غزلیات کلیم کاشانی
در آتش ارفکنم تخم مهربانی را
در آتش ارفکنم تخم مهربانی را دهم بتربیتش آب زندگانی را بدوستی که گرم دسترس بجان باشد بمزد، کینه دهم دشمنان جانی را حنای عیش…
خوش آنزمان که عتاب بهانه ساز نبود
خوش آنزمان که عتاب بهانه ساز نبود زبان تیغ جفا اینقدر دراز نبود بروی طوفان روزیکه دیده وا کردم بروی دریا چشم حباب باز نبود…
خاک غربت در مذاقم آب حیوان میشود
خاک غربت در مذاقم آب حیوان میشود صبح روشن خاطر از شام غریبان میشود گرچه ننگ از نام ما داری چه شد، گاهی بپرس لایق…
چند در وصل تو دل حسرت دیدار کشد
چند در وصل تو دل حسرت دیدار کشد در چمن ناله مرغان گرفتار کشد دل که غیر از دم آخر، نفس خوش نزند در ته…
جنون تا بداد اسیران رسیده
جنون تا بداد اسیران رسیده ز داغش چه سرها بسامان رسیده غم از هر طرف ساغری پیشم آرد چو هشیار در بزم مستان رسیده نه…
تا یافتم رسایی دست کشیده را
تا یافتم رسایی دست کشیده را آورده ام بچنگ مراد رمیده را عریان تنی خوشست ولی ذوق دیگرست جیب دریده دامن در خون کشیده را…
پیوسته دل ز قطع امید آرمیده است
پیوسته دل ز قطع امید آرمیده است راحت درین چمن بر نخل بریده است صبرم بجستن دل گمگشته رفته است طفل سرشک در پی رنگ…
بیدماغم دست رد بر وصل جانان مینهم
بیدماغم دست رد بر وصل جانان مینهم پنبه در گوش از صدای آب حیوان مینهم در بهاری اینچنین از زهد خشک محتسب ساغرم تا تر…
به جز سکوت ز روشندلان نمیآید
به جز سکوت ز روشندلان نمیآید زبان شعله به کار بیان نمیآید ز سیل حادثه چشمم چنین که ترسیدست ز دیده دیدن ریگ روان نمیآید…
بسکه سودای سر کوی تو پیچد در سرم
بسکه سودای سر کوی تو پیچد در سرم در هوایت خانه دشمن بود چون مجمرم شمع اگر پروانه اش من باشم از دلبستگی رشته های…
بدست صد غم اگر بیدلان اسیر شوند
بدست صد غم اگر بیدلان اسیر شوند از آن بهست که ممنون دستگیر شوند زمانه بیتو مرا زنده بهر آن دارد که در جدائی هم…
باده کو تا موج سان رقص از همه اعضا کنم
باده کو تا موج سان رقص از همه اعضا کنم چون حباب از فرق دستار یقین را وا کنم خار بی گل، دود بی آتش…
ای کاش صد دل باشدم ای جان و دل قربان تو
ای کاش صد دل باشدم ای جان و دل قربان تو چون سبحه یک یک بهرهمند از کاوش مژگان تو محراب ابروی ترا نازم که…
آن جنگجو که هیچ ملال از جفا نداشت
آن جنگجو که هیچ ملال از جفا نداشت صلحش بسان رنجش عاشق بقا نداشت دل از هجوم درد تو شرمندگی کشید ویرانه حیف درخور سیلاب…
اشک کواکب نگر چرخ غم اندود را
اشک کواکب نگر چرخ غم اندود را گریه فراوان بود خانه پردود را صبر گوارا کند هرچه ترا ناخوشست ساعتی از کف بنه آب گل…
از ضبط گریه دست دل ناتوان کشید
از ضبط گریه دست دل ناتوان کشید خاشاک سیل را نتواند عنان کشید یک شربت آب جو بدل جمع کس نخورد تا موج شکل زلف…
وقتی زبار هستی چیزی بجا نماند
