غزلیات فرخی یزدی
هر جا سخن از جلوه آن ماه پری بود
هر جا سخن از جلوه آن ماه پری بود کار من سودازده دیوانهگری بود پرواز به مرغان چمن خوش که در این دام فریاد من…
گرچه ما از دستبرد دشمنان افتادهایم
گرچه ما از دستبرد دشمنان افتادهایم ما ز بهر جنگ از سر تا به پا آمادهایم در طریق بندگی، روزی که بنهادیم پای بر خلاف…
کام دلم ز وصل تو حاصل نمیشود
کام دلم ز وصل تو حاصل نمیشود گیرم که شد، دگر دل من دل نمیشود دیوانهای که مزه دیوانگی چشید با صد هزار سلسله عاقل…
شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم
شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود…
زاهدا چند کنی منع قدح نوشی را
زاهدا چند کنی منع قدح نوشی را که به عالم ندهم عالم مدهوشی را بایدش سوخت به هر جمع سراپا چون شمع هر که از…
دل در کف بیداد تو جز داد ندارد
دل در کف بیداد تو جز داد ندارد ای داد که کس همچو تو بیداد ندارد فریادرسی نیست در این ملک وگرنه کس نیست که…
خوش آنکه در طریق عدالت قدم زنیم
خوش آنکه در طریق عدالت قدم زنیم با این مرام در همه عالم، علم زنیم این شکل زندگی نبود قابل دوام خوب است این طریقه…
جز شور و شر از چشم سیاه تو نریزد
جز شور و شر از چشم سیاه تو نریزد الا خطر از تیر نگاه تو نریزد آهسته بزن شانه بر آن زلف پریشان تا جمع…
به زندان قفس مرغ دلم چون شاد میگردد
به زندان قفس مرغ دلم چون شاد میگردد مگر روزی که از این بند غم آزاد میگردد ز آزادی جهان آباد و چرخ کشور دارا…
با آنکه کسی نیست به وارستگی ما
با آنکه کسی نیست به وارستگی ما هست از چه به گیسوی تو دلبستگی ما بشکست مرا پشت اگر بار درستی میزان درستی شده بشکستگی…
آنکه از آرا خریدن مسند عالی بگیرد
آنکه از آرا خریدن مسند عالی بگیرد مملکت را می فروشد تا که دلالی بگیرد یک ولایت را بغارت می دهد تا با جسارت تحفه…
از دست تو کس همچو من بیسروپا نیست
از دست تو کس همچو من بیسروپا نیست گر هست چو من این همه انگشتنما نیست خود عقده خود را ز دل از گریه گشودم…
هر آنکه سخت به من لاف آشنائی زد
هر آنکه سخت به من لاف آشنائی زد بروز سختی من دم ز بی وفائی زد به بینوائی خود شد دلم چو نی سوراخ دمی…
گر ز روی معدلت آغشته در خون میشویم
گر ز روی معدلت آغشته در خون میشویم هرچه بادا باد ما تسلیم قانون میشویم عاقلی چون در محیط ما بود دیوانگی زین سبب چندی…
کینه دشمن مرا گفتی چرا در سینه نیست؟
کینه دشمن مرا گفتی چرا در سینه نیست؟ بسکه مهر دوست آنجا هست جای کینه نیست! نقد جان را رایگان در راه آزادی دهیم گر…
شب غم روز من و ماه محن سال منست
شب غم روز من و ماه محن سال منست روزگاریست که از دست تو این حال منست بسکه دلتنگ از این زندگی تلخ شدم مردن…
ز انقلابی سخت جاری سیل خون باید نمود
ز انقلابی سخت جاری سیل خون باید نمود وین بنای سست پی را سرنگون باید نمود از برای نشر آزادی زبان باید گشاد ارتجاعیون عالم…
دست اجنبی افراشت، تا لوای ناامنی
دست اجنبی افراشت، تا لوای ناامنی فتنه سربسر بگذاشت، سر به پای ناامنی شد به پا در این کشور، شور و شورش محشر گوش آسمان…
در چمن تا قد سرو تو برافراخته است
در چمن تا قد سرو تو برافراخته است روز و شب نوحهگری کار من و فاخته است برد با کهنه حریفی است که در بازی…
تا دیده دلم عارض آن رشک پری را
تا دیده دلم عارض آن رشک پری را پوشیده به تن جامه دیوانهگری را چون مرد هنرپیشه به هر دوره ذلیل است خوش آنکه کند…
بی سر و پائی اگر در چشم خوار آید ترا
بی سر و پائی اگر در چشم خوار آید ترا دل به دست آرش که یکروزی بکار آید ترا با هزاران رنج بردن گنج عالم…
با ادب در پیش قانون هرکه زانو میزند
با ادب در پیش قانون هرکه زانو میزند چرخ نوبت را به نام نامی او میزند وآنکه شد تسلیم عدل و پیش قانون سر نهاد…
آنکه آتش برفروزد آه دل افروز ماست
آنکه آتش برفروزد آه دل افروز ماست وآنکه عالم را بسوزد ناله جان سوز ماست بر سر ما پا مزن منعم که چندی بعد از…
از جور چرخ کجروش، وز دست بخت واژگون
از جور چرخ کجروش، وز دست بخت واژگون دارم دل و چشمی عجب، این جای غم آن جوی خون دوش از تصادف، شیخ و من،…
نیمه شب زلف را در سایه مه تاب دادی
نیمه شب زلف را در سایه مه تاب دادی وز رخ چون آفتابت زینت مهتاب دادی چشم می آلوده را پیوستگی دادی به ابرو جای…
