غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
کوه نیم سنگ نیم چونک گدازان نشوم
کوه نیم سنگ نیم چونک گدازان نشوم دیدم جمعیت تو چونک پریشان نشوم کوه ز کوهی برود سنگ ز سنگی بشود پس من اگر آدمیم…
گر این سلطان ما را بنده باشی
گر این سلطان ما را بنده باشی همه گریند و تو در خنده باشی وگر غم پر شود اطراف عالم تو شاد و خرم و…
گر تو ما را به جفای صنمان ترسانی
گر تو ما را به جفای صنمان ترسانی شکم گرسنگان را تو به نان ترسانی و به دشنام بتم آیی و تهدید دهی مردگان را…
گر دم از شادی وگر از غم زنیم
گر دم از شادی وگر از غم زنیم جمع بنشینیم و دم با هم زنیم یار ما افزون رود افزون رویم یار ما گر کم…
گر گمشدگان روزگاریم
گر گمشدگان روزگاریم ره یافتگان کوی یاریم گم گردد روزگار چون ما گر آتش دل بر او گماریم نی سر ماند نه عقل او را…
گر نرگس خون خوارش دربند امانستی
گر نرگس خون خوارش دربند امانستی هم زهر شکر گشتی هم گرگ شبانستی هم دور قمر یارا چون بنده بدی ما را هم ساغر سلطانی…
گرمابه دهر جان فزا بود
گرمابه دهر جان فزا بود زیرا که در او پری ما بود مر پریان را ز حیرت او هر گوشه مقال و ماجرا بود عقلست…
گفتی شکار گیرم رفتی شکار گشتی
گفتی شکار گیرم رفتی شکار گشتی گفتی قرار یابم خود بیقرار گشتی خضرت چرا نخوانم کآب حیات خوردی پیشت چرا نمیرم چون یار یار گشتی…
گویند به بلا ساقون ترکی دو کمان دارد
گویند به بلا ساقون ترکی دو کمان دارد ور زان دو یکی کم شد ما را چه زیان دارد ای در غم بیهوده از بوده…
ما آب دریم ما چه دانیم
ما آب دریم ما چه دانیم چه شور و شریم ما چه دانیم هر دم ز شراب بینشانی خود مستتریم ما چه دانیم تا گوهر…
ما سر و پنجه و قوت نه از این جان داریم
ما سر و پنجه و قوت نه از این جان داریم ما کر و فر سعادت نه ز کیوان داریم آتش دولت ما نیست ز…
مادر عشق طفل عاشق را
مادر عشق طفل عاشق را پیش سلطان بیامان نبرد تا نشد بالغ و ز جان فارغ پیش آن جان جان جان نبرد روبه عقل گر…
مبر رنج ای برادر خواجه سختست
مبر رنج ای برادر خواجه سختست به وقت داد و بخشش شوربختست اگر چه باغ را نیمی گرفتهست ولیکن سخت بیمیوه درختست گشاده ابروست و…
مرا اگر تو نخواهی منت به جان خواهم
مرا اگر تو نخواهی منت به جان خواهم وگر درم نگشایی مقیم درگاهم چو ماهیم که بیفکند موج بیرونش به غیر آب نباشد پناه و…
مرا در خنده میآرد بهاری
مرا در خنده میآرد بهاری مرا سرگشته میدارد خماری مرا در چرخ آوردهست ماهی مرا بییار گردانید یاری چو تاری گشتم از آواز چنگی نوایش…
مرا همچون پدر بنگر نه همچون شوهر مادر
مرا همچون پدر بنگر نه همچون شوهر مادر پدر را نیک واقف دان از آن کژبازی مضمر تو گردی راست اولیتر از آنک کژ نهی…
مست رسید آن بت بیباک من
مست رسید آن بت بیباک من دردکش و دلخوش و چالاک من گفت به من بنگر و دلشاد شو هیچ به خود منگر غمناک من…
مسلمانان مسلمانان مرا جانی است سودایی
مسلمانان مسلمانان مرا جانی است سودایی چو طوفان بر سرم بارد از این سودا ز بالایی مسلمانان مسلمانان به هر روزی یکی شوری به کوی…
مطربا بردار چنگ و لحن موسیقار زن
مطربا بردار چنگ و لحن موسیقار زن آتش از جرمم بیار و اندر استغفار زن ای کلیم عشق بر فرعون هستی حمله بر بر سر…
مکن مکن که پشیمان شوی و بد باشد
مکن مکن که پشیمان شوی و بد باشد که بیعنایت جان باغ چون لحد باشد چه ریشه برکنی از غصه و پشیمانی چو ریش عقل…
من اشتر مست شهریارم
من اشتر مست شهریارم آن خایم کز گلو برآرم چون گلبن روی اوست خویم اشکوفه من بود نثارم چون بحر اگر ترش کنم رو پرگوهر…
من پاکباز عشقم تخم غرض نکارم
من پاکباز عشقم تخم غرض نکارم پشت و پناه فقرم پشت طمع نخارم نی بند خلق باشم نی از کسی تراشم مرغ گشاده پایم برگ…
من رای درا تلالا نوره وسط الفؤاد
من رای درا تلالا نوره وسط الفؤاد بیننا و بینه قبل التجلی الف واد جاء من یحیی الموات و الرمیم و الرفات ایها الاموات قوموا…
منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی
منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی مفروش خویش ارزان که تو بس گران بهایی به عصا شکاف دریا که تو موسی…
مها یک دم رعیت شو مرا شه دان و سالاری
