خوش وقت اسیری که برآمد هوس ما

خوش وقت اسیری که برآمد هوس ما شد روز نخستین، سبد گل قفس ما مهتاب نمکسار بود باده ما را ای بی مزه بی روی…

ادامه مطلب

چون عذار خویش دارد نامه اعمال ما

چون عذار خویش دارد نامه اعمال ما ساده پرکار فراوان شرم اندک سال ما میل ما سوی وی و میلش به سوی چون خودی ست…

ادامه مطلب

جلوه می خواهیم آتش شو هوای ما مسنج

جلوه می خواهیم آتش شو هوای ما مسنج دستگاه خویش بین و مدعای ما مسنج گر خودت مهری بجنبد کام مشتاقان بده ور نه نیروی…

ادامه مطلب

تا رغبت وطن نبود از سفر چه حظ؟

تا رغبت وطن نبود از سفر چه حظ؟ آن را که نیست خانه به شهر از خبر چه حظ؟ از ناله مست زمزمه ام همنشین…

ادامه مطلب

بود بدگو ساده با خود همزبانش کرده ام

بود بدگو ساده با خود همزبانش کرده ام از وفا آزردنت خاطرنشانش کرده ام بر امید آن که اختر در گذر باشد مگر هرزه می…

ادامه مطلب

به پایان محبت یاد می آرم زمانی را

به پایان محبت یاد می آرم زمانی را که دل عهد وفا نابسته دام دلستانی را فسونی کو که بر حال غریبی دل به درد…

ادامه مطلب

بتان شهر ستم پیشه شهریارانند

بتان شهر ستم پیشه شهریارانند که در ستم روش آموز روزگارانند برند دل به ادایی که کس گمان نبرد فغان ز پرده نشینان که پرده…

ادامه مطلب

ای کرده غرقم بی خبر شو زین نشانها یک طرف

ای کرده غرقم بی خبر شو زین نشانها یک طرف رختم به ساحل یک طرف شستم به دریا یک طرف از عشق و حسن ما…

ادامه مطلب

آن که بی پرده به صد داغ نمایانم سوخت

آن که بی پرده به صد داغ نمایانم سوخت دیده پوشید و گمان کرد که پنهانم سوخت نه بدر جسته شرار و نه بجا مانده…

ادامه مطلب

هر ذره را فلک به زمین بوس می رسد

هر ذره را فلک به زمین بوس می رسد گر خاک راست دعوی ناموس می رسد زان می که صاف آن به بتان وقف کرده…

ادامه مطلب

نمی بینیم در عالم نشاطی کاسمان ما را

نمی بینیم در عالم نشاطی کاسمان ما را چو نور از چشم نابینا ز ساغر رفت صهبا را مکن ناز و ادا چندین دلی بستان…

ادامه مطلب

من به وفا مردم و رقیب به در زد

من به وفا مردم و رقیب به در زد نیمه لبش انگبین و نیمه تبر زد در نمکش بین و اعتماد نفوذش گر به می…

ادامه مطلب

لرزه دارد خطر از هیبت ویرانه ما

لرزه دارد خطر از هیبت ویرانه ما سیل را پای به سنگ آمده در خانه ما تفی از برق بلا تعبیه دارد در خویش دهن…

ادامه مطلب

گر نه نواها سرودمی چه غمستی؟

گر نه نواها سرودمی چه غمستی؟ من که نیم گر نبودی چه غمستی؟ زنگ زدودن نبرد ز آینه کلفت گر همه صورت زدودمی چه غمستی؟…

ادامه مطلب

غم من از نفس پندگو چه کم گردد

غم من از نفس پندگو چه کم گردد بر آتشم چو گل و لاله باد دم گردد بدا معامله، او بی دماغ و من بی…

ادامه مطلب

شبهای غم که چهره به خوناب شسته ایم

شبهای غم که چهره به خوناب شسته ایم از دیده نقش وسوسه خواب شسته ایم افسون گریه برد ز خویت عتاب را از شعله تو…

ادامه مطلب

زاهد که و مسجد چه و محراب کجایی؟

زاهد که و مسجد چه و محراب کجایی؟ عیدست و دم صبح می ناب کجایی؟ دریا ز حباب آبله پای طلب تست نور نظر ای…

