ازین شکسته دلم گر نحیف و رنجورم

ازین شکسته دلم گر نحیف و رنجورم که در غمش بگریبان نمی رسد زورم هزار بار ازین همرهان گسستم و باز فلک نهشت جدا همچو…

ادامه مطلب

از آن به چشم ترم بی‌حجاب می‌آید

از آن به چشم ترم بی‌حجاب می‌آید که کار آینه گاهی ز آب می‌آید اگرچه دیده به پایت نمی‌توانم سود خوشم که اشک منت تا…

ادامه مطلب

هیچکاری برنمی آید ز دست تنگ من

هیچکاری برنمی آید ز دست تنگ من ورنه جنگی نیست دامان ترا با چنگ من طینتم بر عاریتهای جهان چسبیده است گر فشانی گرد از…

ادامه مطلب

هرگز آشفته ز بد گردی دوران نشدم

هرگز آشفته ز بد گردی دوران نشدم داد خاکم همه بر باد و پریشان نشدم آه ازین غفلت سرشار که چون ساغر پر جان بلب…

ادامه مطلب

نه همین می رمد آن نوگل خندان از من

نه همین می رمد آن نوگل خندان از من می کشد خار درین بادیه دامان از من با من آمیزش او الفت موج است و…

ادامه مطلب

نگویمت که دل از حاصل جهان بردار

نگویمت که دل از حاصل جهان بردار بهر چه دسترست نیست دل از آن بردار اگر نسیم ریاض وطن هوس داری بناله دامن خرگاه آسمان…

ادامه مطلب

می کنی ای شیخ یاد از رخنه های دین خویش

می کنی ای شیخ یاد از رخنه های دین خویش افکنی بر شانه هرگه دیده خود بین خویش خاکساری سربلندی را ز سر وا کردن…

ادامه مطلب

مرد حق‌بین که بلا را ز خدا می‌بیند

مرد حق‌بین که بلا را ز خدا می‌بیند تیغ را بر سر خود بال هما می‌بیند دیده را میل کشی چون دگران سرمه کشند گر…

ادامه مطلب

گل اگر با لب لعل تو برابر می‌شد

گل اگر با لب لعل تو برابر می‌شد شبنم از نسبت دندان تو گوهر می‌شد آب فولاد به خونابه بدل می‌گردید گر غم عشق در…

ادامه مطلب

گر سرو قدت جلوه به بستان نفروشد

گر سرو قدت جلوه به بستان نفروشد گل هم بکسی چاک گریبان نفروشد کالای دل از مشتری قدرشناس است برق آتش خود جز به نیستان…

ادامه مطلب

کمر از تار جان باید بران نازک میان

کمر از تار جان باید بران نازک میان کی از هر رشته ای آن دسته گل می توان بستن بزور رعشه شوق اضطرابی آرزو دارم…

ادامه مطلب

کار دوران چیست جمعیت پریشان ساختن

کار دوران چیست جمعیت پریشان ساختن سیل مجبورست در معموره ویران ساختن پاک طینت را بکین کس نشاید گرم کرد بهر خونریز از طلا شمشیر…

ادامه مطلب

عشقت غمی از چاره و تدبیر ندارد

عشقت غمی از چاره و تدبیر ندارد در گرمی تب مروحه تأثیر ندارد گفتی قفس عقل حصاریست ز آهن دیوانه مگر خانه زنجیر ندارد مانند…

ادامه مطلب

صبح نگرددت سفید پیش بناگوش تو

صبح نگرددت سفید پیش بناگوش تو کز سر طاقت گذشت آب در گوش تو گرچه زتمکین حسن، کم سخن افتاده ای بوسه فغان می کند…

ادامه مطلب

سرفراز آن سر که فارغ از غم سامان شود

سرفراز آن سر که فارغ از غم سامان شود بر سرت گل زن که از دستار روگردان شود هر که چون سوزن زتجریدش بود سررشته…

ادامه مطلب

زاهد ازتر دامنی دامن چو بر اخگر زند

زاهد ازتر دامنی دامن چو بر اخگر زند سبزه جای دود از آتش همان سر بر زند دود آه عندلیبان آتش صد خرمنست خویش را…

ادامه مطلب

ز آنهمه صبر و سکون در دل کف خوناب ماند

ز آنهمه صبر و سکون در دل کف خوناب ماند کاروان ما بجای آتش از وی آب ماند آه اگر آتش بدل زد اشک در…

