عطار بنمود رخ از پرده، دل گشت گرفتارش – عطار نیشابوری

بنمود رخ از پرده، دل گشت گرفتارش دانی که کجا شد دل در زلف نگونسارش از بس که سر زلفش در خون دل من شد…

ادامه مطلب

عطار ای هرشکنی از سر زلف تو جهانی – عطار نیشابوری

ای هرشکنی از سر زلف تو جهانی وی هر سخنی از لب جان‌بخش تو جانی نه هیچ فلک دید چو تو بدر منیری نه هیچ…

ادامه مطلب

عطار بیچاره دلم در سر آن زلف به خم شد – عطار نیشابوری

بیچاره دلم در سر آن زلف به خم شد دل کیست که جان نیز درین واقعه هم شد انگشت نمای دو جهان گشت به عزت…

ادامه مطلب

عطار تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت – عطار نیشابوری

تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت خاک در چشم آفتاب انداخت سر زلفش چو شیر پنجه گشاد آهوان را به مشک ناب انداخت تیر…

ادامه مطلب

عطار تو بلندی عظیم و من پستم – عطار نیشابوری

تو بلندی عظیم و من پستم چکنم تا به تو رسد دستم تا که سر زیر پای تو ننهم نرسم بر چنان که خود هستم…

ادامه مطلب

عطار تا چشم برندوزی از هرچه در جهان است – عطار نیشابوری

تا چشم برندوزی از هرچه در جهان است در چشم دل نیاید چیزی که مغز جان است در عشق درد خود را هرگز کران نبینی…

ادامه مطلب

عطار تیر عشقت بر دل و جان می‌خورم – عطار نیشابوری

تیر عشقت بر دل و جان می‌خورم زخم زیر پرده پنهان می‌خورم چون غم تو کیمیای شادی است چون شکر زهر غمت زان می‌خورم چون…

ادامه مطلب

عطار جهان از باد نوروزی جوان شد – عطار نیشابوری

جهان از باد نوروزی جوان شد زهی زیبا که این ساعت جهان شد شمال صبحدم مشکین نفس گشت صبای گرم‌رو عنبرفشان شد تو گویی آب…

ادامه مطلب

عطار چه مقصود ار چه بسیاری دویدیم – عطار نیشابوری

چه مقصود ار چه بسیاری دویدیم که از مقصود خود بویی ندیدیم بسی زاری و دلتنگی نمودیم بسی خواری و بی برگی کشیدیم بسی در…

ادامه مطلب

عطار دم عیسی است که با باد سحر می‌گذرد – عطار نیشابوری

دم عیسی است که با باد سحر می‌گذرد وآب خضر است که بر روی خضر می‌گذرد عمر اگرچه گذران است عجب می‌دارم با چنان باد…

ادامه مطلب

عطار ترسا بچه‌ای شنگی زین نادره دلداری – عطار نیشابوری

ترسا بچه‌ای شنگی زین نادره دلداری زین خوش نمکی شوخی، زین طرفه جگرخواری از پستهٔ خندانش هرجا که شکر ریزی در چاه زنخدانش هر جا…

ادامه مطلب

عطار دوش از وثاق دلبری سرمست بیرون آمدم – عطار نیشابوری

دوش از وثاق دلبری سرمست بیرون آمدم هیچم نبود از خود خبر تا بی خبر چون آمدم دستم چو از نیرنگ او آمد به زیر…

ادامه مطلب

عطار چون زلف تاب دهد آن ترک لشکریم – عطار نیشابوری

چون زلف تاب دهد آن ترک لشکریم هندوی خویش کند هر دم به دلبریم چون زلف کافر او آهنگ دین کندم در حال بند کند…

ادامه مطلب

عطار چون نام تو بر زبان برانم – عطار نیشابوری

چون نام تو بر زبان برانم صد میل به یک زمان برانم بر نام تو در میان خشکی کشتی روان روان برانم زین دریاها که…

ادامه مطلب

عطار روی در زیر زلف پنهان کرد – عطار نیشابوری

روی در زیر زلف پنهان کرد تا در اسلام کافرستان کرد باز چون زلف برگرفت از روی همه کفار را مسلمان کرد دوش آمد برم…

ادامه مطلب

عطار رهبان دیر را سبب عاشقی چه بود – عطار نیشابوری

رهبان دیر را سبب عاشقی چه بود کو روی را ز دیر به خلقان نمی‌نمود از نیستی دو دیده به کس می‌نکرد باز ور راستی…

ادامه مطلب

عطار خال مشکین بر گلستان می زنی – عطار نیشابوری

خال مشکین بر گلستان می زنی دل همی سوزی و بر جان می زنی بر بیاض برگ گل عمر مرا هر زمان فال دگرسان می…

