غزلیات کلیم کاشانی
آستین گریه را گاهی که بالا می زنم
آستین گریه را گاهی که بالا می زنم سیلی سیلاب بر رخسار دریا می زنم نیستم بیکار، شغلی می تراشم بهر خویش دست اگر بردارم…
اجتناب از آهم آن مغرور خود سر میکند
اجتناب از آهم آن مغرور خود سر میکند پادشاهست احتراز از گرد لشکر میکند بر تن غمپرور عاشق نشان بوریا از برای خط زخمش کار…
هوای سیر گلشن مانده است و بال و پر رفته
هوای سیر گلشن مانده است و بال و پر رفته هوسها کاش می رفتند با عمر بسر رفته بعشق ریشه محکم کرده ناصح برنمی آید…
هر قدم لغزیدنی فرش قدمگاه منست
هر قدم لغزیدنی فرش قدمگاه منست چاه راهم چون قلم پیوسته همراه منست گشته از افتادگی آن سرفرازی حاصلم کاسمان در سایه دیوار کوتاه منست…
نه گل شناسم و نه باغ و بوستان بی تو
نه گل شناسم و نه باغ و بوستان بی تو که دیده در نگشاید بر این و آن بی تو ز خضر گیرم و بر…
نشود اینکه ز دل اشک جگرگون نرود
نشود اینکه ز دل اشک جگرگون نرود طفل آراسته از خانه برون چون نرود کام دل رم کند اما بطلب رام شود راه اگر گم…
منم که تنگدلی باغ دلگشای منست
منم که تنگدلی باغ دلگشای منست بدستم آبله جام جهان نمای منست رسید همرهی بخت واژگون جائی که هر که خاک رهم بود خار پای…
محتسب بر حذر از مستی سرشار منست
محتسب بر حذر از مستی سرشار منست سنگ بگریزد از آن شیشه که دربار منست آسمان مشتری جنس هنرها گردید که دکان سوختنم گرمی بازار…
گرم خون کردم به مژگان آه آتشناک را
گرم خون کردم به مژگان آه آتشناک را شستهام از آتش خود کینهٔ خاشاک را حرز مینا هست از بدگردیِ گردون چه باک در بغل…
گاهی از خاک درت مرهم به زخم ما ببند
گاهی از خاک درت مرهم به زخم ما ببند اینچنین مگذار ما را یا رها کن یا ببند حفظ بیبرگی به از سامان کن ار…
کسیکه مانده به بند لباس زندانیست
کسیکه مانده به بند لباس زندانیست پریدن از قفس نام و ننگ عریانیست به پختگی جنون کی بمن رسد مجنون همین بسست که من شهری…
فزون از صبر ایوبست تاب محنت دوری
فزون از صبر ایوبست تاب محنت دوری که رنجوری نباشد آنچنان مشکل که مهجوری چنان بیروی تو دست و دلم از کار خود مانده که…
عاشق از حیرت درین وادی به جایی میرسد
عاشق از حیرت درین وادی به جایی میرسد تا نگردد راه گم کی رهنمایی میرسد خون خود بر گلرخان شهر قسمت میکنم هرکه میآید به…
شکوه درد ترا کی پیش درمان میکنیم
شکوه درد ترا کی پیش درمان میکنیم تشنه میمیرم و شکر آب حیوان میکنیم بیتو تاریکست کشمیر ای چراغ دیدهها ما سیهروزیم در شب سیر…
سیل را درس روانی گریه ما میدهد
سیل را درس روانی گریه ما میدهد شوربختی اشک ما تعلیم دریا میدهد روزگارم سربهسر از تیرهروزی یک شب است وعده وصلم چه حاصل گر…
زخمهای شانه از زلفت فراهم میشود
زخمهای شانه از زلفت فراهم میشود بخت اگر یاری نماید مشک مرهم میشود عیش اگر هم رو دهد بیتلخی اندوه نیست همچو نوروزی که واقع…
ز آشفتگی حالم ربط از سخن بریده
