حدیثت نامه را تعویذ جان شد

حدیثت نامه را تعویذ جان شد قلم را نام تو ورد زبان شد دگر از خود چه گلها می توان چید براهت خار مغز استخوان…

ادامه مطلب

چه شد گاه از زبان خامه نام این پریشان بر

چه شد گاه از زبان خامه نام این پریشان بر بر آر از پستی گمنامی و بر صدر عنوان بر ز بوی وصل روح کشتگان…

ادامه مطلب

چاره خاموشی بود هر جا سخن در شیر نیست

چاره خاموشی بود هر جا سخن در شیر نیست تیر بر سنگ آزمودن جز زیان تیر نیست گر بخلق الفت نمی گیرم گناه من بدان…

ادامه مطلب

تمام دردم و روی دوا نمی بینم

تمام دردم و روی دوا نمی بینم بچشم خواهش خود توتیا نمی بینم براه دیدنت از بس نگاه ضبط کنم دمیکه راه روم پیش پا…

ادامه مطلب

تا خانمان ما همه بر باد داده آب

تا خانمان ما همه بر باد داده آب مانند اشک از نظر ما فتاده آب چیزیکه متصل بود امروز، اشک ماست اجزای دهر را همه…

ادامه مطلب

بی‌تو از گلشن چه حاصل خاطر افسرده را

بی‌تو از گلشن چه حاصل خاطر افسرده را خنده گل دردسر می‌آورد آزرده را ساغری خواهم دم آخر مگر همراه او سوی تن باز آورم…

ادامه مطلب

به دور خویش ز مینا حصار می‌خواهم

به دور خویش ز مینا حصار می‌خواهم در آن میانه ترا در کنار می‌خواهم به توبه نامه نمی‌شویَم از گُنَه که به حشر به کف…

ادامه مطلب

بسمل ز تیغ او بطپیدن نمی رسد

بسمل ز تیغ او بطپیدن نمی رسد از کشتگان کفن ببریدن نمی رسد چون خنده گلست زبس ضعف ناله ام کز لب چو بگذرد بشنیدن…

ادامه مطلب

بدلم اینهمه پیکان ستم بار نبود

بدلم اینهمه پیکان ستم بار نبود گره غنچه گران بر دل گلزار نبود دل و جان صبر و شکیب از شب هجرت چه کشد داغ…

ادامه مطلب

باز میخارد کفم خواهم دگر بر سر زدن

باز میخارد کفم خواهم دگر بر سر زدن این بود از ما بدام عشق بال و پر زدن در حق آن قامت دلکش وصیت کرده…

ادامه مطلب

ای که تو دلتنگی، از گریه دلت وامی‌شود

ای که تو دلتنگی، از گریه دلت وامی‌شود تنگنای عشق زین خمخانه صحرا می‌شود هر کرا توفیق عیبِ‌خویش‌بینی داده‌اند بعد مردن بر مزارش کور بینا…

ادامه مطلب

آن سرو روان تا بگلستان گذری داشت

آن سرو روان تا بگلستان گذری داشت پروانه صفت گل هوس بال و پری داشت دل از خم زلف تو برون رفت و نگفتی کاین…

ادامه مطلب

اشکم ز دل چو شعله فروزان برآمده

اشکم ز دل چو شعله فروزان برآمده طوفانم از تنور بدینسان برآمده رفتی و مضطرب ز قفایت دویده اشک چون لشکری که از پی سلطان…

ادامه مطلب

از غمی شکوه نکن تا غم دیگر ندهند

از غمی شکوه نکن تا غم دیگر ندهند از لب خشک مگو تا مژه تر ندهند خوبرویان چو نشینند در ایوان غرور منصب آینه داری…

ادامه مطلب

یک شهر سنگدل را یک سخت جان بسست

یک شهر سنگدل را یک سخت جان بسست جائی که صد خدنگ بود یک نشان بسست زلفت هزار حلقه کمان را چه می کند گر…

ادامه مطلب

همه محروم و ازو دست کسی دور نبود

همه محروم و ازو دست کسی دور نبود کس ندیدم که درین میکده مخمور نبود فقر و روشندلی آئینه رخسار همند هیچ ویرانه ندیدم که…

ادامه مطلب

نیلگون شد فلک از تیرگی اختر ما

نیلگون شد فلک از تیرگی اختر ما گردد آئینه سیه تاب ز خاکستر ما بیکسانیم، گذاری بسر ما که کند مگر از گریه گهی بگذرد…