ادامه مطلب

دیده چشم می پرستی دیده است

دیده چشم می پرستی دیده است اشکم از مستی بسر غلطیده است دل بر او رفت اینجا جا نبود سینه تنگ و آرزو بالیده است…

ادامه مطلب

دلها بیک نظاره ز نظارگان گرفت

دلها بیک نظاره ز نظارگان گرفت از یک گشاد تیر بلا صد نشان گرفت بی اختیار می بردم اشک چون کنم خاشاک سیل را نتواند…

ادامه مطلب

دل فسرده نه دستی ز کار و بار کشید

دل فسرده نه دستی ز کار و بار کشید که در ره تو تواند ز پای خار کشید بهوش خویش نیامد دل و دمید خطش…

ادامه مطلب

درین گلشن ز بدخویی گل از آب روان رنجد

درین گلشن ز بدخویی گل از آب روان رنجد نسیمی گر وزد سرو سهی از باغبان رنجد کهن شد جرم و رنجش تازه‌تر گردید طالع…

ادامه مطلب

در مدح شاه‌جهان – اول

در مدح شاه‌جهان – اول غرور حسنش از بس با اسیران سرگران کرده زره برگشته تیرش استخوانم گر نشان کرده بعاشق دشمنست آنسانکه هرگز گل…

ادامه مطلب

داغ اگر بر روی همچون برگ گل جا می‌کند

داغ اگر بر روی همچون برگ گل جا می‌کند زخم خون گر مست در دل جای خود وامی‌کند گر گدایم کاسه دریوزه چشمم پُر است…

ادامه مطلب

خط چون سپاه حسن ترا صف شکن شود

خط چون سپاه حسن ترا صف شکن شود ریش تو مرهم دل پر داغ من شود ابرو بگوشه ای رود از ملک دلبری چشمی که…

ادامه مطلب

چو هست قدرت دست و دل توانگر نیست

چو هست قدرت دست و دل توانگر نیست صدف گشاده کفست آنزمان که گوهر نیست دل فسرده بحالش رواست گریه ولی سپند را چکند مجمری…

ادامه مطلب

چشمت بفسون بسته غزالان ختن را

چشمت بفسون بسته غزالان ختن را آموخته طوطی ز نگاه تو سخن را پیداست که احوال شهیدانش چه باشد جائیکه بشمشیر ببرند کفن را معلوم…

ادامه مطلب

جز قامتت بچشم و دلم جای گیر نیست

جز قامتت بچشم و دلم جای گیر نیست مهمان خانه های کمان غیر تیر نیست دنیا و آخرت بره او دو نقش پاست دلبستگی بنقش…

ادامه مطلب

تا ز خواب مستی غفلت سری برداشتم

تا ز خواب مستی غفلت سری برداشتم چون حباب از سر نهادم هرچه در سر داشتم کس چو من از مزرع امید حاصل برنداشت کاشتم…

ادامه مطلب

پنبه ها بر روی داغ از آتش دل در گرفت

پنبه ها بر روی داغ از آتش دل در گرفت وقت مرهم خوش که بازم سوختن از سر گرفت سرکشی با خاکساران کی بجائی می…

ادامه مطلب

بهار آمد و جانی بجسم مینا شد

بهار آمد و جانی بجسم مینا شد پیاله! چشم تو روشن که باده پیدا شد عرق فشانیت از تاب می شکیب نهشت چه قطره بود…

ادامه مطلب

بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را

بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را آزاده‌ام، نه دام شناسم، نه دانه را سرمای سردمهری گل بود در چمن آتش زدیم خار و…

ادامه مطلب

بزخم تیر جفا مرهم عتاب چراست

بزخم تیر جفا مرهم عتاب چراست نمک بروی نمک بر دل کباب چراست فلک به تشنه لبان قطره را شمرده دهد بعاشقان کرم اشک بیحساب…

ادامه مطلب

بحال بد دل از چشم تر افتاد

بحال بد دل از چشم تر افتاد سیه گردد چو در آب اخگر افتاد تو گر با این لب شیرین بخندی بشیر صبح خواهد شکر…

ادامه مطلب

با آن رخ شکفته چون عزم گلستان کرد

با آن رخ شکفته چون عزم گلستان کرد در زیر بال بلبل گل روی خودنهان کرد مانند شیشه می بی گریه پیش ساقی حرفی نمی…

