غزلیات – محتشم کاشانی
یار از جعد سمنسا مشک بر گل ریخته
یار از جعد سمنسا مشک بر گل ریخته یاسمن را باغبان بر پای سنبل ریخته از لطافت گشته عنبر بیز و مشک افشان هوا یا…
ازین لیلی و شانم خاطر ناشاد نگشاید
ازین لیلی و شانم خاطر ناشاد نگشاید به جز شیرین کسی بند از دل فرهاد نگشاید چمن از دل گشایانست اما بر دل بلبل که…
آمد به تیغ کین ره ارباب دین زده
آمد به تیغ کین ره ارباب دین زده طرف کله شکسته گره بر جبین زده هم دستی دو نرگس او بین که وقت کار بر…
آن که بود از تو به یک حرف زبانی قانع
آن که بود از تو به یک حرف زبانی قانع این زمان نیست به صد لطف نهانی قانع غیر کز مرده لان بود به یک…
ای پری راه دیار آن پری پیکر بپرس
ای پری راه دیار آن پری پیکر بپرس خانهٔ قصاب مردم کش از آن کافر بپرس با حریفان حرف آن مه بر زبان آور به…
ای شربت جفای تو هم تلخ و هم لذیذ
ای شربت جفای تو هم تلخ و هم لذیذ خصمانه حرفهای تو هم تلخ و هم لذیذ رد جام عشوه ریخته میها به زهر چشم…
ای همچو آهوان دلم دم شکار تو
ای همچو آهوان دلم دم شکار تو جانها فدای آهوی مردم شکار تو تا آهوان چشم تو رفتند از نظر چشمم سفید شد به ره…
با من بدی امروز زاطوار تو پیداست
با من بدی امروز زاطوار تو پیداست بدگو سخنی گفته ز گفتار تو پیداست همت آئینهٔ نیر دلان صورت خوبت این صورت از آئینهٔ رخسار…
بر دل فکنده پرتو نادیده آفتابی
بر دل فکنده پرتو نادیده آفتابی در پرده بازی کرد رخساره در نقابی در بحر دل هوائی گردیده شورش انگیز وز جای خویش جنبید دریای…
بزم کین آرا و در ساغر می بیداد ریز
بزم کین آرا و در ساغر می بیداد ریز کامران بنشین و در کام من ناشاد ریز گر ز من دارد دلت گردی پس از…
به بزم او حریفان را ز مستی دست و پا بوسم
به بزم او حریفان را ز مستی دست و پا بوسم به این تقریب شاید دست آن کان حیا بوسم دهم در خیل مستان تن…
به سینه داغ نهانی که داشتم ز تو دارم
به سینه داغ نهانی که داشتم ز تو دارم نهان ز خلق لسانی که داشتم ز تو دارم تو لطفها که به من داشتی فغان…
بهر دعا از درت چون به درون آمدم
بهر دعا از درت چون به درون آمدم قوت نطقم نماند لال برون آمدم عشق چو بازم به ناز سوی تو خواند از برون در…
پیشت از سهوی که کردم ای خدیو کامکار
پیشت از سهوی که کردم ای خدیو کامکار شرمسارم شرمسارم شرمسارم شرمسار بود خاک غفلتم در دیدهٔ جوهر شناس کز خزف نشناختم در خاصه در…
توسن حسن کرده زین طفل غیور سرکشی
توسن حسن کرده زین طفل غیور سرکشی تا تو نگاه کردهای گشته بلند آتشی سکه عشق میشود تازه که باز از بتان نوبت حسن میزند…
چه باشد گر سنان غمزه را زین تیزتر سازی
چه باشد گر سنان غمزه را زین تیزتر سازی دل ریش مرا در عشق ازین خونریزتر سازی گذر بروادی ناز افکنی دامنکشان واندم به یک…
چو نتوانم به مردم قصه آن بیوفا گویم
