صبر را از دهنت حوصله تنگ آمده است

صبر را از دهنت حوصله تنگ آمده است ناله ها را ز دلت تیر بسنگ آمده است مژه ات آفت جان، ترک نگاهی خونریز بسته…

ادامه مطلب

شُکر گویم هرچه غم با جان مسکین می‌کند

شُکر گویم هرچه غم با جان مسکین می‌کند در مذاقم مرگ را دور از تو شیرین می‌کند خاک کوی خاکساران افسر هرکس که شد دارد…

ادامه مطلب

زیک قطره سرشکم تن زجا شد

زیک قطره سرشکم تن زجا شد بلی اشک از رخ من کهربا شد بمن نوبت نداد آنچشم پرحرف پس از عمریکه راه حرف وا شد…

ادامه مطلب

ز سعی بخت مرادی روا نمی خواهم

ز سعی بخت مرادی روا نمی خواهم وسیله گر همه باشد دعا نمی خواهم سرای عاریتی قابل نشستن نیست از آن بخاطر احباب جا نمی…

ادامه مطلب

دیده را کردی سفید از انتظار ما مپرس

دیده را کردی سفید از انتظار ما مپرس صبح ما را دیدی از شبهای تار ما مپرس آنچه می‌افتد به دام ما به غیر از…

ادامه مطلب

دلم به ملک قناعت نشان نمی‌داند

دلم به ملک قناعت نشان نمی‌داند فغان که این سگ نفس استخوان نمی‌داند شتاب عمر دلم را به شکوه آورده جرس به جز گله کاروان…

ادامه مطلب

دل زغمخواران جز آئین جفاکاری ندید

دل زغمخواران جز آئین جفاکاری ندید همچو گوش کو زکس در دهر همواری ندید آبروی اعتبارم دور شد از دوستان رشته کز گوهر جدا افتاد…

ادامه مطلب

دست مشاطه اگر زلف ترا تاب دهد

دست مشاطه اگر زلف ترا تاب دهد خون دلها گل رخسار ترا آب دهد کاش بخت سیه از دیده شب بیدارم روشنی را بستاند بعوض…

ادامه مطلب

در مدح شاه‌جهان – چهارم

در مدح شاه‌جهان – چهارم بر شکال دولت آبادست و ما بی‌باده‌ایم دامن دولت که ساقی باشد از کف داده‌ایم دانه تسبیح بی‌آبست، کی بر…

ادامه مطلب

دائم گله چرخ دلاورد زبان چیست

دائم گله چرخ دلاورد زبان چیست گر ناوک خاری رسدت جرم کمان چیست بیباکی آن غمزه خونریز از آن است کز تیر نپرسند که تقسیر…

ادامه مطلب

خوش آنکه لاف هنر پیش بی هنر نزند

خوش آنکه لاف هنر پیش بی هنر نزند اگرچه برق بود طعنه بر شرر نزند بچاره دست مزن در بلا که شصت قضا نشان غلط…

ادامه مطلب

چون وقت شد که کشت امیدم برآورد

چون وقت شد که کشت امیدم برآورد از خوشه برق حادثه ای سر برآورد صد گونه انقلاب درین بحر اگر رسد خس را نمی برد…

ادامه مطلب

چند از شرم تو باشد در نقاب

چند از شرم تو باشد در نقاب رخ بپوشان تا برآید آفتاب بر سر هر عضو من دردت نهاد نقطه داغی نشان انتخاب تا در…

ادامه مطلب

جنت از رضوان، که من زان روضه خرم نیستم

جنت از رضوان، که من زان روضه خرم نیستم سیر چشمم در پی میراث آدم نیستم خوردنم غیر از ندامت نیست بر خوان عمل چند…

ادامه مطلب

تا نفرسود است پا، بیراهه‌پیما می‌شوم

تا نفرسود است پا، بیراهه‌پیما می‌شوم می‌گذارم پا به راه آن دم که بی‌پا می‌شوم صورت از دیوار می‌خواهد که سنگ آرد برون با چنین…

ادامه مطلب

پیچیده تر ز طره او دود آه ماست

پیچیده تر ز طره او دود آه ماست برگشته تر از آن مژه بخت سیاه ماست در راه او بخون خود از بسکه تشنه ایم…

ادامه مطلب

بیا که دل ز تو غیر از جفا نمی خواهد

بیا که دل ز تو غیر از جفا نمی خواهد سپند از آتش مهر و وفا نمی خواهد چو من ببرم در آیم برای جا…

