غزلیات – محمد فضولی
هوای خاک درت باز در سر افتادست
هوای خاک درت باز در سر افتادست ز هر چه هست مرا این هوا در افتادست مرا چه کار به از آه و ناله است…
نی همین صد روزن از تیر تو بر جسم من است
نی همین صد روزن از تیر تو بر جسم من است سایه ام را هم ازو صد داغ چون من بر تن است بی رخت…
نه از عارست گر آن مه نیارد بر زبان ما را
نه از عارست گر آن مه نیارد بر زبان ما را چه گوید چون بپرسد نیست چون نام و نشان ما را فلک چنگیست خم…
نشان تیر آهم گشتهای آسمان شبها
نشان تیر آهم گشتهای آسمان شبها ترا بر سینه پیکانهاست هرسو نیست کوکبها دل بیخود درون سینه دارد فکر زلفینت بسان مرده کش مونس قبرند…
منم که بیتو گرفتار صد بلا شدهام
منم که بیتو گرفتار صد بلا شدهام به صد بلا ز فراق تو مبتلا شدهام مگر به قوت ضعف بدن رسم جایی چنین که در…
ماه من نخل قدت سرو خرامان منست
ماه من نخل قدت سرو خرامان منست سرو من ماه رخت شمع شبستان منست می کند حال مرا هجر تو بد وصل تو خوش هجر…
گل بباغ آمد ولی از عمر خود کامی نیافت
گل بباغ آمد ولی از عمر خود کامی نیافت خارها در زیر پهلو داشت آرامی نیافت کرد بلبل پیش گل بنیاد درد دل بسی زود…
گر بند بند ما چو نی از هم جدا کنند
گر بند بند ما چو نی از هم جدا کنند به زانکه در غمت ز فغان منع ما کنند خوبان نمی کنند وفایی بعاشقان خوبند…
غمت روز تنهاییم یار بس
غمت روز تنهاییم یار بس شبم هم نفس ناله زار بس مرا مایه خرمی روز غم دل خسته و جان افکار بس چه کار آیدم…
طمع جور دلم زان بت بدخو دارد
طمع جور دلم زان بت بدخو دارد ز بتان آنچه دلم می طلبد او دارد باید از حلقه زنجیر جنون سر نکشد هر که در…
سنگ بیداد بتان آیینه دل را شکست
سنگ بیداد بتان آیینه دل را شکست هر تمنایی که در دل داشتم صورت نبست وصل آن مه گر میسر نیست ما را دور نیست…
زبان مرغ می داند مگر گل
زبان مرغ می داند مگر گل که دارد گوش بر فریاد بلبل مگر جانی ندارد گل که دارد بآه بلبلان چندین تحمل ز عاشق می…
روزگاری شد ز کویت درد سر کم کرده ایم
روزگاری شد ز کویت درد سر کم کرده ایم سویت از بیم رقیبانت گذر کم کرده ایم ناله ما را از سگان کوی او شرمنده…
دل که سوزان بود خندان از رخ آن ماه شد
دل که سوزان بود خندان از رخ آن ماه شد آنچنان کآتش گل از فیض خلیل الله شد سینه تنگم دل خون گشته را در…
در هجر یار حال دل زار مشکل است
در هجر یار حال دل زار مشکل است زین حال واقف ار نشود یار مشکل است آسان بوصل یار رسیدن توان ولی در وصل یار…
خوش آنکه غم سیمبری داشته باشد
خوش آنکه غم سیمبری داشته باشد وز غم همهدم چشم تری داشته باشد صاحبنظر آنست که چون چشم گشاید با ماهلقایی نظری داشته باشد ثابتقدم…
چون شمع سوخت آتش محنت تن مرا
چون شمع سوخت آتش محنت تن مرا غم پاره پاره ساخت دل روشن مرا بر من بسوخت در غم عشقت دل رقیب شادم که غم…
چشمی بگشا سوی من و زاری من بین
چشمی بگشا سوی من و زاری من بین در دام غم عشق گرفتاری من بین از جور و جفا مردم و آهی نکشیدم آزار رقیبان…
تا غایبی تو مجلس ما را حضور نیست
تا غایبی تو مجلس ما را حضور نیست دور از تو بی حضوری عشاق دور نیست رفتی و رفت تاب و توان از تن ضعیف…
بی خط سبزت شبی هر جا که منزل داشتم
بی خط سبزت شبی هر جا که منزل داشتم تا سحر چون سبزه پا از رشک در گل داشتم دوش شمعی بود همرازم که از…
به درد و محنت بسیار ما را یار میداند
به درد و محنت بسیار ما را یار میداند ولی کم میکند اظهار آن بسیار میداند مگو با من چه ربطیست این که با دلدار…
بر آن شدی که باهل وفا جفا نکنی
بر آن شدی که باهل وفا جفا نکنی خوش است عهد چنین آه اگر وفا نکنی منم نشانه تیر تو ای کمان ابرو نظر بغیر…
باز خونبارست مژگانم نمیدانم چرا
باز خونبارست مژگانم نمیدانم چرا اضطرابی هست در جانم نمیدانم چرا عالمی بر حال من حیران و من بر حال خود ماندهام حیران که حیرانم…
ای شمع که شد سوخته عشق تو جانم
ای شمع که شد سوخته عشق تو جانم روشن شده باشد بتو هم سوز نهانم مشهور جهان چون نشود حسن تو از من عمریست من…
اگر چه نیست ترحم ترا بزاری من
اگر چه نیست ترحم ترا بزاری من نمی شود ز تو قطع امیدواری من بجور کشت مرا در وفای تو اغیار ترا چه شد که…
آتشم من گلخنی باید که باشد منزلم
