غزلیات کمال خجندی
زلف بر دوش آن پری در ماهتاب آمد برون
زلف بر دوش آن پری در ماهتاب آمد برون گونیا از سوی چین صد آفتاب آمد برون دور سازم گفتم اشک از چشم تر با…
یاد بوس چون منی حیف است کآید بر زبانت
یاد بوس چون منی حیف است کآید بر زبانت نیک گفتی نیک پیش آ، تا ببوسم آن دهانت زاهد پر خواره می شد دم به…
هوای وصل تو دارد غریق بحر فراق
هوای وصل تو دارد غریق بحر فراق چو تشنه که به آب روان بود مشتاق شنیده ام که سگم خوانده عفاک الله من قیر بدین…
هر لحظه بما از نو رسد تحفة دردی
هر لحظه بما از نو رسد تحفة دردی اگر این نبدی عاشق درویش چه خوردی دل چاره درد تو به این کرد که خون شد…
هر دمی با دگری ناز مکن
هر دمی با دگری ناز مکن چشم بر روی خسان باز مکن چون نصیبی دهی از درد مرا دگری را بمن انباز مکن ناز کن…
نو درد نداری و رخ زرد نداری
نو درد نداری و رخ زرد نداری ای عاشق بیدرد چه نالی و چه زاری دلها برد آن آه که از درد برآرند فریاد ز…
نام به بردم شبی روی توام آمد به یاد
نام به بردم شبی روی توام آمد به یاد ذکر شب کردم دل از مه با سر زلفت فتاد دیده چون نقش صنوبر بست با…
مه عیدت مبارک باد ای خورشید مهرویان
مه عیدت مبارک باد ای خورشید مهرویان زلب حلوای عیدی ده نخستین با دعاگویان خلایق را نظر بر ماه و ما را بر تو نظاره…
من ز جانان به جان گریختهام
من ز جانان به جان گریختهام وز جفای جهان گریختهام آفرین بر گریزپایی من کز غم این و آن گریختهام خلق در خانهام کجا یابند…
مکش بر هر دلی تیر و مکش باز از حسد ما را
مکش بر هر دلی تیر و مکش باز از حسد ما را کزان مژگان ز صد ناوک صد ویک می رسد ما را به هجران…
مرا گفتی برین در این فغان چیست؟
مرا گفتی برین در این فغان چیست؟ خروش بلبلان در بوستان چیست چرا خواهم شب وصل تو بالین اگر خواب آیدم آن آستان چیست چرا…
مرا بر رخ از دیده خون آمد است
مرا بر رخ از دیده خون آمد است که اشک از چه بر من برون آمد است کجا ایستد از چکیدن سرشک که این شیشه…
ما ز سگان درت بیشتر و کمتریم
ما ز سگان درت بیشتر و کمتریم عمر گذشت و هنوز معتکف این دریم زنده ز سوز دلیم در شب هجران چو شمع بین که…
ما بی به روی تو آهم ز ثریا بگذشت
ما بی به روی تو آهم ز ثریا بگذشت بسیاری دیده دریا شد و هر قطره ز دریا بگذشت گرچه در مجمع دل درد بود…
لیست آن بگو با شکر خورده ای
لیست آن بگو با شکر خورده ای ز خود خورده باشی اگر خورده ای چرا میدهد زآن دهان بوی جان چو دایم ز لبها جگر…
گل را به دور روی تو کس بو نمیکند
گل را به دور روی تو کس بو نمیکند بلبل به بوستان سخن او نمیکند تا دیده باز یافت خیال قدت در آب دل جستوجوی…
گفت بار از غیر ما پوشان نظر گفتم به چشم
گفت بار از غیر ما پوشان نظر گفتم به چشم وآنگهی دزدیده در ما مینگر گفتم به چشم گفت اگر یابی نشان پای ما بر…
گر قرار تو به دلها نه چنانست که بود
گر قرار تو به دلها نه چنانست که بود عهد ما با غم عشق تو همانست که بود میل دل با رخت امروز به نوعی…
گر خود هزار سنگ ملامت به سر خورم
گر خود هزار سنگ ملامت به سر خورم چندان که زندهام غم آن سیمبر خورم آبی که از سفال سگانش رود به حلق به زآن…
گر به مسجد نروم قبله من روی تو بس
گر به مسجد نروم قبله من روی تو بس بعد ازین گوشه محراب من ابروی تو بس عذر خواهان گناهان شبان روزی من غم روی…
گدای کوی ترا پادشاه میخوانند
گدای کوی ترا پادشاه میخوانند چو راه یافته بر آن در براه میخوانند کمر به خدمت تو هر که بست شاهانش بقدر مرتبه صاحب کلام…
کارم ز دست شد نظری کن بکار من
کارم ز دست شد نظری کن بکار من بنگر بکار بنده خداوندگار من فارغ شدم ز جنت و فردوسی و حورعین تا اوفتاد بر سر…
عید می آید و مردم مه نو میطلبند
عید می آید و مردم مه نو میطلبند دید ها طاق خم ابروی او میطلبند شب قدر و به عیدی که کم آبد بنظر همه…
عشق تو و نوبه آبگینه و سنگ است
عشق تو و نوبه آبگینه و سنگ است نام نکو در ره نو موجب ننگ است تا به من الفت است از همه دورم تا…
عاشقان طالب و صاحب نظران در کارند
عاشقان طالب و صاحب نظران در کارند عاقلان بیخبر و بیخبران هشیارند خفته صبح ازل رفت پس پرده خواب تا شبانگاه ابد زنده دلان بیدارند…