ادامه مطلب

بملک عشق دل شادمان نمی ماند

بملک عشق دل شادمان نمی ماند گل شکفته درین گلستان نمی ماند نمی خورد غم روزی کسیکه قانع شد همای هرگز بی استخوان نمی ماند…

ادامه مطلب

بروی مرهم مرهم نهیم بر دل ریش

بروی مرهم مرهم نهیم بر دل ریش که زخم بر سر زخمست و نیش بر سر نیش اگر ببادیه چون بیکسان هلاک شویم زگردباد به…

ادامه مطلب

بخت بد جایی که پای کینه محکم می‌کند

بخت بد جایی که پای کینه محکم می‌کند سنگ باران گشت راحت را ز شبنم می‌کند کام دل گر آرزو داری به دنبالش مرو تا…

ادامه مطلب

با فکر او چو سر بگریبان فرو کنم

با فکر او چو سر بگریبان فرو کنم تشریح زلف خم بخمش موبمو کنم دهقان بهر زمین که نشاند نهال تاک منهم بخاک، تخم کدوئی…

ادامه مطلب

ای ز بالای تو طوطی در کنار آئینه را

ای ز بالای تو طوطی در کنار آئینه را وز گل روی تو سامان بهار آئینه را صبح را رشگ رخت افکنده است از چشم…

ادامه مطلب

امسال نوبهار قدم پیشتر گذاشت

امسال نوبهار قدم پیشتر گذاشت گل نیز از بساط چمن پا بدر گذاشت سوسن بوصف باغ زبانرا کبود کرد نرگس ز شوق در قدح لاله…

ادامه مطلب

اشک دمی جدایی از خانه تن نمی‌کند

اشک دمی جدایی از خانه تن نمی‌کند سیل خراب می‌کند لیک وطن نمی‌کند بار غم فراق تو بس که شکسته پیکرم داغ به سینه‌ام کنون…

ادامه مطلب

از پیچ و تاب فکر تنم صد شکن گرفت

از پیچ و تاب فکر تنم صد شکن گرفت آسان نمی توان سر زلف سخن گرفت بر تشنگان عقیق لبت را حلال کرد خطت که…

ادامه مطلب

یاد تو از ضمیر به نسیان نمی‌رود

یاد تو از ضمیر به نسیان نمی‌رود نقش رخت ز دیده به طوفان نمی‌رود با بخت تیره چون به تماشای او روم در شب کسی…

ادامه مطلب

همتی کو که دلان از عیش جهان بردارم

همتی کو که دلان از عیش جهان بردارم گل به بلبل دهم و برگ خزان بردارم نخل بالای تو آن شعله خاشاک وجود بکنار آرم…

ادامه مطلب

نوبهار آمد دگر دنیا خوش و دلها خوشست

نوبهار آمد دگر دنیا خوش و دلها خوشست خانه در رهن شراب اولیست تا صحرا خوشست در میان نیک و بد زین بیشتر هم فرق…

ادامه مطلب

نمیرم تا براهت برنمی آید تمنایم

نمیرم تا براهت برنمی آید تمنایم نماید تا قدم بیرون نیاید خارت از پایم زبس گرمست نتواند نشستن هیچکس آنجا عجب نبود اگر در بزم…

ادامه مطلب

میخانه چو من رند نکو نام ندارد

میخانه چو من رند نکو نام ندارد از می کشیم شکوه لب جام ندارد از ثابت و سیاره گردون بحذر باش کاین مزرعه یکدانه بیدام…

ادامه مطلب

مرنج از کس که هر محنت که آید زآسمان آید

مرنج از کس که هر محنت که آید زآسمان آید همه تیر حوادث از کمان کهکشان آید بلا هم پا بیفشارد چو جان سختانه پیش…

ادامه مطلب

گنج دردش که بجز ناله نگهبانش نیست

گنج دردش که بجز ناله نگهبانش نیست مخزنی بهتر ازین سینه ویرانش نیست چون زند فال تماشای گلستان رخش دیده ما که بجز خواب پریشانش…

ادامه مطلب

گر حق نگری لایق منصور نباشد

گر حق نگری لایق منصور نباشد داری که ز چوب شجر طور نباشد سهلست، بغمنامه ما یک نظر افکن این مهر و وفائیست که منظور…

