غزلیات کلیم کاشانی
چه شد گاه از زبان خامه نام این پریشان بر
چه شد گاه از زبان خامه نام این پریشان بر بر آر از پستی گمنامی و بر صدر عنوان بر ز بوی وصل روح کشتگان…
چاره خاموشی بود هر جا سخن در شیر نیست
چاره خاموشی بود هر جا سخن در شیر نیست تیر بر سنگ آزمودن جز زیان تیر نیست گر بخلق الفت نمی گیرم گناه من بدان…
تمام دردم و روی دوا نمی بینم
تمام دردم و روی دوا نمی بینم بچشم خواهش خود توتیا نمی بینم براه دیدنت از بس نگاه ضبط کنم دمیکه راه روم پیش پا…
تا خانمان ما همه بر باد داده آب
تا خانمان ما همه بر باد داده آب مانند اشک از نظر ما فتاده آب چیزیکه متصل بود امروز، اشک ماست اجزای دهر را همه…
بیتو از گلشن چه حاصل خاطر افسرده را
بیتو از گلشن چه حاصل خاطر افسرده را خنده گل دردسر میآورد آزرده را ساغری خواهم دم آخر مگر همراه او سوی تن باز آورم…
به دور خویش ز مینا حصار میخواهم
به دور خویش ز مینا حصار میخواهم در آن میانه ترا در کنار میخواهم به توبه نامه نمیشویَم از گُنَه که به حشر به کف…
بسمل ز تیغ او بطپیدن نمی رسد
بسمل ز تیغ او بطپیدن نمی رسد از کشتگان کفن ببریدن نمی رسد چون خنده گلست زبس ضعف ناله ام کز لب چو بگذرد بشنیدن…
بدلم اینهمه پیکان ستم بار نبود
بدلم اینهمه پیکان ستم بار نبود گره غنچه گران بر دل گلزار نبود دل و جان صبر و شکیب از شب هجرت چه کشد داغ…
باز میخارد کفم خواهم دگر بر سر زدن
باز میخارد کفم خواهم دگر بر سر زدن این بود از ما بدام عشق بال و پر زدن در حق آن قامت دلکش وصیت کرده…
ای که تو دلتنگی، از گریه دلت وامیشود
ای که تو دلتنگی، از گریه دلت وامیشود تنگنای عشق زین خمخانه صحرا میشود هر کرا توفیق عیبِخویشبینی دادهاند بعد مردن بر مزارش کور بینا…
آن سرو روان تا بگلستان گذری داشت
آن سرو روان تا بگلستان گذری داشت پروانه صفت گل هوس بال و پری داشت دل از خم زلف تو برون رفت و نگفتی کاین…
اشکم ز دل چو شعله فروزان برآمده
اشکم ز دل چو شعله فروزان برآمده طوفانم از تنور بدینسان برآمده رفتی و مضطرب ز قفایت دویده اشک چون لشکری که از پی سلطان…
از غمی شکوه نکن تا غم دیگر ندهند
از غمی شکوه نکن تا غم دیگر ندهند از لب خشک مگو تا مژه تر ندهند خوبرویان چو نشینند در ایوان غرور منصب آینه داری…
همین نه در سفر آشفته تر ز سیلابم
همین نه در سفر آشفته تر ز سیلابم که در وطن همه سر گشته تر ز گردابم چرا فریب شراب هوس خورم که چو شمع…
هر دم مشو سوار به عزم شکار من
هر دم مشو سوار به عزم شکار من آتش مزن بخانه زین شهسوار من کوتاه گشت از همه جا رشته امید از بسکه روزگار گره…
نه رحم کرد که خون دل خراب نخورد
نه رحم کرد که خون دل خراب نخورد غرور او ز سفال شکسته آب نخورد بقتل گاه وفا تا شهید او نشدم دهان تیغ بخندید…
نخل امید ز بار افتادست
