غزلیات فرخی یزدی
پاسبان خفته این دار گر بیدار بود
پاسبان خفته این دار گر بیدار بود کی برای کیفر غارتگران بیدار بود پرده دل تا نشد چاک از غمت پیدا نگشت کز پس یک…
باور نکنی گر غم دل گفتن ما را
باور نکنی گر غم دل گفتن ما را بین از اثر اشک به خون خفتن ما را صد بار بهار آمد و یکبار ندیدند مرغان…
ای که پرسی تا به کی دربند دربندیم ما
ای که پرسی تا به کی دربند دربندیم ما تا که آزادی بود دربند در بندیم ما خوار و زار و بیکس و بیخانمان و…
آن دسته که سرگشته سودای جنونند
آن دسته که سرگشته سودای جنونند پا تا به سر از دایره عقل برونند دانی که بود رهرو آزادی گیتی آنانکه در این بادیه آغشته…
همین بس است ز آزادگی نشانه ما
همین بس است ز آزادگی نشانه ما که زیر بار فلک هم نرفته شانه ما ز دست حادثه پامال شد به صد خواری هر آن…
ما مست و خراب از می صهبای الستیم
ما مست و خراب از می صهبای الستیم خمخانه تهی کرده و افتاده و مستیم با طره دلبند تو کردیم چو پیوند پیوند ز هر…
گر از دو روز عمر مرا یک نفس بماند
گر از دو روز عمر مرا یک نفس بماند در انتظار ناجی فریادرس بماند هرکس ببرد گوی ز میدان افتخار جز فارس را که فارس…
طوطی که چو من شهره بشیرین سخنی بود
طوطی که چو من شهره بشیرین سخنی بود با قند تو لب بسته ز شکر شکنی بود لعل تو که خاصیت یاقوت روان داشت دل…
زان طره به پای دل، تا سلسلهها دارم
زان طره به پای دل، تا سلسلهها دارم از دست سر زلفت، هرشب گلهها دارم کار تو دلآزاری، شغل من و دل زاری تو غلغلهها…
دلم امروز چون قمری سر نالیدنی دارد
دلم امروز چون قمری سر نالیدنی دارد مگر آن سرو قد فردا به خود بالیدنی دارد چو من در این چمن جز غنچه دلتنگی نشد…
در زندان قصر (گویا این غزل موجب قتل فرخی گردیده)
در زندان قصر (گویا این غزل موجب قتل فرخی گردیده) باید این دور اگر عالی و گردون باشد گنگ و کور و کر و سرگشته…
جان من تنها نه خوبان را صباحت لازم است
جان من تنها نه خوبان را صباحت لازم است غیر خوبی خوبرویان را ملاحت لازم است مرد با آزرم را در پیش مردم آب نیست…
بیپرده برآمد مهر زین پرده مینایی
بیپرده برآمد مهر زین پرده مینایی از پرده تو ای مهروی، بیرون ز چه میآیی بر یاد شهید عشق، جامی زن و کامی جو گر…
با فکر تو موافق ناموس انقلاب
با فکر تو موافق ناموس انقلاب باید زدن به دیر کهن کوس انقلاب گر دست من رسد ز سر شوق می روم تا خوابگاه مرگ…
این دل ویران ز بیداد غمت آباد نیست
این دل ویران ز بیداد غمت آباد نیست نیست آبادی بلی آنجا که عدل و داد نیست وانشد از شانه یک مو عقده از کار…
از قناعت خواجه گردون مرا تا بنده است
از قناعت خواجه گردون مرا تا بنده است پیش چشمم چشمه خورشید کی تابنده است پر نگردد کاسه چشم غنی از حرص و آز کیسهاش…
هرگز دلم برای کم و بیش غم نداشت
هرگز دلم برای کم و بیش غم نداشت آری نداشت غم که غم بیش و کم نداشت در دفتر زمانه فتد نامش از قلم هر…
ما خیل گدایان که زر و سیم نداریم
ما خیل گدایان که زر و سیم نداریم چون سیم نداریم ز کس بیم نداریم شاهنشه اقلیم بقائیم بباطن در ظاهر اگر افسر و دیهیم…
گذشتم از سرافرازی، سر افتادگی دارم
گذشتم از سرافرازی، سر افتادگی دارم گرفتم رنگ بیرنگی، هوای سادگی دارم مرا شد نیستی هستی، بلندی جستم از پستی چو سروم کز تهیدستی، بر…
شوریده دل به سینه به عنوانِ کارگر
شوریده دل به سینه به عنوانِ کارگر شورید و گفت جانِ من و جانِ کارگر شاه و گدا فقیر و غنی کیست آنکه نیست محتاج…
زال گردون را نباشد گر سر روئین تنی
زال گردون را نباشد گر سر روئین تنی جوشن رستم چرا پوشد ز ابر بهمنی؟ گر ندارد همچو پیران دشت در آهنگ رزم پس چرا…
دلت به حال دل ما چرا نمیسوزد
دلت به حال دل ما چرا نمیسوزد بسوزد آنکه دلش بهر ما نمیسوزد ز سوز اهل محبت کجا شود آگاه چو شمع آنکه ز سر…
در جهان کهنه از نو شور و شر باید نمود
در جهان کهنه از نو شور و شر باید نمود فکر بکری بهر ابنای بشر باید نمود سیم و زر تا هست در عالم بشر…
جهان نمای درستی، دل شکسته ماست
جهان نمای درستی، دل شکسته ماست کلید قفل حقیقت زبان بسته ماست مگو چه دانه تسبیح از چه پامالیم که عیب ما همه از رشته…
بهار آمد و در جام باده باید کرد
بهار آمد و در جام باده باید کرد به فکر ساده من فکر ساده باید کرد به سرسپرده خود عارفی چه خوش می گفت که…
باز طوفان بلا لجهٔ خون میخواهد
