غزلیات کلیم کاشانی
یک شهر سنگدل را یک سخت جان بسست
یک شهر سنگدل را یک سخت جان بسست جائی که صد خدنگ بود یک نشان بسست زلفت هزار حلقه کمان را چه می کند گر…
همه محروم و ازو دست کسی دور نبود
همه محروم و ازو دست کسی دور نبود کس ندیدم که درین میکده مخمور نبود فقر و روشندلی آئینه رخسار همند هیچ ویرانه ندیدم که…
نیلگون شد فلک از تیرگی اختر ما
نیلگون شد فلک از تیرگی اختر ما گردد آئینه سیه تاب ز خاکستر ما بیکسانیم، گذاری بسر ما که کند مگر از گریه گهی بگذرد…
نه درین گلشن گلی از آشنائی بو دهد
نه درین گلشن گلی از آشنائی بو دهد نه نسیمی غنچه گلهای ما را رو دهد بیم آن باشد که شادی مرگ کردم چون حباب…
نبرد از دل غمی نظاره گلهای بستانی
نبرد از دل غمی نظاره گلهای بستانی ز لاله داغ دل افزود و از سنبل پریشانی شکفته رویم ار بینی، نپنداری که خوشحالم که در…
مگو کسی بمن خاکسار می ماند
مگو کسی بمن خاکسار می ماند بروی آب ز عکسم غبار می ماند محیط عشق همه آب زندگیست، مترس کسیست غرقه که او در کنار…
لب فرو بستم زیان دارد زباندانی مرا
لب فرو بستم زیان دارد زباندانی مرا چشم پوشیدم نمیزیبد عریانی مرا شانه و زلف تو بادی میدهد از جان من بیتو زینسان در میان…
گر شبی دیده خونفشان نبود
گر شبی دیده خونفشان نبود آب در جوی کهکشان نبود از دل ما نرفت آبله ها ریگ صحرای غم روان نبود هر کسی سالک ره…
کی بود سرگشتگی ها را دل از سر واکند
کی بود سرگشتگی ها را دل از سر واکند خویش را دیوانه یک شهر و یک صحرا کند پا اگر فرسود شاید دستگیر تن شود…
کس نمی گیرد دگر در رهن صهبا پیرهن
کس نمی گیرد دگر در رهن صهبا پیرهن از تو چاک ایدست بیتابی و از ما پیرهن بیتو ضعفم قوتی دارد که مانند حباب باز…
عیب را کی به پناه هنرم جا باشد
عیب را کی به پناه هنرم جا باشد درد میخانه من بر سر مینا باشد چون کشی خنجر کین بخت نگین می خواهم که ز…
ضعفم مدد ز قوت صهبا گرفته است
ضعفم مدد ز قوت صهبا گرفته است دستم عصا ز گردن مینا گرفته است کلک قضا مداد خط سرنوشت ما گوئی ز درد آتش سودا…
شب که جوش گریه من مایه سیلاب بود
شب که جوش گریه من مایه سیلاب بود بخت بد را آب می برد و همان در خواب بود تیغت آرام شهیدان داد اما دور…
زیوری از داغ مرد عشق را بهتر نبود
زیوری از داغ مرد عشق را بهتر نبود کعبه دل را به از وی حلقه ای بر در نبود فیض بخشی سربلندی آورد بنگر که…
ز شیرین جانها بس که تیغت شهدپرور شد
ز شیرین جانها بس که تیغت شهدپرور شد لب تیغت به هم چسبید و من شادم که بهتر شد ز آغاز انتهای کار دنیا می…
روشنی در خانه معمور نیست
روشنی در خانه معمور نیست نیست یک ویرانه کان پر نور نیست بسکه در بزم نشاط ما گریست قطره ای خون در رگ طنبور نیست…
دود آهم رنگ از خورشید عالمتاب برد
دود آهم رنگ از خورشید عالمتاب برد دست مژگان ترم سرپنجه پنجاب برد خواستم هر جا که زنجیر علایق بگسلم سستی بختم گرو از رشته…
