غزلیات – فروغی بسطامی
بر صفحهٔ رخ از خط مشکین رقم مزن
بر صفحهٔ رخ از خط مشکین رقم مزن بر نامهٔ حیات محبان قلم مزن تیغ عتاب بر سر اهل وفا مکش تیر هلاک بر دل…
این چه دامی است که از سنبل مشکین داری
این چه دامی است که از سنبل مشکین داری که به هر حلقهٔ آن صد دل مسکین داری همه را نیش محبت زدهای بر دل…
ای زلف تو بر هم زن فرزانگی ما
ای زلف تو بر هم زن فرزانگی ما وین سلسله سرمایهٔ دیوانگی ما سر بر دم تیغ تو نهادیم به مردی کس نیست درین عرصه…
اولم رام نمودی به دل آرامیها
اولم رام نمودی به دل آرامیها آخرم سوختی از حسرت ناکامیها تو و نوشیدن پیمانه و خشنودی دل من وخاک در میخانه و بدنامیها چشم…
اگر مردان نمی بردند امتحانش را
اگر مردان نمی بردند امتحانش را نمی دانم که بر میداشت این بار گرانش را من بیچاره چون بوسم رکاب شهسواری را که نگرفتهست دست…
آتشزدگان ستم آب از تو نخواهند
آتشزدگان ستم آب از تو نخواهند دل سوختگان غیر عذاب از تو نخواهند فردای قیامت که حساب همه خواهند خونین کفنان هیچ حساب از تو…
هیچم آرام دل از زلف دل آرام نماند
هیچم آرام دل از زلف دل آرام نماند نازم این حلقه کزو هیچ دل آرام نماند بس که مرغ دلم از ذوق اسیری پر زد…
هر کس که به جان دسترسی داشته باشد
هر کس که به جان دسترسی داشته باشد باید که به دل مهر کسی داشته باشد زان بر سر بیمار غمش پا نگذارد ترسد که…
نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد
نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد نه صبر در فراقش زین بیشتر توان کرد تا وقت باز گشتن چندی عزیز باشی یک…
میفشان جعد عنبر فام خود را
میفشان جعد عنبر فام خود را ببین دلهای بی آرام خود را سپردم جان و بوسیدم دهانت به هیچ آخر گرفتم کام خود را به…
من بندهٔ آنم که ببوسد دهن تو
من بندهٔ آنم که ببوسد دهن تو وز هر دهنی نشنود الا سخن تو ترسم به جنون کار کشد اهل خرد را در سلسلهٔ زلف…
مستان بزم عشق شرابی نداشتند
مستان بزم عشق شرابی نداشتند در عین بی خودی می نابی نداشتند هرگز به غیر خون دل و پارهٔ جگر شوریدگان شراب و کبابی نداشتند…
لب شیرین تو را دادند تا شکر بیفشانی
لب شیرین تو را دادند تا شکر بیفشانی پس آنگه جان شیرین را به شکرخنده بستانی مسلمان زاده نتواند که روی از قبله گرداند من…
گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن
گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن چون دل به یکی دادی، آتش به دو عالم زن هم نکتهٔ وحدت را با…
گر آن صنم ز پرده پدیدار میشود
گر آن صنم ز پرده پدیدار میشود تسبیح شیخ حلقهٔ زنار میشود ساقی بدین کرشمه اگر میکند به جام مسجد رواق خانهٔ خمار میشود گر…
کسی پا به کوی وفا میگذارد
کسی پا به کوی وفا میگذارد که اول سری زیر پا میگذارد لبی تشنه لب داردم چون سکندر که منت بر آب بقا میگذارد دلی…
فریاد که رفت خونم از یاد
فریاد که رفت خونم از یاد چون دیده به روی قاتل افتاد فرزند بشر بدین روش نیست حوری بچهای تو یا پریزاد آتش به درون…
صورتگران که صورت دل خواه میکشند
صورتگران که صورت دل خواه میکشند چون صورت تو مینگرند آه میکشند جمعی شریک حال پراکندهٔ مناند کز طرهٔ تو دست به اکراه میکشند لب…
شاهد به کام و شیشه به دست و سبو به دوش
شاهد به کام و شیشه به دست و سبو به دوش مستانه میرسم ز در پیر میفروش خواهی که کام دل ببری لعل وی ببوس…
زره ز زلف گره گیر بر تن است تو را
زره ز زلف گره گیر بر تن است تو را به روز رزم چه حاجت به جوشن است تو را سزاست گر صف ترکان به…
رسید قاصد و پیغام وصل جانان گفت
رسید قاصد و پیغام وصل جانان گفت نوید رجعت جان را به جسم بی جان گفت چرا به سر ننهد هدهد صبا افسر که وصف…
دلم که بسته تعلق به زلف پرچینی
دلم که بسته تعلق به زلف پرچینی کبوتری است معلق به چنگ شاهینی ز ماه چاردهی روزگار من سیه است که آفتاب فلک را نکرده…
دست در حلقهٔ آن جعد چلیپا زدهام
دست در حلقهٔ آن جعد چلیپا زدهام دل سودازده را سلسله و پا زدهام عشقم آتش زد و آب مژه از سر بگذشت پی آن…
دامن کشان شبی گذر افتاد بر منش
دامن کشان شبی گذر افتاد بر منش برخاستم چو گرد و نشستم به دامنش شاهان اسیر حلقهٔ گیسوی پر خمش شیران شکار شیوهٔ آهوی پر…
خادم دیر مغانم، هنری بهتر از این
خادم دیر مغانم، هنری بهتر از این بی خبر از دو جهانم، هنری بهتر از این ساقی نوش لبم دوش به یک باده نواخت کس…