ادامه مطلب

دیگر از گریه به دل رسم فغان یاد آمد

دیگر از گریه به دل رسم فغان یاد آمد رنگ پیمانه زدم شیشه به فریاد آمد دل در افروختنش منت دامن نکشید شادم از آه…

ادامه مطلب

دل برد و حق آنست که دلبر نتوان گفت

دل برد و حق آنست که دلبر نتوان گفت بیداد توان دید و ستمگر نتوان گفت در رزمگهش ناچخ و خنجر نتوان برد در بزمگهش…

ادامه مطلب

در بستن تمثال تو حیرت رقمستی

در بستن تمثال تو حیرت رقمستی بینش که به پرگار گشایی علمستی غم را به تنومندی سهراب گرفتم خود موج می از دشنه رستم چه…

ادامه مطلب

خود را همی به نقش طرازی علم کنم

خود را همی به نقش طرازی علم کنم تا با تو خوش نشینم و نظاره هم کنم خواهی فراغ خویش بیفزای بر ستم تا در…

ادامه مطلب

چون زبانها لال و جانها پر ز غوغا کرده ای

چون زبانها لال و جانها پر ز غوغا کرده ای بایدت از خویش پرسید آنچه با ما کرده ای گر نه ای مشتاق عرض دستگاه…

ادامه مطلب

جز دفع غم ز باده نبوده ست کام ما

جز دفع غم ز باده نبوده ست کام ما گویی چراغ روز سیاه ست جام ما در خلوتش گذرد نبود باد را مگر صرصر به…

ادامه مطلب

تا دوخت چاره گر جگر چارپاره را

تا دوخت چاره گر جگر چارپاره را از بخیه خنده بر دم تیغ ست چاره را با اضطراب دل ز هر اندیشه فارغم آسایشی ست…

ادامه مطلب

بی دوست ز بس خاک فشاندیم به سر بر

بی دوست ز بس خاک فشاندیم به سر بر صد چشمه روانست بدان راهگذار بر غلتانی اشکم بود از حسرت دیدار آبی ست نگاهم که…

ادامه مطلب

به بند پرسش حالم نمی توان افتاد

به بند پرسش حالم نمی توان افتاد توان شناخت ز بندی که بر زبان افتاد فغان من دل خلق آب کرد ورنه هنوز نگفته ام…

ادامه مطلب

بتی دارم از اهل دل رم گرفته

بتی دارم از اهل دل رم گرفته به شوخی دل از خویشتن هم گرفته ز سفاک گفتن چو گل برشکفته درین شیوه خود را مسلم…

ادامه مطلب

ای ز ساز زنجیرم در جنون نواگر کن

ای ز ساز زنجیرم در جنون نواگر کن بند گر بدین ذوق ست پاره ای گرانتر کن فیض عیش نوروزی جاودانه خوش باشد روز من…

ادامه مطلب

اگر داغت وجودم را در اکسیر نظر گیرد

اگر داغت وجودم را در اکسیر نظر گیرد سراپای من از جوش بهاران پرده برگیرد به عرض هر گسستن کز نفس بالد ز بی تابی…

ادامه مطلب

یار در عهد شبابم به کنار آمد و رفت

یار در عهد شبابم به کنار آمد و رفت همچو عیدی که در ایام بهار آمد و رفت تا نفس باخته پیروی شیوه کیست تندبادی…

ادامه مطلب

هر دم ز نشاطم دل آزاد بجنبد

هر دم ز نشاطم دل آزاد بجنبد تا کیست درین پرده که بی باد بجنبد؟ بر هم زدن کار من آسان تر از آنست کز…

ادامه مطلب

نگه به چشم نهان و ز جبهه چین پیداست

نگه به چشم نهان و ز جبهه چین پیداست شگرفی تو ز انداز مهر و کین پیداست نظاره عرض جمالت ز نوبهار گرفت شکوه صاحب…

ادامه مطلب

من و نظاره رویی که وقت جلوه از تابش

من و نظاره رویی که وقت جلوه از تابش همی بر خویشتن لرزد پس آیینه سیمابش به ذوق باده داغ آن حریف دوزخ آشامم که…

