غزلیات – محمد فضولی
بتی که شیوه خوبی به از تو داند نیست
بتی که شیوه خوبی به از تو داند نیست پری وشی که ز دست توام رهاند نیست هزار نامه نوشتم بیار لیک چه سود کسی…
ای لعل سخن گوی تو کام دل زارم
ای لعل سخن گوی تو کام دل زارم وقتست که کام دل از آن لعل بر آرم می خواهم از آن لب سخنی بشنوم اما…
ای بر فراز چرخ برین بارگاه تو
ای بر فراز چرخ برین بارگاه تو تو شاه انبیا همه خیل و سپاه تو بر آسمان رسیده و گشته فرشته هر ذره که خاسته…
از پری رویان بدل بردن همین مایل تویی
از پری رویان بدل بردن همین مایل تویی آن که می خواهد دل عشاق خونین دل تویی بی تو گر باشد بچشمم تیره عالم دور…
یار بی جرم بشمشیر ستم می کشدم
یار بی جرم بشمشیر ستم می کشدم گر بگویم که چرا می کشدم می کشدم ساکن خاک در او شده ام لیک چه سود گر…
هر پریچهره که دوران به جهان میآرد
هر پریچهره که دوران به جهان میآرد بهر آزار دل خستهدلان میآرد صورتی را چو مشعبد فلک ار ساخت پنهان منتظر باش که زیباتر ازآن…
نه چندانم ضعیف از دوری خورشید رخساری
نه چندانم ضعیف از دوری خورشید رخساری که تاب آرم گر افتد سایه بر من ز دیواری فکنده در گمان ضعف تنم باریک بینان را…
نفسی نیست تمنای تو بیرون ز سرم
نفسی نیست تمنای تو بیرون ز سرم تو ز من بی خبری کی ز تو من بی خبرم گر چه دوری ز نظر نیست ز…
می روم زین شهر و در دل مهر ماهی می برم
می روم زین شهر و در دل مهر ماهی می برم کوه دردی با تن چون برگ کاهی می برم از سر کویت سفر نوعیست…
مراست هر طرف از سیل اشک دریایی
مراست هر طرف از سیل اشک دریایی کجا روم چه کنم ره نمی برم جایی نمی کنند بتان میل عشق بازان حیف که ضایع است…
لاف زد پیش رخت گلبن ز گلبرگ ترش
لاف زد پیش رخت گلبن ز گلبرگ ترش زد صبا از قهر گلبرگ ترش را بر سرش پیش خورشید رخت گل را نمی بیند جمال…
گر نباشد قید آن گیسوی خم بر خم مرا
گر نباشد قید آن گیسوی خم بر خم مرا کی بصد زنجیر بتوان داشت در عالم مرا با خیال آن پری خو کرده ام ناصح…
کار من در عاشقی جز با غم یاری نماند
کار من در عاشقی جز با غم یاری نماند گو برو عقل از سرم با او مرا کاری نماند رفت مژگانم بسیل اشک از اطراف…
عشق مضمون خط لوح جبین است مرا
عشق مضمون خط لوح جبین است مرا سرنوشت از قلم صنع همین است مرا روی بر راه سگ کوی تو سودن صد ره بهتر از…
شد آن گل چهره باز از خانه با عزم سفر بیرون
شد آن گل چهره باز از خانه با عزم سفر بیرون مرا صد قطره خونابه شد از چشم تر بیرون مگر خورشید در عشقت قبایی…
زین ندامت که نشد خاک درت مسکن من
زین ندامت که نشد خاک درت مسکن من اشک از چهره جان شست غبار تن من حیرت لعل تو بردم بلحد نیست عجب گر شود…
ز حد گذشت بدور تو بی قراری دل
ز حد گذشت بدور تو بی قراری دل مشو ز حال دل بی قرار من غافل کسی که معتقد عشق نیست نیست کسی مذاق نشأه…
دمی بیسوز عشقت جان خود بر تن نمیخواهم
دمی بیسوز عشقت جان خود بر تن نمیخواهم چو شمع از سوز دارم زندگی مردن نمیخواهم اگر یار منی از غیر دامن کش که چون…
درون خانه چشم آن صنم را تا در آوردم
درون خانه چشم آن صنم را تا در آوردم در این خانه را از پاره های دل بر آوردم سزد گر جان فشانم بر درت…
دایم تویی مقابل آیینه دلم
دایم تویی مقابل آیینه دلم تو در دلی ولی ز تو من سخت غافلم قطع نظر ز دیدن روی تو چون کنم چون هست روی…
چیست جرم من که باز از چشم یار افتادهام
چیست جرم من که باز از چشم یار افتادهام معتبر بودم ز چشم اعتبار افتادهام ماندهام بر حال خود حیران جدا از کوی یار مبتلای…
چو از غم کنم چاک پیراهنم را
چو از غم کنم چاک پیراهنم را ز مردم کند اشک پنهان تنم را چه سان با قد خم کنم عزم کویش گرفتست خار مژه…
تندست یار و بی سببی می کند غضب
تندست یار و بی سببی می کند غضب دارد غضب همیشه بعشاق زین سبب مطلوب را چو نیست مقام معینی هرگز نمی رسد بنهایت ره…
پریرخان به جفا قصد جان ما مکنید
پریرخان به جفا قصد جان ما مکنید وفا کنی به عشاق خود جفا مکنید ز انتظار بتر در جهان بلایی نیست نمی کنید وفا وعده…
به رخسارت دمی دل دیده خونبار نگشاید
به رخسارت دمی دل دیده خونبار نگشاید که سیلی از سرشک آن بر رخسار نگشاید ز بار غم نرستم در ره عشق و چنین باید…
بسته شد بر رشته جان موی گیسوی توام
