خیال زلف تو بازم بدست سودا داد

خیال زلف تو بازم بدست سودا داد چو سیل سلسله برپا، سرم بصحرا داد هرآنچه در حق ما گفت غم بجا آورد بدیده قطره ای…

ادامه مطلب

حسنی که باو عشق سروکار ندارد

حسنی که باو عشق سروکار ندارد مانند طبیبی است که بیمار ندارد حرفیکه دل غمزده ای زو بگشاید غیر از لب پرخنده سوفار ندارد ضعفم…

ادامه مطلب

چو جرس کار دل ار ناله و فریاد بود

چو جرس کار دل ار ناله و فریاد بود مشنو خنده زخمش ز دل شاد بود تا بدیدار تو شد دیده بستان روشن سرو را…

ادامه مطلب

چشم پوشیدن ز نیک و بد چراغ دیده است

چشم پوشیدن ز نیک و بد چراغ دیده است روشنی دل را ز نور دیده ها پوشیده است با که گردن سازگاری کرد تا با…

ادامه مطلب

تو ز روی مهربانی بمیان مگر در آئی

تو ز روی مهربانی بمیان مگر در آئی که کنند صلح با هم شب ما و روشنائی دل خونچکان بزلف تو هنوز هست خندان که…

ادامه مطلب

تا چند همچو سوفار خندان بخون نشستن

تا چند همچو سوفار خندان بخون نشستن دلتنگ و روگشاده خود را بکار بستن گر از نسق فتاده است احوال ما چه نقصان عقد گهر…

ادامه مطلب

بیقدر نخواهم شد اگر خاک نهادم

بیقدر نخواهم شد اگر خاک نهادم خارم منگر ذره خورشید نژادم از هستیم ار نیست نشان، نام بجا هست در نزد شب و روز جهان…

ادامه مطلب

به راه عشق که هرگز به سر نمی‌آید

به راه عشق که هرگز به سر نمی‌آید به غیر گم شدن از راهبر نمی‌آید همیشه عقل در اصلاح نفس عاجز بود که پندگوی به…

ادامه مطلب

بسینه ناوک غم تا بکی روان کردن

بسینه ناوک غم تا بکی روان کردن چه ذوق رو دهد از آینه نشان کردن دلا بگلشن حسن معاش می باید بقدر پایه پرواز آشیان…

ادامه مطلب

بر لبم همچو جرس خنده فغان می‌گردد

بر لبم همچو جرس خنده فغان می‌گردد آب اگر می‌خورم از دیده روان می‌گردد صافدل را نبود قید علایق عیبی عیب دیرینه کی از آینه‌دان…

ادامه مطلب

باین دماغ که از سایه اجتناب کنیم

باین دماغ که از سایه اجتناب کنیم بر آن سریم که تسخیر آفتاب کنیم بگریه سحری سعی بیش ازین خوش نیست چه لایقست که در…

ادامه مطلب

ایدل چو راز دوست نخواهی سمر شود

ایدل چو راز دوست نخواهی سمر شود نامش چنان مبر که زبان را خبر شود سر دارد الفتی بهوایت که چون حباب با او سفر…

ادامه مطلب

آنکه زخمی از زبان او نخوردم سوسنست

آنکه زخمی از زبان او نخوردم سوسنست وانکه بر عیبم ندوزد چشم بدبین سوزنست رخصت سیر جهان می خواستم از عقل، گفت اهل عزلت را…

ادامه مطلب

اگر چه نخل هنر را ثمر نمی باشد

اگر چه نخل هنر را ثمر نمی باشد ز سنگ بدگهران بیخطر نمی باشد زآه خلق بپرهیز کاینه است گواه که در زمانه دم بی…

ادامه مطلب

از لذت جور تو خبردار نباشد

از لذت جور تو خبردار نباشد زخمی که لبش بر لب سوفار نباشد چشمان توام تشنه بخونند مبادا این شربت کم بخش دو بیمار نباشد…

ادامه مطلب

آتش دیگ هوس از دل سوزان گیرم

آتش دیگ هوس از دل سوزان گیرم آب لب تشنگی از آهن پیکان گیرم خوابم اینست که در دیدنت از هوش روم خوردنم اینکه سرانگشت…

ادامه مطلب

همیشه کارم در کار خیر تأخیرست

همیشه کارم در کار خیر تأخیرست که توبه مانده درست و بهار کشمیرست درین چمن نرود عهد خوشدلی بشتاب ز موج سبزه بپای نشاط زنجیرست…

