چه تقصیر

مرا گونی بمیر از من چه تقصیر ز چندان دلبری یک ناز کم گیر خوشا خلونگه زلفت به دستم خوش آید خلوت عشرت به زنجیر…

ادامه مطلب

مرا بی تو از دیده خون می رود

مرا بی تو از دیده خون می رود ز دل نیز صبر و سکون می رود دل من در آن کو زبیم بلا نمیرفت وقتی…

ادامه مطلب

ما رند و قلندر صفت و عاشق و مستیم

ما رند و قلندر صفت و عاشق و مستیم معذور توان داشت اگر توبه شکستیم با هیچ کسی کار نداریم درین ملک ما را بگذارید…

ادامه مطلب

ما خانه دل جای تمنای تو کردیم

ما خانه دل جای تمنای تو کردیم در خانه چراغ از رخ زیبای تو کردیم شوریده سری جمله گرفتیم به گردن او آنگه چو سر…

ادامه مطلب

لعل درخشان نگر غیرت یاقوت ناب

لعل درخشان نگر غیرت یاقوت ناب لاله سیراب بین پسته سنبل نقاب تا شود از زلف او حجت خوبی تمام خط مسلسل کشید بر ورق…

ادامه مطلب

گل و رخسار تو دارند به هم یکرنگی

گل و رخسار تو دارند به هم یکرنگی لب شیرین و دهانت به شکر هم تنگی به ملامت نشد از لوح دل آن نقطه خال…

ادامه مطلب

گرمه به زمین باشد آن زهره جبین باشد

گرمه به زمین باشد آن زهره جبین باشد دوری طلبد از ماه نیز چنین باشد نتوان طلب بوسی کرد از لب خندانش حلوا نتوان خوردن…

ادامه مطلب