ادامه مطلب

لذت عشقم ز فیض بینوایی حاصلست

لذت عشقم ز فیض بینوایی حاصلست آنچنان تنگست دست من که پنداری دلست هم به قدر جوشش دریا تنومندست موج تیغ سیراب از روانی های…

ادامه مطلب

گر چنین ناز تو آماده یغما ماند

گر چنین ناز تو آماده یغما ماند به سکندر نرسد هر چه ز دارا ماند دل و دینی به بهای تو فرستم حاشا وام گیر…

ادامه مطلب

غم چو به هم درافگند رو که مراد می دهد

غم چو به هم درافگند رو که مراد می دهد دانه ذخیره می کند کاه به باد می دهد آخر منزل نخست خوی تو راه…

ادامه مطلب

شاها به بزم جشن چو شاهان شراب خواه

شاها به بزم جشن چو شاهان شراب خواه زر بی حساب بخش و قدح بی حساب خواه بزمت بهشت و باده حلال ست در بهشت…

ادامه مطلب

زهی باغ و بهار جان فشانان

زهی باغ و بهار جان فشانان غمت چشم و چراغ رازدانان به صورت اوستاد دلفریبان به معنی قبله نامهربانان چمن کوی ترا از ره نشینان…

ادامه مطلب

دیده ور آن که تا نهد دل به شمار دلبری

دیده ور آن که تا نهد دل به شمار دلبری در دل سنگ بنگرد رقص بتان آزری فیض نتیجه ورع از می و نغمه یافتیم…

ادامه مطلب

دل اسباب طرب گم کرده در بند غم نان شد

دل اسباب طرب گم کرده در بند غم نان شد زراعتگاه دهقان می شود چون باغ ویران شد گرفتم کز تغافل طاقت ما باج می…

ادامه مطلب

در زمهریر سینه آسودگان نه ای

در زمهریر سینه آسودگان نه ای ای دل بدین که غمزده ای شادمان نه ای؟ ای دیده اشک ریختن آیین تازه نیست خود را ز…

ادامه مطلب

خوش ست آن که با خویش جز غم ندارد

خوش ست آن که با خویش جز غم ندارد ولی خوشترست آن که این هم ندارد قوی کرده پیوند ناسور پشتش گرانمایه زخمی که مرهم…

ادامه مطلب

چون به قاصد بسپرم پیغام را

چون به قاصد بسپرم پیغام را رشک نگذارد که گویم نام را گشته در تاریکی روزم پنهان کو چراغی تا بجویم شام را آن میم…

ادامه مطلب

جیب مرا مدوز که بودش نمانده است

جیب مرا مدوز که بودش نمانده است تارش ز هم گسسته و پودش نمانده است سرگرمی خیال تو از ناله باز داشت دل پاره آتشی…

ادامه مطلب

تا چند بلهوس می و عاشق ستم کشد

تا چند بلهوس می و عاشق ستم کشد کو فتنه تا به داوری هم علم کشد دل را به کار ناز چه سرگرم کرده ای؟…

ادامه مطلب

به وادیی که در آن خضر را عصا خفته ست

به وادیی که در آن خضر را عصا خفته ست به سینه می سپرم ره اگر چه پا خفته ست بدین نیاز که با تست…

ادامه مطلب

به خونم دست و تیغ آلود جانان

به خونم دست و تیغ آلود جانان بدآموزان وکیل بی زبانان چه گویم در سپاس بی کسی ها زهی نامهربان مهربانان گر از خود خوشتری…

ادامه مطلب

ببین که در گل و مل جلوه گر برای تو کیست؟

ببین که در گل و مل جلوه گر برای تو کیست؟ مپوش دیده ز حق طالب رضای تو کیست؟ چه ناکسی که ز درد فراق…

ادامه مطلب

ای روی تو به جلوه درآورده رنگ را

ای روی تو به جلوه درآورده رنگ را نقش تو تازه کرد بساط فرنگ را از ناله خیزی دل سخت تو در تبم در عطسه…

ادامه مطلب

امشب آتشین رویی گرم ژندخوانیهاست

امشب آتشین رویی گرم ژندخوانیهاست کز لبش نوا هر دم در شرر فشانیهاست تا در آب افتاده عکس قد دلجویش چشمه همچو آیینه فارغ از…

ادامه مطلب