دلم با چشم تر یکرنگ از آنست

دلم با چشم تر یکرنگ از آنست که پای اشک خونین در میانست بآب تیغ او نازم که در خاک همان خونابه زخمش روانست چه…

ادامه مطلب

دل شاد از آنم که دل شاد ندارم

دل شاد از آنم که دل شاد ندارم وارسته منم خاطر آزاد ندارم در راه تو جان بر لب و سر بر کف دستم شمع…

ادامه مطلب

دگر بهار چمن را چه دلگشا کردست

دگر بهار چمن را چه دلگشا کردست شکوفه بر سر سبزه نثارها کردست چمن زلاله و گل آنچنان که آب روان اگر گذشته، از آن…

ادامه مطلب

در مدح شاه‌جهان – سوم

در مدح شاه‌جهان – سوم به عالم از سر کلک وزارت درفشانی کن بر اوج قدر دائم کار فیض آسمانی کن بزرگان را به قدر…

ادامه مطلب

دختر رز از کنار میکشان یکسو گرفت

دختر رز از کنار میکشان یکسو گرفت پرده ای کز کار ما برداشت خود هر رو گرفت بزم عشرت روشنائی از کجا پیدا کند کاتش…

ادامه مطلب

خوبان که روی بر من بیدل نهاده‌اند

خوبان که روی بر من بیدل نهاده‌اند دام از پی شکاری بسمل نهاده‌اند باشد نشان پا همه خونین به کوی دوست آنجا ز بس که…

ادامه مطلب

چیست کارم، زخم کاری هر زمان برداشتن

چیست کارم، زخم کاری هر زمان برداشتن وز خدنگ جور او زخم سنان برداشتن در کتاب صنع یزدانی خیانت کردنست سرو من جزو کمر را…

ادامه مطلب

چو تاب زلف دهی از بنفشه تاب رود

چو تاب زلف دهی از بنفشه تاب رود زنی چو خنده گل از بس عرق در آب رود چنین که روی جهانی بسوی خود کردی…

ادامه مطلب

جنس کساد چار سوی ناروائیم

جنس کساد چار سوی ناروائیم گوئی بشهر دلشکنان مومیائیم در پرده بهتر است نمود وجود من رنگ خجالتم چه بود، خودنمائیم فقرم ز چهره رنگ…

ادامه مطلب

تا یافت عزت از تو مکان گوالیار

تا یافت عزت از تو مکان گوالیار سوگند خورده چرخ بجان گوالیار گرد سپاه شاه جهان گر نمی رسد بی سرمه بود چشم بتان گوالیار…

ادامه مطلب

پیش چشم مژگانی، کز سرشک شادابست

پیش چشم مژگانی، کز سرشک شادابست سیل آب شمشیرست، موج تیغ بی آبست بخت بد نشد بیدار، ساده لوح پندارد درد تلخکامی را، چاره در…

ادامه مطلب

بیجوهریم و دست ز شمشیر می بریم

بیجوهریم و دست ز شمشیر می بریم موریم و پنجه هنر از شیر می بریم داریم تحفه تو دل پاره پاره ای سودا ببین، که…

ادامه مطلب

بند از زنجیر نتوان کرد دل وارسته را

بند از زنجیر نتوان کرد دل وارسته را می‌تواند زد به عالم پشت پای بسته را تشنه یک آرزو از همت والا نه ایم خاک…

ادامه مطلب

بسکه از بار غم دهر گرانبار شدم

بسکه از بار غم دهر گرانبار شدم همه رو سجده کنان تا در خمار شدم شیشه پیچ دل از مستی من خود نشکست من باین…

ادامه مطلب

بخیه های زخم با شیرازه اعضا نشد

بخیه های زخم با شیرازه اعضا نشد در غمت جمعیت خاطر نصیب ما نشد حسن و عشق از اتحاد آینه روی همند غنچه تا نگشود…

ادامه مطلب

باده در دور غمت بسکه نشاط افزا نیست

باده در دور غمت بسکه نشاط افزا نیست پنبه را نیز سر همدمی میناست می نمایند مه عید بانگشت، بهم سوی ابروی تو میل مژه…

ادامه مطلب

ای صبا این دل صد چاک به جانان برسان

ای صبا این دل صد چاک به جانان برسان شانه تحفه به آن زلف پریشان برسان به چمن گر گذری ناله‌ای از من نشنو نغمه…