ادامه مطلب

عطار خویش را چند ز اندیشه به سر گردانم – عطار نیشابوری

خویش را چند ز اندیشه به سر گردانم وز تحیر دل خود زیر و زبر گردانم دل من سوختهٔ حیرت گوناگون است تا کی از…

ادامه مطلب

عطار دلبرم رخ گشاده می‌آید – عطار نیشابوری

دلبرم رخ گشاده می‌آید تاب در زلف داده می‌آید در دل سنگ لعل می‌بندد کو چنین لب گشاده می‌آید شهسوار سپهر از پی او می‌رود…

ادامه مطلب

عطار دل ز میان جان و دل قصد هوات می‌کند – عطار نیشابوری

دل ز میان جان و دل قصد هوات می‌کند جان به امید وصل تو عزم وفات می‌کند گرچه ندید جان و دل از تو وفا…

ادامه مطلب

عطار گر رخ او ذره‌ای جمال نماید – عطار نیشابوری

گر رخ او ذره‌ای جمال نماید طلعت خورشید را زوال نماید ور ز رخش لحظه‌ای نقاب برافتد هر دو جهان بازی خیال نماید ذرهٔ سرگشته…

ادامه مطلب

عطار گر نکوییت بیشتر گردد – عطار نیشابوری

گر نکوییت بیشتر گردد آسمان در زمین به سر گردد آفتابی که هر دو عالم را کار ازو همچو آب زر گردد زآرزوی رخ تو…

ادامه مطلب

عطار گنج دزدیده ز جایی پی برم – عطار نیشابوری

گنج دزدیده ز جایی پی برم گر به کوی دلربایی پی برم جان برافشانم چو پروانه ز شوق گر به قرب جانفزایی پی برم عشق…

ادامه مطلب

عطار ما ره ز قبله سوی خرابات می‌کنیم – عطار نیشابوری

ما ره ز قبله سوی خرابات می‌کنیم پس در قمارخانه مناجات می‌کنیم گاهی ز درد درد هیاهوی می‌زنیم گاهی ز صاف میکده هیهات می‌کنیم چون…

ادامه مطلب

عطار مستغرقی که از خود هرگز به سر نیامد – عطار نیشابوری

مستغرقی که از خود هرگز به سر نیامد صد ره بسوخت هر دم دودی به در نیامد گفتم که روی او را روزی سپند سوزم…

ادامه مطلب

عطار مسلمانان من آن گبرم که دین را خوار می‌دارم – عطار نیشابوری

مسلمانان من آن گبرم که دین را خوار می‌دارم مسلمانم همی خوانند و من زنار می‌دارم طریق صوفیان ورزم، ولیکن از صفا دورم صفا کی…

ادامه مطلب

عطار نقد قدم از مخزن اسرار برآمد – عطار نیشابوری

نقد قدم از مخزن اسرار برآمد چون گنج عیان شد خود بود که خود بر سر بازار برآمد بر خود نگران شد در کسوت ابریشم…

ادامه مطلب

عطار نور روی تو را نظر نکشد – عطار نیشابوری

نور روی تو را نظر نکشد سوز عشق تو را جگر نکشد باد خاک سیاه بر سر آنک خاک کوی تو در بصر نکشد آتش…

ادامه مطلب

عطار هر زمان لاف وفایی می زنی – عطار نیشابوری

هر زمان لاف وفایی می زنی آتشی در مبتلایی می زنی چون که جانی داری اندر مردگی لاف نیکویی ز جایی می زنی بوالعجب مرغی…

ادامه مطلب

عطار هر که را با لب تو پیمان بود – عطار نیشابوری

هر که را با لب تو پیمان بود اجل او از آب حیوان بود هر که روی چو آفتاب تو دید همچو من تا که…

ادامه مطلب

عطار هر مرد که نیست امتحانش – عطار نیشابوری

هر مرد که نیست امتحانش خوابی و خوری است در جهانش می‌خفتد و می‌خورد شب و روز تا مغز بود در استخوانش فربه کند از…

ادامه مطلب

عطار هم تن مویم از آن میان که نداری – عطار نیشابوری

هم تن مویم از آن میان که نداری تنگ دلم مانده زان دهان که نداری ننگری از ناز در زمین که دمی نیست سر ز…

ادامه مطلب

عطار غم بسی دارم چه جای صد غم است – عطار نیشابوری

غم بسی دارم چه جای صد غم است زانکه هر موییم در صد ماتم است غم نباشد کانچه پیشان است و پس کم ز کم…

