غزلیات کمال خجندی
ای نهاده بار هجران بر دل پر درد من
ای نهاده بار هجران بر دل پر درد من تا چه آید بعد از این بر جان عم پرورد من ای صبا گر بوی او…
ای غمت آرام جان عاشقان
ای غمت آرام جان عاشقان از تو پر شادی جهان عاشقان خال مشکینت سواد الوجه ماست این بود بر رخ نشان عاشقان بر زبانها ذکر…
ای دل غلام أو شدی ای من غلام تو
ای دل غلام أو شدی ای من غلام تو بادت مبارک اینکه جهان شد به کام تو از من به رسم بنده نوازی به او…
ای به زلف از شیروان عبارتر
ای به زلف از شیروان عبارتر طره از تو تو ازو طرار تر ابرونی داری و چشم و غمزه ای هر یکی از دیگری خونخوار…
آه که خاک راه شد دیده من به راه تو
آه که خاک راه شد دیده من به راه تو کرده چرا کاه چهرهام فرقت عمرکاه تو بر دل من جفای تو بس که نهاده…
آن شوخ که رفت از بر ما باز کجا رفت
آن شوخ که رفت از بر ما باز کجا رفت دور از نظر اهل وفا باز کجا رفت جان تازه کنان بر سر بالین ضعیفان…
آن به ز بتان گوی لطافت به ذقن
آن به ز بتان گوی لطافت به ذقن لبهاش دل پسته خندان به دهن برد برد آن روز که شطرنج جفا گستری آموخت در اول…
اگر تو فخر نداری به دلق گردآلود
اگر تو فخر نداری به دلق گردآلود ایاز خاص نباشی به حضرت محمود هر آنکه خلعت سلطان عشق در پوشد به حلههای بهشتی کجا شود…
از لب او سختی چون به زبان میآید
از لب او سختی چون به زبان میآید گوییا آب حیاتی به دهان میآید خواهد آمد ز منت تیر بلا بر جان گفت در دل…
از باد سر زلفت یک روز پریشان شد
از باد سر زلفت یک روز پریشان شد جان و سره مسکینان در پای تو ریزان شد حال دل خود گفتم با چاره گر دردی…
زاهد شهرم و صاحب نظر و شاهد باز
زاهد شهرم و صاحب نظر و شاهد باز شسته سجاده به می کرده به میخانه نماز طاعت باده پرستان چه به مسجد چه بدیر عشق…
وصل تو ما را بهشت و ناز نعیم است
وصل تو ما را بهشت و ناز نعیم است پی نو بهشت برین عذاب الیم است حلقه گیسوی حور و محبت رضوان گر تو نباشی…
هرگزم روزی نداد آن طرفة بغداد داد
هرگزم روزی نداد آن طرفة بغداد داد خرمن امید را زآن کرده ام بر باد باد آخر ای سرو چمن دل بنده بالای تست ور…
هر که از درد تو محروم بود بیمار است
هر که از درد تو محروم بود بیمار است و آنکه داغ تو نه پر سینه او افگار است دلم از ناوک آن غمزه شکایت…
نیست کس را به حسن روی تو قیل
نیست کس را به حسن روی تو قیل چه توان گفت روشن است دلیل با لیت چشم را مضایقه چیست م ت کی دیده به…
نقد جان چیست که در دامن جانان ریزم
نقد جان چیست که در دامن جانان ریزم گر بخواهد ز سر هر دو جهان برخیزم بی گناه در همه نیغم بزند بار عزیز ادب…
میل دلم بروی تو هر دم زیادت است
میل دلم بروی تو هر دم زیادت است وین حد دوستی و کمال ارادت است هر بامداد روی نو د بدن به فال نیک ما…
من نخواهم ز کمند نو نجات
من نخواهم ز کمند نو نجات من نجی من کمد العشق فعات آن خضر بین که چه بازی خوردوست لب او دیده و خورد آب…
من ترا مانده به هر بار کجا بار شوم
من ترا مانده به هر بار کجا بار شوم ور بود نیز وفادار چرا بار شوم تو مپندار مرا در سبکی شیوه خویش که به…
مژه تیزست و غمزه نیز و تو نیز
مژه تیزست و غمزه نیز و تو نیز ریختی خون عاشقان به ستیز اگر کشی بی بهانه نتوان کشت صد بهانه بعشره انگیز از من…
مرا سرگشته میدارد خیال زهد بی حاصل
مرا سرگشته میدارد خیال زهد بی حاصل بیا ساقی و مگذارم درین اندیشه باطل مرا ناصح به عقل و دین فریبد هر زمان باز آ…
مپوشان روی خود ای شوخ خود رای
مپوشان روی خود ای شوخ خود رای تو چشمی چشم بر عشاق بگشای ستم تا کی کتنی فرمانیم جور کرم فرما دگر اینها مفرمای از…
ما را به عشق می کند ارشاد پیر ما
ما را به عشق می کند ارشاد پیر ما داند که زاهدی نبود دلپذیر ما دل جای مهر تست چه پنهان کنیم راز چون روشن…
ما به فریاد آمدیم از ناله شبهای خویش
ما به فریاد آمدیم از ناله شبهای خویش پرسشی میکنز رنجوران شب پیمای خویش با همه خندان لبی بر من بگرید شمع جمع گر برو…
لب ار اینست و گفتار این شکر باری چه می گوید
لب ار اینست و گفتار این شکر باری چه می گوید اگر خورشید رخساره این قمر باری چه می گوید بعد دقت شناسی عقل نتوانست…
