غزلیات کمال خجندی
بی غمت شاد مباد این دل غم پرور ما
بی غمت شاد مباد این دل غم پرور ما غمخور ای دل که بجز غم نبود در خور ما دردمندیم و خبر می دهد از…
به مکر و حیله برای دسترس چه امکان است
به مکر و حیله برای دسترس چه امکان است که همچو سرو بلندش هزار دستان است درون پرده رخ او هزار سینه بسوخت نعوذ بالله…
به خال لب خط سبزت قرابتی دارد
به خال لب خط سبزت قرابتی دارد لب تو از دم عیسی نیابتی دارد مگر محزر اشکم که ساخت سرخیها به لوح چهره خیال کتابتی…
بکوش تا به کف آری کلید گنج وجود
بکوش تا به کف آری کلید گنج وجود که بی طلب نتوان یافت گوهر مقصود بر آستان محبت که سر نهاد شبی که لطف دوست…
بر درت بی آب شد اشکم ز بسیار آمدن
بر درت بی آب شد اشکم ز بسیار آمدن بعد ازین خون خواهد از چشم گهربار آمدن ای دل ار آهنگ آن در میکنی چون…
باز دست از جانفشانان بر فشاندی
باز دست از جانفشانان بر فشاندی داد بیدادی ز مظلومان ستاندی رفتی و آن عارض چون آب و آتش یاد گارم در دل و در…
بار اشکم دید و شد بر من رحیم
بار اشکم دید و شد بر من رحیم سائلان را دوست میدارد کریم بر بناگوشت ز مسکینی دو زلف هر دو می افتند بر بالای…
با چشم خوش ای شوخ مرا جنگ مینداز
با چشم خوش ای شوخ مرا جنگ مینداز محنت زده را به بلا جنگ مینداز در دست صبا سلسله زلف میفکن شوریده دلان را به…
ای نهاده بار هجران بر دل پر درد من
ای نهاده بار هجران بر دل پر درد من تا چه آید بعد از این بر جان عم پرورد من ای صبا گر بوی او…
ای غمت آرام جان عاشقان
ای غمت آرام جان عاشقان از تو پر شادی جهان عاشقان خال مشکینت سواد الوجه ماست این بود بر رخ نشان عاشقان بر زبانها ذکر…
ای دل غلام أو شدی ای من غلام تو
ای دل غلام أو شدی ای من غلام تو بادت مبارک اینکه جهان شد به کام تو از من به رسم بنده نوازی به او…
ای به زلف از شیروان عبارتر
ای به زلف از شیروان عبارتر طره از تو تو ازو طرار تر ابرونی داری و چشم و غمزه ای هر یکی از دیگری خونخوار…
آه که خاک راه شد دیده من به راه تو
آه که خاک راه شد دیده من به راه تو کرده چرا کاه چهرهام فرقت عمرکاه تو بر دل من جفای تو بس که نهاده…
آن شوخ که رفت از بر ما باز کجا رفت
آن شوخ که رفت از بر ما باز کجا رفت دور از نظر اهل وفا باز کجا رفت جان تازه کنان بر سر بالین ضعیفان…
آن به ز بتان گوی لطافت به ذقن
آن به ز بتان گوی لطافت به ذقن لبهاش دل پسته خندان به دهن برد برد آن روز که شطرنج جفا گستری آموخت در اول…
اگر تو فخر نداری به دلق گردآلود
اگر تو فخر نداری به دلق گردآلود ایاز خاص نباشی به حضرت محمود هر آنکه خلعت سلطان عشق در پوشد به حلههای بهشتی کجا شود…
از لب او سختی چون به زبان میآید
از لب او سختی چون به زبان میآید گوییا آب حیاتی به دهان میآید خواهد آمد ز منت تیر بلا بر جان گفت در دل…
از باد سر زلفت یک روز پریشان شد
از باد سر زلفت یک روز پریشان شد جان و سره مسکینان در پای تو ریزان شد حال دل خود گفتم با چاره گر دردی…
زآن پیش که جان در تتق غیب نهان بود
زآن پیش که جان در تتق غیب نهان بود عکس رخ دلدار در آئینه جان بود از خواب عدم دیده دل نا شده بیدار در…
وصف دهن تنگ تو من هیچ نگویم
وصف دهن تنگ تو من هیچ نگویم چون نیست ز لطفش خبری یک سر مویم آن به که نگویم به کس این راز نهانی تا…
هرگز سوی ما چشم رضائی نگشادی
هرگز سوی ما چشم رضائی نگشادی گوشی به حدیث من بیدل ننهادی ای در گرانمایه که مثل تو کم افتد یک روز به دست من…
هر که ترا بافت دولت در جهان بافت
هر که ترا بافت دولت در جهان بافت دولت ازین به نیافت گشته که جان یاخت تا ز تو بو برده دل ازو اثری نیست…
نیست ما را بجز آن جان و جهان در یایست
نیست ما را بجز آن جان و جهان در یایست زانکه پی او په جهانست و نه جان دریایست خاک آن در طلیم تا بنهم…
نشان شیروان دارد سر زلف پریشانش
نشان شیروان دارد سر زلف پریشانش دلیلی روشن است اینکه چراغی زبر دامانش هر آن شمعی که در مجلس نهی با روی او ساقی چو…
می میرسد از باغ به خدمت برسیدش
می میرسد از باغ به خدمت برسیدش پوشیده بخلونگه عشرت بکشیدش نا ریخته در کام صراحی ز لب خم با باد لب بار نخستین بچشیدش…