دل که چون نرگس مستت بشراب افتادست
دل که چون نرگس مستت بشراب افتادست دفتر معرفت ماست در آب افتادست ما زآغاز و زانجام جهان بیخبریم اول و آخر این کهنه کتاب…
دل از سر کوی تو اگر پای کشیده است
دل از سر کوی تو اگر پای کشیده است باز آمدنش زودتر از رنگ پریده است ناصح هذیان گوید و ما را تب عشق است…
در مدح شاهجهان – هشتم
در مدح شاهجهان – هشتم اسیر عشقم و هر کس مرا غلام کند به گوش حلقهام از حلقههای دام کند چه بخت بی اثرست این…
در آتش عشق مهوشان رفت
در آتش عشق مهوشان رفت آسان پی دل نمی توان رفت دل از پی درد او روان شد منزل دنبال کاروان رفت این مهمان نخوانده…
خوش آن غیرت که بیخود جانب دلدار میرفتم
خوش آن غیرت که بیخود جانب دلدار میرفتم دمی کز خویش میرفتم به کوی یار میرفتم خوش آن خلوتسرا کز اتحاد حسن و عشق آنجا…
حالت از تنگی جا غنچه بکنج دهنست
حالت از تنگی جا غنچه بکنج دهنست چکند، ساخته با گوشه خود بیوطنست پستی پایه چو غواص شگونست مرا پر ز یوسف بود آن چاه…
چند دل تلخی غم را شکرستان داند
چند دل تلخی غم را شکرستان داند خاک را بر سر سودازده سامان داند گر حق راه طلب را بشناسد سالک دیده را خاتم انگشت…
جور تو ز پی فغان ندارد
جور تو ز پی فغان ندارد زخم ستمت دهان ندارد جان گرچه بچشم در نیاید گمنامی آن میان ندارد از بس دهن تو تنگدست است…
توبه کردم مستی از چشم بتان افتاده است
توبه کردم مستی از چشم بتان افتاده است تاک را هم از خزان آتش بجان افتاده است دست تاکش بشکند گر بر در عیشست قفل…
تا بخت بد زهمرهی ما جدا شود
تا بخت بد زهمرهی ما جدا شود خواهم که جاده در ره وصل اژدها شود چشم گشایش از فلکم نیست زانکه بخت در کار نفکند…
بیستمکش صبر و آرام از ستمگر میرود
بیستمکش صبر و آرام از ستمگر میرود میرود دریا ز پی، ساحل چو پستر میرود جوش سودا را علاج از دیده تر میکنم آب میریزند…
به بی تکلفی آن عارفی که خو دارد
به بی تکلفی آن عارفی که خو دارد نظر به بندد از آن گل که رنگ و بو دارد ببین بجذبه نسبت که خامه دو…
بسکه می پیچد صدای ناله دل در برم
بسکه می پیچد صدای ناله دل در برم استخوان سینه موسیقار شد در پیکرم طالع بدبین، کز آب و آتشم بیقدرتر گرچه آتش می توان…
بر دل ز بس غبار کدورت نشسته است
بر دل ز بس غبار کدورت نشسته است بیچاره ناله در ته دیوار مانده است مرغ از قفس پرید و بفانوس شمع سوخت دل همچنان…
بار ناموسی نداریم از پی دل می رویم
بار ناموسی نداریم از پی دل می رویم از تهی پائی چه بی اندیشه در گل می رویم هرگز از سرگشتگی راهی بسر ناورده ایم…
ایدل بسنگلاخ هوسها قدم منه
ایدل بسنگلاخ هوسها قدم منه از کنج یأس روی بباغ ارم منه بر نوک نیشتر نهی ار دیده امید سهل است چشم بر کف اهل…
آن درد که استخوان شکن نیست
