غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
با من صنما دل یک دله کن
با من صنما دل یک دله کن گر سر ننهم آنگه گله کن مجنون شدهام از بهر خدا زان زلف خوشت یک سلسله کن سی…
با تو حیات و زندگی بیتو فنا و مردنا
با تو حیات و زندگی بیتو فنا و مردنا زانک تو آفتابی و بیتو بود فسردنا خلق بر این بساطها بر کف تو چو مهرهای…
این نیم شبان کیست چو مهتاب رسیده
این نیم شبان کیست چو مهتاب رسیده پیغامبر عشق است ز محراب رسیده آورده یکی مشعله آتش زده در خواب از حضرت شاهنشه بیخواب رسیده…
این چه باد صرصر است از آسمان پویان شده
این چه باد صرصر است از آسمان پویان شده صد هزاران کشتی از وی مست و سرگردان شده مخلص کشتی ز باد و غرقه کشتی…
ایا سر کرده از جانم تو را خانه کجا باشد
ایا سر کرده از جانم تو را خانه کجا باشد الا ای ماه تابانم تو را خانه کجا باشد الا ای قادر قاهر ز تن…
ای وصل تو اصل شادمانی
ای وصل تو اصل شادمانی کان صورتهاست وین معانی یک لحظه مبر ز بنده که نیست بی آب سفینه را روانی من مصحف باطلم ولیکن…
ای نهاده بر سر زانو تو سر
ای نهاده بر سر زانو تو سر وز درون جان جمله باخبر پیش چشمت سرکش روپوش نیست آفرینها بر صفای آن بصر بحر خونست ای…
ای مردهای که در تو ز جان هیچ بوی نیست
ای مردهای که در تو ز جان هیچ بوی نیست رو رو که عشق زنده دلان مرده شوی نیست ماننده خزانی هر روز سردتر در…
ای کهربای عشقت دل را به خود کشیده
ای کهربای عشقت دل را به خود کشیده دل رفته ما پی دل چون بیدلان دویده دزدیده دل ز حسنت از عشق جامه واری تا…
ای کرده تو مهمانم در پیش درآ جانم
ای کرده تو مهمانم در پیش درآ جانم زان روی که حیرانم من خانه نمیدانم ای گشته ز تو واله هم شهر و هم اهل…
ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم
ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم وی مطربان ای مطربان دف شما پرزر کنم ای تشنگان ای تشنگان امروز سقایی کنم وین…
ای شه جاودانی وی مه آسمانی
ای شه جاودانی وی مه آسمانی چشمه زندگانی گلشن لامکانی تا زلال تو دیدم قصه جان شنیدم همچو جان ناپدیدم در تک بینشانی عاشق مشک…
ای سگ قصاب هجر خون مرا خوش بلیس
ای سگ قصاب هجر خون مرا خوش بلیس زانک نیرزد کنون خون رهی یک لکیس گنج نهان دو کون پیش رخش یک جوست بهر لکیسی…
ای ز مقدارت هزاران فخر بیمقدار را
ای ز مقدارت هزاران فخر بیمقدار را داد گلزار جمالت جان شیرین خار را ای ملوکان جهان روح بر درگاه تو در سجودافتادگان و منتظر…
ای دوش ز دست ما رهیده
ای دوش ز دست ما رهیده امشب نرهی به جان و دیده در پنجه ماست دامن تو ای دست در آستین کشیده حیلت بگذار و…
ای دل نگویی چون شدی ور عشق روزافزون شدی
ای دل نگویی چون شدی ور عشق روزافزون شدی گاهی ز غم مجنون شدی گاهی ز محنت خون شدی در عشق تو چون دم زدم…
ای دل به غمش ده جان یعنی بنمی ارزد
ای دل به غمش ده جان یعنی بنمی ارزد بی سر شو و بیسامان یعنی بنمی ارزد چون لعل لبش دیدی یک بوسه بدزدیدی برخیز…
ای خیره نظر در جو پیش آ و بخور آبی
ای خیره نظر در جو پیش آ و بخور آبی بیهوده چه میگردی بر آب چو دولابی صحراست پر از شکر دریاست پر از گوهر…
ای خدا این وصل را هجران مکن
ای خدا این وصل را هجران مکن سرخوشان عشق را نالان مکن باغ جان را تازه و سرسبز دار قصد این مستان و این بستان…
ای جانک من چونی یک بوسه به چند ای جان
ای جانک من چونی یک بوسه به چند ای جان یک تنگ شکر خواهم زان شکرقند ای جان ای جانک خندانم من خوی تو می…
آب زنید راه را هین که نگار میرسد
آب زنید راه را هین که نگار میرسد مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد راه دهید یار را آن مه ده چهار را کز…
ای بیوفا جانی که او بر ذوالوفا عاشق نشد
ای بیوفا جانی که او بر ذوالوفا عاشق نشد قهر خدا باشد که بر لطف خدا عاشق نشد چون کرد بر عالم گذر سلطان ما…
ای برده اختیارم تو اختیار مایی
ای برده اختیارم تو اختیار مایی من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی گفتم غمت مرا کشت گفتا چه زهره دارد غم این قدر نداند…
ای آنک تو شاه مطربانی
ای آنک تو شاه مطربانی زان دلبرکش بگو که دانی خواهم که دو عشر ای خوش آواز از مصحف حسن او بخوانی در هر حرفیش…
ای آفتاب سرکشان با کهکشان آمیختی