وقتی زبار هستی چیزی بجا نماند کز تو بره نشانی از نقش پا نماند دنیا ز سخت گیری هرگز بکس نپاید هرچند بفشری مشت رنگ…
همچو عینک سر نگردد راست از پشت غمم
همچو عینک سر نگردد راست از پشت غمم همچنان حرص نظربازی فزاید هر دمم از ادای خارج هر کس خجالت می کشم با کمال بیدماغی…
نیست بیفایده این بیخودی و مدهوشی
نیست بیفایده این بیخودی و مدهوشی عقل را پخته کنم از سفر بیهوشی هیچ دل نیست که با عشق نباشد گستاخ کو حبابی که بدریا…
ننشستن نقش امید، از نقش بد بسیار به
ننشستن نقش امید، از نقش بد بسیار به آئینه را عریان تنی، از جامه زنگار به غواص تا دم می زند گوهر نمی آید بکف…
ناله می آید بکویت راه چندان دور نیست
ناله می آید بکویت راه چندان دور نیست گر تو هم گاهی کنی یاد اسیران دور نیست گرچه ما را می دهی بر باد بفشان…
مطربی کو که بخورشید رخش ناز کند
مطربی کو که بخورشید رخش ناز کند چون کند کرم دف از شعله آواز کند در تن نای چو جان از لب شیرین بدهد سفر…
گهی که بر لب او چشم اشکبار افتد
گهی که بر لب او چشم اشکبار افتد دلم ز دیده نمکسود در کنار افتد ز جنگجوئی او ایمنم ز کینه دهر نمی گذارد نوبت…
گر فلک هر چه بما کرده عطا می گیرد
گر فلک هر چه بما کرده عطا می گیرد گوشه فقر و فنا را که ز ما می گیرد زان سعادت که بود لازم ویرانه…
کوهکن تعلیم خارا سفتن از استاد داشت
کوهکن تعلیم خارا سفتن از استاد داشت هر چه کردار از کاوش مژگان شیرین یاد داشت کوه طاقت بودم اما تا فراقت رو نمود هر…
کامی ز روزگار ستمگر گرفته ایم
کامی ز روزگار ستمگر گرفته ایم خود را اگر بخاک برابر گرفته ایم گرمی ز جزوناری ما برطرف شدست از بسکه حرف سرد بتن بر…
عمر سیرش کوته است ار جورت از دل میرود
عمر سیرش کوته است ار جورت از دل میرود چند گامی از ضرورت مرغ بسمل میرود خواب غفلت بس که چشم کاروان عمر بست بانگ…
صبرم حریف دوری طاقتگداز نیست
صبرم حریف دوری طاقتگداز نیست شام غمست این سر زلف دراز نیست گر کوتهست دست امیدم عجب مدار در دعوی گزاف زبانم دراز نیست برخاستن…
شکارگاه معانی است کنج خلوت من
شکارگاه معانی است کنج خلوت من زه کمان شکارم کمند وحدت من خدنگ خامه چو پر از بنان من یابد خطا نمی شود از صید…
زین چمن عاشق ز نخل عیش هرگز برنداشت
زین چمن عاشق ز نخل عیش هرگز برنداشت غیر زخم خونچکان هرگز گلی بر سر نداشت عاقبت مکتوب ما را سوی او پروانه برد تاب…
ز خوان غیب یک نعمت نصیب ما و ساغر شد
ز خوان غیب یک نعمت نصیب ما و ساغر شد ز خون خوردن چرا نالیم کاین روزی مقدر شد دل از آمیزش بیگانه و خویشان…
رواج جهل مرکب رسیده است بجائی
رواج جهل مرکب رسیده است بجائی که کرده هر مگسی خویشرا خیال همائی ز طور مرتبه موسوی فرود نیاید بدست کور گر افتد درین زمانه…
دلم با چشم تر یکرنگ از آنست
دلم با چشم تر یکرنگ از آنست که پای اشک خونین در میانست بآب تیغ او نازم که در خاک همان خونابه زخمش روانست چه…
