غزلیات عطار نیشابوری
عطار دوش وقت صبح چون دل دادهای – عطار نیشابوری
دوش وقت صبح چون دل دادهای پیشم آمد مست ترسازادهای بی دل و دینی سر از خط بردهای بی سر و پایی ز دست افتادهای…
عطار رخت را ماه نایب مینماید – عطار نیشابوری
رخت را ماه نایب مینماید خطت را مشک کاتب مینماید رخت سلطان حسن یک سوار است که دو ابروش حاجب مینماید رخت را صبح صادق…
عطار حسن تو رونق جهان بشکست – عطار نیشابوری
حسن تو رونق جهان بشکست عشق روی تو پشت جان بشکست هر سپاهی که عقل میآراست غمزهٔ تو به یک زمان بشکست ناوکانداز آسمان چو…
عطار زلف را تاب داد چندانی – عطار نیشابوری
زلف را تاب داد چندانی که نه عقلی گذاشت نه جانی نیست در چار حد جمع جهان بی سر زلف او پریشانی کس چو زلف…
عطار ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی – عطار نیشابوری
ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی که ندیدم از تو بوی و گذشت زندگانی دل من نشان کویت ز جهان بجست عمری…
عطار زهی در کوی عشقت مسکن دل – عطار نیشابوری
زهی در کوی عشقت مسکن دل چه میخواهی ازین خون خوردن دل چکیده خون دل بر دامن جان گرفته جان پرخون دامن دل از آن…
عطار دلا دیدی که جانانم نیامد – عطار نیشابوری
دلا دیدی که جانانم نیامد به درد آمد به درمانم نیامد به دندان میگزم لب را که هرگز لب لعلش به دندانم نیامد ندیدیم هیچ…
عطار گر بوی یک شکن ز سر زلف دلبرم – عطار نیشابوری
گر بوی یک شکن ز سر زلف دلبرم کفار بشنوند نگروند کافرم وز زلف او اگر سر مویی به من رسد در دل نهم چو…
عطار گر چنین سنگدل بمانی تو – عطار نیشابوری
گر چنین سنگدل بمانی تو وه که بس خونها برانی تو چه بلایی بر اهل روی زمین از بلاهای آسمانی تو از تو صد فتنه…
عطار گر نبودی در جهان امکان گفت – عطار نیشابوری
گر نبودی در جهان امکان گفت کی توانستی گل معنی شکفت جان ما را تا به حق شد چشم باز بس که گفت و بس…
عطار گفتم اندر محنت و خواری مرا – عطار نیشابوری
گفتم اندر محنت و خواری مرا چون ببینی نیز نگذاری مرا بعد از آن معلوم من شد کان حدیث دست ندهد جز به دشواری مرا…
عطار ما در غمت به شادی جان باز ننگریم – عطار نیشابوری
ما در غمت به شادی جان باز ننگریم در عشق تو به هر دو جهان باز ننگریم خوش خوش چو شمع ز آتش عشق تو…
عطار مرا قلاش میخوانند، هستم – عطار نیشابوری
مرا قلاش میخوانند، هستم من از دردی کشان نیم مستم نمیگویم ز مستی توبه کردم هر آن توبه کزان کردم، شکستم ملامت آن زمان بر…
عطار میل درکش روی آن دلبر ببین – عطار نیشابوری
میل درکش روی آن دلبر ببین عقل گم کن نور آن جوهر ببین روح را در سر او حیران نگر عقل را در کار او…
عطار نه ز وصل تو نشان مییابم – عطار نیشابوری
نه ز وصل تو نشان مییابم نه ز هجر تو امان مییابم دشنهٔ هجر توام کشت از آنک تشنهٔ وصل تو جان مییابم از میان…
عطار هر دیده که بر تو یک نظر داشت – عطار نیشابوری
هر دیده که بر تو یک نظر داشت از عمر تمام بهره برداشت سرمایهٔ عمر دیدن توست وان دید تو را که یک نظر داشت…
عطار هر زمان بی خود هوایی میکنم – عطار نیشابوری
هر زمان بی خود هوایی میکنم قصد کوی دلربایی میکنم گه به مستی های هویی میزنم گه به گریه های هایی میکنم غرقه زانم در…
عطار هر که درین دیرخانه مرد یگانه است – عطار نیشابوری
هر که درین دیرخانه مرد یگانه است تا به دم صور مست درد مغانه است ور به دم صور باهش آید ازین می نیست مبارز…
عطار هرچه در هر دو جهان جانان نمود – عطار نیشابوری
هرچه در هر دو جهان جانان نمود تو یقین میدان که آن از جان نمود هست جانت را دری اما دو روی دوست از دو…
عطار یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد – عطار نیشابوری
یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد طای طریقت بتافت عقل نگونسار شد مرغ دلم همچو باد گرد دو عالم بگشت هرچه نه از…
عطار عشق را اندر دو عالم هیچ پذرفتار نیست – عطار نیشابوری
عشق را اندر دو عالم هیچ پذرفتار نیست چون گذشتی از دو عالم هیچکس را بار نیست هر دو عالم چیست رو نعلین بیرون کن…
عطار عمر رفت و تو منی داری هنوز – عطار نیشابوری
