غزلیات – محتشم کاشانی
از بادهٔ لاله تو چو در ژاله میرود
از بادهٔ لاله تو چو در ژاله میرود خون قطره قطره در جگر لاله میرود چشم تو هندوییست که پنداری از خطا صد ترک تند…
اگر دل بر صف مژگان سیاهی میزند خود را
اگر دل بر صف مژگان سیاهی میزند خود را که تنها ترک چشمش بر سپاهی میزند خود را ز تابم میکشد اکثر نگاه دیر دیر…
آن پری را گوهر عصمت ز کف شد حیف حیف
آن پری را گوهر عصمت ز کف شد حیف حیف آفتابی بود نورش برطرف شد حیف حیف طرح یک رنگی فکند آن بت بهر بد…
او کشیده خنجر و من جامه جان کرده چاک
او کشیده خنجر و من جامه جان کرده چاک رایاو قتل منست و من برای او هلاک زان رخم حیران آن صانع که پیدا کرده…
ای دهانت را موکل خضر خط بر سلسبیل
ای دهانت را موکل خضر خط بر سلسبیل رشحهای بر دوزخ آسایان هجران کن سبیل گر به جای آتش نمرود بودی یک شرار ز آتش…
ای گل امروز اداهای تو بیچیزی نیست
ای گل امروز اداهای تو بیچیزی نیست خندهٔ وسوسه فرمای تو بیچیزی نیست میزند غیر در صلح به من چیزی هست و اندرین باب تقاضای…
این طلعت و رخسار که دارد که تو داری
این طلعت و رخسار که دارد که تو داری این قامت و رفتار که دارد که تو داری لب شهد و حدیثت شکر است ای…
باز این چه زلف از طرف رخ نمودن است
باز این چه زلف از طرف رخ نمودن است باز این چه مشگ بر ورق لاله سودن است باز این چه نصب کردن خالست برعذار…
بر هر دلی که بند نهاد از نگاه خود
بر هر دلی که بند نهاد از نگاه خود بردش به بند خانهٔ زلف سیاه خود از راه نارسیده شهنشاه عشق او عالم به باد…
بس که همیشه در غمت فکر محال میکنم
بس که همیشه در غمت فکر محال میکنم هجر تو را ز بیخودی وصل خیال میکنم شب که ملول میشوم بر دل ریش تا سحر…
به دست دیده عنان دل فکار مده
به دست دیده عنان دل فکار مده مرا ببین و به چشم خود اختیار مده ز غیرت ای گل نازک ورق چو دامن پاک کشیدی…
به قصد جان من در جلوه آمد قد رعنایت
به قصد جان من در جلوه آمد قد رعنایت به قربانت شوم جانا بمیرم پیش بالایت ازین بهتر نمیدانم طریق مهربانی را که ننشینم ز…
بیش ازین منت وصل از رخ آن ماه مکش
بیش ازین منت وصل از رخ آن ماه مکش گر کشد هجر تو را جان بده و آه مکش وصل بیمنت او با تو به…
تا کی کشی به بی گنهان از عتاب تیغ
تا کی کشی به بی گنهان از عتاب تیغ ای پادشاه حسن مکش بی حساب تیغ تا عکس سرو قد تو در بر کشیده است…
چابکسواری آمد و لعبی نمود و رفت
چابکسواری آمد و لعبی نمود و رفت نی نی عقابی آمد و صیدی ربود و رفت آن آفتاب کشور خوبی چو ماه نو ظرف مرا…
چو عشق کوس سکون از گران عیاری زد
چو عشق کوس سکون از گران عیاری زد قرار خیمه با صحرای بیقراری زد دو روز ماند عیار حضور قلب درست ز اصل سکه چو…
چون باز خواهد کز طلب جوینده را دور افکند
چون باز خواهد کز طلب جوینده را دور افکند از لنترانی حسن هم آوازه در طور افکند یارب چه با دلها کند محجوب خورشیدی که…