ادامه مطلب

هر آه حسرتی که به تنها کشیده ام

هر آه حسرتی که به تنها کشیده ام در بر بیاد آن قد رعنا کشیده ام از رعشه خمار چو کف سبحه گیر نیست بیهوده…

ادامه مطلب

نه ز می هرجا تنک‌ظرفی که برد از پا فتاد

نه ز می هرجا تنک‌ظرفی که برد از پا فتاد آنکه لاف پهلوانی زد هم از صهبا فتاد گردباد از سیر صحرا پای در دامن…

ادامه مطلب

نگه چو گرم بر آن پرحجاب می‌گذرد

نگه چو گرم بر آن پرحجاب می‌گذرد گلاب آن گل روی از نقاب می‌گذرد اگر ز دل به تغافل گذشته مژگانش چنان گذشته که سیخ…

ادامه مطلب

می رویم از خود بیا در انجمن تنها نشین

می رویم از خود بیا در انجمن تنها نشین ذوق تنهایی اگر داری بیا با ما نشین سرکشی با هر که کردی رام او باید…

ادامه مطلب

ما را طپیدن از غم دنیا شعار نیست

ما را طپیدن از غم دنیا شعار نیست صد شکر کاب طینت ما موج دار نیست بی جذبه جنون نرسد کس بهیچ جا سالک براه…

ادامه مطلب

گردون بشیشه تهیم سنگ کین زند

گردون بشیشه تهیم سنگ کین زند طالع بشمع کشته من آستین زند مقبول روزگار نگشتیم و ایمنیم ما را که برنداشته چون بر زمین زند…

ادامه مطلب

کی رفیقان ره خوف و رجارا دیده است

کی رفیقان ره خوف و رجارا دیده است شوق پابرجا و صبر بیوفا را دیده است روز محشر بازگشت جان بتن از شوق تست ورنه…

ادامه مطلب

کسی که از خضر آب بقا نمی‌گیرد

کسی که از خضر آب بقا نمی‌گیرد پیاله را به‌جز از دست ما نمی‌گیرد ز بی‌نصیبی اهل هنر عجب دارم که استخوان به‌گلوی هما نمی‌گیرد…

ادامه مطلب

غم مسکن و فکر مأوا ندارم

غم مسکن و فکر مأوا ندارم عجب نیست گر در دلی جا ندارم درین بحر از خجلت تنگ ظرفی حبابم که چشمی ببالا ندارم شکفته…

ادامه مطلب

عشق را بخت تیره در کارست

عشق را بخت تیره در کارست جلوه شمع در شب تارست خوش بگرد سر تو می گردد جگرم خون ز رشک دستارست بسکه بازار خار…

ادامه مطلب

شیب و شباب راه عدم را مراحلست

شیب و شباب راه عدم را مراحلست عمر تو راه دور و درازش دو منزلست وارسته را ز جذبه دهد امتیاز قرب کی کهربا رباید…

ادامه مطلب

سر سودازدگان جنگ به افسر دارد

سر سودازدگان جنگ به افسر دارد سپر داغ از آنست که بر سر دارد فرش ره کرده رخ زرد مرا خواری عشق این زری نیستکه…

ادامه مطلب

ز ناتوانی خود اینقدر خبر دارم

ز ناتوانی خود اینقدر خبر دارم که از رخش نتوانم که دیده بردارم زمانه آب متاع کسان خریده و من نیم پسند زآبی که در…

ادامه مطلب

ریخت ناخن بس که خار یأس از پا می‌کشم

ریخت ناخن بس که خار یأس از پا می‌کشم بر در دل می‌نشینم پا ز درها می‌کشم ساعدم از زیر بار آستین بیرون نرفت چون…

ادامه مطلب

دوران ز عاریتها دندان ز ما گرفته

دوران ز عاریتها دندان ز ما گرفته نوبت رسد بنانم چون آسیا گرفته داریم در فراقت اشک بهانه جوئی بدخوی تر ز طفل از شیر…

ادامه مطلب

دل نه ازوست نه زما، یار چو بی نقاب شد

دل نه ازوست نه زما، یار چو بی نقاب شد رفت ز دست کس برون آینه ایکه آب شد گر زغمت شکست دل، راز تو…

