غزلیات کمال خجندی
به خانه ای که چنین میهمان فرود آید
به خانه ای که چنین میهمان فرود آید همای سدره در آن آشیان فرود آید زمی سعادت و طالع که او شبی چون ماه به…
بعد از امروز آشکارا دوست می دارم ترا
بعد از امروز آشکارا دوست می دارم ترا از تو چون پوشم نگارا دوست میدارم ترا در وجود من ز هستی هر سر مویی که…
بر دو رخ من در جوی خون که روانست
بر دو رخ من در جوی خون که روانست از تو مرا سرخ رونی در جهان است نیست کسی در پناه عشق تو ما را…
باز در آن کو گذری یافتم
باز در آن کو گذری یافتم بر درش از کعبه دری یافتم پیش گدایان سر کوی دوست ملک جهان مختصری یافتم جان و سر و…
بار بیرون نشد ز خانه هنوز
بار بیرون نشد ز خانه هنوز هست سرها بر آستانه هنوز آن همانی که سایه گستر ماست بال نگشود از آشیانه هنوز رفته بر آسمان…
با رخ آن مه به دعوی کی برآید آفتاب
با رخ آن مه به دعوی کی برآید آفتاب کی نماید ذره هر جا رخ نماید آفتاب سوختم از حسرت ای ابر افکن آنجا سایهای…
ای ورق گل بهشت از رخ نازکت خجل
ای ورق گل بهشت از رخ نازکت خجل لعل لب تو غنچه را کرده به خنده منفعل تا نگرفت از رخت نسخة مصور صبا صورت…
ای کاش رفتمی چو صبا در حریم تو
ای کاش رفتمی چو صبا در حریم تو تا زنده گشتمی نفسی از نسیم تو از تو امید قطع کنم این روا بود ما را…
ای رخت آیت حسن و دهنت لطف خدای
ای رخت آیت حسن و دهنت لطف خدای به حدیثی بگشای آن لب و لطفی بنمای خانه تست دل و دیده ز باران سرشک اگر…
ای بوده با تو ما را خویشی و آشنایی
ای بوده با تو ما را خویشی و آشنایی با آشنای خویشت تا چند بیوفایی؟ دل میدهد گواهی کز ما دلت ملول است آری تو…
ای ابتدای دردت هر درد را نهایت
ای ابتدای دردت هر درد را نهایت عشق ترا نه آخر شوق ترا نه غایت ذوق عذاب تا کی بیگانه را چشانی از رحمت تو…
آن غمزه چو از ریش دل آزرد سر نیش
آن غمزه چو از ریش دل آزرد سر نیش خون گشت به آزردن او جان و دل ریش ای دل تو غم اشک روان خور…
آن ترک مست بین که چها می کند دگر
آن ترک مست بین که چها می کند دگر هرگز وفا نکرد و جفا می کند دگر چشمش که کافریست چه کافر که عین کفر…
اگر مرا صد سر بود هر یک پر از سودای او
اگر مرا صد سر بود هر یک پر از سودای او چون سر زلفش بیفشانم به خاک پای او چشم ما از گریه شد تاریک…
از گریه مرا خانه چشم آب گرفته است
از گریه مرا خانه چشم آب گرفته است وز نه ما چشم ترا خواب گرفته است دارد گرمی زلف تو پیوسته بر ابرو گونی دلت…
از بار دین و دنیا باشد مراد هر کس
از بار دین و دنیا باشد مراد هر کس میگوی هر چه خواهی من بار خواهم و بس جان دید آن رخ آنگه دانست کز…
زاهد باریکبین لبهای باریک تو دید
زاهد باریکبین لبهای باریک تو دید خواند اللهم بارک آن دم و بر وی دمید آنکه در خلوت ریاضتها کشیدی سالها شد ز بویت مست…
وصل او مانده چرا دولت دنیا طلبید
وصل او مانده چرا دولت دنیا طلبید دولتی را که به از دینی و عقبی طلبد دوستداران به جز از دوست خواهید ز دوست که…
هرگز ز جان من غم سودای او نرفت
هرگز ز جان من غم سودای او نرفت وز خاطر شک تمنای او نرفت آن دل سیاه باد که سودای او نپخت وان سر بریده…
هر که در عالم کم از یک لحظه دور از بار زیست
هر که در عالم کم از یک لحظه دور از بار زیست کرد نقد زندگانی شایع اره پسیار زیست عاشق نالان می نگرفت بی رویش…
نیستم دسترسی آنکه ببوسم پایش
نیستم دسترسی آنکه ببوسم پایش در برفت وز سر من نرود سودایش عاشق ار سر دل خویش نیارد به زبان خود گواهی دهد از حال…
نمی دهد دهنت کام ما از آن لب شیرین
نمی دهد دهنت کام ما از آن لب شیرین را به تنگ دلان می کنند مصابقه چندین چو بوسه زنو خواهم سوی رقیب گزی لب…
نام آن لب به خط سبز به جانی دیدم
نام آن لب به خط سبز به جانی دیدم کاغذی بافتم و قند دروه پیچیدم آن خط از شوق کشیدم من گریان در چشم حرف…
من و محنت تو زهی راحت من
من و محنت تو زهی راحت من چه راحت که بخت من و دولت من چو من با تو باشم زهی راحت تو اگر این…
من ز بویش بیخود و دیوانهام
من ز بویش بیخود و دیوانهام گه به مسجد گاه در میخانهام فتنهٔ آن غمزهٔ عاشقکشم کشت آن نرگس مستانهام تا به آن جان و…
