غزلیات کلیم کاشانی
سرفراز آن سر که فارغ از غم سامان شود
سرفراز آن سر که فارغ از غم سامان شود بر سرت گل زن که از دستار روگردان شود هر که چون سوزن زتجریدش بود سررشته…
زاهد ازتر دامنی دامن چو بر اخگر زند
زاهد ازتر دامنی دامن چو بر اخگر زند سبزه جای دود از آتش همان سر بر زند دود آه عندلیبان آتش صد خرمنست خویش را…
ز آنهمه صبر و سکون در دل کف خوناب ماند
ز آنهمه صبر و سکون در دل کف خوناب ماند کاروان ما بجای آتش از وی آب ماند آه اگر آتش بدل زد اشک در…
دیده چشم می پرستی دیده است
دیده چشم می پرستی دیده است اشکم از مستی بسر غلطیده است دل بر او رفت اینجا جا نبود سینه تنگ و آرزو بالیده است…
دلها بیک نظاره ز نظارگان گرفت
دلها بیک نظاره ز نظارگان گرفت از یک گشاد تیر بلا صد نشان گرفت بی اختیار می بردم اشک چون کنم خاشاک سیل را نتواند…
دل فسرده نه دستی ز کار و بار کشید
دل فسرده نه دستی ز کار و بار کشید که در ره تو تواند ز پای خار کشید بهوش خویش نیامد دل و دمید خطش…
درین گلشن ز بدخویی گل از آب روان رنجد
درین گلشن ز بدخویی گل از آب روان رنجد نسیمی گر وزد سرو سهی از باغبان رنجد کهن شد جرم و رنجش تازهتر گردید طالع…
در مدح شاهجهان – اول
در مدح شاهجهان – اول غرور حسنش از بس با اسیران سرگران کرده زره برگشته تیرش استخوانم گر نشان کرده بعاشق دشمنست آنسانکه هرگز گل…
داغ اگر بر روی همچون برگ گل جا میکند
داغ اگر بر روی همچون برگ گل جا میکند زخم خون گر مست در دل جای خود وامیکند گر گدایم کاسه دریوزه چشمم پُر است…
خط چون سپاه حسن ترا صف شکن شود
خط چون سپاه حسن ترا صف شکن شود ریش تو مرهم دل پر داغ من شود ابرو بگوشه ای رود از ملک دلبری چشمی که…
چو هست قدرت دست و دل توانگر نیست
چو هست قدرت دست و دل توانگر نیست صدف گشاده کفست آنزمان که گوهر نیست دل فسرده بحالش رواست گریه ولی سپند را چکند مجمری…
چشمت بفسون بسته غزالان ختن را
چشمت بفسون بسته غزالان ختن را آموخته طوطی ز نگاه تو سخن را پیداست که احوال شهیدانش چه باشد جائیکه بشمشیر ببرند کفن را معلوم…
جز قامتت بچشم و دلم جای گیر نیست
جز قامتت بچشم و دلم جای گیر نیست مهمان خانه های کمان غیر تیر نیست دنیا و آخرت بره او دو نقش پاست دلبستگی بنقش…
تا ز خواب مستی غفلت سری برداشتم
تا ز خواب مستی غفلت سری برداشتم چون حباب از سر نهادم هرچه در سر داشتم کس چو من از مزرع امید حاصل برنداشت کاشتم…
پنبه ها بر روی داغ از آتش دل در گرفت
پنبه ها بر روی داغ از آتش دل در گرفت وقت مرهم خوش که بازم سوختن از سر گرفت سرکشی با خاکساران کی بجائی می…
بهار آمد و جانی بجسم مینا شد
بهار آمد و جانی بجسم مینا شد پیاله! چشم تو روشن که باده پیدا شد عرق فشانیت از تاب می شکیب نهشت چه قطره بود…
بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را
بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را آزادهام، نه دام شناسم، نه دانه را سرمای سردمهری گل بود در چمن آتش زدیم خار و…
بزخم تیر جفا مرهم عتاب چراست
بزخم تیر جفا مرهم عتاب چراست نمک بروی نمک بر دل کباب چراست فلک به تشنه لبان قطره را شمرده دهد بعاشقان کرم اشک بیحساب…
بحال بد دل از چشم تر افتاد
بحال بد دل از چشم تر افتاد سیه گردد چو در آب اخگر افتاد تو گر با این لب شیرین بخندی بشیر صبح خواهد شکر…
با آن رخ شکفته چون عزم گلستان کرد
با آن رخ شکفته چون عزم گلستان کرد در زیر بال بلبل گل روی خودنهان کرد مانند شیشه می بی گریه پیش ساقی حرفی نمی…
آهم اثر نیافت ز فریاد بیوقوف
آهم اثر نیافت ز فریاد بیوقوف شاگرد را چه بهره ز استاد بیوقوف در پنجه داشت ناخن و دربند تیشه بود آه از نکرده کاری…
امانم داد هجر بیمدارا تا ترا دیدم
امانم داد هجر بیمدارا تا ترا دیدم ترا دیدم، چرا گویم که از هجران چهها دیدم به وصلت دل گواهی میدهد اما ز بیتابی به…
آزادگی ز منت احسان رمیدنست
آزادگی ز منت احسان رمیدنست قطع امید دست طلب را بریدنست بحریست زندگی که نهنگش حوادثست تن کشتی است و مرگ بساحل رسیدنست سیر ریاض…
از آن تیغی که آبش شست جرم کشتگانش را
از آن تیغی که آبش شست جرم کشتگانش را ربودم دلنشین زخمی که میبوسم دهانش را جنونم میبرد تنها به سیر آن بیابانی که نبود…