آن رخ نبینم ار نبری زلف پر ز تاب

آن رخ نبینم ار نبری زلف پر ز تاب شب منقطع نگشته نبیند کس آفتاب بر گوشه عذار تو مستیست خفته چشم نزدیک صبح از…

ادامه مطلب

آمد درون دل غمت دیگر نمی آید برون

آمد درون دل غمت دیگر نمی آید برون سودای آن زلف سیه از سر نمی آید برون شوق بهشت و حور عین سودای آن و…

ادامه مطلب

از لیش هر گه که خواهم کام دشنام دهد

از لیش هر گه که خواهم کام دشنام دهد اگر نه مطفل است و خورد بازی چرا کام دهد ساحری بنگر که چون نقلی بخواهم…

ادامه مطلب

از پیش من آن شوخ چه تعجیل کنان رفت

از پیش من آن شوخ چه تعجیل کنان رفت دل نعره بر آورد که جان رفت و روان رفت گر خامه براند گذری پهلو نامش…

ادامه مطلب

ز من که عاشق و رندم مجری زهد و صلاح

ز من که عاشق و رندم مجری زهد و صلاح که روز مستم و شب هم زهی صباح و رواح قبه و واعظ ما را…

ادامه مطلب

همه عمر از تو به من بوی وفائی نرسید

همه عمر از تو به من بوی وفائی نرسید دل رنجور ز وصلت بشفائی نرسید این همه خون بناحق که در ایام تو رفت هیچکس…

ادامه مطلب

هر نیر که بر جان ز تو از دور رسیده

هر نیر که بر جان ز تو از دور رسیده صد دفتر شعر از حسن و خسرو سلمان ما روی تو دیدیم و زجان مهر…

ادامه مطلب

هر شبی تا به سحر دست دعا بگشایم

هر شبی تا به سحر دست دعا بگشایم که مگر یک شبی آن بند قبا بگشایم همچو من عقد گشانی نبود در عالم گر گره…

ادامه مطلب

نیست از سوز تو جان را نه گریز

نیست از سوز تو جان را نه گریز سر ندارد ز سر خنجر تیز تو ستیز ورنه گریز آرزو می‌برم آن سوز زهی آتش‌طبع خاطرم…

ادامه مطلب

ندارد آن دهان گفتم نشان گفتا چنان باشد

ندارد آن دهان گفتم نشان گفتا چنان باشد مارینا ولی ما را میانی هست و آن هم بی نشان باشد غم خال نو آسان نیست…

ادامه مطلب

مهره روی تو نه در خورد من مسکین بود

مهره روی تو نه در خورد من مسکین بود چه کند بنده چر تقدیر خداوند این بود بر نیامد بهوای دل دیوانه خویش ز آنکه…

ادامه مطلب

من که از وصل تو ای دوست جدا می باشم

من که از وصل تو ای دوست جدا می باشم سال و مه منتظر وصل شما می باشم درد عشق تو مرا کشت دوا کن…

ادامه مطلب

من آن بهتر که باشم رند و عامی

من آن بهتر که باشم رند و عامی که نیکو نیست عشق و نیکنامی نوشتند از ازل بر سر چو جامم کران لب باشدم بس…

ادامه مطلب

مرا لطف گفتارش از راه برد

مرا لطف گفتارش از راه برد لبش هوشم از جان آگاه برد رخ ماه را ماند آن رخ مگر بشطرنج خوبی رخ ماه برد غمش…

ادامه مطلب

مرا در درد بی باری دریغا بار بایستی

مرا در درد بی باری دریغا بار بایستی هزاران غم کزو دارم یکی غمخوار بایستی نمودی چهره مقصودی ز رخسار و خط خوبان ولی آئینه…

ادامه مطلب

ما عاشقیم و رند، خرابات کوی ماست

ما عاشقیم و رند، خرابات کوی ماست روی شرابخانه و عشرت به روی ماست ای شیخ اگر به صومعه ها دار و گیر نیست خمّارخانه…

ادامه مطلب

ما درین دیر فتادیم هم از روز الست

ما درین دیر فتادیم هم از روز الست رند و دیوانه و تلاش و خراباتی و مست محنت ما همه دولت غم ما جمله نشاط…

