بر صفحهٔ رخ از خط مشکین رقم مزن

بر صفحهٔ رخ از خط مشکین رقم مزن بر نامهٔ حیات محبان قلم مزن تیغ عتاب بر سر اهل وفا مکش تیر هلاک بر دل…

ادامه مطلب

این چه دامی است که از سنبل مشکین داری

این چه دامی است که از سنبل مشکین داری که به هر حلقهٔ آن صد دل مسکین داری همه را نیش محبت زده‌ای بر دل…

ادامه مطلب

ای زلف تو بر هم زن فرزانگی ما

ای زلف تو بر هم زن فرزانگی ما وین سلسله سرمایهٔ دیوانگی ما سر بر دم تیغ تو نهادیم به مردی کس نیست درین عرصه…

ادامه مطلب

اولم رام نمودی به دل آرامی‌ها

اولم رام نمودی به دل آرامی‌ها آخرم سوختی از حسرت ناکامی‌ها تو و نوشیدن پیمانه و خشنودی دل من وخاک در می‌خانه و بدنامی‌ها چشم…

ادامه مطلب

اگر مردان نمی بردند امتحانش را

اگر مردان نمی بردند امتحانش را نمی دانم که بر می‌داشت این بار گرانش را من بی‌چاره چون بوسم رکاب شه‌سواری را که نگرفته‌ست دست…

ادامه مطلب

آتش‌زدگان ستم آب از تو نخواهند

آتش‌زدگان ستم آب از تو نخواهند دل سوختگان غیر عذاب از تو نخواهند فردای قیامت که حساب همه خواهند خونین کفنان هیچ حساب از تو…

ادامه مطلب

هیچم آرام دل از زلف دل آرام نماند

هیچم آرام دل از زلف دل آرام نماند نازم این حلقه کزو هیچ دل آرام نماند بس که مرغ دلم از ذوق اسیری پر زد…

ادامه مطلب

هر کس که به جان دسترسی داشته باشد

هر کس که به جان دسترسی داشته باشد باید که به دل مهر کسی داشته باشد زان بر سر بیمار غمش پا نگذارد ترسد که…

ادامه مطلب

نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد

نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد نه صبر در فراقش زین بیشتر توان کرد تا وقت باز گشتن چندی عزیز باشی یک…

ادامه مطلب

میفشان جعد عنبر فام خود را

میفشان جعد عنبر فام خود را ببین دلهای بی آرام خود را سپردم جان و بوسیدم دهانت به هیچ آخر گرفتم کام خود را به…

ادامه مطلب

من بندهٔ آنم که ببوسد دهن تو

من بندهٔ آنم که ببوسد دهن تو وز هر دهنی نشنود الا سخن تو ترسم به جنون کار کشد اهل خرد را در سلسلهٔ زلف…

ادامه مطلب

مستان بزم عشق شرابی نداشتند

مستان بزم عشق شرابی نداشتند در عین بی خودی می نابی نداشتند هرگز به غیر خون دل و پارهٔ جگر شوریدگان شراب و کبابی نداشتند…

ادامه مطلب

لب شیرین تو را دادند تا شکر بیفشانی

لب شیرین تو را دادند تا شکر بیفشانی پس آنگه جان شیرین را به شکرخنده بستانی مسلمان زاده نتواند که روی از قبله گرداند من…

ادامه مطلب

گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن

گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن چون دل به یکی دادی، آتش به دو عالم زن هم نکتهٔ وحدت را با…

ادامه مطلب

گر آن صنم ز پرده پدیدار می‌شود

گر آن صنم ز پرده پدیدار می‌شود تسبیح شیخ حلقهٔ زنار می‌شود ساقی بدین کرشمه اگر می‌کند به جام مسجد رواق خانهٔ خمار می‌شود گر…

ادامه مطلب

کسی پا به کوی وفا می‌گذارد

کسی پا به کوی وفا می‌گذارد که اول سری زیر پا می‌گذارد لبی تشنه لب داردم چون سکندر که منت بر آب بقا می‌گذارد دلی…

ادامه مطلب

فریاد که رفت خونم از یاد

فریاد که رفت خونم از یاد چون دیده به روی قاتل افتاد فرزند بشر بدین روش نیست حوری بچه‌ای تو یا پریزاد آتش به درون…