من و درد تو آنگه باد مرهم
من و درد تو آنگه باد مرهم نباشد این قدر دردی مرا هم حدیثم از کم و افزون جز این نیست که افزون باد این…
من به شطرنج غمت جان و جهان خواهم باخت
من به شطرنج غمت جان و جهان خواهم باخت آن دو رخ دیده ام این بار روان خواهم باخت باختم عشق به آن روی و…
مست عشقم ز خرابات میارید مرا
مست عشقم ز خرابات میارید مرا تا ابد بر در میخانه گذارید مرا باده پاک روان پیش من آرید دمی آخر از پاکروان چند شمارید…
مرا زیبد به چوگان سر زلفت نظربازی
مرا زیبد به چوگان سر زلفت نظربازی که سر در بازم و چون گوی نگریزم ز سر بازی شکسته بسته چوگانیست گوئی زلف شبرنگت که…
مجلس ما به حضور تو چنانست امروز
مجلس ما به حضور تو چنانست امروز که کمین خادمه اش حور چنانست امروز از سر زلف پریشان تو در حلقه جمع عقل سودا زده…
ما را سر آنست که در پای تو افتیم
ما را سر آنست که در پای تو افتیم چون زلف تو بر خاک قدم های تو افتیم بار تو بر آن خاک ره ای…
ما به شادی جهانی نفروشیم
ما به شادی جهانی نفروشیم دولت این است که ما یافته ایم از ستمش غمش صاحب درد شناسد که چه لذت دارد آن حلاوت که…
لاف رندی مزن ای زاهد پاکیزه خصال
لاف رندی مزن ای زاهد پاکیزه خصال درد آن حال نداری به همین درة بنال تو و مسئوری و سجاده و طاعت همه عمر ما…
گفتمش نام تو گفتا از مه تابان پرس
گفتمش نام تو گفتا از مه تابان پرس گفتمش نام لبت گفت این حدیث از جان بپرس گفتمش باری نشانی زان دهان با من بگوی…
گر یار طبیب درد من نیست
گر یار طبیب درد من نیست دردا که امید زیستن نیست بیمار را به تندرستی جز ناله درون پیرهن نیست هر سر که برید از…
گر صورت چین با رخ خوب تو به دعواست
گر صورت چین با رخ خوب تو به دعواست آنجا همگی صورت و اینجا همه معناست ای باد بر آن روی نکو این همه برقع…
گر حال دل به دوست نه امکان گفتن است
گر حال دل به دوست نه امکان گفتن است بر شمع سوز سینه پروانه روشن است از من بگو به مدعی ای یار آشنا من…
گر بری چون سر زلف این دل سودایی را
گر بری چون سر زلف این دل سودایی را با پای بوس تو کشد این دل شیدایی را من ازین در نروم زانکه بجانی نرسد…
کسی که دل طرف زلف یار میکشدش
کسی که دل طرف زلف یار میکشدش اگر فکند در آن حلقه دست می رسدش رخ تو سوخت به خط جان و دودها برخاست دگر…
قدحی بیار ساقی که ز تویه شرمسارم
قدحی بیار ساقی که ز تویه شرمسارم سر آن ندارم اکنون که به زهد سر در آرم من از آن میی که خوردم ز ازل…
عندلیبی می زند بر گل نوانی بشنوید
عندلیبی می زند بر گل نوانی بشنوید بوی بار آشنا از آشنائی بشنوید از لب لیلی و مجنون نکته دارید گوش از زبان گل و…
عرفات عشق بازان سر کوی بار باشد
عرفات عشق بازان سر کوی بار باشد بعلطواف کعبه زین در نروم که عار باشد چو سری بر آستانش ز سر صفا نهادی بصفا و…
عاشق کند مشاهده حق بروی یار
عاشق کند مشاهده حق بروی یار باری چنان طلب کن و عشقی چنین بیار بیچاره غافلان که ندارند درد عشق مشغول گشته اند به تضییع…
صحبت عاشق و حبیب بهم
صحبت عاشق و حبیب بهم فصل گل دان و عندلیب بهم غم جگر ساخت قسمت من و دل هر دو خوردیم آن نصب بهم به…
شب که ز حسرت رخت چشم به ماه کرده ام
شب که ز حسرت رخت چشم به ماه کرده ام سوخته ماه و زهره را سینه چو آه کرده ام در خور تیغ دیده ام…
سروسهی به بستان گر سالها برآید
سروسهی به بستان گر سالها برآید با قد دلربایان در حسن بر نیاید صوفی ز ما بیاموز آئین عشقبازی کز زاهد ریای این کار کمتر…
سالها شد که در تک و پوییم
سالها شد که در تک و پوییم تو بمانی عجب چه میجوئیم وقت آن شد که از حدیقة انس گل و ریحان دوستی هوئیم وصف…
زلف معشوق سرکش افتادست
زلف معشوق سرکش افتادست عاشقان را به آن خوش افتادست میکشم دامتش اگرچه بلاست عاشق او بلاکش افتادست دل به نکه رخ دل افروزان چون…
روز و شب از غم عشق تو در اندیشه درم
روز و شب از غم عشق تو در اندیشه درم گرنه از صبر از هجر تو به هر لحظه درم اشک همچون در و رخساره…
رحمت آری و کنی چاره این درد نهانم
رحمت آری و کنی چاره این درد نهانم گر بدانی که ز هجر تو چسان میگذرانم چند در کوی تو بربوی تو برخاک نشینم آتش…