ادامه مطلب

ما از لب تو کام ندیدیم و گذشتیم

ما از لب تو کام ندیدیم و گذشتیم تشنه به لب چشمه رسیدیم و گذشتیم گفتیم دعای تو و از بخت مخالف از لفظ تو…

ادامه مطلب

گلی چون سرو ما در هر چمن نیست

گلی چون سرو ما در هر چمن نیست و گر باشد چنین نازک بدن نیست به باریکی لبهاش ار سخن هست در آن سوی میان…

ادامه مطلب

گفتمت سنگدلی آمد ازین نکته گرانت

گفتمت سنگدلی آمد ازین نکته گرانت آن هم از سنگدلی بود که گفتیم چنانت گر صبا خوانمت از لطف و گل از غایت خوبی هم…

ادامه مطلب

گر گذاری که با تو در نگویم

گر گذاری که با تو در نگویم خاک پایت به چشم ها بخریم تا ببوسیم آستان ترا حلقه حلقه نشسته گرد دریم گر غرامت ستانی…

ادامه مطلب

گر دهد دستم کز آن عارض نقابش بر کنم

گر دهد دستم کز آن عارض نقابش بر کنم بوسه دو از رخ چون آفتابش بر کنم تلخ گردد کام عیش من چو دندان طمع…

ادامه مطلب

گر بی تو یک دو دم من بیمار زیستم

گر بی تو یک دو دم من بیمار زیستم از غمزه تو خسته و انگاره زیستم از من چو نیم ناز دگر داشتی دریغ چون…

ادامه مطلب

گر از در به تیم برانی نو دانی

گر از در به تیم برانی نو دانی اگر کشته خویش خوانی تو خوانی مرا گفته خوانمت با برانم ندانم من اینها تو دائی نو…

ادامه مطلب

کحل بصر نیست جز آن خاک راه

کحل بصر نیست جز آن خاک راه چشم به سرمه مکن ای دل سیاه دود شنیدم سوی خوبان رود با تو رسد عاقبت این دود…

ادامه مطلب

فرح به سینه پر غصه بی تو چون آید

فرح به سینه پر غصه بی تو چون آید که گر به کوه بسنجم غمت فزون آید گذشت از غم فرهاد سالها و هنوز صدای…

ادامه مطلب

عشق در طینت دلها نمک است

عشق در طینت دلها نمک است شور عاشق رسما تا سمک است پر پر از عشق به بال ملکی که اولی اجنحه وصف ملک است…

ادامه مطلب

عاشقم بر تو ز عاشق کشتنت

عاشقم بر تو ز عاشق کشتنت دوست کئی تا دوست تر دارم منت سر طلب از من که آرم در نظر بر سر آن هم…

ادامه مطلب

صوفی که ز چشم تو برد جان به سلامت

صوفی که ز چشم تو برد جان به سلامت سر بر نکند تا به قیامت ز غرامت امروز گر آن لب نگرد زاهد خود کام…

ادامه مطلب

شوخ چشمی خان و مان ما به یغما برد و رفت

شوخ چشمی خان و مان ما به یغما برد و رفت دید عقل و دل بر ما هر دو یکجا برد و رفت بر سر…

ادامه مطلب

سیری نبود از لب شیرین تو کس را

سیری نبود از لب شیرین تو کس را کس سیر ندید از شکر ناب مگس را نالان به سر کوی تو آییم که ذوقی است…

ادامه مطلب

سرخوش است ای پسر مرا باتو

سرخوش است ای پسر مرا باتو کشت چشم توأم نه تنها تو بر در و بام دل چه گردد جان او درین خانه باش گو…

ادامه مطلب

ساقی بیار باده که عید صیام شد

ساقی بیار باده که عید صیام شد آن به که بود مانع رندی تمام شد در ده قدح ز اول روزم که بعد ازین حاجت…

ادامه مطلب

رویت به چنین دیده تماشا نتوان کرد

رویت به چنین دیده تماشا نتوان کرد وصل تو بدینه سینه تمنا نتوان کرد تا دیده نخست از نظرت وام نگیرد نظارة آن صورت زیبا…