گر که تأمین شود از دست غم آزادی ما
گر که تأمین شود از دست غم آزادی ما می رود تا به فلک هلهله شادی ما ما از آن خانه خرابیم که معمار دو…
قمری چو من مدیح تو سرو چمن نگفت
قمری چو من مدیح تو سرو چمن نگفت گر گفت مدح سرو چمن همچو من نگفت هر جا روی حکایت شیرین و خسرو است یک…
شرط خوبی نیست تنها جان من گفتار خوب
شرط خوبی نیست تنها جان من گفتار خوب خوبی گفتار داری بایدت رفتار خوب گر تو را تعمیر این ویران عمارت لازم است باید از…
ریز بر خاک فنا ای خضر آب زندگی
ریز بر خاک فنا ای خضر آب زندگی من ندارم چون تو این اندازه تاب زندگی دفتر عمر مرا ای مرگ سرتاپا بشوی پاک کن…
دوش از مهر به من آن مه محبوب گذشت
دوش از مهر به من آن مه محبوب گذشت چشم بد دور که آن ماه به من خوب گذشت مگذر از بیشه ما نیست گرت…
خرم آن روزی که ما را جای در میخانه بود
خرم آن روزی که ما را جای در میخانه بود تا دل شب بوسه گاه ما لب پیمانه بود عقده های اهل دل را مو…
تا که در ساغر شراب صاف بیغش کردهایم
تا که در ساغر شراب صاف بیغش کردهایم بر سر غم خاک از آن آب چو آتش کردهایم قدر ما در میکشی میْخوارگان دانند و…
بس تنگ شد از سختی جان حوصله دل
بس تنگ شد از سختی جان حوصله دل دل شِکوه ز جان میکند و جان گله دل دل شیفته سلسله مویی است کز افسون با…
با دل آغشته در خون گر چه خاموشیم ما
با دل آغشته در خون گر چه خاموشیم ما لیک چون خم دهان کف کرده در جوشیم ما ساغر تقدیر ما را مست آزادی نمود…
آنان که بیمطالعه تقدیر میکنند
آنان که بیمطالعه تقدیر میکنند خواب ندیده است که تعبیر میکنند عمری بود که کافر راه محبتیم ما را دگر برای چه تکفیر میکنند بازیگران…
از پی دیوانگی تا آستین بالا زدیم
از پی دیوانگی تا آستین بالا زدیم همچو مجنون خیمه را در دامن صحرا زدیم زندگانی بهر ما چون غیر دردسر نداشت بر حیات خود…
نای آزادی کند چون نی نوای انقلاب
نای آزادی کند چون نی نوای انقلاب باز خون سازد جهان را نینوای انقلاب انقلاب ما چو شد از دست ناپاکان شهید نیست غیر از…
ما خیل تهی دست جگر گوشه بختیم
ما خیل تهی دست جگر گوشه بختیم سرگرم نه با تاج و نه پابند به تختیم آزادی ایران که درختی است کهن سال ما شاخه…
فدای سوز دل مطربی که گفت بساز
فدای سوز دل مطربی که گفت بساز در این خرابه چو منزل کنی بسوز و بساز چنان ز سنگ حوادث شکست بال و پرم که…
سرپرست ما که می نوشد سبک رطل گران را
سرپرست ما که می نوشد سبک رطل گران را می کند پامال شهوت دسترنج دیگران را پیکر عریان دهقان را در ایران یاد نارد آنکه…
روزگاریست که در دشت جنون خانه ماست
روزگاریست که در دشت جنون خانه ماست عهد مجنون شد و دور دل دیوانه ماست پیش زور و زر غالب همه تسلیم شدند آنکه تسلیم…
در میکده گر رند قدح نوش نبودیم
در میکده گر رند قدح نوش نبودیم همچو خم می اینهمه در جوش نبودیم یک صبح نشد شام که در میکده عشق از نشئه می…
خوبرویان که جگر گوشه نازند همه
خوبرویان که جگر گوشه نازند همه پی آزار دل اهل نیازند همه سوخت پروانه گر از شمع به ما روشن کرد که رخ افروختگان دوست…
تا در اقلیم قناعت خودنمایی کردهایم
تا در اقلیم قناعت خودنمایی کردهایم بر زمین چون آسمان فرمانروایی کردهایم عشق ما را در ردیف بندگان هم جا نداد با وجود آنکه یک…
به جز این مرا نماند، پس مرگ سرگذشتی
به جز این مرا نماند، پس مرگ سرگذشتی که منت ز سر گذشتم، چو توام به سر گذشتی ز غم جدایی تو، چو ز عمر…
این نیست عرق کز رخ آن ماه جبین ریخت
این نیست عرق کز رخ آن ماه جبین ریخت خورشید فلک رشته پروین به زمین ریخت دیگر مزن از صلح و صفا دم که حوادث…
آنکه اندر دوستی ما را در اول یار بود
آنکه اندر دوستی ما را در اول یار بود دیدی آخر بهر ملت دشمن خونخوار بود وآن که ما او را صمد جو سالها پنداشتیم…
ابر چشم از سوز دل تا گریه را سر میکند
ابر چشم از سوز دل تا گریه را سر میکند هرکجا خاکیست از باران خون تر میکند تا ز خسرو آبروی آتش زرتشت ریخت گنج…
هر چند که با فکر جوانیم که بودیم
هر چند که با فکر جوانیم که بودیم در پیروی پیر مغانیم که بودیم گر هستی ما را ببرد باد مخالف خاک قدم باده کشانیم…
گر در طلب اهل دلی همدم ما باش
گر در طلب اهل دلی همدم ما باش سلطانی اگر می طلبی یار گدا باش گر در صدد خواجگی کون و مکانی با صدق و…