ای آفتاب سرکشان با کهکشان آمیختی مانند شیر و انگبین با بندگان آمیختی یا چون شراب جان فزا هر جزو را دادی طرب یا همچو…
آه که آن صدر سرا میندهد بار مرا
آه که آن صدر سرا میندهد بار مرا مینکند محرم جان محرم اسرار مرا نغزی و خوبی و فرش آتش تیز نظرش پرسش همچون شکرش…
آنک بخورد دم به دم سنگ جفای صدمنی
آنک بخورد دم به دم سنگ جفای صدمنی غم نخورد از آنک تو روی بر او ترش کنی می چو در او عمل کند رقص…
اندر دل ما تویی نگارا
اندر دل ما تویی نگارا غیر تو کلوخ و سنگ خارا هر عاشق شاهدی گزیدست ما جز تو ندیدهایم یارا گر غیر تو ماه باشد…
آن مه که ز پیدایی در چشم نمیآید
آن مه که ز پیدایی در چشم نمیآید جان از مزه عشقش بیگشن همیزاید عقل از مزه بویش وز تابش آن رویش هم خیره همیخندد…
آن کز دهن تو رنگ دارد
آن کز دهن تو رنگ دارد انصاف که رزق تنگ دارد وان کس که جدل ببست با تو با عمر عزیز جنگ دارد ماهی که…
آن زلف مسلسل را گر دام کنی حالی
آن زلف مسلسل را گر دام کنی حالی در عشق جهانی را بدنام کنی حالی میجوش ز سر گیرد خمخانه به رقص آید گر از…
آن جا که چو تو نگار باشد
آن جا که چو تو نگار باشد سالوس و حفاظ عار باشد سالوس و حیل کنار گیرد چون رحمت بیکنار باشد بوسی به دغا ربودم…
امروز نگار ما نیامد
امروز نگار ما نیامد آن دلبر و یار ما نیامد آن گل که میان باغ جانست امشب به کنار ما نیامد صحرا گیریم همچو آهو…
امروز خوش است دل که تو دوش
امروز خوش است دل که تو دوش خون دل ما بخوردهای نوش ای دوش نموده روی چون ماه و امروز هزار شکل و روپوش دل…
آمدهام به عذر تو ای طرب و قرار جان
آمدهام به عذر تو ای طرب و قرار جان عفو نما و درگذر از گنه و عثار جان نیست بجز رضای تو قفل گشای عقل…
آمد بهار خرم و رحمت نثار شد
آمد بهار خرم و رحمت نثار شد سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد اجزای خاک حامله بودند از آسمان نه ماه گشت حامله زان بیقرار…
الا فیالغشق تشریفی و عیدی
الا فیالغشق تشریفی و عیدی تعالوا نحو عشق منستزید دعانا من تعالی عن حدود نجیالمحدود بالعین الحدید دعانا بحر ذی ماء فرات فانکرنا التیمم بالصعید…
اگر مرا تو نخواهی دلم تو را خواهد
اگر مرا تو نخواهی دلم تو را خواهد تو هم به صلح گرایی اگر خدا خواهد هزار عاشق داری تو را به جان جویان که…
اگر دمی بگذاری هوا و نااهلی
اگر دمی بگذاری هوا و نااهلی ببینی آنچ نبی دید و آنچ دید ولی خدا ندانی خود را و خاص بنده شوی خدای را تو…
اگر تو مست شرابی چرا حشر نکنی
اگر تو مست شرابی چرا حشر نکنی وگر شراب نداری چرا خبر نکنی وگر سه چار قدح از مسیح جان خوردی ز آسمان چهارم چرا…
افدی قمرا لاح علینا و تلالا
افدی قمرا لاح علینا و تلالا ما احسنه رب تبارک و تعالی قد حل بروحی فتضاعفت حیاه و الیوم نای عنی عزا و جلالا ادعوه…
از ما مشو ملول که ما سخت شاهدیم
از ما مشو ملول که ما سخت شاهدیم از رشک و غیرت است که در چادری شدیم روزی که افکنیم ز جان چادر بدن بینی…
از دلبر نهانی گر بوی جان بیابی
از دلبر نهانی گر بوی جان بیابی در صد جهان نگنجی گر یک نشان بیابی چون مهر جان پذیری بیلشکری امیری هم ملک غیب گیری…
از برای صلاح مجنون را
از برای صلاح مجنون را بازخوان ای حکیم افسون را از برای علاج بیخبری درج کن در نبیذ افیون را چون نداری خلاص بیچون شو…
آری ستیزه می کن تا من همیستیزم
آری ستیزه می کن تا من همیستیزم چندین زبون نیم که ز استیز تو گریزم از حیله خواب رفتی هر سوی می بیفتی والله که…
آخر بشنید آن مه آه سحر ما را
آخر بشنید آن مه آه سحر ما را تا حشر دگر آمد امشب حشر ما را چون چرخ زند آن مه در سینه من گویم…
کون خر را نظام دین گفتم
کون خر را نظام دین گفتم پشک را عنبر ثمین گفتم اندر این آخرجهان ز گزاف بس چمن نام هر چمین گفتم طوق بر گردن…
گر این جا حاضری سر همچنین کن
گر این جا حاضری سر همچنین کن چو کردی بار دیگر همچنین کن مرا دی تنگ اندر بر کشیدی بیا ای تنگ شکر همچنین کن…
گر تو مستی بر ما آی که ما مستانیم
گر تو مستی بر ما آی که ما مستانیم ور نه ما عشوه و ناموس کسی نستانیم یوسفانند که درمان دل پردردند که ز مستی…
گر دیو و پری حارس باتیغ و سپر باشد
گر دیو و پری حارس باتیغ و سپر باشد چون حکم خدا آید آن زیر و زبر باشد بر هر چه امیدستت کی گیرد او…