بسته شد بر رشته جان موی گیسوی توام می کشد هر سو که می افتد گره سوی توام بس که می گردد بگرد ماه رخسارت…
ببزم او سخن از درد من نمی گذرد
ببزم او سخن از درد من نمی گذرد چه خلوتیست که آنجا سخن نمی گذرد گذشت دل ز دو عالم بدور روی تو لیک ازان…
ای مرضهای معاصی ز تو محتاج علاج
ای مرضهای معاصی ز تو محتاج علاج تو شفیع و همه عالم به شفاعت محتاج ارجمند از جهت حسن قبولت اسلام سربلند از شرف پایه…
ای آنکه آفت دل و جان و تنی مرا
ای آنکه آفت دل و جان و تنی مرا من دوستم ترا تو چرا دشمنی مرا ای جان چه شود زانکه کنم میل زیستنی چون…
از او پرسید سرّ آن دهان را، من نمیدانم
از او پرسید سرّ آن دهان را، من نمیدانم خدا میداند این سر نهان را، من نمیدانم به جان نظارهٔ او میکنم از دیده مستغنی…
یار ما را به ازین زار و حزین می خواهد
یار ما را به ازین زار و حزین می خواهد به ازین چیست که ما را به ازین می خواهد هوس عاشقی آن بت بی…
هجوم سیل سرشکم ز دل اثر نگذاشت
هجوم سیل سرشکم ز دل اثر نگذاشت ز من که آتشم این آب یک شرر نگذاشت درون سینه من هر چه بود آتش عشق همه…
نه مژگانست کز خونابه دل لالهگون کردم
نه مژگانست کز خونابه دل لالهگون کردم ازان گل خار خاری داشتم از دل برون کردم ز ذکر حلقه گیسوی خوبان لب فرو بستم هوا…
نظر بازی که حیران رخ آن سیمتن باشد
نظر بازی که حیران رخ آن سیمتن باشد نمی خواهم که بینم از حسد گر چشم من باشد گهی از داغ می سوزم گهی از…
می کشد زارم ببازی هر زمان طفلی دگر
می کشد زارم ببازی هر زمان طفلی دگر کرد دل بازیچه طفلان مرا پیرانه سر اشک می ریزم چو از طفلان مرا سنگی رسد چون…
مرا هرگه که پندی میدهد با چشم تر ناصِح
مرا هرگه که پندی میدهد با چشم تر ناصِح نهال محنتم را میدهد آب دگر ناصح بس است این سوز در من گر نصیحت نشنود…
ما ترک دیدن رخ زیبا نمی کنیم
ما ترک دیدن رخ زیبا نمی کنیم کاری که هیچ کس نکند ما نمی کنیم تشبیه کرده ایم ببالاش سرو را عمریست سر ز شرم…
گر فلک با تیغ کین بر سینه ام چاک افکند
گر فلک با تیغ کین بر سینه ام چاک افکند دل ز چاک سینه ام آتش بر افلاک افکند خاک را بر سر توان برداشت…
قرآن صفات جاه و جلال محمد است
قرآن صفات جاه و جلال محمد است احکام شرع شرح کمال محمد است اخبار انبیا که سراسر شنیده یک یک بیان حسن خصال محمد است…
عشق حیران بتان سیمبر دارد مرا
عشق حیران بتان سیمبر دارد مرا چون بت از حالی که دارم بی خبر دارد مرا مردم چشم تو دارد فکر صد آزار دل هر…
شب هجران خیالت شمع محنت خانهٔ من شد
شب هجران خیالت شمع محنت خانهٔ من شد دلم را صد چراغ از پرتو آن شمع روشن شد نزاعی در میان جان و تن انداخت…
زین شکوه ها که دم بدم از یار می کنم
زین شکوه ها که دم بدم از یار می کنم مقصود ذکر اوست که تکرار می کنم دارم زهر که طالب دنیاست نفرتی سلطانم از…
ز آتشینرویی جدا میافکند دوران مرا
ز آتشینرویی جدا میافکند دوران مرا چون شرر البته خواهد کشت این هجران مرا کاش خون دیده بنشاند غبار هستیم چند دارد گرد باد آه…
دمی بی عشق خوبان پری رخسار چون باشم
دمی بی عشق خوبان پری رخسار چون باشم بعالم بهر کاری آمدم بی کار چون باشم چو دیده ام قامتش از بی خودی خود را…
دل اسیر لعل آن گلبرگ خندانست باز
دل اسیر لعل آن گلبرگ خندانست باز کار من از دست دل چاک گریبانست باز گل دریده پیرهن بلبل فتاده در فغان آن گل نورس…
در دل لاله غمت آتش سودا انداخت
در دل لاله غمت آتش سودا انداخت شمع را آتش سودای تو از پا انداخت یافت از نکهت زلف تو خبر آهوی چین نافه مشک…
چیده ایم از اختلاط خلق دامان هوس
چیده ایم از اختلاط خلق دامان هوس نه کسی پروای ما دارد نه ما پروای کس عاشقان دارند شوق گلرخان نه زاهدان گل به بلبل…
چند ای چرخ مرا زار و زبون می سازی
چند ای چرخ مرا زار و زبون می سازی قدم از بار غم و غصه نگون می سازی بیش ازین جلوه مده در نظرم دونان…
تن که از تیر تو چون زنجیر روزن روزنست
تن که از تیر تو چون زنجیر روزن روزنست تا شدم دیوانه عشق تو زنجیر من است جان برون از تن باستقبال تیرت رفت و…
بیاد قد تو بر سینه هر الف که بریدم
بیاد قد تو بر سینه هر الف که بریدم خطی ز کلک عدم بر وجود خویش کشیدم بسینه بی تو بسی داغهای تازه نهادم شکوفه…