غزلیات فارسی میرزا غالب دهلوی
ز من حذر نکنی گر لباس دین دارم
ز من حذر نکنی گر لباس دین دارم نهفته کافرم و بت در آستین دارم زمردین نبود خاتم گدا دریاب که خود چه زهر بود…
دیدم آن هنگامه، بیجا خوف محشر داشتم
دیدم آن هنگامه، بیجا خوف محشر داشتم خود همان شورست کاندر زیست در سر داشتم طول روز محشر و تاب مهر ذوقی بود و بس…
دگر فریب بهارم سر جنون ندهد
دگر فریب بهارم سر جنون ندهد گل ست و جامه آلی که بوی خون ندهد گسسته تار امیدم دگر به خلوت انس به زخمه گله…
داغم از پرده دل رو به قفا می آید
داغم از پرده دل رو به قفا می آید تا ببینم که ازین پرده چه ها می آید همچو رازی که به مستی ز دل…
خوبان نه آن کنند که کس را زیان رسد
خوبان نه آن کنند که کس را زیان رسد دل برد تا دگر چه از آن دلستان رسد؟ دارد خبر دریغ و من از سادگی…
چو صبح من ز سیاهی به شام مانندست
چو صبح من ز سیاهی به شام مانندست چه گوییم که ز شب چند رفت یا چندست؟ به رنج از پی راحت نگاه داشته اند…
تنگست دلم حوصله راز ندارد
تنگست دلم حوصله راز ندارد آه از نی تیر تو که آواز ندارد هر چند عدو در غم عشق تو به سازست دانی که چو…
تا به کی صرف رضاجویی دلها باشم
تا به کی صرف رضاجویی دلها باشم فرصتم باد کزین پس همه خود را باشم گاه گاه از نظرم مست و غزلخوان بگذر ور نه…
به گیتی شد عیان از شیوه عجز اضطرار ما
به گیتی شد عیان از شیوه عجز اضطرار ما ز پشت دست ما باشد قماش روی کار ما به بیم افگنده می را چاره رنج…
بس که درین داوری بی اثر افتاده است
بس که درین داوری بی اثر افتاده است اشک تو گویی مرا از نظر افتاده است عکس تنش را در آب لرزه بود هم ز…
بالم به خویش بس که به بند کمند تو
بالم به خویش بس که به بند کمند تو مردم گمان کنند که تنگم به بند تو آزادیم نخواهی و ترسم کزین نشاط نالم به…
ای شوق به ما عربده بسیار میاموز
ای شوق به ما عربده بسیار میاموز ابرام به درویزه دیدار میاموز از نغمه مطرب نتوان لخت دل افشاند ای ناله پریشان رو و هنجار…
اگر به دل نخلد هر چه از نظر گذرد
اگر به دل نخلد هر چه از نظر گذرد زهی روانی عمری که در سفر گذرد به وصل لطف به اندازه ای تحمل کن که…
یارب ز جنون طرح غمی در نظرم ریز
یارب ز جنون طرح غمی در نظرم ریز صد بادیه در قالب دیوار و درم ریز از مهر جهانتاب امید نظرم نیست این تشت پر…
ها، پری شیوه غزالان و ز مردم رمشان
ها، پری شیوه غزالان و ز مردم رمشان دل مردم به خم طره خم در خمشان کافرانند جهانجوی که هرگز نبود طره حور دلاویزتر از…
نقشم گرفته دوست نمودن چه احتیاج؟
نقشم گرفته دوست نمودن چه احتیاج؟ آیینه مرا به زدودن چه احتیاج؟ با پیرهن ز ناز فرو می رود به دل بند قبای دوست گشودن…
مژده ای ذوق خرابی که بهارست بهار
مژده ای ذوق خرابی که بهارست بهار خرد آشوب تر از جلوه یارست بهار چه جنون تا زهوای گل و خارست بهار کاین چنین قطره…
گویی که هان وفا که وفا بوده است شرط
گویی که هان وفا که وفا بوده است شرط آری همین ز جانب ما بوده است شرط هی هی نه یادداشت نخستینه شرط بود گفتی…
گر بار نیست سایه خود از بید بوده است
گر بار نیست سایه خود از بید بوده است باری بگو که از تو چه امید بوده است؟ شادم ز درد دل که به مغز…
عرض خود برد که رسوایی ما خیزد ازو
عرض خود برد که رسوایی ما خیزد ازو فتنه خویی ست ندانم چه بلا خیزد ازو تا ازین بی ادبی قهر تو افزون گردد گله…
سینه بگشودیم و خلقی دید کاینجا آتش ست
سینه بگشودیم و خلقی دید کاینجا آتش ست بعد از این گویند آتش را که گویا آتش ست انتظار جوله ساقی کبابم می کند می…
ز لکنت می تپد نبض رگ لعل گهربارش
ز لکنت می تپد نبض رگ لعل گهربارش شهید انتظار جلوه خویش ست گفتارش ادای لاابالی شیوه مستی در نظر دارم سر پرشورم از آشفتگی…
دولت به غلط نبود از سعی پشیمان شو
دولت به غلط نبود از سعی پشیمان شو کافر نتوانی شد ناچار مسلمان شو از هرزه روان گشتن قلزم نتوان گشتن جویی به خیابان رو…
درد ناسازست و درمان نیز هم
درد ناسازست و درمان نیز هم دهر بی پروا و یزدان نیز هم اجر ایمان سود دانش گو مده آن که دانش داد و ایمان…
داریم در هوای تو مستی به بوی گل
داریم در هوای تو مستی به بوی گل ما راست باده ای که تو نوشی به روی گل اندازه سنج رشکم و ترسم ز انتقام…