نخل امید ز بار افتادست با غم از چشم بهار افتادست بیحسابست همان درد دلم نفسم گر بشمار افتادست گریه زین تخم که بر سینه…
مگو ناصح که بتوان از رخ جانان نظر بستن
مگو ناصح که بتوان از رخ جانان نظر بستن بسی مشکل بود بر روی صاحبخانه در بستن به از مو نیست دستاری سر ما بیدماغان…
لبم ز بستگی دل اگر چه وا نشود
لبم ز بستگی دل اگر چه وا نشود چو لاله خون جگر خوردنم قضا نشود بیک لباس مقید مشو که ساختگیست اگر گهی به تنت…
گر همتم کناره ز دنیا نمی کند
گر همتم کناره ز دنیا نمی کند تقلید گوشه گیری عنقا نمی کند تا ناخن از پلنگ نگیرد بعاریت ایام از دلم گرهی وا نمی…
کی تغافل می تواند عاشق بیتاب کرد
کی تغافل می تواند عاشق بیتاب کرد چون توان با تشنگی قطع نظر از آب کرد مو بمو قربان آن ابرو شدم اما هنوز طاعتی…
کسب کمال اهل جهان کسب زر بود
کسب کمال اهل جهان کسب زر بود علامه آن بود که زرش بیشتر بود نیک و بد زمانه بود کاش مثل هم خارش بسر رسد…
عیش در کلبه ما گوشه نشین می باشد
عیش در کلبه ما گوشه نشین می باشد دید و وادید مکن عید همین می باشد سر و سامانم چون شیشه می نیست زخود روش…
ضعف طالع برده از من قوت تدبیر را
ضعف طالع برده از من قوت تدبیر را برنتابد از خرابی خانهام تعمیر را گر چنین شاداب از خون شهیدان میشود آب پیکان سبز خواهد…
شعله آتش حسن تو چو بالا گیرد
شعله آتش حسن تو چو بالا گیرد فلک انگشت بدندان ثریا گیرد کاهش عشق ز بس جسم نزارم بگداخت رنگ در چهره من پرده بسیما…
ساقی از تاب می آن لحظه که در می گیرد
ساقی از تاب می آن لحظه که در می گیرد عرق از عارض او رنگ شرر می گیرد می پذیرند بدان را بطفیل نیکان رشته…
ز کلک مرحمت دوست تیره ایامم
ز کلک مرحمت دوست تیره ایامم طفیل احمد و محمود می برد نامم اگر سحاب کرم سنگ خاص من سازد بسی به است ز باران…
روزی طلب مکن تو چه دانی که آن کجاست
روزی طلب مکن تو چه دانی که آن کجاست تیر از چه افکنی چو ندانی نشان کجاست در کوی دوست باش و مفید بجا مشو…
دنبال اشک افتاده ام جویم دل آزرده را
دنبال اشک افتاده ام جویم دل آزرده را از خون توان برداشت پی نخجیر پیکان خورده را با این رخ افروخته هر جا خرامان بگذری…
دل که چندین آه از جان می کشد
دل که چندین آه از جان می کشد نقش آن زلف پریشان می کشد دیده ام پست و بلند روزگار دل بآن چاه زنخدان می…
دل از سر کوی تو اگر پای کشیده است
دل از سر کوی تو اگر پای کشیده است باز آمدنش زودتر از رنگ پریده است ناصح هذیان گوید و ما را تب عشق است…
در مدح شاهجهان – هشتم
در مدح شاهجهان – هشتم اسیر عشقم و هر کس مرا غلام کند به گوش حلقهام از حلقههای دام کند چه بخت بی اثرست این…
در آتش عشق مهوشان رفت
در آتش عشق مهوشان رفت آسان پی دل نمی توان رفت دل از پی درد او روان شد منزل دنبال کاروان رفت این مهمان نخوانده…
خوش آن غیرت که بیخود جانب دلدار میرفتم
