غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
اندرآ ای اصل اصل شادمانی شاد باش
اندرآ ای اصل اصل شادمانی شاد باش اندرآ ای آب آب زندگانی شاد باش گرت بیند زندگانی تا ابد باقی شود ورت بیند مرده هم…
انا فتحنا بابکم لا تهجروا اصحابکم
انا فتحنا بابکم لا تهجروا اصحابکم لا تیئسوا من غابکم لا تدنسوا اثوابکم الحمد لله الذی من علینا بالثنا فی ظل دین مسند لا تغلقوا…
آن مایی همچو ما دلشاد باش
آن مایی همچو ما دلشاد باش در گلستان همچو سرو آزاد باش چون ز شاگردان عشقی ای ظریف در گشاد دل چو عشق استاد باش…
آن شعله نور میخرامد
آن شعله نور میخرامد وان فتنه حور میخرامد شب جامه سپید کرد زیرا کان ماه ز دور میخرامد مستان شبانه را بشارت ساقی به سحور…
آن دلبر من آمد بر من
آن دلبر من آمد بر من زنده شد از او بام و در من گفتم قنقی امشب تو مرا ای فتنه من شور و شر…
امشب عجبست ای جان گر خواب رهی یابد
امشب عجبست ای جان گر خواب رهی یابد وان چشم کجا خسپد کو چون تو شهی یابد ای عاشق خوش مذهب زنهار مخسب امشب کان…
امروز سماع است و شراب است و صراحی
امروز سماع است و شراب است و صراحی یک ساقی بدمست یکی جمع مباحی زان جنس مباحی که از آن سوی وجود است نی اباحتی…
امروز تو خوشتری و یا من
امروز تو خوشتری و یا من بی من تو چگونهای و با من نی نی من و تو مگو رها کن فرقی خود نیست از…
آمد شهر صیام سنجق سلطان رسید
آمد شهر صیام سنجق سلطان رسید دست بدار از طعام مایده جان رسید جان ز قطیعت برست دست طبیعت ببست قلب ضلالت شکست لشکر ایمان…
امتزاج روحها در وقت صلح و جنگها
امتزاج روحها در وقت صلح و جنگها با کسی باید که روحش هست صافی صفا چون تغییر هست در جان وقت جنگ و آشتی آن…
الا ای جان قدس آخر به سوی من نمیآیی
الا ای جان قدس آخر به سوی من نمیآیی هماره جان به تن آید تو سوی تن نمیآیی بدم دامن کشان تا تو ز من…
اگر شد سود و سرمایه چه غمگینی چو من هستم
اگر شد سود و سرمایه چه غمگینی چو من هستم برآور سر ز جود من که لاتأسوا نمودستم اگر فانی شود عالم ز دریایی بود…
اگر چه ما نه خروس و نه ماکیان داریم
اگر چه ما نه خروس و نه ماکیان داریم ز بیضه سر کن و بنگر که ما کیان داریم به آفتاب حقایق به هر سحر…
اگر امشب بر من باشی و خانه نروی
اگر امشب بر من باشی و خانه نروی یا علی شیر خدا باشی یا خود علوی اندک اندک به جنون راه بری از دم من…
اضحکنی بنظرة، قلت له فهکذی
اضحکنی بنظرة، قلت له فهکذی شرفنی بحضرة، قلت له فهکذی جاء امیر عشقه ازعجنی جنوده امددنی بنصرة، قلت له فهکذی جملنی جماله، نورنی هلاله اطربنی…
از شهر تو رفتیم تو را سیر ندیدیم
از شهر تو رفتیم تو را سیر ندیدیم از شاخ درخت تو چنین خام فتیدیم در سایه سرو تو مها سیر نخفتیم وز باغ تو…
از پی شمس حق و دین دیده گریان ما
از پی شمس حق و دین دیده گریان ما از پی آن آفتابست اشک چون باران ما کشتی آن نوح کی بینیم هنگام وصال چونک…
از اول امروز حریفان خرابات
از اول امروز حریفان خرابات مهمان توند ای شه و سلطان خرابات امروز چه روزست بگو روز سعادت این قبله دل کیست بگو جان خرابات…
اخرج عنالمکان، یا صارمالزمان
اخرج عنالمکان، یا صارمالزمان واسبح سباح حوت فی قلزمالمعانی لا تبغ اتصالا نعت جسم انی اری دنوا انی منالتدانی العبد لیس یرضی فی رقه شریکا…
کعبه طواف میکند بر سر کوی یک بتی
کعبه طواف میکند بر سر کوی یک بتی این چه بتی است ای خدا این چه بلا و آفتی ماه درست پیش او قرص شکسته…
کیست که او بنده رای تو نیست
کیست که او بنده رای تو نیست کیست که او مست لقای تو نیست غصه کشی کو که ز خوف تو نیست یا طربی کان…
گر تو بنمی خسپی بنشین تو که من خفتم
گر تو بنمی خسپی بنشین تو که من خفتم تو قصه خود می گو من قصه خود گفتم بس کردم از دستان زیرا مثل مستان…
گر چه به زیر دلقی شاهی و کیقبادی
گر چه به زیر دلقی شاهی و کیقبادی ور چه ز چشم دوری در جان و سینه یادی گر چه به نقش پستی بر آسمان…
گر زانک ملولی ز من ای فتنه حوران
گر زانک ملولی ز من ای فتنه حوران این سلسله بگذار و کسی را بمشوران در کوچه کوران تو یکی روز گذشتی افتاد دو صد…
گر من ز دست بازی هر غم پژولمی
گر من ز دست بازی هر غم پژولمی زیرک نبودمی و خردمند گولمی گر آفتاب عشق نبودیم چون زحل گه در صعود انده و گه…