ادامه مطلب

صورتگران که صورت دل خواه می‌کشند

صورتگران که صورت دل خواه می‌کشند چون صورت تو می‌نگرند آه می‌کشند جمعی شریک حال پراکندهٔ من‌اند کز طرهٔ تو دست به اکراه می‌کشند لب…

ادامه مطلب

شاهد به کام و شیشه به دست و سبو به دوش

شاهد به کام و شیشه به دست و سبو به دوش مستانه می‌رسم ز در پیر می‌فروش خواهی که کام دل ببری لعل وی ببوس…

ادامه مطلب

زره ز زلف گره گیر بر تن است تو را

زره ز زلف گره گیر بر تن است تو را به روز رزم چه حاجت به جوشن است تو را سزاست گر صف ترکان به…

ادامه مطلب

رسید قاصد و پیغام وصل جانان گفت

رسید قاصد و پیغام وصل جانان گفت نوید رجعت جان را به جسم بی جان گفت چرا به سر ننهد هدهد صبا افسر که وصف…

ادامه مطلب

دلم که بسته تعلق به زلف پرچینی

دلم که بسته تعلق به زلف پرچینی کبوتری است معلق به چنگ شاهینی ز ماه چاردهی روزگار من سیه است که آفتاب فلک را نکرده…

ادامه مطلب

دست در حلقهٔ آن جعد چلیپا زده‌ام

دست در حلقهٔ آن جعد چلیپا زده‌ام دل سودازده را سلسله و پا زده‌ام عشقم آتش زد و آب مژه از سر بگذشت پی آن…

ادامه مطلب

دامن کشان شبی گذر افتاد بر منش

دامن کشان شبی گذر افتاد بر منش برخاستم چو گرد و نشستم به دامنش شاهان اسیر حلقهٔ گیسوی پر خمش شیران شکار شیوهٔ آهوی پر…

ادامه مطلب

خادم دیر مغانم، هنری بهتر از این

خادم دیر مغانم، هنری بهتر از این بی خبر از دو جهانم، هنری بهتر از این ساقی نوش لبم دوش به یک باده نواخت کس…

ادامه مطلب

چو باد بر شکند چین زلف غالیه بارش

چو باد بر شکند چین زلف غالیه بارش قند ز هر شکنی صدهزار دل به کنارش چه عشوه‌ها که خریدم ز چشم عشوه فروشش چه…

ادامه مطلب

چشم تماشای خلق در رخ زیبای اوست

چشم تماشای خلق در رخ زیبای اوست هر که نظر می‌کنی محو تماشای اوست عاشق دیوانه را کار بدین قبله نیست قبلهٔ مجنون عشق خیمهٔ…

ادامه مطلب

تو و آن قامتی که موزون است

تو و آن قامتی که موزون است من و این طالعی که وارون است تو و آن طره‌ای که مفتول است من و این دیده‌ای…

ادامه مطلب

تا لب می‌پرست او داد شراب مستیم

تا لب می‌پرست او داد شراب مستیم مفتی شهر می‌خورد حسرت می پرستیم کاش به کوی نیستی خاک شوم که آن پری چهره نشان نمی‌دهد…

ادامه مطلب

تا خانهٔ تقدیر بساط چمن آراست

تا خانهٔ تقدیر بساط چمن آراست نشنید کس از سروقدان یک سخن راست هر جا گذری اشک من از دیده پدیدار هر سو نگری روی…

ادامه مطلب

تا از دو چشم مستت بیمار و دردمندیم

تا از دو چشم مستت بیمار و دردمندیم هم ایمن از بلاییم، هم فارغ از گزندیم گفتی برو ز کویم تا پای رفتنت هست زین…

ادامه مطلب

به شکر خنده دل بردی ز هر زیبا نگارینی

به شکر خنده دل بردی ز هر زیبا نگارینی بنام ایزد، چه زیبایی، تعالی الله چه شیرینی چنان بر من گذر کردی که دارایی به…

ادامه مطلب

بر سر هر مژه چندین گل رنگین دارم

بر سر هر مژه چندین گل رنگین دارم یعنی از عشق تو در بر دل خونین دارم گر تو در سینهٔ سیمین دل سنگین داری…