مطلع حسن جمال است آفتاب روی دوست
مطلع حسن جمال است آفتاب روی دوست حسن مطلع بین که در مطلع حدیث روی دوست آن خط از رحمت به خط سیر آمد آبتی…
مرا که خرقة ارزق به باده شد گلگون
مرا که خرقة ارزق به باده شد گلگون هوای شاهد و می کی رود ز سر بیرون به هر قدح که بیاید تبسم لب یار…
مرا با تو نقل و شراب آرزوست
مرا با تو نقل و شراب آرزوست از آن لب سوال و جواب آرزوست میان صفای می و شیشه باز مرا از تو جنگ و…
ما را شب فراق کجا خواب میبرد
ما را شب فراق کجا خواب میبرد صد خواب را ز گریه ما آب میبرد داروی جان ما ز لبش ساز گو طبیب زحمت چرا…
ما جگر سوختگان داغ تو داریم همه
ما جگر سوختگان داغ تو داریم همه مرهمی بخش که مجروح و نگاریم همه ساقیا گر نظری هست به مخمورانت بدو چشم تو که در…
لب یار برهم چرا زد ز پسته
لب یار برهم چرا زد ز پسته چه موجب شکستن ز مشتی شکسته شکر پیش آن لب دروغیست شیرین بیا به چندین گره بر نی…
گل از پیراهنت بوئی شنیدست
گل از پیراهنت بوئی شنیدست گریبان از برای آن دریده ست چو دید اندر چمن دامن کشانت ز حسن و لطف خود دامن کشیده است…
گرچه سرو چمن از آب روانی دارد
گرچه سرو چمن از آب روانی دارد نتوان پیش قدت گفت که جانی دارد به لب تشنه نشان می دهد از آب حیات خاک راهی…
گر عشق تو داغ جان گذار است
گر عشق تو داغ جان گذار است صد شکر که داغ دلنواز است گر درد تو بار صحبت ماست غم نیز ز محرمان راز است…
گر چشم شوخ نست به عاشق کشی مثل
گر چشم شوخ نست به عاشق کشی مثل در حلقها ز دور و تسلسل فند جدل دل ز آنچه گفت در دهشت هسته جای نطق…
گر بگذری سوی چمن سرو سهی از جا رود
گر بگذری سوی چمن سرو سهی از جا رود ور زآنکه برقع افکنی صبر از دل شیدا رود تا هست بر لوح بقا از جان…
کشت چشم تو ام به شیوه و ناز
کشت چشم تو ام به شیوه و ناز نظری سوی کشتگان انداز خستگان را به پرسشی دریاب بیدلان را به وعدهای بنواز دل بیچاره شد…
قدمت آن با الف با سرو سیمین
قدمت آن با الف با سرو سیمین بگویم راست هم آنی و هم این خط سبزت زرخ دل بردن آموخت که طوطی گیرد از آئینه…
عید شد خواهیم دیدن ماه یعنی روی دوست
عید شد خواهیم دیدن ماه یعنی روی دوست روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست دیده ها از بامها در جست و جوی…
عشق بر آتش بسوخت دفتر بود و نبود
عشق بر آتش بسوخت دفتر بود و نبود اما آبت فتح قریب سر حقایق گشود قطره به دریا رسید ابر برفت از میان قطره به…
عاشقان خط تو را مشک ختا میگویند
عاشقان خط تو را مشک ختا میگویند گر خط آناست که داری نه خطا میگویند طاق ابروی تو را گوشهنشینان جهان قبلهی دعوت و محراب…
صفت زلف کجت راست نباید به قلم
صفت زلف کجت راست نباید به قلم مه نو باشد از ابروی تو بسیاری کم تو به خوبی نه چنانی که شکیب از تو توان…
شبی خواهم چو شمعش لب گزیدن
شبی خواهم چو شمعش لب گزیدن بدین قلم زبان باید بریدن چو آن لب در خیال آرد دو چشمم چو آب از نازکی گیرد چکیدن…
سروی ز باغ حسن به لطف قدت نخاست
سروی ز باغ حسن به لطف قدت نخاست از آن برتر است قد تو کآید به شرح راست جان به لب رسیده ما را به…
سر زلف تو دزد دل های ماست
سر زلف تو دزد دل های ماست گر آویزی او را از گردن رواست به بالای لب نقطة خال تو خطا نیست آن نکته مشک…
زهی بدایت حسن رخنه نهایت لطف
زهی بدایت حسن رخنه نهایت لطف خط تو حجت حسن و لب تو آیت لطف غم تو قاصد جان شد خط و لبت نگذاشت زهی…
روی زیبای تو هر بار که در چشم تر آید
روی زیبای تو هر بار که در چشم تر آید خوبتر باشد از آن ماه که در آب نماید گری را طرفه نباشد که ربایند…
رخی چنین که تو داری کدام مو دارد
رخی چنین که تو داری کدام مو دارد خدا همیشه ز چشم بدت نگه دارد بکش نخست مرا گر گه محبت تست که بنده از…
دوشم دل از غم تو بر آتش همیتپید
دوشم دل از غم تو بر آتش همیتپید وز دیده با خیال لبت آب میچکید زآن لب چو میشنید حدیثی دل کباب میسوخت چون نمک…
دور از خداست خواجه مگر بی ارادت است
دور از خداست خواجه مگر بی ارادت است خدمت نصیب بنده صاحب سعادت است از صدق دم مزن چو نگشتی شهید عشق دعوی این مقام…