چو نتوانم به مردم قصه آن بیوفا گویم شبان گه با مه و انجم سحر گه با صبا گویم شبی کز دوریش گویم حکایت با…
حسن روزافزون او ترسم جهان برهم زند
حسن روزافزون او ترسم جهان برهم زند فتنهای گردد زمین و آسمان برهم زند هرچه دوران در هم آرد از پی آزار خلق در زمان…
خنک آن نسیم بشارتی که ز غایب از نظری رسد
خنک آن نسیم بشارتی که ز غایب از نظری رسد پس از انتظاری و مدتی خبری به بیخبری رسد شب محنتم نشده سحر مگر آفتاب…
در ظل همائی که بر او میل جهانی است
در ظل همائی که بر او میل جهانی است مرغان اولیالاجنحه را خوش طیرا نیست در حسرت آن طایر بیبال و پر ما خوش دل…
دلا گذشت شب هجر و یار از سفر آمد
دلا گذشت شب هجر و یار از سفر آمد ز خواب غم بگشا دیده کافتاب برآمد شب فراق من سخت جان سوخته دل را سهیل…
دوش گفتند سخنها ز زبان تو صریح
دوش گفتند سخنها ز زبان تو صریح للهالحمد که شد کین نهان تو صریح بود عاشق کشی اندر همه عهدی پنهان آخر این رسم نهان…
رخش در غیر و چشم التفاتش در من است امشب
رخش در غیر و چشم التفاتش در من است امشب هزارش مصلحت درهر تغافل کردنست امشب بتی کز غمزه هر شب دیگری را افکند در…
روی تو که اختر زمین است
روی تو که اختر زمین است رشگ مه آسمان نشین است قدت که بلای راستان است کاهندهٔ سرو راستین است اندام تو زیر پیرهن نیز…
ز دیده در دلم ای سرو دل ربا بنشین
ز دیده در دلم ای سرو دل ربا بنشین نشیمنی است ز مردم تهی بیا بنشین تو شاه حسنی و خلوت سرای توست دلم هزار…
زخم او یکبارگی امروز بر جان میرسد
زخم او یکبارگی امروز بر جان میرسد چاک جیب نیم چاک من به دامان میرسد تیر پر کش کشتهٔ او کو که ریزم بر جگر…
ساخت شب مرا سیه دود دل فکار من
ساخت شب مرا سیه دود دل فکار من روزم اگر چنین بود وای به روزگار من چون دهد از غم توام آه به باد نیستی…
شبم ز روز گرفتارتر به مشغلهٔ تو
شبم ز روز گرفتارتر به مشغلهٔ تو که تا سحر به خیال تو میکنم گله تو به دفع کردن غیر از درت غریب مهمی میان…
صبح آن که داشت پیش تو جام شراب را
صبح آن که داشت پیش تو جام شراب را در آتش از رخ تو نشاند آفتاب را مه نیز تا فتد ز تو در بحر…
غیر مگذار که در بزم تو آید گستاخ
غیر مگذار که در بزم تو آید گستاخ گرم صحبت شود و با تو درآید گستاخ در فریبنده سخنها چو دمد باد فسون برقع از…
کسی ز روی چنان منع چون کند ما را
کسی ز روی چنان منع چون کند ما را خدا برای چه داده است چشم بینا را نشان ز عالم آوارگی نبود هنوز که ساخت…
گر بر من آرمیده سمندش گذر کند
گر بر من آرمیده سمندش گذر کند او صد هزار تندی ازین رهگذر کند زان لعل اگر دهد همه دشنام آن نگار صد بار از…
گشته در راهت غبار آلود روی زرد ما
گشته در راهت غبار آلود روی زرد ما میرسیم از گرد راه اینست راه آورد ما در هوای شمع رویت قطرههای اشک گرم دم به…
مالک المک شوم چون ز جنون هامون را