خوش آن غیرت که بیخود جانب دلدار میرفتم دمی کز خویش میرفتم به کوی یار میرفتم خوش آن خلوتسرا کز اتحاد حسن و عشق آنجا…
حالت از تنگی جا غنچه بکنج دهنست
حالت از تنگی جا غنچه بکنج دهنست چکند، ساخته با گوشه خود بیوطنست پستی پایه چو غواص شگونست مرا پر ز یوسف بود آن چاه…
چند دل تلخی غم را شکرستان داند
چند دل تلخی غم را شکرستان داند خاک را بر سر سودازده سامان داند گر حق راه طلب را بشناسد سالک دیده را خاتم انگشت…
جور تو ز پی فغان ندارد
جور تو ز پی فغان ندارد زخم ستمت دهان ندارد جان گرچه بچشم در نیاید گمنامی آن میان ندارد از بس دهن تو تنگدست است…
توبه کردم مستی از چشم بتان افتاده است
توبه کردم مستی از چشم بتان افتاده است تاک را هم از خزان آتش بجان افتاده است دست تاکش بشکند گر بر در عیشست قفل…
تا بخت بد زهمرهی ما جدا شود
تا بخت بد زهمرهی ما جدا شود خواهم که جاده در ره وصل اژدها شود چشم گشایش از فلکم نیست زانکه بخت در کار نفکند…
بیستمکش صبر و آرام از ستمگر میرود
بیستمکش صبر و آرام از ستمگر میرود میرود دریا ز پی، ساحل چو پستر میرود جوش سودا را علاج از دیده تر میکنم آب میریزند…
به بی تکلفی آن عارفی که خو دارد
به بی تکلفی آن عارفی که خو دارد نظر به بندد از آن گل که رنگ و بو دارد ببین بجذبه نسبت که خامه دو…
بسکه می پیچد صدای ناله دل در برم
بسکه می پیچد صدای ناله دل در برم استخوان سینه موسیقار شد در پیکرم طالع بدبین، کز آب و آتشم بیقدرتر گرچه آتش می توان…
بر دل ز بس غبار کدورت نشسته است
بر دل ز بس غبار کدورت نشسته است بیچاره ناله در ته دیوار مانده است مرغ از قفس پرید و بفانوس شمع سوخت دل همچنان…
بار ناموسی نداریم از پی دل می رویم
بار ناموسی نداریم از پی دل می رویم از تهی پائی چه بی اندیشه در گل می رویم هرگز از سرگشتگی راهی بسر ناورده ایم…
ایدل بسنگلاخ هوسها قدم منه
ایدل بسنگلاخ هوسها قدم منه از کنج یأس روی بباغ ارم منه بر نوک نیشتر نهی ار دیده امید سهل است چشم بر کف اهل…
آن درد که استخوان شکن نیست
آن درد که استخوان شکن نیست معمار کهن بنای تن نیست امروز چراغ اهل فقرم چون فانوسم دو پیرهن نیست نشنیده حدیث آشنائی هر کس…
اشکی که رخت خانه به طوفان نمی دهد
اشکی که رخت خانه به طوفان نمی دهد راهش بخویش دیده گریان نمی دهد سر بر تن صدف نبود زانکه روزگار یکجا به هیچکس سر…
از دست دهر محنت بسیار می کشم
از دست دهر محنت بسیار می کشم آئینه وار هر نفس آزار می کشم در آتشم چو پنبه داغ از ملایمت از طبع سازگار خود…
یک شهر سنگدل را یک سخت جان بسست
یک شهر سنگدل را یک سخت جان بسست جائی که صد خدنگ بود یک نشان بسست زلفت هزار حلقه کمان را چه می کند گر…
همه محروم و ازو دست کسی دور نبود
همه محروم و ازو دست کسی دور نبود کس ندیدم که درین میکده مخمور نبود فقر و روشندلی آئینه رخسار همند هیچ ویرانه ندیدم که…