ز آشفتگی حالم ربط از سخن بریده از هم فتاده حرفم چون نامه دریده در وادی محبت شاید رسد بآبی رفتست تا بچشمم خار بپا…
دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش
دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش آنچه پروانه ندیدست زبال و پر خویش منعم از ناله چرا فاش چو شد راز…
دلا بر چشم تر نه آستین را
دلا بر چشم تر نه آستین را چه می پوئی عبث روی زمین را ز محراب دو ابروی تو پیداست که با خود کرده روی…
دل جز کجی ز زلف تو نامهربان ندید
دل جز کجی ز زلف تو نامهربان ندید رو چشم بست و روی ترا در میان ندید هر چند خرمی جهان را سبب منم مانند…
درین چمن چو گلی نشنود فغان مرا
درین چمن چو گلی نشنود فغان مرا کجاست برق که بردارد آشیان مرا حدیث زلف تو از دل بلب چو می آید بسان خامه سیه…
در طریق خودنمائی شیوه دلخواه نیست
در طریق خودنمائی شیوه دلخواه نیست غیر دعوی بلند و همت کوتاه نیست کیسه ای بر وعده های بخت نتوان دوختن خفته گر در خواب…
دارد اگر صفائی دل از شراب دارد
دارد اگر صفائی دل از شراب دارد روشن ترست شیشه گاهی که آب دارد طینت که پاک باشد از می کشی چه نقصان دریا چه…
خستگان را ناوکش آرام جانی میشود
خستگان را ناوکش آرام جانی میشود سینه را پیکان او راز نهانی میشود بس که از سوز درون نم در نهاد من نماند در گلو…
چو شمع گرمی آن بیوفا زبانی بود
چو شمع گرمی آن بیوفا زبانی بود شکفتگیش گل کینه نهانی بود ز زهر فرقت احباب کم نشد تلخی اگر چه عمری در شهد زندگانی…
چشم دلجوئی دلم از مردم عالم نداشت
چشم دلجوئی دلم از مردم عالم نداشت داغ من مرهم ندید و راز من محرم نداشت بلبل این گلستان صد آشیانرا کهنه کرد آن گل…
جان کاهدم چو حق سخن را ادا کنم
جان کاهدم چو حق سخن را ادا کنم گر نقد جان دهند سخن را بها کنم با عالمی مرا سر همخانگی کجاست کو مرگ تا…
تا تو رفتی جان دگر آمیزشی با تن نکرد
تا تو رفتی جان دگر آمیزشی با تن نکرد عکس در آئینه بیصورت دمی مسکن نکرد پاک طینت با گرانان سازگاری می کند آب آهنگ…
پای بی کفش از سری کاید بسامان بهترست
پای بی کفش از سری کاید بسامان بهترست زخم مرهم گیر از چاک گریبان بهترست از جهان بی بهره را نبود شمار عمر خضر روز…
به غیر از می کسی از عهدهٔ غم برنمیآید
به غیر از می کسی از عهدهٔ غم برنمیآید زمان غصه بیایام مستی سر نمیآید تغافل بر شراب از توبه هرکس زد پشیمان شد به…
بغیر خانه زنجیر و دیده تر ما
بغیر خانه زنجیر و دیده تر ما کدام خانه که ویران نگشت بر سر ما بحیرتم که خبر چون بسنگ حادثه رفت که صلح کرد…
بر نازک میانت شیشه ساعت کمر بسته
بر نازک میانت شیشه ساعت کمر بسته ز شرم آن سرین آئینه دکان هنر بسته بهم پیوستگان را سخت باشد محنت دوری کمر تا از…
بپرسش آمد و عاشق همین دو دم دارد
بپرسش آمد و عاشق همین دو دم دارد شکسته پای بمقصود یک قدم دارد ز راز خاطر هم آگهیم و سینه ما ز کاوش مژه…