چو باد بر شکند چین زلف غالیه بارش
چو باد بر شکند چین زلف غالیه بارش قند ز هر شکنی صدهزار دل به کنارش چه عشوهها که خریدم ز چشم عشوه فروشش چه…
چشم تماشای خلق در رخ زیبای اوست
چشم تماشای خلق در رخ زیبای اوست هر که نظر میکنی محو تماشای اوست عاشق دیوانه را کار بدین قبله نیست قبلهٔ مجنون عشق خیمهٔ…
تو و آن قامتی که موزون است
تو و آن قامتی که موزون است من و این طالعی که وارون است تو و آن طرهای که مفتول است من و این دیدهای…
تا لب میپرست او داد شراب مستیم
تا لب میپرست او داد شراب مستیم مفتی شهر میخورد حسرت می پرستیم کاش به کوی نیستی خاک شوم که آن پری چهره نشان نمیدهد…
تا خانهٔ تقدیر بساط چمن آراست
تا خانهٔ تقدیر بساط چمن آراست نشنید کس از سروقدان یک سخن راست هر جا گذری اشک من از دیده پدیدار هر سو نگری روی…
تا از دو چشم مستت بیمار و دردمندیم
تا از دو چشم مستت بیمار و دردمندیم هم ایمن از بلاییم، هم فارغ از گزندیم گفتی برو ز کویم تا پای رفتنت هست زین…
به شکر خنده دل بردی ز هر زیبا نگارینی
به شکر خنده دل بردی ز هر زیبا نگارینی بنام ایزد، چه زیبایی، تعالی الله چه شیرینی چنان بر من گذر کردی که دارایی به…
بر سر هر مژه چندین گل رنگین دارم
بر سر هر مژه چندین گل رنگین دارم یعنی از عشق تو در بر دل خونین دارم گر تو در سینهٔ سیمین دل سنگین داری…
این سر که به تن دارم مست می ناب اولی
این سر که به تن دارم مست می ناب اولی این کاسه که من دارم سرشار شراب اولی این است اگر ساقی، می خور ز…
ای ز رخت صبح و شام کاسته شمس و قمر
ای ز رخت صبح و شام کاسته شمس و قمر شاهد شیرین کلام، خسرو فرخ سیر ای لب عشاق تو، بوسهزن ساق تو سینهٔ مشتاق…
ای آب زندگانی یک نکته از دهانت
ای آب زندگانی یک نکته از دهانت تا چند رحمتی نیست بر حال تشنگانت دردا که بر لب آید جانم ز تشنه کامی وآب حیات…
اگر گاهی بدان مه پاره یک نظاره میکردم
اگر گاهی بدان مه پاره یک نظاره میکردم گریبان فلک را تا به دامان پاره میکردم گر آن خورشید خرگاهی ندیم بزم من میشد بزرگی…
یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت
یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت داد خود را زان مه بیدادگر خواهم گرفت چشم گریان را به توفان بلا خواهم سپرد نوک…
همه جا جلوهٔ آن صاحب وجه حسن است
همه جا جلوهٔ آن صاحب وجه حسن است همه کس بستهٔ آن زلف شکن بر شکن است رخ افروختهاش خجلت ماه فلک است قد افراختهاش…
هر کجا دم زدم از چشم بت کشمیرم
هر کجا دم زدم از چشم بت کشمیرم خون مردم همه گردید گریبان گیرم گنج ها جستهام از فیض خرابی ای کاش آن که کردهست…
هر جا سخنی از آن دهان رفت
هر جا سخنی از آن دهان رفت کیفیت باده از میان رفت خوش آن که به دور چشم ساقی سر مست و خراب از این…
می فروشان آن چه از صهبای گلگون کردهاند
می فروشان آن چه از صهبای گلگون کردهاند شاهدان شهر ما از لعل میگون کردهاند میپرستان ماجرا از حسن ساقی کردهاند تنگ دستان داستان از…
من بر سر کوی تو ندیدم
من بر سر کوی تو ندیدم خاکی که به سر نکرده باشم از دست جفای تو نماندهست شهری که خبر نکرده باشم جز مهر تو…
مرا با چشم گریان آفریدند
مرا با چشم گریان آفریدند تو را با لعل خندان آفریدند جهان را تیرهرو ایجاد کردند تو را خورشید تابان آفریدند خطت را عین ظلمت…
گفتی که وقت سحر سویت کنم گذری
گفتی که وقت سحر سویت کنم گذری ترسم ز پی نرسد این شام را سحری خواهم که با تو شبی در پرده باده خورم گر…
گر دست دهد دامن آن سرو روانم
گر دست دهد دامن آن سرو روانم آزاد شود دل ز غم هر دو جهانم آمد به لب بام که خورشید زمینم بگرفت به کف…
گدایی از در میخانه باید دم به دم کردن
گدایی از در میخانه باید دم به دم کردن سفالین کاسهٔ می را خیال جام جم کردن دمادم کار ساقی چیست در میخانه میدانی به…
کسی به زیر فلک دست بر قضا دارد
کسی به زیر فلک دست بر قضا دارد که اعتکاف به سر منزل رضا دارد مریض شوق کی اندیشهٔ دوا دارد شهید عشق کجا فکر…
غلام آن نظربازم که خاطر با یکی دارد
غلام آن نظربازم که خاطر با یکی دارد نه مملوکی که هر ساعت نظر با مالکی دارد مسلم نیست عمر جاودان الا وجودی را که…
طبیب اهل دل آن چشم مردم آزار است
طبیب اهل دل آن چشم مردم آزار است ولی دریغ که آن هم همیشه بیمار است نگار مست شراب است و مدعی هشیار فغان که…