گفتی از آن ماست دلت جان از آن کیست
گفتی از آن ماست دلت جان از آن کیست اینجا نگر که داغ که آنجا نشان کیست تن خاک شد بر آن در و هرگز…
گر یار مرا با من مسکین نظری نیست
گر یار مرا با من مسکین نظری نیست ما را گله از بخت خود است از دگری نیست اندیشه ز سر نیست که شد در…
گر قصد خون ماست پس از دل ربودنت
گر قصد خون ماست پس از دل ربودنت میباید آن رخ از پس برقع نمودنت بیرون مشر ز دیده که با آن جمال و زیب…
گر جانب محب نظری با حبیب هست
گر جانب محب نظری با حبیب هست غم نیست گر هزار هزارش رقیب هست با کس مگو که چاره کنند درد عشق را ای خواجه…
گر بری دست به آئینه و در خود نگری
گر بری دست به آئینه و در خود نگری ببری دست ز عشاق به صاحب نظری ننگری دود درونها که به بالا ز تو رفت…
کسی که دوست ندارد ز جان ندارد حظ
کسی که دوست ندارد ز جان ندارد حظ که جسم دور ز جان از جهان ندارد حظ حظر چو کوثر است به خلد آب خضر…
قراری کرده ام با خود که چون در پیش بار افتم
قراری کرده ام با خود که چون در پیش بار افتم به خاک پای او بی خود بغلطم بی قرار افتم مرا گویند چون بینی…
عنبرست آن دام دل یا مشک ناب
عنبرست آن دام دل یا مشک ناب یا ز سنبل پر گل سوری نقاب یا ز شعر سبز بر به سایبان یا حریر ست آن…
عشق حالیست که جبریل بر آن نیست امین
عشق حالیست که جبریل بر آن نیست امین صاحب حال شناسد سخن اهل یقین جرعه بر سر خاک از می عشق افشاندند عرش و کرسی…
عاشق کیست دلم باز نخواهم گفتن
عاشق کیست دلم باز نخواهم گفتن سر مونی بکس این راز نخواهم گفتن وصف آن روی کز آسیب نظرهاست نهان پیش رندان نظر باز نخواهم…
صد جان ز لبت بوام گیرم
صد جان ز لبت بوام گیرم تا پیش تو دم بدم بمیرم چندانکه بخویش میکنم فکر جز فکر تو نیست در ضمیرم ای دوست که…
شبت خوش باد ای باد سحرگاه
شبت خوش باد ای باد سحرگاه که آوردی هوای زلف آن ماه چه سود از ناله شبها که جانان ز حال دردمندان نیست آگاه در…
سرو می ماند به قد یار من
سرو می ماند به قد یار من ز خاک پای سرو از آن رو شد چمن می کنند از لطف خود با تو حدیث غنچه…
سر بر در توأم بنگر سربلندیم
سر بر در توأم بنگر سربلندیم ای من سگ تو عفو کن این خود پسندیم گر هندوی دو چشم تو برکش ز غمزه تیغ من…
زلفت که بر سمن گرهی عنبرین زند
زلفت که بر سمن گرهی عنبرین زند توقیع حسن بر ورق یاسمین زند مهریست نقش خاتم دولت که آفتاب آنرا ز مهر عارضی نو بر…
روز نشاطست و عیش باده بیارید و جام
روز نشاطست و عیش باده بیارید و جام زآنکه به جان آمدم در غم ناموس و نام هست مرا آرزو یک دو مراد از جهان…
رخ بپوشید و جگره میسوزدم
رخ بپوشید و جگره میسوزدم آتش پنهان بنره میسوزدم خانه ای که آب سازم چون حباب آه دل دیوار و در بسوزدم باد آن لب…
دوشم خیال روی تو در سر فتاده بود
دوشم خیال روی تو در سر فتاده بود گوشی در بهشت برویم گشاده بود تا تو ز در درآنی و مجلس دهی فروغ شب نا…
دو بوسم که گفتی اگر گویم آن کو
دو بوسم که گفتی اگر گویم آن کو مرا آن زبان کو ترا آن دهان کو کمر گفته بودی که بندم بخونت کمر خود ببندی…
دل نثار زلف جانان کرد جان خویشتن
دل نثار زلف جانان کرد جان خویشتن جان دهد مرغ از برای آشیان خویشتن قمری نالان که عاشق بود بر بالای سرو در سر او…
دل که شد زآن زلف سودایی مزاج
دل که شد زآن زلف سودایی مزاج نیستش غیر از تو معجون علاج زهر ناب از دست تو عذب فرات بی تو آب زندگی ملح…
دل ز دستم به طلبکاری یاری رفتست
دل ز دستم به طلبکاری یاری رفتست دیر خواهد به من آمد و به کاری رفتست هر قراری که به دل دارم ازو خواهد رفت…
دل بردی و دین رواست اینها
دل بردی و دین رواست اینها ای جان جهان چهاست اینها بندم ز غمت جدا شد از بند از جور و ستم جداست اینها گفتی…
درآمد از در ارباب خرقه ناگه دوست
درآمد از در ارباب خرقه ناگه دوست برآمد از دل درویش خسته الله دوست چو آفتاب نشست و چراغ ها افروخت درون خلوت دلها به…
در راه عشق هر که بمن اقتدا کند
در راه عشق هر که بمن اقتدا کند باید که سر ببازد و جان را فدا کند دیوانه وار خانه هستی کند خراب هر کو…