غزلیات – فروغی بسطامی
جان به لب آمد و بوسید لب جانان را
جان به لب آمد و بوسید لب جانان را طلب بوسهٔ جانان به لب آرد جان را سر سودا زده بسپار به خاک در دوست…
ترک چشمش که مست و مخمور است
ترک چشمش که مست و مخمور است خون ما گر بریخت معذور است کوی معشوق عرصهٔ محشر بانگ عشاق نغمهٔ صور است خسرو عشق چون…
تا سوی من آن چشم سیه را نگه افتاد
تا سوی من آن چشم سیه را نگه افتاد از یک نگهش دل به بلایی سیه افتاد من بندهٔ آن خواجه که با مژدهٔ عفوش…
تا به چشمان سیه سرمه درانداختهای
تا به چشمان سیه سرمه درانداختهای آهوان را همه خون در جگر انداختهای به هوای لب بامت که نشیمن نتوان طایران را همه از بال…
بیدادگر نگارا تا کی جفا توان کرد
بیدادگر نگارا تا کی جفا توان کرد پاداش آن جفاها یک ره وفا توان کرد بیگانه رحمت آورد بر زحمت دل ما کی آنقدر تطاول…
بنشست و ز رخ پرده برانداخته برخاست
بنشست و ز رخ پرده برانداخته برخاست کار من دل سوخته را ساخته برخاست ماهی است چو با طلعت افروخته بنشست سروی است چو با…
بار محبت از همه باری گرانتر است
بار محبت از همه باری گرانتر است و آن کس کشد که از همه کس ناتوانتر است دیگر ز پهلوانی رستم سخن مگوی زیرا که…
ای فتنهٔ هر دوری از قامت فتانت
ای فتنهٔ هر دوری از قامت فتانت آشوب قیامت را دیدیم به دورانت یک قوم جگرخونند از لعل میآلودت یک جمع پریشانند از زلف پریشانت…
ای خط تو را دایرهٔ حسن مسلم
ای خط تو را دایرهٔ حسن مسلم وی نور رخت برده دل از نیر اعظم هم خیره ز انوار رخت موسی عمران هم زنده به…
امشب ز روی مهر مهی در سرای ماست
امشب ز روی مهر مهی در سرای ماست کز یمن مقدمش سر مه زیر پای ماست ای عشق پا به تارک جمشید سودهایم تا سایهٔتو…
از بس که در خیال مکیدم لبان او
از بس که در خیال مکیدم لبان او یاقوت فام شد لب گوهرفشان او نقد وجود من همه مصروف هیچ شد یعنی نداد کام دلم…
وه که گر یک شب پس از عمری به خوابت دیدمی
وه که گر یک شب پس از عمری به خوابت دیدمی آن هم از بخت سیه گرم عتابت دیدمی خون ناحق کشتگانت را غرامت دادمی…
هر که در عشق چو من عاجز مضطر باشد
هر که در عشق چو من عاجز مضطر باشد جای رحم است بر او گر همه کافر باشد قاتلی خون مرا ریخت که مقتولش را…
هر جا که به طنازی، آن سرو روان آید
هر جا که به طنازی، آن سرو روان آید دل بر سر دل ریزد، جان از پی جان آید حسرت نبرد عاشق جز بر دل…
نرگس که فلک چشم و چراغ چمنش کرد
نرگس که فلک چشم و چراغ چمنش کرد چشم تو سرافکنده به هر انجمنش کرد تا غنچه به باغ از دهن تنگ تو دم زد…
من که مشتاقم به جان برگشته مژگان تو را
من که مشتاقم به جان برگشته مژگان تو را کی توانم برکشید از سینه پیکان تو را گر بدینسان نرگس مست تو ساغر میدهد هوشیاری…
مژگان مردم افکن، چشمان کافرش بین