دل شاد از آنم که دل شاد ندارم
دل شاد از آنم که دل شاد ندارم وارسته منم خاطر آزاد ندارم در راه تو جان بر لب و سر بر کف دستم شمع…
دگر بهار چمن را چه دلگشا کردست
دگر بهار چمن را چه دلگشا کردست شکوفه بر سر سبزه نثارها کردست چمن زلاله و گل آنچنان که آب روان اگر گذشته، از آن…
در مدح شاهجهان – سوم
در مدح شاهجهان – سوم به عالم از سر کلک وزارت درفشانی کن بر اوج قدر دائم کار فیض آسمانی کن بزرگان را به قدر…
دختر رز از کنار میکشان یکسو گرفت
دختر رز از کنار میکشان یکسو گرفت پرده ای کز کار ما برداشت خود هر رو گرفت بزم عشرت روشنائی از کجا پیدا کند کاتش…
خوبان که روی بر من بیدل نهادهاند
خوبان که روی بر من بیدل نهادهاند دام از پی شکاری بسمل نهادهاند باشد نشان پا همه خونین به کوی دوست آنجا ز بس که…
چیست کارم، زخم کاری هر زمان برداشتن
چیست کارم، زخم کاری هر زمان برداشتن وز خدنگ جور او زخم سنان برداشتن در کتاب صنع یزدانی خیانت کردنست سرو من جزو کمر را…
چو تاب زلف دهی از بنفشه تاب رود
چو تاب زلف دهی از بنفشه تاب رود زنی چو خنده گل از بس عرق در آب رود چنین که روی جهانی بسوی خود کردی…
جنس کساد چار سوی ناروائیم
جنس کساد چار سوی ناروائیم گوئی بشهر دلشکنان مومیائیم در پرده بهتر است نمود وجود من رنگ خجالتم چه بود، خودنمائیم فقرم ز چهره رنگ…
تا یافت عزت از تو مکان گوالیار
تا یافت عزت از تو مکان گوالیار سوگند خورده چرخ بجان گوالیار گرد سپاه شاه جهان گر نمی رسد بی سرمه بود چشم بتان گوالیار…
پیش چشم مژگانی، کز سرشک شادابست
پیش چشم مژگانی، کز سرشک شادابست سیل آب شمشیرست، موج تیغ بی آبست بخت بد نشد بیدار، ساده لوح پندارد درد تلخکامی را، چاره در…
بیجوهریم و دست ز شمشیر می بریم
بیجوهریم و دست ز شمشیر می بریم موریم و پنجه هنر از شیر می بریم داریم تحفه تو دل پاره پاره ای سودا ببین، که…
بند از زنجیر نتوان کرد دل وارسته را
بند از زنجیر نتوان کرد دل وارسته را میتواند زد به عالم پشت پای بسته را تشنه یک آرزو از همت والا نه ایم خاک…
بسکه از بار غم دهر گرانبار شدم
بسکه از بار غم دهر گرانبار شدم همه رو سجده کنان تا در خمار شدم شیشه پیچ دل از مستی من خود نشکست من باین…
بخیه های زخم با شیرازه اعضا نشد
بخیه های زخم با شیرازه اعضا نشد در غمت جمعیت خاطر نصیب ما نشد حسن و عشق از اتحاد آینه روی همند غنچه تا نگشود…
باده در دور غمت بسکه نشاط افزا نیست
باده در دور غمت بسکه نشاط افزا نیست پنبه را نیز سر همدمی میناست می نمایند مه عید بانگشت، بهم سوی ابروی تو میل مژه…
ای صبا این دل صد چاک به جانان برسان
ای صبا این دل صد چاک به جانان برسان شانه تحفه به آن زلف پریشان برسان به چمن گر گذری نالهای از من نشنو نغمه…
آن بلبلم که عقده دل دانه منست
آن بلبلم که عقده دل دانه منست آبی که هست در قفسم آب آهنست طالع نگر که کشت امیدم ز آب سوخت در کشوری که…