صنما در خط سنبل مه تابان داری
صنما در خط سنبل مه تابان داری بر سر شاخ صنوبر گل خندان داری دم عیسی همه از لعل شکر بار دهی حسن یوسف همه…
شبی که روی تو ما را چراغ مجلس شد
شبی که روی تو ما را چراغ مجلس شد به سوختن دل پروانهاش مهوس شد دو چشمت از دل و دین آنچه داشتم بردند توانگری…
سگ کویش به من دربند باری است
سگ کویش به من دربند باری است عزیزی را سر و سودای خواری است مرا هست از سگش هم چشم باری گدا را آرزوی شهر…
سر زلفت نمی خواهم که در دست صبا افتد
سر زلفت نمی خواهم که در دست صبا افتد کز آن جانها رود بر باد و سرها زیر پا افتد رقیب از حد برون پای…
زیر پا از زلف مشکین گه گهی میکن نگاه
زیر پا از زلف مشکین گه گهی میکن نگاه تا ببینی از تو مسکینان بسی بر خاک راه شوق آن روی چو آتش گر گنه…
روی خوب از من مشتاق نپوشانی به
روی خوب از من مشتاق نپوشانی به قیمت صحبت صاحب نظران دانی به گرچه دست دهد آزار دل مسکینان خاطر عاشق بیچاره ترنجانی به من…
رخت رشک قمر گفتیم گفتیم
رخت رشک قمر گفتیم گفتیم دهانت را دهانت را شکر گفتیم گفتیم رقیبت را که سگ بسیار ازو به چه شد گر زین بتر گفتیم…
دیدی که بار وعده خود را وفا نکرد
دیدی که بار وعده خود را وفا نکرد ما را بخویش خواند و بخلوت رها نکرد بسیار لابه کردم و زاری و بیخودی آن ناخدای…
دوستان بار من و دلبر و دلدار من اوست
دوستان بار من و دلبر و دلدار من اوست من دگر دوست ندارم بجز این مونس دوست فکر بسیار چه حاجت در رخش چون دیدم…
دل هر که بیمار او شد خوش است
دل هر که بیمار او شد خوش است ز شادیست پر گرچه غمگین وش است رود جان چو پیکان به دنبال تیر چر یابد نشانی…
دل گرفت از بتان به رویم
دل گرفت از بتان به رویم راست گویم دروغ میگویم مستم از بوی عنبرین مویان نیست هشیار بک سر مویم میکنم زآن لب و دهان…
دل سختت به سندان سخت بارست
دل سختت به سندان سخت بارست دهانت را میان بس راز دارست به آن خاک قدم جان همنشین است به آن چاه ذقن دل یار…
دل به از وصل رخت در جان تمنایی نیافت
دل به از وصل رخت در جان تمنایی نیافت دیده از دیدار تو خوشتر تماشایی نیافت عقل در دور رخت چندان که هر جا کرد…
دردا که رفت عمر وه نکردیم هیچ کار
دردا که رفت عمر وه نکردیم هیچ کار ساقی بیا که کار تو داری شراب آر از چشمه سار چاه جوانی به نشنه ای آبی…
در سر زلف تو تنها به دل شیدا رفت
در سر زلف تو تنها به دل شیدا رفت و دل هر دو به هم در سر این سودا رفت رفت دل بکنه چون باد…
دارد به سجده شبها به روی بر زمینی
دارد به سجده شبها به روی بر زمینی بنگر که نور طاعت می تابد از جبینش در حسن دارد آنی از لطف هم دهانی چندانکه…
خضرجان آب حیات از لب دلجوی نو یافت
خضرجان آب حیات از لب دلجوی نو یافت موسی انوار تجلی همه از روی تو یافت مرده را زنده از آن کرد مسیحا به دمی…
حدیث یار شیرین لب نگنجد در دهان من
حدیث یار شیرین لب نگنجد در دهان من که باشم من که نام او برآبد بر زبان من رنیم روزی از چشمت بکشتن داد پیغامی…
چهره ام دیده چه حاصل که به خون کرد نگار
چهره ام دیده چه حاصل که به خون کرد نگار که برون نقش و نگارست و درون ناله زار بار گویند که دارد سر عاشق…
چشمش را عقل و مبه و جان زد
چشمش را عقل و مبه و جان زد این دزد هزار کاروان زد هر نیر بلا که سوی دلها از غمزه کشید بر نشان زد…
چراغ عمر ندارد فروغ بی رخ پار
چراغ عمر ندارد فروغ بی رخ پار کراس زهره که بیند طلوع انور یار حدیث عشق مگو جز به رند باده پرست که اهل زهد…
جان دارم و دل دارم سر دارم و زر دارم
جان دارم و دل دارم سر دارم و زر دارم گر از تو رسد فرمان دل از همه بر دارم تو عمر منی زآن وجه…
ترا دو رخ به دو خط فن دلبری آموخت
ترا دو رخ به دو خط فن دلبری آموخت تو از دو چشم و دو چشم از تو ساحری آموخت تو طفل مکتب حسنی معلم…
تا توانی دل مشتاق بدست آری به
تا توانی دل مشتاق بدست آری به جانب بار و وفادار نگه داری به با چنین زلف خوش و خال خوش و روی چو ماه…
بیزارم از آن دل که در درد نباشد
بیزارم از آن دل که در درد نباشد هر دل که بترسد ز بلا مرد نباشد باران مرا درد من بی سرو پا نیست دشمن…