مژگان مردم افکن، چشمان کافرش بین هر گوشه صد مسلمان، مقتول خنجرش بین خون ستم کشان را بر خود حلال کرده خون خواریش نظر کن،…
لب تشنهای که شد لب جانان میسرش
لب تشنهای که شد لب جانان میسرش دیگر چه حاجتی به لب حوض کوثرش گر طرهٔ تو چنبر دل هست پس چرا چندین هزار دل…
گر نه از کشتن عشاق به تنگ آمدهای
گر نه از کشتن عشاق به تنگ آمدهای پس چرا بر سر ایشان به درنگ آمدهای خانه پرداختهام تا تو ز جا خاستهای سپر انداختهام…
گر به دنبال دل آن زلف رود هیچ مگوی
گر به دنبال دل آن زلف رود هیچ مگوی که به چوگان نتوان گفت مرو در پی گوی گر ز بیخم بکند، دل نکنم زان…
کسی که در سر او چشم مصلحت بین است
کسی که در سر او چشم مصلحت بین است بجز رخ تو نبیند که مصلحت این است من از حدیث دهان تو لب نخواهم بست…
قتل ما ای دل به تیغ او مقدر کردهاند
قتل ما ای دل به تیغ او مقدر کردهاند غم مخور زیرا که روزی را مقرر کردهاند هر کجا ذکری از آن جعد معنبر کردهاند…
عشق و کمین گشادنی، ما و ز جان بریدنی
عشق و کمین گشادنی، ما و ز جان بریدنی یار و کمان کشیدنی، ما و به خون تپیدنی روزی کشتگان او ضربت تیغ خوردنی قسمت…
شبان تیره به سر وقت چشم جادویش
شبان تیره به سر وقت چشم جادویش چنان برو که نیفتی ز طاق ابرویش یکی فتاده به زنجیر زلف مشکینش یکی دویده به دنبال چشم…
ساقی انجمن شد، شوخ شکر کلامی
ساقی انجمن شد، شوخ شکر کلامی کز دست او به صد جان نتوان گرفت جامی در کوی می فروشان نه کفری و نه دینی در…
روزی که خدا کام دل تنگ دلان داد
روزی که خدا کام دل تنگ دلان داد کام دل تنگ من از آن تنگدهان داد گفتم که مرا از دهنت هیچ ندادند خندید که…
دوش زلف سیهت بندهنوازیها کرد
دوش زلف سیهت بندهنوازیها کرد دل دیوانه به زنجیر تو بازیها کرد آتش چهرهٔ تو مجمره سوزیها داشت عنبرین طرهٔ تو غالیه سازیها کرد لب…
دل سپردم به نگه کردن چشم سیهش
دل سپردم به نگه کردن چشم سیهش ترسم آن مست سیه کار ندارد نگهش بخت اگر دست دهد دست من و دامن او چرخ اگر…
در خلوتی که ره نیست پیغمبر صبا را
در خلوتی که ره نیست پیغمبر صبا را آنجا که میرساند پیغامهای ما را گوشی که هیچ نشنید فریاد پادشاهان خواهد کجا شنیدن داد دل…
خوش آن که حلقههای سر زلف واکنی
خوش آن که حلقههای سر زلف واکنی دیوانگان سلسلهات را رها کنی کار جنون ما به تماشا کشیده است یعنی تو هم بیا که تماشای…
چون به رخ چین سر زلف چلیپا فکنی
چون به رخ چین سر زلف چلیپا فکنی سرم آن بخت ندارد که تو در پا فکنی تا به کی بار خم زلف کشی بر…
چنان ز وحشت عشقت دلم هراسان است
چنان ز وحشت عشقت دلم هراسان است که اولین نفسم جان سپردن آسان است اگر به جان منت صدهزار فرمان است خلاف رای تو کردن…
جان سپاری به ره غمزهٔ جانان باید
جان سپاری به ره غمزهٔ جانان باید تیرباران قضا را سپر از جان باید بگذر از هر دو جهان گر سر وحدت داری دامن کفر…
تا هست نشانی از نشانم