ادامه مطلب

عطار سرمست به بوستان برآمد – عطار نیشابوری

سرمست به بوستان برآمد از سرو و ز گل فغان برآمد با حسن نظارهٔ رخش کرد هر گل که ز بوستان برآمد نرگس چو بدید…

ادامه مطلب

عطار در عشق قرار بی‌قراری است – عطار نیشابوری

در عشق قرار بی‌قراری است بدنامی عشق نام‌داری است چون نیست شمار عشق پیدا مشمر که شمار بی‌شماری است در عشق ز اختیار بگذار عاشق…

ادامه مطلب

عطار صبح رخ از پرده نمود ای غلام – عطار نیشابوری

صبح رخ از پرده نمود ای غلام چند کنی گفت و شنود ای غلام دیر شد آخر قدحی می بیار چند زنم بانگ که زود…

ادامه مطلب

عطار دل به امید وصل تو باد به دست می‌رود – عطار نیشابوری

دل به امید وصل تو باد به دست می‌رود جان ز شراب شوق تو باده‌پرست می‌رود از می عشق جان ما یافت ز دور شمه‌ای…

ادامه مطلب

عطار دل رفت وز جان خبر ندارم – عطار نیشابوری

دل رفت وز جان خبر ندارم این بود سخن دگر ندارم گرچه شده‌ام چو موی بی او یک موی ازو خبر ندارم همچون گویم که…

ادامه مطلب

عطار سر عشقت مشکلی بس مشکل است – عطار نیشابوری

سر عشقت مشکلی بس مشکل است حیرت جان است و سودای دل است عقل تا بوی می عشق تو یافت دایما دیوانه‌ای لایعقل است بر…

ادامه مطلب

عطار صبح بر شب شتاب می‌آرد – عطار نیشابوری

صبح بر شب شتاب می‌آرد شب سر اندر نقاب می‌آرد گریهٔ شمع وقت خندهٔ صبح مست را در عذاب می‌آرد ساقیا آب لعل ده که…

ادامه مطلب

عطار درآمد دوش دلدارم به یاری – عطار نیشابوری

درآمد دوش دلدارم به یاری مرا گفتا بگو تا در چه کاری حرامت باد اگر بی ما زمانی برآوردی دمی یا می برآری چو با…

ادامه مطلب

عطار درد دل من از حد و اندازه درگذشت – عطار نیشابوری

درد دل من از حد و اندازه درگذشت از بس که اشک ریختم آبم ز سر گذشت پایم ز دست واقعه در قیر غم گرفت…

ادامه مطلب

عطار از سر زلف دلکشت بوی به ما نمی‌رسد – عطار نیشابوری

از سر زلف دلکشت بوی به ما نمی‌رسد بوی کجا به ما رسد چون به صبا نمی‌رسد روز به شب نمی‌رسد تا ز خیال زلف…

ادامه مطلب

عطار ازین دریا که غرق اوست جانم – عطار نیشابوری

ازین دریا که غرق اوست جانم برون جستم ولیکن در میانم بسی رفتم درین دریا و گفتم گشاده شد به دریا دیدگانم چون نیکو باز…

ادامه مطلب

عطار ای جلوه‌گر عالم، طاوس جمال تو – عطار نیشابوری

ای جلوه‌گر عالم، طاوس جمال تو سرسبزی و شب رنگی وصف خط و خال تو بدری که فرو شد زو خورشید به تاریکی در دق…

ادامه مطلب

عطار ای دل اندر عشق غوغا چون کنی – عطار نیشابوری

ای دل اندر عشق غوغا چون کنی خویش را بیهوده رسوا چون کنی آنچه کل خلق نتوانست کرد تو محال‌اندیش تنها چون کنی دم مزن…

ادامه مطلب

عطار اگر دلم ببرد یار دلبری رسدش – عطار نیشابوری

اگر دلم ببرد یار دلبری رسدش وگر بپروردم بنده‌پروری رسدش ز بس که من سر او دارم از قدم تا فرق گرم چو شمع بسوزد…

ادامه مطلب

عطار ای ز صفات لبت عقل به جان آمده – عطار نیشابوری

ای ز صفات لبت عقل به جان آمده از سر زلفت شکست در دو جهان آمده چشمهٔ آب حیات بی‌لب سیراب تو تشنه دایم شده…

ادامه مطلب

عطار ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او – عطار نیشابوری

ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او همچو من شو گرد یک یک حلقه سرگردان او منت صد جان بیار و بر سر…

ادامه مطلب

عطار آن نه روی است ماه دو هفته است – عطار نیشابوری

آن نه روی است ماه دو هفته است وان نه قد است سرو برفته است پیش ماه دو هفتهٔ رخ تو ماه و خورشید طفل…

ادامه مطلب