غزلیات فارسی میرزا غالب دهلوی
هم «انا الله » خوان درختی را به گفتار آورد
هم «انا الله » خوان درختی را به گفتار آورد هم «انا الحق » گوی مردی را سر دار آورد ای که پنداری که ناچارست…
نه هرزه همچو نی از مغزم استخوان خالی ست
نه هرزه همچو نی از مغزم استخوان خالی ست که جای ناله زاری در این میان خالی ست روم به کعبه ز کوی تو و…
می رود خنده به سامان بهاران زده ای
می رود خنده به سامان بهاران زده ای خون گل ریخته و می به گلستان زده ای شور سودای تو نازم که به گل می…
ما لاغریم گر کمر یار نازکست
ما لاغریم گر کمر یار نازکست فرقی ست در میانه که بسیار نازکست دارم دلی ز آبله نازک نهادتر آهسته پا نهم که سر خار…
گفتم به روزگار سخنور چو من بسی ست
گفتم به روزگار سخنور چو من بسی ست گفتند اندرین که تو گفتی سخن بسی ست معنی غریب مدعی و خانه زاد ماست هر جا…
قضا آیینه دار عجز خواهد ناز شاهی را
قضا آیینه دار عجز خواهد ناز شاهی را شکستی در نهادستی ادای کجکلاهی را طبیعی نیست هر جا اختلاط، از وی حذر خوشتر کم از…
صاحبدلست و نامور عشقم به سامان خوش نکرد
صاحبدلست و نامور عشقم به سامان خوش نکرد آشوب پیدا ننگ او اندوه پنهان خوش نکرد دانست بی حس ناخنم الماس زد بر ریش من…
سوز عشق تو پس از مرگ عیانست مرا
سوز عشق تو پس از مرگ عیانست مرا رشته شمع مزار از رگ جانست مرا می نگنجم ز طرب در شکن خلوت خویش حلقه بزم…
رفت آن که کسب بوی تو از باد کردمی
رفت آن که کسب بوی تو از باد کردمی گل دیدمی و روی ترا یاد کردمی رفت آن که گر به راه تو جان دادمی…
دل که ازمن مر ترا فرجام ننگ آرد همی
دل که ازمن مر ترا فرجام ننگ آرد همی بر سر راه تو با خویشم به جنگ آرد همی پنجه نازک ادایش را نگاری دیگر…
در وصل دل آزاری اغیار ندانم
در وصل دل آزاری اغیار ندانم دانند که من دیده ز دیدار ندانم طعنم نسزد مرگ ز هجران نشناسم رشکم نگزد خویشتن از یار ندانم…
خوشم که چرخ به کوی توام ز پا انداخت
خوشم که چرخ به کوی توام ز پا انداخت که هم ز من پی من خلد را بنا انداخت چو نقش پا همه افتادگی ست…
حق جلوه گر ز طرز بیان محمدست
حق جلوه گر ز طرز بیان محمدست آری کلام حق به زبان محمدست آیینه دار پرتو مهرست ماهتاب شأن حق آشکار ز شأن محمدست تیر…
چه غم ار به جد گرفتی ز من احتراز کردن؟
چه غم ار به جد گرفتی ز من احتراز کردن؟ نتوان گرفت از من به گذشته ناز کردن نگهت به موشکافی ز فریب رم نخوردن…
تابم ز دل برد کافرادایی
تابم ز دل برد کافرادایی بالا بلندی کوته قبایی از خوی ناخوش دوزخ نهیبی وز روی دلکش مینولقایی در دیرگیری غافل نوازی در زودمیری عاشق…
بی خویشتن عنان نگاهش گرفته ایم
بی خویشتن عنان نگاهش گرفته ایم از خود گذشته و سر راهش گرفته ایم دل با حریف ساخته و ما ز سادگی بر مدعای خویش…
به دل ز عربده جایی که داشتی داری