ادامه مطلب

آهم اثر نیافت ز فریاد بیوقوف

آهم اثر نیافت ز فریاد بیوقوف شاگرد را چه بهره ز استاد بیوقوف در پنجه داشت ناخن و دربند تیشه بود آه از نکرده کاری…

ادامه مطلب

امانم داد هجر بیمدارا تا ترا دیدم

امانم داد هجر بیمدارا تا ترا دیدم ترا دیدم، چرا گویم که از هجران چه‌ها دیدم به وصلت دل گواهی می‌دهد اما ز بی‌تابی به…

ادامه مطلب

آزادگی ز منت احسان رمیدنست

آزادگی ز منت احسان رمیدنست قطع امید دست طلب را بریدنست بحریست زندگی که نهنگش حوادثست تن کشتی است و مرگ بساحل رسیدنست سیر ریاض…

ادامه مطلب

از آن تیغی که آبش شست جرم کشتگانش را

از آن تیغی که آبش شست جرم کشتگانش را ربودم دلنشین زخمی که می‌بوسم دهانش را جنونم می‌برد تنها به سیر آن بیابانی که نبود…

ادامه مطلب

هیچ دلسوزی نداند چاره کار مرا

هیچ دلسوزی نداند چاره کار مرا شمع بگریزد اگر بیند شب تار مرا دست هر کس را بسان سبحه بوسیدم ولی هیچکس نگشود آخر عقده…

ادامه مطلب

هر کس بقبله ای کرد روی نیاز خود را

هر کس بقبله ای کرد روی نیاز خود را هندو صنم پرستد، من سرو ناز خود را نگذاشت آستانش در جبهه ام سجودی بی سجده…

ادامه مطلب

نه همین از بخت بد طوفان ز عمان دیده‌ام

نه همین از بخت بد طوفان ز عمان دیده‌ام دایم از جوش تری از قطره طغیان دیده‌ام صد خلل در راحت تنهاییم افتاد اگر زآشنایان…

ادامه مطلب

نگسست عهد صحبت، می از هوای باران

نگسست عهد صحبت، می از هوای باران آری همیشه باشد برق آشنای باران در روز ابر باید ساغر شمرده خوردن یعنی بود برابر با قطره…

ادامه مطلب

موشکافی‌ها در آن اندام زیبا کرده‌ام

موشکافی‌ها در آن اندام زیبا کرده‌ام تا کمر را در میان زلف پیدا کرده‌ام نیستم راضی که سر بر کرسی زانو نهم تا هوای سربلندی…

ادامه مطلب

مرا همیشه مربی چه طالع دون بود

مرا همیشه مربی چه طالع دون بود ترقیم چه عجب گر چو شمع وارون بود همیشه اهل هنر را زمانه عریان داشت فسانه ایست که…

ادامه مطلب

گل درین گلشن کجا دارد سر پروای ما

گل درین گلشن کجا دارد سر پروای ما خار هم از سرکشی کی می رود در پای ما گر بمستی آرزوی ابر و باران می…

ادامه مطلب

گر آه و ناله داری در ملک عشق بابست

گر آه و ناله داری در ملک عشق بابست بدیمن شادمانی چون خانه حبابست چشمت بخون عاشق گر تشنه است سهلست چیزیکه می توان خواست…

ادامه مطلب

کشش اوست که ما را بسر کار برد

کشش اوست که ما را بسر کار برد بلبل از نکهت گل راه بگلزار برد بر در میکده مستی بترنم می گفت باده آبیست که…

ادامه مطلب

فرصتی کو که دوای دل رنجور کنیم

فرصتی کو که دوای دل رنجور کنیم پنبه شیشه می مرهم ناسور کنیم طمع خام نشد ز آتش حرمان پخته گر بدوزخ برویم آرزوی حور…

ادامه مطلب

عاقل سپر زخم زبان گوش گران یافت

عاقل سپر زخم زبان گوش گران یافت گر عقل بود این سپر از پنبه توان یافت شیطان چه تمتع برد از اهل تجرد رهزن چه…

ادامه مطلب

شیخ از مسواک دندان طمع را تیز کرد

شیخ از مسواک دندان طمع را تیز کرد سبحه را هم بهر تخم شید دست آویز کرد اهل عالم طفل طبعانند و بیمار هوس کی…

ادامه مطلب