ادامه مطلب

کو همتی که از همه قطع نظر کنیم

کو همتی که از همه قطع نظر کنیم وز سر گذشته چاره هر دردسر کنیم ما را محل رحم ندانسته روزگار گر همچو شمع از…

ادامه مطلب

قربان آن بناگوش وان برق گوشواره

قربان آن بناگوش وان برق گوشواره با هم چه خوش نمایند آن صبح و این ستاره مائیم و کهنه دلقی دلگیرِ از دو عالم سر…

ادامه مطلب

عمریستکه یک مستی سرشار ندیدم

عمریستکه یک مستی سرشار ندیدم در پای خم افتادن دستار ندیدم بر دولت وصلی که فلک رشک نیارد جز صحبت آئینه و زنگار ندیدم در…

ادامه مطلب

صاحب همت که دست از کار دنیا می‌کشد

صاحب همت که دست از کار دنیا می‌کشد کی دگر زان دست خار یأس از پا می‌کشد از ستم بر ناتوانان بالد آن سرکش به…

ادامه مطلب

شب عیدست می باید در میخانه وا کردن

شب عیدست می باید در میخانه وا کردن بمی خشکی زهد روزه داران را دوا کردن صراحی گر چنین پیوسته خواهد در سجود آمد بیک…

ادامه مطلب

زهی بعشق رخت کار شمع سربازی

زهی بعشق رخت کار شمع سربازی زنسبت قد تو سرو در سرافرازی زگریه باخته ام دیده را همین باشد بنزد دیده وران معنی نظر بازی…

ادامه مطلب

ز خجلت تا دل ما را شکسته

ز خجلت تا دل ما را شکسته بود چون ساقی مینا شکسته سزاوار جفایت هیچکس نیست براهت خار قدر پا شکسته زدستت باده ساقی مومیائی…

ادامه مطلب

راحتی دارم که با سودای عشقم کار نیست

راحتی دارم که با سودای عشقم کار نیست ورجگر سوزی ندارم آهم آتشبار نیست عندلیب ما بامید چه بندد آشیان شبنم و گل را چه…

ادامه مطلب

دلگشائی نبود آنچه ز صحرا یابی

دلگشائی نبود آنچه ز صحرا یابی این متاعیست که در گوشه تنها یابی گوشه ای گیر که از یاد خلایق بروی نه که از عزلت…

ادامه مطلب

دل ز جا رفت، از پی آن سرو قامت می‌رود

دل ز جا رفت، از پی آن سرو قامت می‌رود می‌پرد چشمم به استقبال حیرت می‌رود کس به ذوق خویش ترک خانمان خود نکرد خونم…

ادامه مطلب

دست خشک بخت من هر جا که تخم افکن شود

دست خشک بخت من هر جا که تخم افکن شود وقت حاصل چون شود خاکسترش خرمن شود در چراغم منت روغن ندارد روزگار خانه را…

ادامه مطلب

در مدح شاه‌جهان – پنجم

در مدح شاه‌جهان – پنجم ز سوز عشق چه هنگامه فغان بندیم چو شمع کشته ازین ماجرا زبان بندیم نهال سرکش گل بیوفا و لاله…

ادامه مطلب

در جستجوی وصلت، آن رهرو بلایم

در جستجوی وصلت، آن رهرو بلایم کز فرق همچو شانه بگذشته خار پایم یکپای در خرابات، پای دگر بمسجد یکدست رهن ساغر یکدست در دعایم…

ادامه مطلب

خموش باش دلا عرض مدعا کردی

خموش باش دلا عرض مدعا کردی زبان به بند، سر گریه را چو وا کردی ز شوخی ارچه بیکجا قرار نیست ترا برون نمی روی…

ادامه مطلب

چون در مصاف حادثه آه از جگر کشم

چون در مصاف حادثه آه از جگر کشم تیغم نمی برد بچه امید بر کشم از گریه کور گشتم و بینائیم بجاست هر لحظه رشته…

ادامه مطلب

چنان دل کند، می باید ازین تنگ آشیان باشی

چنان دل کند، می باید ازین تنگ آشیان باشی که خود را در قفس دانی اگر در گلستان باشی دلا زین همرهان کارت بجائی می…

ادامه مطلب

جگر ز زخم تو معمور و دل ز غم شادست

جگر ز زخم تو معمور و دل ز غم شادست ز یمن جور تو اقلیم درد آبادست اجل زهر غمم آسوده کرد و دانستم که…

ادامه مطلب