ادامه مطلب

دل بیهده افغان ز تو ناساز ندارد

دل بیهده افغان ز تو ناساز ندارد چون شیشه که تا نشکند آواز ندارد این عیب بگیرائی مژگان تو ماند از رفتن اگر اشک مرا…

ادامه مطلب

در مدح محمدامین میرجملهٔ شهرستانی

در مدح محمدامین میرجملهٔ شهرستانی نیست مو کز فرق ما برگشته‌بختان سر کشید بر سر شوریدگان سودای او لشکر کشید ای دل از گرمی خورشید…

ادامه مطلب

در شراب صحبت احباب زهر غفلتست

در شراب صحبت احباب زهر غفلتست گر بچاه افتد کسی بهتر ز دام صحبتست منکر آئینه اند آنها که اهل عزلتند خلوتی کابنای جنسی گنجد…

ادامه مطلب

خیال روی تو هر گاه سینه تاب شود

خیال روی تو هر گاه سینه تاب شود بسینه آینه داغم آفتاب شود تو گل بسر زدی و شمع گل زسر برداشت زبیم آنکه مبادا…

ادامه مطلب

حسن اگر در پرده باشد عشق ازو دیوانه نیست

حسن اگر در پرده باشد عشق ازو دیوانه نیست بر چراغ روز بال افشانی پروانه نیست تا طبیب خستگان عشق چشم مست اوست ناله بیمار…

ادامه مطلب

چند نومید ز کوی تو دل زار آید

چند نومید ز کوی تو دل زار آید چون تهیدست که از میکده هشیار آید خار پا در ره ادبار ز دامن روید سر سودا…

ادامه مطلب

چشم بدمست تو چون عربده بنیاد کند

چشم بدمست تو چون عربده بنیاد کند بدلم هر مژه را خنجر جلاد کند رحم در عالم اگر هست اجل دارد و بس کاین همه…

ادامه مطلب

تمام کاهش تن جمله آفت جانست

تمام کاهش تن جمله آفت جانست مگوی عشق که این آتش و نیستانست براه عشق که پائی نمی رسد بزمین غمی که هست ز محرومی…

ادامه مطلب

تا پیش پای بیند دور از تو دیده ما

تا پیش پای بیند دور از تو دیده ما نزدیک کرده ره را پشت خمیده ما از سیل گریه ما آفت زبسکه دیده است ناید…

ادامه مطلب

بیغما برد دین و دل که دست انداز نازست این

بیغما برد دین و دل که دست انداز نازست این نهادم سر بکف منهم که تسلیم نیازست این غم جانسوز عاشق از نهفتن فاش می…

ادامه مطلب

به دور دیده مژگان از دو سو لخت جگر دارد

به دور دیده مژگان از دو سو لخت جگر دارد چراغان بر لب آب روان فیض دگر دارد ندارم زینتی همچون صدف جز عقده خاطر…

ادامه مطلب

بعد وارستگیم سوز تو در تن باقیست

بعد وارستگیم سوز تو در تن باقیست آتش افسرده ولی گرمی گلخن باقیست پنجه ام را بگریبان کفن بند کنید که هنوزم هوس جیب دریدن…

ادامه مطلب

بر سر خود می کند ویران سرای دیده را

بر سر خود می کند ویران سرای دیده را پختگی حاصل نشد اشک جهان گردیده را کی توانی ترک ما کردن که با هم الفتیست…

ادامه مطلب

باغ و راغ من خونین جگرست

باغ و راغ من خونین جگرست نفسی کز دل من تنگ ترست ز آنچه آن سرو بخود می پیچد پیچش طره و تاب کمرست بیزبان…

ادامه مطلب

ایام، خوشدلی بستمکار می دهد

ایام، خوشدلی بستمکار می دهد گریه بزخم و خنده بسوفار می دهد نه صورت پری است بخلوتسرای تو شوق تو پر بصورت دیوار می دهد…

ادامه مطلب

آن رهروان که در پس زانو سفر کنند

آن رهروان که در پس زانو سفر کنند پوشیده دیده و ره نادیده سر کنند هر جا غبار کوی تو باشد عبیر چیست خاکیست آنکه…

ادامه مطلب

اقلیم دل به زور مسخر نمی‌شود

اقلیم دل به زور مسخر نمی‌شود این فتح بی‌شکست میسر نمی‌شود از گریه سرنوشت چه شویم که این رقم زایل به آب چون خط ساغر…

ادامه مطلب