ادامه مطلب

نه درین گلشن گلی از آشنائی بو دهد

نه درین گلشن گلی از آشنائی بو دهد نه نسیمی غنچه گلهای ما را رو دهد بیم آن باشد که شادی مرگ کردم چون حباب…

ادامه مطلب

نبرد از دل غمی نظاره گل‌های بستانی

نبرد از دل غمی نظاره گل‌های بستانی ز لاله داغ دل افزود و از سنبل پریشانی شکفته رویم ار بینی، نپنداری که خوشحالم که در…

ادامه مطلب

مگو کسی بمن خاکسار می ماند

مگو کسی بمن خاکسار می ماند بروی آب ز عکسم غبار می ماند محیط عشق همه آب زندگیست، مترس کسیست غرقه که او در کنار…

ادامه مطلب

لب فرو بستم زیان دارد زبان‌دانی مرا

لب فرو بستم زیان دارد زبان‌دانی مرا چشم پوشیدم نمی‌زیبد عریانی مرا شانه و زلف تو بادی می‌دهد از جان من بی‌تو زینسان در میان…

ادامه مطلب

گر شبی دیده خونفشان نبود

گر شبی دیده خونفشان نبود آب در جوی کهکشان نبود از دل ما نرفت آبله ها ریگ صحرای غم روان نبود هر کسی سالک ره…

ادامه مطلب

کی بود سرگشتگی ها را دل از سر واکند

کی بود سرگشتگی ها را دل از سر واکند خویش را دیوانه یک شهر و یک صحرا کند پا اگر فرسود شاید دستگیر تن شود…

ادامه مطلب

کس نمی گیرد دگر در رهن صهبا پیرهن

کس نمی گیرد دگر در رهن صهبا پیرهن از تو چاک ایدست بیتابی و از ما پیرهن بیتو ضعفم قوتی دارد که مانند حباب باز…

ادامه مطلب

عیب را کی به پناه هنرم جا باشد

عیب را کی به پناه هنرم جا باشد درد میخانه من بر سر مینا باشد چون کشی خنجر کین بخت نگین می خواهم که ز…

ادامه مطلب

ضعفم مدد ز قوت صهبا گرفته است

ضعفم مدد ز قوت صهبا گرفته است دستم عصا ز گردن مینا گرفته است کلک قضا مداد خط سرنوشت ما گوئی ز درد آتش سودا…

ادامه مطلب

شب که جوش گریه من مایه سیلاب بود

شب که جوش گریه من مایه سیلاب بود بخت بد را آب می برد و همان در خواب بود تیغت آرام شهیدان داد اما دور…

ادامه مطلب

زیوری از داغ مرد عشق را بهتر نبود

زیوری از داغ مرد عشق را بهتر نبود کعبه دل را به از وی حلقه ای بر در نبود فیض بخشی سربلندی آورد بنگر که…

ادامه مطلب

ز شیرین جان‌ها بس که تیغت شهدپرور شد

ز شیرین جان‌ها بس که تیغت شهدپرور شد لب تیغت به هم چسبید و من شادم که بهتر شد ز آغاز انتهای کار دنیا می…

ادامه مطلب

روشنی در خانه معمور نیست

روشنی در خانه معمور نیست نیست یک ویرانه کان پر نور نیست بسکه در بزم نشاط ما گریست قطره ای خون در رگ طنبور نیست…

ادامه مطلب

دود آهم رنگ از خورشید عالمتاب برد

دود آهم رنگ از خورشید عالمتاب برد دست مژگان ترم سرپنجه پنجاب برد خواستم هر جا که زنجیر علایق بگسلم سستی بختم گرو از رشته…

ادامه مطلب

دل که چون نرگس مستت بشراب افتادست

دل که چون نرگس مستت بشراب افتادست دفتر معرفت ماست در آب افتادست ما زآغاز و زانجام جهان بیخبریم اول و آخر این کهنه کتاب…

ادامه مطلب

دل از سر کوی تو اگر پای کشیده است

دل از سر کوی تو اگر پای کشیده است باز آمدنش زودتر از رنگ پریده است ناصح هذیان گوید و ما را تب عشق است…