خشنود شوی چون دل خشنود نیابی
خشنود شوی چون دل خشنود نیابی ترسم که زیانکار کسی سود نیابی از قافله گرمروان تو نباشد رختی که به سیلش شرراندود نیابی فرقی ست…
چون بپویی به زمین چرخ زمین تو شود
چون بپویی به زمین چرخ زمین تو شود خوش بهشتی ست که کس راه نشین تو شود لبم از نام تو آن مایه پرستی که…
تیغ از نیام بیهده بیرون نکرده کس
تیغ از نیام بیهده بیرون نکرده کس ما را به هیچ کشته و ممنون نکرده کس فرصت ز دست رفته و حسرت فشرده پای کار…
تا به سویم نظر لطف «جمس تامسن » است
تا به سویم نظر لطف «جمس تامسن » است سبزه ام گلبن و خارم گل و خاکم چمنست ای که تا نام تو آرایش عنوان…
به مقصدی که مر آن را ره خدا گویند
به مقصدی که مر آن را ره خدا گویند برو برو که از آن سو بیا بیا گویند کسی که پای ندارد چگونه راه رود…
بس که بپیچد به خویش جاده ز گمراهیم
بس که بپیچد به خویش جاده ز گمراهیم ره به درازی دهد عشوه کوتاهیم شعله چکد غم کرا گل شکفد مزد کو شمع شبستانیم باد…
باده مشکبوی ما بید و کنار کشت ما
باده مشکبوی ما بید و کنار کشت ما کوثر و سلسبیل ما طوبی ما بهشت ما بس که غم تو بوده است تعبیه در سرشت…
ای دل از گلبن امید نشانی به من آر
ای دل از گلبن امید نشانی به من آر نیست گر تازه گلی برگ خزانی به من آر تا دگر زخم به ناسور توانگر گردد…
آشنایانه کشد خار رهت دامن ما
آشنایانه کشد خار رهت دامن ما گویی این بود ازین پیش به پیراهن ما بی تو چون باده که در شیشه هم از شیشه جداست…
یقین عشق کن و از سر گمان برخیز
یقین عشق کن و از سر گمان برخیز به آشتی بنشین یا به امتحان برخیز گل از تراوش شبنم به تست چشمک زن ز رختخواب…
نیست معبودش حریف تاب ناز آوردنش
نیست معبودش حریف تاب ناز آوردنش پیش آتش دیده ام روی نیاز آوردنش موعظت را سنگسار قلقل مینا کند از ره گوشم به دل یک…
نفس از بیم خویت رشته پیچیده را ماند
نفس از بیم خویت رشته پیچیده را ماند نگاه از تاب رویت موی آتش دیده را ماند ز جوش دل هنوزش ریشه در آبست پنداری…
مژده خرمی و بی خللی را مانی
مژده خرمی و بی خللی را مانی ابدی جنت و فیض ازلی را مانی بس که همواره دلاویزی و شیرین حرکات سایه طوبی و جوی…
گویی به من کسی که ز دشمن رسیده کو؟
گویی به من کسی که ز دشمن رسیده کو؟ آن پیر زال سست پی قد خمیده کو؟ یادت نکرده خصم به عنوان به لفظ دوست…
گاهی به چشم دشمن و گاهی در آینه
گاهی به چشم دشمن و گاهی در آینه بر کار عیب جویی خویشم هر آینه حیرت نصیب دیده ز بی تابی دل ست سیماب را…
عاشق چو گفتیش که برو زود می رود
عاشق چو گفتیش که برو زود می رود نازم به خواجگی غضب آلود می رود امشب به بزم دوست کسی نام ما نبرد گویی سخن…
سوزد ز بس که تاب جمالش نقاب را
سوزد ز بس که تاب جمالش نقاب را دانم که در میان نپسندد حجاب را پیراهن از کتان و دمادم ز سادگی نفرین کند به…
ز بس که با تو به هر شیوه آشناستمی
ز بس که با تو به هر شیوه آشناستمی به عشق مرکز پرگار فتنه هاستمی امیدگاه من و همچو من هزار یکی ست ز رشک…
دوش کز گردش بختم گله بر روی تو بود
دوش کز گردش بختم گله بر روی تو بود چشم سوی فلک و روی سخن سوی تو بود آنچه شب شمع گمان کردی و رفتی…
دگر نگاه ترا مست ناز می خواهم
دگر نگاه ترا مست ناز می خواهم حساب فتنه ز ایام باز می خواهم وفا خوش ست اگر داغ همفنی بود زبانه های سمندرگداز می…
داغ تلخ گویانم لذت سم از من پرس
داغ تلخ گویانم لذت سم از من پرس محو تندخویانم حیرت رم از من پرس موجی از شرابستم لختی از کبابستم شور من هم از…
خجل ز راستی خویش می توان کردن
خجل ز راستی خویش می توان کردن ستم به جان کج اندیش می توان کردن چو مزد سعی دهم مژده سکون خواهد ز بوسه پا…
چون شمع رود شب همه شب دود ز سرمان
چون شمع رود شب همه شب دود ز سرمان زین گونه کرا روز به سر رفت؟ مگرمان آذر بپرستیم و رخ از شعله نتابیم ای…
تیغت ز فرق تا به گلویم رسیده باد
تیغت ز فرق تا به گلویم رسیده باد شوخی ز حد گذشت زبانم بریده باد گر رفته ام ز کوی تو آسان نرفته ام این…
تا بشوید نهاد ما ز وسخ
تا بشوید نهاد ما ز وسخ گشت گرمابه ساز از دوزخ تا چه بخشند در جهان دگر کشتگان ترا چمن برزخ وه که از کشتزار…