خاست غوغائی و زیبا پسری آمد و رفت
خاست غوغائی و زیبا پسری آمد و رفت شهر برهم زده تاراج گری آمد و رفت تیغ بر کف عرق از چهرهفشان خلق کشان شعلهٔ…
دارم از طبع ستم خیز تو حظی و چه حظ
دارم از طبع ستم خیز تو حظی و چه حظ وز عتاب شعف آمیز تو حظی و چه حظ میکنم با نفس آمیز نگههای عجب…
درهمی گرم غضب کرده نگاه که تو را
درهمی گرم غضب کرده نگاه که تو را شعلهای آتشی افروخته آه که تو را در پیت رخش که گرمست که غرق عرقی عصمت افکنده…
دم بسمل شدن در قبله باید روی قربانی
دم بسمل شدن در قبله باید روی قربانی مگردان روی از من تا ز قربان رونگردانی دم خون ریختن از دیدن رویت مکن منعم که…
دی به دنبال یکی کبک خرام افتادم
دی به دنبال یکی کبک خرام افتادم رفتم از شهر به صحرا و به دام افتادم مگر این باده همه داروی بیهوشی بود که من…
رفتی جهان پناها اقبال رهبرت باد
رفتی جهان پناها اقبال رهبرت باد ظل همای دولت گسترده بر سرت باد دولت که یاریت کرد پیوسته باد یارت ایزد که داورت ساخت همواره…
ز بس که نور ز حسن تو در جهان بدود
ز بس که نور ز حسن تو در جهان بدود هزار پیک نظر در قفای آن بدود به غیرتم ز نگاه کشیدهٔ تو که دید…
زآب دو دیده گل کنم خاک در سرای او
زآب دو دیده گل کنم خاک در سرای او تا نشود ز آه من محو نشان پای او روی به خاکپای او شب به خیال…
زهی ز تو دل ناوک سزای من مجروح
زهی ز تو دل ناوک سزای من مجروح دلت مباد به تیر دعای من مجروح عجب مدان که به تیر دعا شود دل سنگ ز…
سحر به کوچه بیگانهای فتادم دوش
سحر به کوچه بیگانهای فتادم دوش فتاد ناگهم آواز آشنا در گوش که خوش به بانگ بلند از خواص می میخواست ازو دهاده و از…
شطرنج صحبت من و آن مایهٔ سرور
شطرنج صحبت من و آن مایهٔ سرور با آن که قایم است ز من میبرد به زور کارم درین بساط به شاهی فتاده است کز…
طبیب من ز هجر خود مرارنجور میدارد
طبیب من ز هجر خود مرارنجور میدارد مرا رنجور کرد از هجر و از خود دور میدارد چو عذری هست در تقصیر طاعت می پرستان…
فلک به من نفسی گرچه سر گرانش کرد
فلک به من نفسی گرچه سر گرانش کرد دگر به راه تلافی سبک عنانش کرد زبان ز پرسش حالم اگر کشید دمی دمی دگر به…
گدایان را بود از آستانها پاسبان مانع
گدایان را بود از آستانها پاسبان مانع مرا از آستان او زمین و آسمان مانع من و شبهای سرما و خیال آستان بوسی که آنجا…
گر شود ریش درون رخنه گر بیرونم
گر شود ریش درون رخنه گر بیرونم بنمایم به تو کز داغ نهانت چونم هرچه دارم من مهجور ز عشقت بادا روزی غیر به غیر…
گنج وصل او به چون من بیوفائی حیف بود
گنج وصل او به چون من بیوفائی حیف بود همچو او شاهی به همچون من گدائی حیف بود یاری آن نازنین کش بت پرستیدن سزاست…
مدعی که آتش اعراض فروزندهٔ توست
مدعی که آتش اعراض فروزندهٔ توست مدعای دل او سوختن بندهٔ توست گر کنی پرسش و بی جرم بود چون باشد تهمت آلود گنه کاین…
