غزلیات – فروغی بسطامی
مرا زمانه در آن آستانه جا دادهست
مرا زمانه در آن آستانه جا دادهست چنین مقام کسی را بگو کجا دادهست خوشم به آه دل خسته خاصه در دل شب که این…
گل به جوش آمد و مرغان به خروش از همه سوی
گل به جوش آمد و مرغان به خروش از همه سوی رو بط باده به چنگ آر و بت ساده بجوی گریهٔ ابر سیه خیمه…
گر نه آن ترک سیه چشم سر یغما داشت
گر نه آن ترک سیه چشم سر یغما داشت مژه را بهر چه صف در صف جا بر جا داشت تلخ کامی مرا دید و…
گر بدین گونه سر زلف تو افشان ماند
گر بدین گونه سر زلف تو افشان ماند هر چه مجموعه دل هاست پریشان ماند چو درآیم خم زلف تو به چوگان بازی ای بسا…
کسی ز فتنهٔ آخر زمان خبر دارد
کسی ز فتنهٔ آخر زمان خبر دارد که زلف و کاکل و چشم تو در نظر دارد نه دیده از رخ خوب تو میتوان برداشت…
غم روی تو به عالم ندهم
غم روی تو به عالم ندهم عین نستانم و این غم ندهم گر به جان درد پیاپی دهیام به مداوای دمادم ندهم گر مرا در…
طالب جانان به جان خریده الم را
طالب جانان به جان خریده الم را عاشق صادق کرم شمرده ستم را صف زده مژگان چشم خیمه نشینی از پی قتلم کشیده خیل حشم…
شب جدایی تو روز واپسین من است
شب جدایی تو روز واپسین من است که نالهٔ هم نفس و گریه هم نشین من است میان گبر و مسلمان از آن سرافرازم که…
زلف مسلسل ریخته، عنبرفشانی را ببین
زلف مسلسل ریخته، عنبرفشانی را ببین زنجیر عدل آویخته، نوشیروانی را ببین قامت به ناز افراخته، خلقی ز پا انداخته دلها مسخر ساخته، کشورستانی را…
رفتی بر غیر و ترک ما کردی
رفتی بر غیر و ترک ما کردی ای ترک ختن بسی خطا کردی پیمانه زدی ز دست بیگانه اندیشهٔ خون آشنا کردی سرخوش به کنار…
دوش از در میخانه کشیدند به دوشم
دوش از در میخانه کشیدند به دوشم تا روز جزا مست ز کیفیت دوشم چشمم به چه کار آید اگر ساده نبینم کامم به چه…
دگر فرود نیاید سرم به هیچ کمندی
دگر فرود نیاید سرم به هیچ کمندی علاقهٔ تو خلاصم نمود از هر بندی غمی نمانده مرا با وجود زلف تو آری گزیده مار نلرزد…
دامن کشان شبی به کنارم نیامدی
دامن کشان شبی به کنارم نیامدی کارم ز دست رفت و به کارم نیامدی در پیش زلف خم به خمت عقدههای دل گفتم که مو…
خرم آن عاشق که آشوب دل و دینش تویی
خرم آن عاشق که آشوب دل و دینش تویی کار فرمایش محبت، مصلحت بینش تویی شورش عشاق در عهد لب شیرین لبت ای خوشا عهدی…
چون ترک تیر افکن تویی، باید به خون غلطیدنم
چون ترک تیر افکن تویی، باید به خون غلطیدنم یارب کز این میدان مباد امکان برگردیدنم گر خنجر مردافکنت از هم ببرد خنجرم کی میتوان…
چنان بر صید مرغ دل فکند آن زلف پرچین را
چنان بر صید مرغ دل فکند آن زلف پرچین را که شاهی افکند بر صعوهٔ بیچاره شاهین را گهی زلفش پریشان میکند یک دشت سنبل…
توان شناخت ز خونی که ریخت بر رویم
توان شناخت ز خونی که ریخت بر رویم که صید زخمی آن ترک سخت بازویم امید طلعت او میبرد به هر جایم هوای طرهٔ او…
تا لعل تو باده داده یاران را
تا لعل تو باده داده یاران را بس توبه شکسته توبه کاران را خواهی نرسی به ناامیدیها نومید مکن امیدواران را سر پنجهٔ عشقت از…
تا خبردار ز سر لب جانان شدهایم
تا خبردار ز سر لب جانان شدهایم خبر این است که تا به قدم جان شدهایم تا به یاد لب او جام لبالب زدهایم واقف…
تا با تو آرمیدهام از خود رمیدهام
تا با تو آرمیدهام از خود رمیدهام منت خدای را که چه خوش آرمیدهام روی تظلم من و خاک سرای تو دست تطاول تو و…
به کویش دوش یا رب یا ربی بود
به کویش دوش یا رب یا ربی بود که را یارب ندانم مطلبی بود شب و روزی که در میخانه بودیم ز حق مگذر که…
بس که دل سوختگی ز آتش هجران دارم
بس که دل سوختگی ز آتش هجران دارم گر به دوزخ بریم، شکر فراوان دارم اشک و آهم ز فراقت به هم آمیخته شد بلعجب…
با آن غزال وحشی گر خواهی آرمیدن
با آن غزال وحشی گر خواهی آرمیدن چندین هزار احسنت میبایدت کشیدن روزی اگر در آغوش سروی کشی قباپوش سهل است در محبت پیراهنی دریدن…
ای زلف خم به خم که زدی راه عالمی
ای زلف خم به خم که زدی راه عالمی دامی به راه خلق فکندی ز هر خمی دلها تمام اگر تو ندزدیدهای چرا لرزان و…
آهی که رخنه کردم از وی به سنگ خاره
آهی که رخنه کردم از وی به سنگ خاره عاجز شد از دل دوست یارب دگر چه چاره بیداریم چه دانی، ای خفتهای که شبها…
اگر مردان نمی بردند امتحانش را