ادامه مطلب

آن بلبلم که عقده دل دانه منست

آن بلبلم که عقده دل دانه منست آبی که هست در قفسم آب آهنست طالع نگر که کشت امیدم ز آب سوخت در کشوری که…

ادامه مطلب

اشکریزان در غمت چون رو به هامون می‌کنم

اشکریزان در غمت چون رو به هامون می‌کنم کاسه مجنون و جام لاله پرخون می‌کنم طالبی دارم که می‌افتد گره در کار من سر چو…

ادامه مطلب

از در محرومی استمداد همت کرده ایم

از در محرومی استمداد همت کرده ایم آرزوها را تمام از سینه رخصت کرده ایم کیست تا مارا بدست کم تواند برگرفت بر سر یکپای…

ادامه مطلب

وقتی زبار هستی چیزی بجا نماند

وقتی زبار هستی چیزی بجا نماند کز تو بره نشانی از نقش پا نماند دنیا ز سخت گیری هرگز بکس نپاید هرچند بفشری مشت رنگ…

ادامه مطلب

همچو عینک سر نگردد راست از پشت غمم

همچو عینک سر نگردد راست از پشت غمم همچنان حرص نظربازی فزاید هر دمم از ادای خارج هر کس خجالت می کشم با کمال بیدماغی…

ادامه مطلب

نیست بیفایده این بیخودی و مدهوشی

نیست بیفایده این بیخودی و مدهوشی عقل را پخته کنم از سفر بیهوشی هیچ دل نیست که با عشق نباشد گستاخ کو حبابی که بدریا…

ادامه مطلب

ننشستن نقش امید، از نقش بد بسیار به

ننشستن نقش امید، از نقش بد بسیار به آئینه را عریان تنی، از جامه زنگار به غواص تا دم می زند گوهر نمی آید بکف…

ادامه مطلب

ناله می آید بکویت راه چندان دور نیست

ناله می آید بکویت راه چندان دور نیست گر تو هم گاهی کنی یاد اسیران دور نیست گرچه ما را می دهی بر باد بفشان…

ادامه مطلب

مطربی کو که بخورشید رخش ناز کند

مطربی کو که بخورشید رخش ناز کند چون کند کرم دف از شعله آواز کند در تن نای چو جان از لب شیرین بدهد سفر…

ادامه مطلب

گهی که بر لب او چشم اشکبار افتد

گهی که بر لب او چشم اشکبار افتد دلم ز دیده نمکسود در کنار افتد ز جنگجوئی او ایمنم ز کینه دهر نمی گذارد نوبت…

ادامه مطلب

گر فلک هر چه بما کرده عطا می گیرد

گر فلک هر چه بما کرده عطا می گیرد گوشه فقر و فنا را که ز ما می گیرد زان سعادت که بود لازم ویرانه…

ادامه مطلب

که دل بر جا تواند داشت پیش چشم شهلایش

که دل بر جا تواند داشت پیش چشم شهلایش کشد ز آیینه بیرون عکس را مژگان گیرایش ره عشق ار به سر آید ندارد راه…

ادامه مطلب

قرار می برد از خلق آه و زاری ما

قرار می برد از خلق آه و زاری ما باین قرار اگر مانده بیقراری ما شویم گرد و بدنبال محملش افتیم دگر برای چه روزست…

ادامه مطلب

علاج عاشق دلگیر سیر بستان نیست

علاج عاشق دلگیر سیر بستان نیست بچشم تنگدلان غنچه کم ز پیکان نیست ز استخوان شهیدان اگر نخیزد دود دلیل راهروان کس درین بیابان نیست…

ادامه مطلب

صبر را از دهنت حوصله تنگ آمده است

صبر را از دهنت حوصله تنگ آمده است ناله ها را ز دلت تیر بسنگ آمده است مژه ات آفت جان، ترک نگاهی خونریز بسته…

ادامه مطلب

شُکر گویم هرچه غم با جان مسکین می‌کند

شُکر گویم هرچه غم با جان مسکین می‌کند در مذاقم مرگ را دور از تو شیرین می‌کند خاک کوی خاکساران افسر هرکس که شد دارد…

ادامه مطلب

زیک قطره سرشکم تن زجا شد

زیک قطره سرشکم تن زجا شد بلی اشک از رخ من کهربا شد بمن نوبت نداد آنچشم پرحرف پس از عمریکه راه حرف وا شد…