گرفت خشم ز بستان سرخری و برون شد
گرفت خشم ز بستان سرخری و برون شد چو زشت بود به صورت به خوی زشت فزون شد چون دل سیاه بد و قلب کوره…
گفتم که ای جان خود جان چه باشد
گفتم که ای جان خود جان چه باشد ای درد و درمان درمان چه باشد خواهم که سازم صد جان و دل را پیش تو…
گه چرخ زنان همچون فلکم
گه چرخ زنان همچون فلکم گه بال زنان همچون ملکم چرخم پی حق رقصم پی حق من زان ویم نی مشترکم چون دید مرا بخرید…
لجکنن اغلن هی بزه کلکل
لجکنن اغلن هی بزه کلکل دغدن دغدا هی کزه کلکل آی بکی سنسن کن بکی سنسن بیمزه کلمه بامزه کلکل لذ لحبی من حرکاتی ارسل…
ما را کنار گیر تو را خود کنار نیست
ما را کنار گیر تو را خود کنار نیست عاشق نواختن به خدا هیچ عار نیست بی حد و بیکناری نایی تو در کنار ای…
ما گوش شماییم شما تن زده تا کی
ما گوش شماییم شما تن زده تا کی ما مست و خراباتی و بیخود شده تا کی ما سوخته حالان و شما سیر و ملولان…
ماییم فداییان جانباز
ماییم فداییان جانباز گستاخ و دلیر و جسم پرداز حیفست که جان پاک ما را باشد تن خاکسار انباز ز آغاز همه به آخر آیند…
مخسب شب که شبی صد هزار جان ارزد
مخسب شب که شبی صد هزار جان ارزد که شب ببخشد آن بدر بدره بیحد به آسمان جهان هر شبی فرود آید برای هر متظلم…
مرا بگرفت روحانی نگاری
مرا بگرفت روحانی نگاری کناری و کناری و کناری بزد با من میان راه تنگی دوچاری و دوچاری و دوچاری ز جان برخاست ز آتشهای…
مرا گویی که رایی من چه دانم
مرا گویی که رایی من چه دانم چنین مجنون چرایی من چه دانم مرا گویی بدین زاری که هستی به عشقم چون برآیی من چه…
مرغ دلم باز پریدن گرفت
مرغ دلم باز پریدن گرفت طوطی جان قند چریدن گرفت اشتر دیوانه سرمست من سلسله عقل دریدن گرفت جرعه آن باده بیزینهار بر سر و…
مستی ده و هستی ده ای غمزه خماره
مستی ده و هستی ده ای غمزه خماره تو دلبر و استادی ما عاشق و این کاره ما بر سر هر پشته گم کرده سر…
مطرب عشق ابدم زخمه عشرت بزنم
مطرب عشق ابدم زخمه عشرت بزنم ریش طرب شانه کنم سبلت غم را بکنم تا همه جان ناز شود چونک طرب ساز شود تا سر…
مقام ناز نداری برو تو ناز مکن
مقام ناز نداری برو تو ناز مکن چو میوه پخته نگشت از درخت بازمکن به پیش قبله حق همچو بت میا منشین نماز خود را…
من از اقلیم بالایم سر عالم نمیدارم
من از اقلیم بالایم سر عالم نمیدارم نه از آبم نه از خاکم سر عالم نمیدارم اگر بالاست پراختر وگر دریاست پرگوهر وگر صحراست پرعبهر…
من آن نیم که تو دیدی چو بینیم نشناسی
من آن نیم که تو دیدی چو بینیم نشناسی تو جز خیال نبینی که مست خواب و نعاسی مرا بپرس که چونی در این کمی…
من خوشم از گفت خسان وز لب و لنج ترشان
من خوشم از گفت خسان وز لب و لنج ترشان من بکشم دامن تو دامن من هم تو کشان جان من و جان تو را…
من کجا بودم عجب بیتو این چندین زمان
من کجا بودم عجب بیتو این چندین زمان در پی تو همچو تیر در کف تو چون کمان تو مرا دستور ده تا بگویم حال…
مه تو یار ندارد جز او تو یار مگیر
مه تو یار ندارد جز او تو یار مگیر رخش کنار ندارد از او کنار مگیر جهان شکارگهی دان ز هر طرف صیدی درآ چو…
می بده ای ساقی آخرزمان
می بده ای ساقی آخرزمان ای ربوده عقلهای مردمان خاکیان زین باده بر گردون زدند ای می تو نردبان آسمان بشکن از باده در زندان…
میخرامد آفتاب خوبرویان ره کنید
میخرامد آفتاب خوبرویان ره کنید رویها را از جمال خوب او چون مه کنید مردگان کهنه را رویش دو صد جان میدهد عاشقان رفته را…
ناآمده سیل تر شدستیم
ناآمده سیل تر شدستیم نارفته به دام پای بستیم شطرنج ندیدهایم و ماتیم یک جرعه نخوردهایم و مستیم همچون شکن دو زلف خوبان نادیده مصاف…
ندا رسید به عاشق ز عالم رازش
ندا رسید به عاشق ز عالم رازش که عشق هست براق خدای میتازش تبارک الله در خاکیان چه باد افتاد چو آب لطف بجوشید ز…
نقش بند جان که جانها جانب او مایلست
نقش بند جان که جانها جانب او مایلست عاقلان را بر زبان و عاشقان را در دلست آنک باشد بر زبانها لا احب الافلین باقیات…
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم در این سراب فنا چشمه حیات منم وگر به خشم روی صد هزار سال ز من به عاقبت…