اگر مردان نمی بردند امتحانش را نمی دانم که بر میداشت این بار گرانش را من بیچاره چون بوسم رکاب شهسواری را که نگرفتهست دست…
آتشزدگان ستم آب از تو نخواهند
آتشزدگان ستم آب از تو نخواهند دل سوختگان غیر عذاب از تو نخواهند فردای قیامت که حساب همه خواهند خونین کفنان هیچ حساب از تو…
هیچم آرام دل از زلف دل آرام نماند
هیچم آرام دل از زلف دل آرام نماند نازم این حلقه کزو هیچ دل آرام نماند بس که مرغ دلم از ذوق اسیری پر زد…
هر کس که به جان دسترسی داشته باشد
هر کس که به جان دسترسی داشته باشد باید که به دل مهر کسی داشته باشد زان بر سر بیمار غمش پا نگذارد ترسد که…
نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد
نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد نه صبر در فراقش زین بیشتر توان کرد تا وقت باز گشتن چندی عزیز باشی یک…
میفشان جعد عنبر فام خود را
میفشان جعد عنبر فام خود را ببین دلهای بی آرام خود را سپردم جان و بوسیدم دهانت به هیچ آخر گرفتم کام خود را به…
من بندهٔ آنم که ببوسد دهن تو
من بندهٔ آنم که ببوسد دهن تو وز هر دهنی نشنود الا سخن تو ترسم به جنون کار کشد اهل خرد را در سلسلهٔ زلف…
مستان بزم عشق شرابی نداشتند
مستان بزم عشق شرابی نداشتند در عین بی خودی می نابی نداشتند هرگز به غیر خون دل و پارهٔ جگر شوریدگان شراب و کبابی نداشتند…
لب شیرین تو را دادند تا شکر بیفشانی
لب شیرین تو را دادند تا شکر بیفشانی پس آنگه جان شیرین را به شکرخنده بستانی مسلمان زاده نتواند که روی از قبله گرداند من…
گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن
گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن چون دل به یکی دادی، آتش به دو عالم زن هم نکتهٔ وحدت را با…
گر آن صنم ز پرده پدیدار میشود
گر آن صنم ز پرده پدیدار میشود تسبیح شیخ حلقهٔ زنار میشود ساقی بدین کرشمه اگر میکند به جام مسجد رواق خانهٔ خمار میشود گر…
کسی پا به کوی وفا میگذارد
کسی پا به کوی وفا میگذارد که اول سری زیر پا میگذارد لبی تشنه لب داردم چون سکندر که منت بر آب بقا میگذارد دلی…
فریاد که رفت خونم از یاد
فریاد که رفت خونم از یاد چون دیده به روی قاتل افتاد فرزند بشر بدین روش نیست حوری بچهای تو یا پریزاد آتش به درون…
صورتگران که صورت دل خواه میکشند
صورتگران که صورت دل خواه میکشند چون صورت تو مینگرند آه میکشند جمعی شریک حال پراکندهٔ مناند کز طرهٔ تو دست به اکراه میکشند لب…
شاهد به کام و شیشه به دست و سبو به دوش
شاهد به کام و شیشه به دست و سبو به دوش مستانه میرسم ز در پیر میفروش خواهی که کام دل ببری لعل وی ببوس…
زلف پر چین تو مشاطه شبی شانه نکرد
زلف پر چین تو مشاطه شبی شانه نکرد که دو صد خون به دل محرم و بیگانه نکرد خرمنی نیست که غمهای تو بر باد…
رنج بیهوده مکش، گه به حرم گاه به دیر
رنج بیهوده مکش، گه به حرم گاه به دیر گنج مقصود بجو از دل ویرانهٔ خویش از بلا مرد خدا هیچ ندارد پروا وز هوا…
دلها فتاده در پی آن دل ربا ببین
دلها فتاده در پی آن دل ربا ببین سلطان ز پیش و لشکرش اندر قفا ببین شکر گدای آن لب شکرفشان نگر عنبر غلام آن…
دل به ابروی تو ای تازه جوان باید داد
دل به ابروی تو ای تازه جوان باید داد بوسه بر تیغ تو باید زد و جان باید داد شمهای از خط سبز تو بیان…
دانی که چیست رشتهٔ عمر دراز من
دانی که چیست رشتهٔ عمر دراز من مشکین کمند خسرو مسکین نواز من گفتم دلیل راه مجانین عشق چیست گفتا که تار طره زنجیر ساز…
خداخوان تا خدادان فرق دارد
خداخوان تا خدادان فرق دارد که حیوان تا به انسان فرق دارد موحد را به مشرک نسبتی نیست که واجب تا به امکان فرق دارد…
چون بتان دستی به ناز زلف پر چین میبرند
چون بتان دستی به ناز زلف پر چین میبرند شیخ را از کعبه در بتخانهٔ چین میبرند چون شهیدان طلب را زنده میسازند باز کوهکن…
چشم عقلم خیره شد از عکس روی تابناکش
چشم عقلم خیره شد از عکس روی تابناکش روزگارم تیره شد از تار موی مشکبویش شب که از خوی بد او رخت میبندم ز کویش…
تو و چشم سیه مستی که نتوان دید هشیارش
تو و چشم سیه مستی که نتوان دید هشیارش من و بخت گران خوابی که نتوان کرد بیدارش نه الله است هر اسمی که بسرایند…
تا کفر سر زلفت زد راه دل و دینم
تا کفر سر زلفت زد راه دل و دینم جز عشق تو هر کیشی کفر است در آیینم هر صبح ز روی تو هم خانهٔ…