من کیستم به دوزخ هجران فتادهای
من کیستم به دوزخ هجران فتادهای وز جرم عشق دل به عقوبت نهادهای تشریف وصل در بر اغیار دیدهای با دل قرار فرقت دل دار…
نشانده شام غمت گرد دل سپاهی را
نشانده شام غمت گرد دل سپاهی را که دست نیست بدان هیچ پادشاهی را پناه صد دل مجروح گشته کاکل تو چه پردلی که حمایت…
هزارگونه متاع است ناز را به دکانش
هزارگونه متاع است ناز را به دکانش نگاه گوشهٔ چشم از متاعهای گرانش خطاب خود به من از اهل بزم خواسته پنهان که نرگسش شده…
یک دم ای سرو ز غمهای تو آزاد که بود
یک دم ای سرو ز غمهای تو آزاد که بود یک شب ای ماه ز بیداد تو بیداد که بود مردم از ذوق چودی تیغ…
از بهر حسرت دادنم هر لحظه منشین با کسی
از بهر حسرت دادنم هر لحظه منشین با کسی اوقات خود ضایع مکن بر رغم چون من ناکسی از شوخیت بر قتل خود دارم گمان…
اگر دوری ز من در آرزویت زار میمیرم
اگر دوری ز من در آرزویت زار میمیرم وگر پیش منی از لذت دیدار میمیرم ز درد هجر زارم بر سر من زینهار امشب گذاری…
آن چه هر شب بگذرد از چرخ فریاد منست
آن چه هر شب بگذرد از چرخ فریاد منست و آن چه آن مه را به خاطر نگذرد یاد منست آن چه بر من کارها…
اول منزل عشقست بیابان فنا
اول منزل عشقست بیابان فنا عاشقی کو که درین ره دو سه منزل برود رفتن ناقه گهی جانب مجنون نیکوست که به تحریک نشینندهٔ محمل…
ای در زمان خط تو بازار فتنه تیز
ای در زمان خط تو بازار فتنه تیز انجام دور حسن تو آغاز رستخیز جولانی تو راست که جولان ز لعب تو صد رستخیز خاسته…
ای گل به کس این خوبی بسیار نمیماند
ای گل به کس این خوبی بسیار نمیماند دایم گل رعنایی بر بار نمیماند مگذار که نا اهلان چینند گل رویت کز نار چو گل…
آینه بردار و حسن جان فزای خویش بین
آینه بردار و حسن جان فزای خویش بین انتخاب نسخهٔ صنع خدای خویش بین در خرامش بر قفا چشم افکن ای زنجیر مو یک جهان…
باز برخاسته از دشت بلا گرد سپاه
باز برخاسته از دشت بلا گرد سپاه آرزو سایه سپه فتنه جنبت کش شاه زده بر قلب سپاهی و دلیل است برین وضع دستارو سراسیمگی…
برشکن طرف کله چون بفکنی از رخ نقاب
برشکن طرف کله چون بفکنی از رخ نقاب صبح صادق کن عیان بعد از طلوع آفتاب گفت امشب صبر کن چندان که در خواب آیمت…
بگو ای باد آن سر خیل رعنا پادشاهان را
بگو ای باد آن سر خیل رعنا پادشاهان را سر کج افسران تاج سر زرین کلاهان را همه محزون گدازان آفتاب مضطرب سوزان شه اشفته…
به دشمن یارئی در قتل خود از یار میفهمم
به دشمن یارئی در قتل خود از یار میفهمم اشارتها که هست از هر طرف در کار میفهمم ازین بیوقت مجلس بر شکستن در هلاک…
به گوشم مژدهٔ وصل از در و دیوار میآید
به گوشم مژدهٔ وصل از در و دیوار میآید دلم هم میتپد الله امشب یار میآید سپند آتش شوقم که هردم هاتفی دیگر بگوشم میزند…