تا هست نشانی از نشانم خاک قدم سبوکشانم تا ساغر من پر از شراب است از شر زمانه در امانم تا در کفم آستین ساقیست…
تا دهان او لبالب شد ز نوش
تا دهان او لبالب شد ز نوش غنچه را در پوست خون آمد به جوش بزم او بهتر ز گلگشت بهشت نام او خوش تر…
تا به جفایت خوشم، ترک جفا کردهای
تا به جفایت خوشم، ترک جفا کردهای این روش تازه را تازه بنا کردهای راه نجات مرا از همه سو بستهای قطع امید مرا از…
بوسه آخر نزدم آن دهن نوشین را
بوسه آخر نزدم آن دهن نوشین را لب فرهاد نبوسید لب شیرین را صدهزاران دل دیوانه به زنجیر کشم گر به چنگ آورم آن سلسله…
بگشا به تبسم لب شیرین شکربار
بگشا به تبسم لب شیرین شکربار کز تنگ دهانت به شکر تنگ شود کار یک قوم ز ابروی تو در گوشهٔ محراب یک طایفه از…
با وجود نگه مست تو هشیار نماند
با وجود نگه مست تو هشیار نماند پس از این ساقی خود باش که دیار نماند در خور دولت بیدار نگردد هرگز آن که شب…
ای فتنه دست پرور چشم سیاه تو
ای فتنه دست پرور چشم سیاه تو اهل نظر نشانهٔ تیر نگاه تو دانی کدام سال سرآید به فرخی سالی که بگذرد به رخ هم…
ای به دل ها زده مژگان تو پیکانی چند
ای به دل ها زده مژگان تو پیکانی چند منت ناوک دلدوز تو بر جانی چند گوشه چاک گریبانت اگر بگشایی بشکنی رونق بازار گلستانی…
آن را که اول از همه خواندی به سوی خویش
آن را که اول از همه خواندی به سوی خویش آخر به کام غیر مرانش ز کوی خویش جویی ز خون دیده گشادم به روی…
از بناگوش تو هر شب گله سر خواهم کرد
از بناگوش تو هر شب گله سر خواهم کرد شب خود را به همین شیوه سحر خواهم کرد مو به مو بندهٔ آن زلف سیه…
وقت مردن هم نیامد بر سر بالین طبیبم
وقت مردن هم نیامد بر سر بالین طبیبم تا بماند حسرت او بر دل حسرت نصیبم درد بیدرمان عشقم کشت و کرد آسودهخاطر هم ز…
هر که را کار بدان چشم دل آزار بود
هر که را کار بدان چشم دل آزار بود عجبی نیست گرش کشته شدن کار بود شاهد ار میطلبی بر سر این کار ز من…
هر جا حدیث حسن تو تقریر میکنند
هر جا حدیث حسن تو تقریر میکنند آیات رحمت است که تفسیر میکنند یارب چه صورتی تو که در کارگاه چشم مردم همی خیال تو…
نرگس بیمار تو گشته پرستار من
نرگس بیمار تو گشته پرستار من تا چه کند این طبیب با دل بیمار من خفتهٔ بیدار گیر گر چه ندیدی ببین چشم پر از…
من گرفتهام بر کف نقد جان شیرین را
من گرفتهام بر کف نقد جان شیرین را تو نهفته ای در لب خندههای شیرین را من فکندهام در دل عقدههای بیحاصل تو گشودهای بر…
مزرع امید را یک دانه به زان خال نیست
مزرع امید را یک دانه به زان خال نیست دل ز خالش برگرفتن خالی از اشکال نیست ای که میگویی به دنبال سرش دیگر مرو…
لب پیمانه اگر بر لب جانانه نبود
لب پیمانه اگر بر لب جانانه نبود بوسهگاه لب رندان لب پیمانه نبود گوشه چشمش اگر نشئه ندادی می را یک جهان مست به هر…