آتشم من گلخنی باید که باشد منزلم نیستم گلبن که از گلزار بگشاید دلم گر نگفتم حال خود پیش تو معذورم بدار هستی شوق تو…
ورد منست نام تو یا مرتضی علی
ورد منست نام تو یا مرتضی علی من کیستم غلام تو یا مرتضی علی شکر خدا که سایه فکندهست بر سرم اقبال مستدام تو یا…
نیست در آیینه عکس آن صنم
نیست در آیینه عکس آن صنم مریمی دارد مسیحی در شکم دولت پابوس او دستم نداد گر چه این حسرت قدم را کرد خم چون…
نمیخواهم به او درد دل صد پاره بنویسم
نمیخواهم به او درد دل صد پاره بنویسم که می دانم نخواهد خواند گر صد باره بنویسم ز راهت ریز بهر خشک کردن خاک بر…
ندیده کام دل از کوی آن سیمین بدن رفتم
ندیده کام دل از کوی آن سیمین بدن رفتم به سان لاله بر دل داغ حسرت زین چمن رفتم به هم بودیم همچون خار و…
من نگویم چون قدت سروی ز بستان برنخاست
من نگویم چون قدت سروی ز بستان برنخاست خاست اما فتنه انگیز و خرامان برنخاست کی نمودی قد که هر سو فتنه بالا نشد کی…
متصل دارد سر سودای ابروی تو دل
متصل دارد سر سودای ابروی تو دل هیچ کس در سر چنین سودا ندارد متصل روی چشم من سیه کز دیدن بی اختیار از تو…
گلرخا، نوش لبا، سیم برا، سرو قدا
گلرخا، نوش لبا، سیم برا، سرو قدا ما بدا قبلک ما فیک من الحسن بدا من نه اینم که دهم غیر ترا در دل ره…
گاه لطفی مینماید گه جفایی میکند
گاه لطفی مینماید گه جفایی میکند شوخی آن طفل هردم اقتضایی میکند آه ازآن نورس که گه رخ مینماید گاه زلف هرزمان ما را گرفتار…
غمت در سینه ام جا کرد چون بیرون شود یارب
غمت در سینه ام جا کرد چون بیرون شود یارب و گر ماند چنین حال دل من چون شود یارب نمی خواهد شبی گیرم قراری…
شنیده صبحدم از جور گل افغان بلبل را
شنیده صبحدم از جور گل افغان بلبل را بدندان پاره پاره ساخته شبنم تن گل را چو گیرم کاکلش را تا کشد سوی خودم آن…
سرو نازم نشد آگه ز نیازم چه کنم
سرو نازم نشد آگه ز نیازم چه کنم بکه گویم غم دل آه چه سازم چه کنم می کنم ناله چو بر زلف گره می…
ز من آن مغبچه ترک دل و دین میخواهد
ز من آن مغبچه ترک دل و دین میخواهد در ره عشق ثباتم به ازین میخواهد نیست ترک دل و دین در روش عشق خطا…
ز آهم سوخت بیمهرِ رُخَت مَهْ، دوش کوکب هم
ز آهم سوخت بیمهرِ رُخَت مَهْ، دوش کوکب هم بخواهد سوخت گردون گر برآرم آهی امشب هم تنم میسوخت شبها آتشی دوش از دلم سر…
دل که پنهان است شوق لعل محبوبان درو
دل که پنهان است شوق لعل محبوبان درو غنچه بشگفته است اوراق گل پنهان درو با خیال لعل جان بخش سواد دیده ام هست آن…
در کبودی فلک چون مه من نیست مهی
در کبودی فلک چون مه من نیست مهی بر سر هیچ مهی نیست هلال سیهی روشن از آه نشد ظلمت نومیدی ما وه که مردیم…
خوش آن که در نظرم عارض نکوی تو باشد
خوش آن که در نظرم عارض نکوی تو باشد سواد چشم مرا روشنی ز روی تو باشد تو قبله و مرا نیست تاب آن که…
چو طفلان پیشهای جز گریه در عالم نمیدانم
چو طفلان پیشهای جز گریه در عالم نمیدانم نمیداند کسی درد مرا من هم نمیدانم به وحشت بس که معتادم ز خود هم کردهام نفرت…
چرا نگاه بدور رخت بماه کنم
چرا نگاه بدور رخت بماه کنم که چون نگاه کنی بر زمین نگاه کنم جدا ز شمع جمال تو تا بکی شبها چراغ خلوت خود…
تا بوده ایم همدم غم بوده ایم ما
تا بوده ایم همدم غم بوده ایم ما غم را ملازم همه دم بوده ایم ما غم را ز من نبوده جدایی مرا ز غم…
بی تو ای عمر مرا صحبت جان نیست لذیذ
بی تو ای عمر مرا صحبت جان نیست لذیذ شهد هر کام که باشد جهان نیست لذیذ همه دم ذکر لبت ورد زبانست مرا هیچ…
به خود نگذاشتم دامان آن چابکسوار از کف
به خود نگذاشتم دامان آن چابکسوار از کف مرا بربود جولانش عنان اختیار از کف چو غنچه تنگدل منشین ز نرگس نیستی کمتر به دور…
بر آسمانم آه ز ظلم بتان رسید
بر آسمانم آه ز ظلم بتان رسید آه این چه ظلم بود که بر آسمان رسید در سینه داشتیم نهان شوق غمزه ات کردیم فاش…
با منی اما چه حاصل سوی من مایل نهای
با منی اما چه حاصل سوی من مایل نهای در دلی اما چه سود آگه ز حال دل نهای تو بدان مایل که بر من…
ای طربخانه دل خلوت سلطان غمت
ای طربخانه دل خلوت سلطان غمت پرده دیده سراپرده خاک قدمت وعده داد مرا ماه من امشب ای صبح بخدا گر همه صدقست نگه داردمت…