به دل ز عربده جایی که داشتی داری شمار عهد وفایی که داشتی داری به لب چه خیزد از انگیز وعده های وفا به دل…
بخت در خوابست می خواهم که بیدارش کنم
بخت در خوابست می خواهم که بیدارش کنم پاره ای غوغای محشر کو که در کارش کنم؟ با تو عرض وعده ات حاشا که از…
ای که نبوی هر چه نبود در تماشایش مپیچ
ای که نبوی هر چه نبود در تماشایش مپیچ نیست غیر از سیمیا عالم، به سودایش مپیچ موجه از دریا، شعاع از مهر حیرانی چراست؟…
آنم که لب زمزمه فرسای ندارم
آنم که لب زمزمه فرسای ندارم در حلقه سوهان نفسان جای ندارم خاموشم و در دل ز ملالم اثری نیست سرجوش گداز نفسم لای ندارم…
از تست اگر ساخته، پرداخته ما
از تست اگر ساخته، پرداخته ما کفری نبود مطلب بی ساخته ما پرورده نازیم به رحمتکده عجز بر پای تو باشد سرافراخته ما هم طرحی…
هم وعده و هم منع ز بخشش چه حسابست
هم وعده و هم منع ز بخشش چه حسابست جان نیست، مکرر نتوان داد، شرابست در مژده ز جوی عسل و کاخ زمرد چیزی که…
نه از شرمست کز چشم وی آسان بر نمی آید
نه از شرمست کز چشم وی آسان بر نمی آید نگاهش با درازی های مژگان بر نمی آید ازین شرمندگی کز بند سامان بر نمی…
می ربایم بوسه و عرض ندامت می کنم
می ربایم بوسه و عرض ندامت می کنم اختراعی چند در آداب صحبت می کنم ناتوانم برنتابم صدمه لیک از فرط آز تا درآویزد به…
مپرس حال اسیری که در خم هوسش
مپرس حال اسیری که در خم هوسش به قدر کسب هوا نیست روزن قفسش به عرض شهرت خویش احتیاج ما دارد چو شعله ای که…
گرسنه به که برآید ز فاقه جانش و لرزد
گرسنه به که برآید ز فاقه جانش و لرزد از آن که دررسد از راه میهمانش و لرزد نفس به گرد دل از مهر می…
کشته را رشک کشته دگرست
کشته را رشک کشته دگرست من و زخمی که بر دل از جگرست رمد اجزای روزگار ز هم روز و شب در قفای یکدگرست مستی…
صبح شد خیز که روداد اثر بنمایم
صبح شد خیز که روداد اثر بنمایم چهره آغشته به خوناب جگر بنمایم پنبه یکسو نهم از داغ که رخشد چون روز آخری نیست شبم…
سپردم دوزخ و آن داغهای سینه تابش را
سپردم دوزخ و آن داغهای سینه تابش را سرابی بود در ره تشنه برق عتابش را ز پیدایی حجاب جلوه سامان کردنش نازم کف صهباست…
راز خویت از بدآموز تو می جوییم ما
راز خویت از بدآموز تو می جوییم ما از تو می گوییم گر با غیر می گوییم ما حشر مشتاقان همان بر صورت مژگان بود…
دل در غمش بسوز که جان می دهد عوض
دل در غمش بسوز که جان می دهد عوض ور جان دهی غمی به از آن می دهد عوض فارغ مشو ز دوست به می…
در کلبه ما از جگر سوخته بو برد
در کلبه ما از جگر سوخته بو برد با ما گله سنجید و شماتت به عدو برد خواهم که برد ناله غبارم ز دل دوست…
خوشا که گنبد چرخ کهن فرو ریزد
خوشا که گنبد چرخ کهن فرو ریزد اگر چه خود همه بر فرق من فرو ریزد بریده ام ره دوری که گر بیفشانم به جای…