باز طوفان بلا لجهٔ خون میخواهد آنچه زین پیش نمیخواست، کنون میخواهد آنکه بنشاند به این روز سیه ایران را بر سر دار مجازات نگون…
این ستمکاران که میخواهند سلطانی کنند
این ستمکاران که میخواهند سلطانی کنند عالمی را کشته تا یک دم هوسرانی کنند آنچه باقی مانده از دربار چنگیز و نِرُن بار بار آورده…
اگر مرد خردمندی تو را فرزانگی باید
اگر مرد خردمندی تو را فرزانگی باید وگر همدرد مجنونی غم دیوانگی باید رفیقی بایدم همدم، به شادی یار و در غم هم وزین خویشان…
هر لحظه مزن در، که در این خانه کسی نیست
هر لحظه مزن در، که در این خانه کسی نیست بیهوده مکن ناله، که فریادرسی نیست شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند…
ما را ز انقلاب سر انتخاب نیست
ما را ز انقلاب سر انتخاب نیست چون انتخاب ما به جز از انقلاب نیست دستور انتخاب به دستور داده است دستی که جز به…
کیست در شهر که از دست غمت داد نداشت
کیست در شهر که از دست غمت داد نداشت هیچکس همچو تو بیدادگری یاد نداشت گوش فریاد شنو نیست خدایا در شهر ورنه از دست…
شبیه ماه مکن طفل خردسال مرا
شبیه ماه مکن طفل خردسال مرا چو آفتاب نخواهی اگر زوال مرا در این قفس چو مرا قدرت پریدن نیست خوشم که سنگ حوادث شکست…
ز خودآرایی تن جامه جان چاک میخواهم
ز خودآرایی تن جامه جان چاک میخواهم ز خونافشانی دل دیده را نمناک میخواهم دل از خونسردی نوباوگان کاوه پرخون شد شقاوتپیشهای خونریز چون ضحاک…
دل مایه ناکامی است از دیده برون باید
دل مایه ناکامی است از دیده برون باید تن جامه بدنامی است آغشته به خون باید از دست خردمندی، دل را به لب آمد جان…
در چمن ای دل چو من غیر از گل یکرو مباش
در چمن ای دل چو من غیر از گل یکرو مباش گر چو من یکرو شدی دربند رنگ و بو مباش تا نخوانندت بخوان هر…
چمن از لاله چو بنهاد به سر افسر سرخ
چمن از لاله چو بنهاد به سر افسر سرخ پای گل زن ز کف سبزخطان ساغر سرخ اشک چون سیم سپیدم شد از آن خون…
به کوی ناامیدی شمعآسا محفلی دارم
به کوی ناامیدی شمعآسا محفلی دارم ز اشک و آه خود در آب و آتش منزلی دارم بلا و محنت و رنج و پریشانی و…
با دشمن اگر میل تو پنداشته بودیم
با دشمن اگر میل تو پنداشته بودیم ای دوست دل از مهر تو برداشته بودیم دردا که نبودش بجز از کینه ثمر هیچ تخمی که…
ای دودهٔ طهمورث، دل یکدله باید کرد
ای دودهٔ طهمورث، دل یکدله باید کرد یک سلسله دیوان را در سلسله باید کرد تا این سر سودایی، از شور نیفتاده در راه طلب…
آن پابرهنه را که به دل حرص و آز نیست
آن پابرهنه را که به دل حرص و آز نیست سرمایهدار دهر چو او بینیاز نیست گر دیگران تعین ممتاز قائلند ما و مرام خود…
هر کس که به دل مهر تو مهپاره ندارد
هر کس که به دل مهر تو مهپاره ندارد از هر دو جهان بهره به یکباره ندارد فریاد ز بیچارگی دل که به ناچار جز…
گلرنگ شد در و دشت، از اشکباری ما
گلرنگ شد در و دشت، از اشکباری ما چون غیر خون نبارد، ابر بهاری ما با صد هزار دیده، چشم چمن ندیده در گلستان گیتی،…
کانون حقیقت دهن بسته ما بود
کانون حقیقت دهن بسته ما بود قانون درستی، دل بشکسته ما بود صیاد از آن رخصت پرواز به ما داد چون باخبر از بال و…
شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود
شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود گر مرا چنگی به دل میزد نوای چنگ بود نیست تنها غنچه در گلزار گیتی…
ز بس ای دیده سر کردی شب غم اشکباری را
ز بس ای دیده سر کردی شب غم اشکباری را بروز خویش بنشاندی من و ابر بهاری را گدا و بینوا و پاکباز و مفلس…
دل زارم که عمرش جز دمی نیست
دل زارم که عمرش جز دمی نیست دمی بی یاد روی همدمی نیست بیاد همدم این یکدم تو خوش باش که این دم هم دمی…
در انتقاد از دولت وثوقالدوله
در انتقاد از دولت وثوقالدوله آن دست دوستی که در اول نگار داد با دشمنی به خون دل آخر نگار داد دیدی که باغبان جفاپیشه…
توده را با جنگ صنفی آشنا باید نمود
توده را با جنگ صنفی آشنا باید نمود کشمکش را بر سر فقر و غنا باید نمود در صف حزب فقیران اغنیا کردند جای این…
به هنگام سیهروزی علم کن قد مردی را
به هنگام سیهروزی علم کن قد مردی را ز خون سرخفام خود بشوی این رنگ زردی را نصیب مردم دانا به جز خون جگر نبود…
با تو در پرده دلم راز و نیازی دارد
با تو در پرده دلم راز و نیازی دارد کس ندانست که در پرده چه رازی دارد بر سر زلف تو دارد هوس چنگ زدن…