آن درد که استخوان شکن نیست معمار کهن بنای تن نیست امروز چراغ اهل فقرم چون فانوسم دو پیرهن نیست نشنیده حدیث آشنائی هر کس…
اشکی که رخت خانه به طوفان نمی دهد
اشکی که رخت خانه به طوفان نمی دهد راهش بخویش دیده گریان نمی دهد سر بر تن صدف نبود زانکه روزگار یکجا به هیچکس سر…
از دست دهر محنت بسیار می کشم
از دست دهر محنت بسیار می کشم آئینه وار هر نفس آزار می کشم در آتشم چو پنبه داغ از ملایمت از طبع سازگار خود…
یکرنگم و در کوی دو رنگیم وطن نیست
یکرنگم و در کوی دو رنگیم وطن نیست سِیلم که مدارا به کسی شیوهٔ من نیست افتادن دیوار کهن، نو شدن اوست جز مرگ کسی…
همه پاکان بحر و بر دیدم
همه پاکان بحر و بر دیدم چه تری ها زخشک وتر دیدم نیک و بد در زمانه ما نیست هر چه دیدم ز بد بتر…
نیست یکشب که سر شکم گل بستر نشود
نیست یکشب که سر شکم گل بستر نشود تا در پیرهنم رشته گوهر نشود مدعی گر طرف ما نشود صرفه اوست زشت آن به که…
نه بیدادست گر چاک گریبان را رفو کردم
نه بیدادست گر چاک گریبان را رفو کردم حصاری شد مرا تا سر به جیب خود فرو کردم به بند دهر که چون تیغم، ولی…
نام ترا شنیدن، چون آرزوی جانست
نام ترا شنیدن، چون آرزوی جانست بر لب مقام دارد، چون درد لب همانست یک مرغ فارغ البال، در این چمن ندیدم در دام اگر…
مکن از تلخکامان شِکوِه گر شیرینسخن باشی
مکن از تلخکامان شِکوِه گر شیرینسخن باشی به عریانی بساز ار باهنر هم پیرهن باشی زیانهایی که از راه سخن دیدی اگر گویی دلا همچون…
گوهر تاجم که در دست گدا افتاده ام
گوهر تاجم که در دست گدا افتاده ام سیر طالع بین کجا بودم کجا افتاده ام وه چه بودی گر زبام آسمان افتادمی اینچنین کز…
گر کرم در طبع نبود بادهاش پیدا کند
گر کرم در طبع نبود بادهاش پیدا کند شیشه می ترک سر از همت صهبا کند سوزن عیسی همی باید که بخت سختگیر در ره…
کی آن صیاد بیپروا پی نخجیر میگردد
کی آن صیاد بیپروا پی نخجیر میگردد که دایم در رهش صد صید از جان سیر میگردد صبوری چون ز حد بگذشت کاری رو نمیآرد…
کجاست بخت که تنگش کسی ببر گیرد
کجاست بخت که تنگش کسی ببر گیرد نگین لعل لبش نقش بوسه بر گیرد چنین که صحبت من با زمانه در نگرفت عجب که بر…
عمرها رفت که قانون طرب تار ندید
عمرها رفت که قانون طرب تار ندید دل بجز دیده تر ساغر سرشار ندید این جهان دار شفائیست که یک بیمارش خدمتی غیر تغافل ز…
صد رنگ ناله دارد بیمار زندگانی
صد رنگ ناله دارد بیمار زندگانی اینست عندلیب گلزار زندگانی گر دیده را ببندم، راه نفس بگیرد از بس کناره گیرم از کار زندگانی با…
شکفت غنچه و این عقده ام بدل جا کرد
شکفت غنچه و این عقده ام بدل جا کرد که دهر چون گره از کار بسته ای وا کرد پسند خاطر یک تن نیم چه…
زلف تو که طفلان هوس را شب عیدست
زلف تو که طفلان هوس را شب عیدست شامیست که آبستن صد صبح امیدست تا رفته، باو نامه ننوشته فرستم یعنی که زهجران توام دیده…