غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
که شکیبد ز تو ای جان که جگرگوشه جانی
که شکیبد ز تو ای جان که جگرگوشه جانی چه تفکر کند از مکر و ز دستان که ندانی نه درونی نه برونی که از…
گر آخر آمد عشق تو گردد ز اولها فزون
گر آخر آمد عشق تو گردد ز اولها فزون بنوشت توقیعت خدا کاخرون السابقون زرین شده طغرای او ز انا فتحناهای او سر کرده صورتهای…
گر تو عودی سوی این مجمر بیا
گر تو عودی سوی این مجمر بیا ور برانندت ز بام از در بیا یوسفی از چاه و زندان چاره نیست سوی زهر قهر چون…
گر چه نه به دریاییم دانه گهریم آخر
گر چه نه به دریاییم دانه گهریم آخر ور چه نه به میدانیم در کر و فریم آخر گر باده دهی ور نی زان باده…
گر شمس و قمر خواهی نک شمس و قمر باری
گر شمس و قمر خواهی نک شمس و قمر باری ور صبح و سحر خواهی نک صبح و سحر باری ای یوسف کنعانی وی جان…
گر نخسپی شبکی جان چه شود
گر نخسپی شبکی جان چه شود ور نکوبی در هجران چه شود ور بیاری شبکی روز آری از برای دل یاران چه شود ور دو…
گرم سیم و درم بودی مرا مونس چه کم بودی
گرم سیم و درم بودی مرا مونس چه کم بودی وگر یارم فقیرستی ز زر فارغ چه غم بودی خدایا حرمت مردان ز دنیا فارغش…
گفتهای من یار دیگر می کنم
گفتهای من یار دیگر می کنم بر تو دل چون سنگ مرمر می کنم پس تو خود این گو که از تیغ جفا عاشقی را…
گوش من منتظر پیام تو را
گوش من منتظر پیام تو را جان به جان جسته یک سلام تو را در دلم خون شوق میجوشد منتظر بوی جوش جام تو را…
لطفی نماند کان صنم خوش لقا نکرد
لطفی نماند کان صنم خوش لقا نکرد ما را چه جرم اگر کرمش با شما نکرد تشنیع میزنی که جفا کرد آن نگار خوبی که…
ما را سفری فتاد بیما
ما را سفری فتاد بیما آن جا دل ما گشاد بیما آن مه که ز ما نهان همیشد رخ بر رخ ما نهاد بیما چون…
مات خود را صنما مات مکن
مات خود را صنما مات مکن بجز از لطف و مراعات مکن خرده و بیادبیها که برفت عفو کن هیچ مکافات مکن وقت رحم است…
مبارک باشد آن رو را بدیدن بامدادانی
مبارک باشد آن رو را بدیدن بامدادانی به بوسیدن چنان دستی ز شاهنشاه سلطانی بدیدن بامدادانی چنان رو را چه خوش باشد هم از آغاز…
مده به دست فراقت دل مرا که نشاید
مده به دست فراقت دل مرا که نشاید مکش تو کشته خود را مکن بتا که نشاید مرا به لطف گزیدی چرا ز من برمیدی…
مرا چون ناف بر مستی بریدی
مرا چون ناف بر مستی بریدی ز من چه ساقیا دامن کشیدی چنین عشقی پدید آری به هر دم پدیدآرنده چون ناپدیدی دهل پیدا دهلزن…
مرا هر لحظه منزل آسمانی
مرا هر لحظه منزل آسمانی تو را هر دم خیالی و گمانی تو گویی کو طمع کردهست در من جهانی زین خیال اندر زیانی بر…
مست آمد دلبرم تا دل برد از بامداد
مست آمد دلبرم تا دل برد از بامداد ای مسلمانان ز دست مست دلبر داد داد دی دل من میجهید و هر دو چشمم میپرید…
مسلم آمد یار مرا دل افروزی
مسلم آمد یار مرا دل افروزی چه عشق داد مرا فضل حق زهی روزی اگر سرم برود گو برو مرا سر اوست رهیدم از کله…
مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست
مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست وان حیات باصفای باوفا مست آمدست گر لباس قهر پوشد چون شرر بشناسمش کو بدین شیوه…
مگر تو یوسفان را دلستانی
مگر تو یوسفان را دلستانی مگر تو رشک ماه آسمانی مها از بس عزیزی و لطیفی غریب این جهان و آن جهانی روانهایی که روز…
من از این خانه پرنور به در می نروم
من از این خانه پرنور به در می نروم من از این شهر مبارک به سفر می نروم منم و این صنم و عاشقی و…
من به سوی باغ و گلشن می روم
من به سوی باغ و گلشن می روم تو نمیآیی میا من می روم روز تاریک است بیرویش مرا من برای شمع روشن می روم…
من دوش دیدم سر دل اندر جمال دلبری
من دوش دیدم سر دل اندر جمال دلبری سنگین دلی لعلین لبی ایمان فزایی کافری از جان و دل گوید کسی پیش چنان جانانهای از…
من نیت آن کردم تا باشم سودایی
من نیت آن کردم تا باشم سودایی نیت ز کجا گنجد اندر دل شیدایی مجنونی من گشته سرمایه صد عاقل وین تلخی من گشته دریای…
مه روزه اندرآمد هله ای بت چو شکر
مه روزه اندرآمد هله ای بت چو شکر گه بوسه است تنها نه کنار و چیز دیگر بنشین نظاره میکن ز خورش کناره میکن دو…