ادامه مطلب

ز سعی بخت مرادی روا نمی خواهم

ز سعی بخت مرادی روا نمی خواهم وسیله گر همه باشد دعا نمی خواهم سرای عاریتی قابل نشستن نیست از آن بخاطر احباب جا نمی…

ادامه مطلب

دیده را کردی سفید از انتظار ما مپرس

دیده را کردی سفید از انتظار ما مپرس صبح ما را دیدی از شبهای تار ما مپرس آنچه می‌افتد به دام ما به غیر از…

ادامه مطلب

دلم به ملک قناعت نشان نمی‌داند

دلم به ملک قناعت نشان نمی‌داند فغان که این سگ نفس استخوان نمی‌داند شتاب عمر دلم را به شکوه آورده جرس به جز گله کاروان…

ادامه مطلب

دل زغمخواران جز آئین جفاکاری ندید

دل زغمخواران جز آئین جفاکاری ندید همچو گوش کو زکس در دهر همواری ندید آبروی اعتبارم دور شد از دوستان رشته کز گوهر جدا افتاد…

ادامه مطلب

دست مشاطه اگر زلف ترا تاب دهد

دست مشاطه اگر زلف ترا تاب دهد خون دلها گل رخسار ترا آب دهد کاش بخت سیه از دیده شب بیدارم روشنی را بستاند بعوض…

ادامه مطلب

در مدح شاه‌جهان – دوم

در مدح شاه‌جهان – دوم براه او چه در بازیم، نه دینی نه دنیائی دلی داریم و اندوهی، سری داریم و سودائی زمان راحتم چون…

ادامه مطلب

دجله اشک از بهار شوق طغیان کرده است

دجله اشک از بهار شوق طغیان کرده است رازهای سینه را خاشاک طوفان کرده است دل گمان دارد که پوشیده است راز عشق را شمع…

ادامه مطلب

خواهم ز بس پرده تقوی بدر افتم

خواهم ز بس پرده تقوی بدر افتم چندی بزبان همه کس چون خبر افتم این همسفران پشت بمقصود روانند شاید که بمانم قدمی پیشتر افتم…

ادامه مطلب

چون دف تر ناله از بیداد کمتر می‌کنم

چون دف تر ناله از بیداد کمتر می‌کنم می‌کشم جور و تغافل در برابر می‌کنم سرنوشتم گر شهادت نیست در کویت چرا بوی خون می‌آید…

ادامه مطلب

چنان ز عکس رخ دوست دیده پرگل شد

چنان ز عکس رخ دوست دیده پرگل شد که شاخ هر مژه آرامگاه بلبل شد چه لازمست چنان مشق سرگرانی کرد که یک نفس نتوان…

ادامه مطلب

جلوه پیچ و خم از موی کمر خواهد رفت

جلوه پیچ و خم از موی کمر خواهد رفت تاب این رشته باریک بدر خواهد رفت دل زسودای سر زلف تو خواهد واسوخت از سر…

ادامه مطلب

تا نمی گریم چراغ دیده ام را نور نیست

تا نمی گریم چراغ دیده ام را نور نیست سیل اگر باز ایستد ویرانه ام معمور نیست بسکه در عالم جفا از خوبرویان دیده ام…

ادامه مطلب

پیشی ار خواهی بهر پس مانده همراهی گزین

پیشی ار خواهی بهر پس مانده همراهی گزین سربلندی بایدت دیوار کوتاهی گزین در ره عصیان هم ایدل همتی باید بلند بهتر از شیطان رفیق…

ادامه مطلب

بی‌باده دل ز سیر چمن وا نمی‌شود

بی‌باده دل ز سیر چمن وا نمی‌شود گل جانشین سبزه مینا نمی‌شود آن دیده نیست رخنه ویرانه تن است چشمی که محو آن قد رعنا…

ادامه مطلب

به بزمت شب خوش آن عاشق که سرگرم فغان افتد

به بزمت شب خوش آن عاشق که سرگرم فغان افتد شود چون صبح روشن راست چون شمع از زبان افتد چمن از بس که تاریکست…

ادامه مطلب

بسکه حرف قامتت ورد دل دیوانه شد

بسکه حرف قامتت ورد دل دیوانه شد سینه از مشق الف مانند لوح شانه شد تا خراب او نگردیدم بمن ننمود روی خانه از خورشید…

ادامه مطلب