ایدل دویدن از پی آن بیوفا بسست
ایدل دویدن از پی آن بیوفا بسست گر تو هنوز سیر نگشتی مرا بسست خواهی بدیده تا یکی آن خاکپا کشید ای ساده لوح کور…
آن یار گزین که خشمگین نیست
آن یار گزین که خشمگین نیست خوشبوست گلی که آتشین نیست همچون قلم از سیاه بختی جز گریه مرا در آستین نیست مگذر ز قمار…
اگر ز هستی ما نام بینشانی هست
اگر ز هستی ما نام بینشانی هست در آشیان هما مشت استخوانی هست جمال اختر بختم نمی شود زایل چو شمع دایم در طالعم زیانی…
از من غبار بسکه بدلها نشسته است
از من غبار بسکه بدلها نشسته است بر روی عکس من در آئینه بسته است اندیشه ای زتیر و کمان شکسته نیست زآهم نترسد آنکه…
ابر تا برجاست یاران باده در ساغر کنید
ابر تا برجاست یاران باده در ساغر کنید چشم اختر تا نمی بیند دماغی تر کنید پنجه گل بین که از سرما نمی آید بهم…
وداع ناشده دل حال صبر در هم دید
وداع ناشده دل حال صبر در هم دید عنان گسستگی گریه دمادم دید چنین که رو بقفا می روم ز خاک درت گرفتم اینکه بجنت…
هر زمان بر روی کارم رنگ دیگرگون شود
هر زمان بر روی کارم رنگ دیگرگون شود باده ام در جام گرد آب و آبم خون شود دخل ما با خرج یکسانست در راه…
نه طره ات غم شبهای تار من دارد
نه طره ات غم شبهای تار من دارد نه چشم مست تو فکر خمار من دارد ز گریه چشمم چون شد سپید دانستم که صبحی…
نزد این خلق از رواج باطل حق دشمنی
نزد این خلق از رواج باطل حق دشمنی حرف حق گو، چون اناالحق گوی باشد کشتنی بسکه در پای خیالت هر زمان سر مینهم در…
منم بکنج قناعت رمیده از درها
منم بکنج قناعت رمیده از درها بخویش بسته ز نقش حصیر زیورها غبار خاطر خود گرد هم بسیل سرشگ شود ببحر گل آلود آب گوهرها…
مرا ز زلف تو غیر از شکست و محنت نیست
مرا ز زلف تو غیر از شکست و محنت نیست بنای خانه زنجیر بهر راحت نیست برهنه پای نخواهیم ماند، آبله هست در آن دیار…
گرم آسوده دوران می گذارد
گرم آسوده دوران می گذارد کی آن زلف پریشان می گذارد بخون ما چنان تشنه است تیرت که پا در آب پیکان می گذارد گذارد…
گاه اندیشه ای از روز جزا باید کرد
گاه اندیشه ای از روز جزا باید کرد گذری بر سر خاک شهدا باید کرد تو که ضبط نگه خود نتوانی کردن منع رسوائی احباب…
کسیکه از گل داغ تو گلستان دارد
کسیکه از گل داغ تو گلستان دارد ازو مرنج چو بلبل اگر فغان دارد خدنگ خویش بغیری مزن که سینه من برای تیر تو از…
فراق همنفسان جان بیقرارم سوخت
فراق همنفسان جان بیقرارم سوخت گیاه خشکم و هجران نوبهارم سوخت چو من مباد کس آواره هزار وطن فلک ز داغ فراقت هزار بارم سوخت…
عاشق آنست که چون داغ تمنا سوزد
عاشق آنست که چون داغ تمنا سوزد همچو خورشید بیک داغ سراپا سوزد شعله اش سرو شود، فاخته گردد شررش هر که در آرزوی آن…
شمیم خلد، گدای دیار کشمیرست
شمیم خلد، گدای دیار کشمیرست شکفتگی گل خار بهار کشمیرست لب پیاله ز تبخال رشک می سوزد که نشئه وقف لب جویبار کشمیرست اگرچه مایه…