مها یک دم رعیت شو مرا شه دان و سالاری اگر مه را جفا گویم بجنبان سر بگو آری مرا بر تخت خود بنشان دوزانو…
می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا
می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا پیش آر نوشانوش را از…
میر شکار من که مرا کردهای شکار
میر شکار من که مرا کردهای شکار بیتو نه عیش دارم و نه خواب و نه قرار دلدار من تویی سر بازار من تویی این…
نام آن کس بر که مرده از جمالش زنده شد
نام آن کس بر که مرده از جمالش زنده شد گریههای جمله عالم در وصالش خنده شد یاد آن کس کن که چون خوبی او…
نرم نرمک سوی رخسارش نگر
نرم نرمک سوی رخسارش نگر چشم بگشا چشم خمارش نگر چون بخندد آن عقیق قیمتی صد هزاران دل گرفتارش نگر سر برآر از مستی و…
نگار خوب شکربار چونست
نگار خوب شکربار چونست چراغ دیده و دیدار چونست عجب آن غمزه غماز چونست عجب آن طره طرار چونست عجب آن شهره بازار خوبی عجب…
نه آن شیرم که با دشمن برآیم
نه آن شیرم که با دشمن برآیم مرا این بس که من با من برآیم چو خاک پای عشقم تو یقین دان کز این گل…
نی دیده هر دلی را دیدار مینماید
نی دیده هر دلی را دیدار مینماید نی هر خسیس را شه رخسار مینماید الا حقیر ما را الا خسیس ما را کز خار میرهاند…
هذا سیدی، هذا سندی
هذا سیدی، هذا سندی هذا سکنی، هذا مددی هذا کنفی، هذا عمدی هذا ازلی، هذا ابدی یا من وجهه، ضعف القمر یا من قده صعفالشجر…
هر چه دلبر کرد ناخوش چون بود
هر چه دلبر کرد ناخوش چون بود هر چه کشت افزاست آتش چون بود نقشهایی که نگارد آن نگار عقل آن را جز که مفرش…
هر روز فقیران را هم عید و هم آدینه
هر روز فقیران را هم عید و هم آدینه نی عید کهن گشته آدینه دیگینه عیدانه بپوشیده همچون مه عید ای جان از نور جمال…
هر که گوید کان چراغ دیدهها را دیدهام
هر که گوید کان چراغ دیدهها را دیدهام پیش من نه دیدهاش را کامتحان دیدهام چشم بد دور از خیالش دوشمان بس لطف کرد من…
هرگز ندانم راندن مستی که افتد بر درم
هرگز ندانم راندن مستی که افتد بر درم در خانه گر می باشدم پیشش نهم با وی خورم مستی که شد مهمان من جان منست…
هلا ای آب حیوان از نوایی
هلا ای آب حیوان از نوایی همیگردان مرا چون آسیایی چنین میکن که تا بادا چنین باد پریشان دل به جایی من به جایی نجنبد…
هله زیرک هله زیرک هله زیرک زوتر
هله زیرک هله زیرک هله زیرک زوتر هله کز جنبش ساقی بدود باده به سر بر بدود روح پیاده سر گنجینه گشاده رخ چون زهره…
هم تو شمعی هم تو شاهد هم تو می
هم تو شمعی هم تو شاهد هم تو می هم بهاری در میان ماه دی هر طرف از عشق تو پر سوخته آفتاب و صد…
همیبینیم ساقی را که گرد جام میگردد
همیبینیم ساقی را که گرد جام میگردد ز زر پخته بویی بر که سیم اندام میگردد دگر دل دل نمیباشد دگر جان مینیارامد که آن…
هین که منم بر در در برگشا
هین که منم بر در در برگشا بستن در نیست نشان رضا در دل هر ذره تو را درگهیست تا نگشایی بود آن در خفا…
وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم
وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم بند را برگسلیم از همه بیگانه شویم جان سپاریم دگر ننگ چنین جان نکشیم خانه سوزیم…
یا رشا فدیته من زمن رایته
یا رشا فدیته من زمن رایته لست تقول اننی ارحم من سبیته محرقنی برده کفی اذا دعوته محتجب بصده عنی اذا اتیته آه الیس ناظری…
یا ملک المبعث والمحشر
یا ملک المبعث والمحشر لیس سوی صدرک من مصدر سر نبری ای سر، اگر سر بری آن ز خری دان که تو سر واخری مقلة…
یار شدم یار شدم با غم تو یار شدم
یار شدم یار شدم با غم تو یار شدم تا که رسیدم بر تو از همه بیزار شدم گفت مرا چرخ فلک عاجزم از گردش…
یک حمله و یک حمله کآمد شب و تاریکی
یک حمله و یک حمله کآمد شب و تاریکی چستی کن و ترکی کن نی نرمی و تاجیکی داریم سری کان سر بیتن بزید چون…
یوسف آخرزمان خرامان شد
یوسف آخرزمان خرامان شد شکر و شهد مصر ارزان شد لعل عرشی تو چو رو بنمود تن کی باشد که سنگها جان شد تخته بند…
کسی بگفت ز ما یا از اوست نیکی و شر
کسی بگفت ز ما یا از اوست نیکی و شر هنوز خواجه در اینست ریش خواجه نگر عجب که خواجه به رنگی که طفل بود…
کجا شد عهد و پیمان را چه کردی
کجا شد عهد و پیمان را چه کردی امانتهای چون جان را چه کردی چرا کاهل شدی در عشقبازی سبک روحی مرغان را چه کردی…