ادامه مطلب

این سر که به تن دارم مست می ناب اولی

این سر که به تن دارم مست می ناب اولی این کاسه که من دارم سرشار شراب اولی این است اگر ساقی، می خور ز…

ادامه مطلب

ای ز رخت صبح و شام کاسته شمس و قمر

ای ز رخت صبح و شام کاسته شمس و قمر شاهد شیرین کلام، خسرو فرخ سیر ای لب عشاق تو، بوسه‌زن ساق تو سینهٔ مشتاق…

ادامه مطلب

ای آب زندگانی یک نکته از دهانت

ای آب زندگانی یک نکته از دهانت تا چند رحمتی نیست بر حال تشنگانت دردا که بر لب آید جانم ز تشنه کامی وآب حیات…

ادامه مطلب

اگر گاهی بدان مه پاره یک نظاره می‌کردم

اگر گاهی بدان مه پاره یک نظاره می‌کردم گریبان فلک را تا به دامان پاره می‌کردم گر آن خورشید خرگاهی ندیم بزم من می‌شد بزرگی…

ادامه مطلب

یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت

یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت داد خود را زان مه بیدادگر خواهم گرفت چشم گریان را به توفان بلا خواهم سپرد نوک…

ادامه مطلب

همه جا جلوهٔ آن صاحب وجه حسن است

همه جا جلوهٔ آن صاحب وجه حسن است همه کس بستهٔ آن زلف شکن بر شکن است رخ افروخته‌اش خجلت ماه فلک است قد افراخته‌اش…

ادامه مطلب

هر کجا دم زدم از چشم بت کشمیرم

هر کجا دم زدم از چشم بت کشمیرم خون مردم همه گردید گریبان گیرم گنج ها جسته‌ام از فیض خرابی ای کاش آن که کرده‌ست…

ادامه مطلب

هر جا سخنی از آن دهان رفت

هر جا سخنی از آن دهان رفت کیفیت باده از میان رفت خوش آن که به دور چشم ساقی سر مست و خراب از این…

ادامه مطلب

می فروشان آن چه از صهبای گلگون کرده‌اند

می فروشان آن چه از صهبای گلگون کرده‌اند شاهدان شهر ما از لعل میگون کرده‌اند می‌پرستان ماجرا از حسن ساقی کرده‌اند تنگ دستان داستان از…

ادامه مطلب

من بر سر کوی تو ندیدم

من بر سر کوی تو ندیدم خاکی که به سر نکرده باشم از دست جفای تو نمانده‌ست شهری که خبر نکرده باشم جز مهر تو…

ادامه مطلب

مرا با چشم گریان آفریدند

مرا با چشم گریان آفریدند تو را با لعل خندان آفریدند جهان را تیره‌رو ایجاد کردند تو را خورشید تابان آفریدند خطت را عین ظلمت…

ادامه مطلب

گفتی که وقت سحر سویت کنم گذری

گفتی که وقت سحر سویت کنم گذری ترسم ز پی نرسد این شام را سحری خواهم که با تو شبی در پرده باده خورم گر…

ادامه مطلب

گر دست دهد دامن آن سرو روانم

گر دست دهد دامن آن سرو روانم آزاد شود دل ز غم هر دو جهانم آمد به لب بام که خورشید زمینم بگرفت به کف…

ادامه مطلب

گدایی از در می‌خانه باید دم به دم کردن

گدایی از در می‌خانه باید دم به دم کردن سفالین کاسهٔ می را خیال جام جم کردن دمادم کار ساقی چیست در می‌خانه می‌دانی به…

ادامه مطلب

کسی به زیر فلک دست بر قضا دارد

کسی به زیر فلک دست بر قضا دارد که اعتکاف به سر منزل رضا دارد مریض شوق کی اندیشهٔ دوا دارد شهید عشق کجا فکر…

ادامه مطلب

غلام آن نظربازم که خاطر با یکی دارد

غلام آن نظربازم که خاطر با یکی دارد نه مملوکی که هر ساعت نظر با مالکی دارد مسلم نیست عمر جاودان الا وجودی را که…

ادامه مطلب

طبیب اهل دل آن چشم مردم آزار است

طبیب اهل دل آن چشم مردم آزار است ولی دریغ که آن هم همیشه بیمار است نگار مست شراب است و مدعی هشیار فغان که…

ادامه مطلب