ادامه مطلب

رفت بار من و بگذاشت مرا با دل ریش

رفت بار من و بگذاشت مرا با دل ریش آشنا ناشده بیگانه شد از عاشق خویش نوش ناکرده هنوز از می وصلش جا می خوردم…

ادامه مطلب

دیده در عمری ز رویت با خیالی فائع است

دیده در عمری ز رویت با خیالی فائع است عمر کان بگذشت بی روی نو عمری ضابع است جان که رفت از پیش ما خواهد…

ادامه مطلب

دوستانم سگ تو میخوانند

دوستانم سگ تو میخوانند دوستان قدر دوستان دانند تیزتر باشدم به مهر تو دل که به تیغ از در توام رانند با رقیبان تند خوی…

ادامه مطلب

دلبرا چشم خوشت آفت مستان آمد

دلبرا چشم خوشت آفت مستان آمد نشنة لعل تو سر چشمه حیوان آمد پرتوی ز آینه روی جهان آرایت مطلع حسن و لطافت مه تابان…

ادامه مطلب

دل ملک تو شد نوبت لطف است و عنایت

دل ملک تو شد نوبت لطف است و عنایت شاهی بنشان فتنه و بنشین به ولایت تو آیتی از رحمت و بر روی تو آن…

ادامه مطلب

دل صفه خال تو با زلف گفت

دل صفه خال تو با زلف گفت دانه در در شب تاریک سفت سرو قدت راست چمن سرو راست کس سخن راست نیارد نهفت تا…

ادامه مطلب

دل دگر غم دارد از تو جان دگر

دل دگر غم دارد از تو جان دگر سینه دیگر خاطر بریان دگر این چه اشک است این مرا باران ز چشم اشک دیگر باشد…

ادامه مطلب

دزد دلهاست سر زلف تو زانش بستند

دزد دلهاست سر زلف تو زانش بستند می برد بند خود آخره نه چنانش بستند رسن زلف تو پیوند دل و جان بگسسته چه سببه…

ادامه مطلب

در صحبت دوست جان نگنجد

در صحبت دوست جان نگنجد شادی و غم جهان نگنجد در خلوت قرب و حجره انس این راه نیابد آن نگنجد ما خانه خراب کرد…

ادامه مطلب

دارم من از جهان غم باری همین و بس

دارم من از جهان غم باری همین و بس در سر خیال روی نگاری همین و بس ما از بنان موی میان شکر دهان بوسی…

ادامه مطلب

خواجه چرا نشسته خیز که رفت کاروان

خواجه چرا نشسته خیز که رفت کاروان بار به بند و شو توهم در پی کاروان روان نصر آمل چه میکنی روضه دلگشا بین کلیة…

ادامه مطلب

حلقه بر در میزند هر دم خیال روی دوست

حلقه بر در میزند هر دم خیال روی دوست گوش دار این حلقه را ای دل گرت سودای اوست صبحگاهی می گرفتم عقد گیسویش به…

ادامه مطلب

چو چشم مست تو دیدم خمارم از دیده

چو چشم مست تو دیدم خمارم از دیده گشاد چشم تو اشکم دمادم از دیده ز دیده دل به یکی نوش نا رسیده هنوز هزار…

ادامه مطلب

چندان بگریم بر در آن بیوفا شام و سحر

چندان بگریم بر در آن بیوفا شام و سحر کز آب چشمم آورد سروی از آنجا سر بدر جنگی که می بود از حمید با…

ادامه مطلب

چشم توام به غمزهٔ خونخوار می‌کشد

چشم توام به غمزهٔ خونخوار می‌کشد آن خونبها بود که دگربار می‌کشد ترسم کشند از حسدم بار و هم‌نشین گر گویم این به کس که…

ادامه مطلب

جانا ز گرد دردت پر باد دامن ما

جانا ز گرد دردت پر باد دامن ما وین دلق گرد خورده صد پاره در تن ما دل ساکنی ندارد بی خاک آستانت ای خاک…

ادامه مطلب