می تلخی که تلخیها بدو گردد همه شیرین
می تلخی که تلخیها بدو گردد همه شیرین بت چینی که نگذارد که افتد بر رخ ما چین میش هر دم همیگوید که آب خضر…
میر خرابات تویی ای نگار
میر خرابات تویی ای نگار وز تو خرابات چنین بیقرار جمله خرابات خراب تواند جمله اسرار ز توست آشکار جان خراباتی و عمر عزیز هین…
ناموس مکن پیش آ ای عاشق بیچاره
ناموس مکن پیش آ ای عاشق بیچاره تا مرد نظر باشی نی مردم نظاره ای عاشق الاهو ز استاره بگیر این خو خورشید چو درتابد…
نذر کند یار که امشب تو را
نذر کند یار که امشب تو را خواب نباشد ز طمع برتر آ حفظ دماغ آن مدمغ بود چونک سهر باید یار مرا هست دماغ…
نک ماه رجب آمد تا ماه عجب بیند
نک ماه رجب آمد تا ماه عجب بیند وز سوختگان ره گرمی و طلب بیند گر سجده کنان آید در امن و امان آید ور…
ننشیند آتشم چو ز حق خاست آرزو
ننشیند آتشم چو ز حق خاست آرزو زین سو نظر مکن که از آن جاست آرزو تردامنم مبین که از آن بحر تر شدم گر…
نومید مشو جانا کاومید پدید آمد
نومید مشو جانا کاومید پدید آمد اومید همه جانها از غیب رسید آمد نومید مشو گر چه مریم بشد از دستت کان نور که عیسی…
هان ای طبیب عاشقان سوداییی دیدی چو ما
هان ای طبیب عاشقان سوداییی دیدی چو ما یا صاحبی اننی مستهلک لو لاکما ای یوسف صد انجمن یعقوب دیدستی چو من اصفر خدی من…
هر اول روز ای جان صد بار سلام علیک
هر اول روز ای جان صد بار سلام علیک در گفتن و خاموشی ای یار سلام علیک از جان همه قدوسی وز تن همه سالوسی…
هر روز بگه ای شه دلدار درآیی
هر روز بگه ای شه دلدار درآیی جان را و جهان را شکفانی و فزایی یا رب چه خجستهست ملاقات جمالت آن لحظه که چون…
هر کی بالاست مر او را چه غمست
هر کی بالاست مر او را چه غمست هر کی آن جاست مر او را چه غمست که از این سو همه جانست و حیات…
هر نکته که از زهر اجل تلختر آید
هر نکته که از زهر اجل تلختر آید آن را چو بگوید لب تو چون شکر آید در چاه زنخدان تو هر جان که وطن…
هست مستی که مرا جانب میخانه برد
هست مستی که مرا جانب میخانه برد جانب ساقی گلچهره دردانه برد هست مستی که کشد گوش مرا یارانه از چنین صف نعالم سوی پیشانه…
هله پیوسته سرت سبز و لبت خندان باد
هله پیوسته سرت سبز و لبت خندان باد هله پیوسته دل عشق ز تو شادان باد غم پرستی که تو را بیند و شادی نکند…
هم به درد این درد را درمان کنم
هم به درد این درد را درمان کنم هم به صبر این کار را آسان کنم یا برآرم پای جان زین آب و گل یا…
همه خوردند و برفتند و بماندم من و تو
همه خوردند و برفتند و بماندم من و تو چو مرا یافتهای صحبت هر خام مجو همه سرسبزی جان تو ز اقبال دل است هله…
هین که آمد به سر کوی تو مجنون دگر
هین که آمد به سر کوی تو مجنون دگر هین که آمد به تماشای تو دل خون دگر عاشق روی تو را گنبد گردون نکشد…
وقت آن آمد که من سوگندها را بشکنم
وقت آن آمد که من سوگندها را بشکنم بندها را بردرانم پندها را بشکنم چرخ بدپیوند را من برگشایم بند بند همچو شمشیر اجل پیوندها…
یا رب من بدانمیچیست مراد یار من
یا رب من بدانمیچیست مراد یار من بسته ره گریز من برده دل و قرار من یا رب من بدانمیتا به کجام می کشد بهر…
یا مخجل البدر اشرقنا بلالا
یا مخجل البدر اشرقنا بلالا یا ساقی الروح اسکرنا بصهبا لا تبخلن و اوفر راحنا مددا حتی تنادم فی اخذ و اعطا دعنا ینافس فی…
یار در آخرزمان کرد طرب سازیی
یار در آخرزمان کرد طرب سازیی باطن او جد جد ظاهر او بازیی جمله عشاق را یار بدین علم کشت تا نکند هان و هان…
یک جام ز صد هزار جان به
یک جام ز صد هزار جان به برخیز و قماش ما گرو نه ما از خود خویش توبه کردیم ما هیچ نمیرویم از این ده…
یکی ماهی همیبینم برون از دیده در دیده
یکی ماهی همیبینم برون از دیده در دیده نه او را دیدهای دیده نه او را گوش بشنیده زبان و جان و دل را من…
کسی که باده خورد بامداد زین ساقی
کسی که باده خورد بامداد زین ساقی خمار چشم خوشش بین و فهم کن باقی به ناشتاب سعادت مرا رسید شتاب چنانک کعبه بیاید به…
کجا شد عهد و پیمانی که کردی
کجا شد عهد و پیمانی که کردی کجا شد قول و سوگندی که خوردی نگفتی چرخ تا گردان بود گرد از این سرگشته هرگز برنگردی…