ادامه مطلب

در مدح شاه‌جهان – هشتم

در مدح شاه‌جهان – هشتم اسیر عشقم و هر کس مرا غلام کند به گوش حلقه‌ام از حلقه‌های دام کند چه بخت بی اثرست این…

ادامه مطلب

در آتش عشق مهوشان رفت

در آتش عشق مهوشان رفت آسان پی دل نمی توان رفت دل از پی درد او روان شد منزل دنبال کاروان رفت این مهمان نخوانده…

ادامه مطلب

خوش آن غیرت که بی‌خود جانب دلدار می‌رفتم

خوش آن غیرت که بی‌خود جانب دلدار می‌رفتم دمی کز خویش می‌رفتم به کوی یار می‌رفتم خوش آن خلوت‌سرا کز اتحاد حسن و عشق آنجا…

ادامه مطلب

حالت از تنگی جا غنچه بکنج دهنست

حالت از تنگی جا غنچه بکنج دهنست چکند، ساخته با گوشه خود بیوطنست پستی پایه چو غواص شگونست مرا پر ز یوسف بود آن چاه…

ادامه مطلب

چند دل تلخی غم را شکرستان داند

چند دل تلخی غم را شکرستان داند خاک را بر سر سودازده سامان داند گر حق راه طلب را بشناسد سالک دیده را خاتم انگشت…

ادامه مطلب

جور تو ز پی فغان ندارد

جور تو ز پی فغان ندارد زخم ستمت دهان ندارد جان گرچه بچشم در نیاید گمنامی آن میان ندارد از بس دهن تو تنگدست است…

ادامه مطلب

توبه کردم مستی از چشم بتان افتاده است

توبه کردم مستی از چشم بتان افتاده است تاک را هم از خزان آتش بجان افتاده است دست تاکش بشکند گر بر در عیشست قفل…

ادامه مطلب

تا بخت بد زهمرهی ما جدا شود

تا بخت بد زهمرهی ما جدا شود خواهم که جاده در ره وصل اژدها شود چشم گشایش از فلکم نیست زانکه بخت در کار نفکند…

ادامه مطلب

بی‌ستمکش صبر و آرام از ستمگر می‌رود

بی‌ستمکش صبر و آرام از ستمگر می‌رود می‌رود دریا ز پی، ساحل چو پس‌تر می‌رود جوش سودا را علاج از دیده تر می‌کنم آب می‌ریزند…

ادامه مطلب

به بی تکلفی آن عارفی که خو دارد

به بی تکلفی آن عارفی که خو دارد نظر به بندد از آن گل که رنگ و بو دارد ببین بجذبه نسبت که خامه دو…

ادامه مطلب

بسکه می پیچد صدای ناله دل در برم

بسکه می پیچد صدای ناله دل در برم استخوان سینه موسیقار شد در پیکرم طالع بدبین، کز آب و آتشم بیقدرتر گرچه آتش می توان…

ادامه مطلب

بر دل ز بس غبار کدورت نشسته است

بر دل ز بس غبار کدورت نشسته است بیچاره ناله در ته دیوار مانده است مرغ از قفس پرید و بفانوس شمع سوخت دل همچنان…

ادامه مطلب

بار ناموسی نداریم از پی دل می رویم

بار ناموسی نداریم از پی دل می رویم از تهی پائی چه بی اندیشه در گل می رویم هرگز از سرگشتگی راهی بسر ناورده ایم…

ادامه مطلب

ایدل بسنگلاخ هوسها قدم منه

ایدل بسنگلاخ هوسها قدم منه از کنج یأس روی بباغ ارم منه بر نوک نیشتر نهی ار دیده امید سهل است چشم بر کف اهل…

ادامه مطلب

آن درد که استخوان شکن نیست

آن درد که استخوان شکن نیست معمار کهن بنای تن نیست امروز چراغ اهل فقرم چون فانوسم دو پیرهن نیست نشنیده حدیث آشنائی هر کس…

ادامه مطلب

اشکی که رخت خانه به طوفان نمی دهد

اشکی که رخت خانه به طوفان نمی دهد راهش بخویش دیده گریان نمی دهد سر بر تن صدف نبود زانکه روزگار یکجا به هیچکس سر…

ادامه مطلب

از دست دهر محنت بسیار می کشم

از دست دهر محنت بسیار می کشم آئینه وار هر نفس آزار می کشم در آتشم چو پنبه داغ از ملایمت از طبع سازگار خود…

ادامه مطلب