چون عکس پل به سیل به ذوق بلا برقص
چون عکس پل به سیل به ذوق بلا برقص جا را نگاه دار و هم از خود جدا برقص نبود وفای عهد دمی خوش غنیمت…
جنون مستم به فصل نوبهارم می توان کشتن
جنون مستم به فصل نوبهارم می توان کشتن صراحی بر کف و گل در کنارم می توان کشتن گرفتم کی به شرع ناز زارم می…
تا کیم دود شکایت ز بیان برخیزد
تا کیم دود شکایت ز بیان برخیزد بزن آتش که شنیدن ز میان برخیزد می رمی از من و خلقی به گمانست ز تو بی…
بیا به باغ و نقاب از رخ چمن برکش
بیا به باغ و نقاب از رخ چمن برکش دل عدو نه اگر خون شود در آذر کش بیا و منظر بام فلک نشیمن ساز…
به خون تپم به سر رهگذر دروغ دروغ
به خون تپم به سر رهگذر دروغ دروغ نشان دهم به رهت صد خطر دروغ دروغ مرو به گفت بدآموز و بیمناک مباش من و…
بحر اگر موج زنست از خس و خاشاک چه باک؟
بحر اگر موج زنست از خس و خاشاک چه باک؟ با تو زاندیشه چه اندیشه و از باک چه باک؟ فیض سرگرمی دور قدح می…
ای گل از نقش کف پای تو دامان ترا
ای گل از نقش کف پای تو دامان ترا گل فشان کرده قبا سرو خرامان ترا تا ز خون که ازین پرده شفق باز دمد؟…
اندوه پرافشانی از چهره عیانستی
اندوه پرافشانی از چهره عیانستی خون ناشده رنگ اکنون از دیده روانستی غم راست به دلسوزی سعی ادب آموزی انداختگانش را اندازه نشنانستی صد ره…
آزادگی ست سازی اما صدا ندارد
آزادگی ست سازی اما صدا ندارد از هر چه درگذشتیم آواز پا ندارد عشق ست و ناتوانی حسنست و سرگرانی جور و جفا نتابم مهر…
هر ذره محو جلوه حسن یگانه ای ست
هر ذره محو جلوه حسن یگانه ای ست گویی طلسم شش جهت آینه خانه ای ست حیرت به دهر بی سر و پا می برد…
نوگرفتار تو و دیرینه آزاد خودم
نوگرفتار تو و دیرینه آزاد خودم وه چه خوش بودی که بودی ذوق بهباد خودم معنی بیگانه خویشم، تکلف بر طرف چون مه نو مصرع…
نشاط آرد به آزادی ز آرایش بریدن هم
نشاط آرد به آزادی ز آرایش بریدن هم گلم بر گوشه دستار زد دامن ز چیدن هم بیا لطف هوا بنگر که چون موج می…
لعل تو خسته اثر التماس کیست؟
لعل تو خسته اثر التماس کیست؟ بخت من از تو شکوه گزار سپاس کیست؟ گیرم ز داغ عشق تو طرفی نبست دل اینم نه بس…
گرد ره خویش از نفسم باز ندانست
گرد ره خویش از نفسم باز ندانست ننگش ز خرام آمد و پرواز ندانست ز انسان غم ما خورد که رسوایی ما را خصم از…
قدر مشتاقان چه داند؟ درد ما چندش بود؟
قدر مشتاقان چه داند؟ درد ما چندش بود؟ آن که دایم کار با دلهای خرسندش بود شاهد ما همنشین آرای و رنگین محفل ست لاجرم…
شوخی چشم حبیب فتنه ایام شد
شوخی چشم حبیب فتنه ایام شد قسمت بخت رقیب گردش صد جام شد تا تو به عزم حرم ناقه فگندی به راه کعبه ز فرش…
سبکروحم بود بار من اندک
سبکروحم بود بار من اندک چرا نشماری آزار من اندک تنم فرسوده در بند تو بسیار دلت بخشوده بر کار من اندک از این پرسش…