مالک المک شوم چون ز جنون هامون را در روش غاشیه بردوش نهم مجنون را گر نه آیینهٔ روی تو برابر باشد آه من تیره…
مفتون چشم کم نگه پر فتنهات شوم
مفتون چشم کم نگه پر فتنهات شوم مجنون آهوانه نگه کردنت شوم از صد قدم به ناوکی انداختی مرا قربان دست و بازوی صید افکنت…
مهی که زینت حسنست گرمی خویش
مهی که زینت حسنست گرمی خویش طپانچه بر رخ خورشید میزند رویش چرنده را ز چرا باز میتواند داشت نگاه دلکش ناوک گشای آهویش هزار…
هر کسی چیزی به پای آن پسر می افکند
هر کسی چیزی به پای آن پسر می افکند شاه ملک افسر گدای ملک سر میافکند آفتاب از پرده پیش از صبح میآید برون چون…
یارب آن مه را که خواهم زد قضا در کوی او
یارب آن مه را که خواهم زد قضا در کوی او آن قدر ذوق تماشا ده که بینم روی او در قیامت کز زمین خیزند…
اجل خواهم مزاج خوی آن بیدادگر گیرد
اجل خواهم مزاج خوی آن بیدادگر گیرد بود خار وجودم از ره او زود برگیرد به جانان مینویسم شرح سوز خویش و میترسم کز آتشناکی…
آسودگان چو نشئه درد آرزو کنند
آسودگان چو نشئه درد آرزو کنند آیند و خاک کشتهٔ تیغ تو بو کنند یک دم اگر ستم نکنی میرم از الم بیچاره آن کسان…
آمدم با نالههای زار هم دم هم چنان
آمدم با نالههای زار هم دم هم چنان مهر برجا عشق باقی عهد محکم همچنان سر ز سوداهای باطل رفته بر باد و مرا عزم…
آن که هرگز نزد از شرم در معشوقی
آن که هرگز نزد از شرم در معشوقی امشب افکند به سویم نظر معشوقی امشب از چشم سیه چاشنی غمزه فشاند که نظر کرد به…
ای پری غم نیست گر مثل منت دیوانه ایست
ای پری غم نیست گر مثل منت دیوانه ایست هر گلی را بلبلی هر شمع را پروانه ایست مرغ دل گرد لب و خال میگردد…
ای صبا درد من خسته به درمان برسان
ای صبا درد من خسته به درمان برسان یعنی از من بستان جان و به جانان برسان نامه ذره به خورشید جهانآرا بر تحفهٔ مور…
ای لبت زنده کرده نام مسیح
ای لبت زنده کرده نام مسیح به روان بخشی کلام فصیح چهرهای داری از شراب صبوح همچو خورشید نیمروز صبیح هرچه میخواهی از جفا میکن…
با تو آن روز که شطرنج محبت چیدم
با تو آن روز که شطرنج محبت چیدم ماتی خود ز تو در بازی اول دیدم هوسم رخ به رخ شاه خیال تو نشاند آن…
باز ما را جان به استقبال جانان میرود
باز ما را جان به استقبال جانان میرود تن به جا میماند و دل همره جان میرود باز جیبی چاک خواهم زد که دستم هر…
بس که چشم امشب به چشم عشوهسازش داشتم
بس که چشم امشب به چشم عشوهسازش داشتم از نگه کردن بسوی غیر بازش داشتم غیر جز تیر تغافل از کمان او نخورد بس که…
به پیش اختر حسن تو مهر تاب ندارد
به پیش اختر حسن تو مهر تاب ندارد جهان به دور تو حاجت به آفتاب ندارد زمام کشتی دل تا کسی نداده به عشقت خبر…
به صلح یار در هر انجمن میخواند اغیارم
به صلح یار در هر انجمن میخواند اغیارم فتد تا در نظرها کز نظر افتاده یارم نخواهم عذر او صد لطف پنهان گر کند با…