عمر رفت و تو منی داری هنوز راه بر ناایمنی داری هنوز زخم کاید بر منی آید همه تا تو میرنجی منی داری هنوز صد…
عطار سرمست درآمد از سر کوی – عطار نیشابوری
سرمست درآمد از سر کوی ناشسته رخ و گره زده موی وز بی خوابی دو چشم مستش چون مخموران گره بر ابروی ترک فلکش به…
عطار شمع رویت ختم زیبایی بس است – عطار نیشابوری
شمع رویت ختم زیبایی بس است عالمی پروانه سودایی بس است چشم بر روی تو دارم از جهان گر سوی من چشم بگشایی بس است…
عطار دریاب که رخت برنهادم – عطار نیشابوری
دریاب که رخت برنهادم روی از عالم بدر نهادم هم غصه به زیر پای بردم هم پای به آن زبر نهادم نایافته وصل جان بدادم…
عطار عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت – عطار نیشابوری
عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت مرغ جان را نیز چون پروانه بال و پر بسوخت عشقش آتش بود کردم مجمرش از…
عطار قدم درنه اگر مردی درین کار – عطار نیشابوری
قدم درنه اگر مردی درین کار حجاب تو تویی از پیش بردار اگر خواهی که مرد کار گردی مکن بی حکم مردی عزم این کار…
عطار در راه عشق هر دل کو خصم خویشتن شد – عطار نیشابوری
در راه عشق هر دل کو خصم خویشتن شد فارغ ز نیک و بد گشت ایمن ز ما و من شد نی نی که نیست…
عطار شیر در کار عشق مسکین است – عطار نیشابوری
شیر در کار عشق مسکین است عشق را بین که با چه تمکین است نکشد کس کمان عشق به زور عشق شاه همه سلاطین است…
عطار در راه تو هر که راهبر شد – عطار نیشابوری
در راه تو هر که راهبر شد هر لحظه به طبع خاک تر شد هر خاک که ذرهٔ قدم گشت در عالم عشق تاج سر…
عطار ای جان جان جانم تو جان جان جانی – عطار نیشابوری
ای جان جان جانم تو جان جان جانی بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی پی میبرد به چیزی جانم ولی نه…
عطار از می عشق تو مست افتادهام – عطار نیشابوری
از می عشق تو مست افتادهام بر درت چون خاک پست افتادهام مستیم را نیست هشیاری پدید کز نخستین روز مست افتادهام در خرابات خراب…
عطار ای جگرگوشهٔ جگرخواران – عطار نیشابوری
ای جگرگوشهٔ جگرخواران غم تو مرهم دل افکاران درد دردت علاج مخموران درد عشقت شفای بیماران در بیابان آرزومندیت سر فدا کرده صاحب اسراران غلغلی…
عطار ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش – عطار نیشابوری
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش بر در دل روز و شب منتظر یار باش دلبر تو دایما بر در دل حاضر است…
عطار ای دو عالم پرتوی از روی تو – عطار نیشابوری
ای دو عالم پرتوی از روی تو جنت الفردوس خاک کوی تو صد جهان پر عاشق سرگشته را هیچ وجهی نیست الا روی تو صد…
عطار ای روی همچو ماهت یک پرده بر گرفته – عطار نیشابوری
ای روی همچو ماهت یک پرده بر گرفته جان های بی قراران فریاد در گرفته در پیش نور رویت پیران شست ساله با صد هزار…
عطار آنکه سر دارد کلاهت نرسدش – عطار نیشابوری
آنکه سر دارد کلاهت نرسدش وانکه پر آب است جاهت نرسدش هر که پست بارگاه فقر نیست در بلندی دستگاهت نرسدش هر که در خود…
عطار ای زلف تو دام و دانه خالت – عطار نیشابوری
ای زلف تو دام و دانه خالت هر صید که میکنی حلالت خورشید دراوفتاده پیوست در حلقهٔ دام شب مثالت همچون نقطی سیه پدیدار بر…
عطار آه گر من زعشق آه کنم – عطار نیشابوری
آه گر من زعشق آه کنم همه روی جهان سیاه کنم آه من در جهان نمیگنجد در جهان پس چگونه آه کنم هر دو عالم…
عطار ای کوی توام مقصد و ای روی تو مقصود – عطار نیشابوری
ای کوی توام مقصد و ای روی تو مقصود وی آتش عشق تو دلم سوخته چون عود چه باک اگرم عقل و دل و جان…
عطار ای گرفته حسن تو هر دو جهان – عطار نیشابوری
ای گرفته حسن تو هر دو جهان در جمالت خیره چشم عقل و جان جان تن جان است و جان جان تویی در جهان جانی…
عطار بار دگر پیر ما رخت به خمار برد – عطار نیشابوری
بار دگر پیر ما رخت به خمار برد خرقه بر آتش بسوخت دست به زنار برد دین به تزویر خویش کرد سیهرو چنانک بر سر…
عطار ای هر دهان ز یاد لبت پر عسل شده – عطار نیشابوری
ای هر دهان ز یاد لبت پر عسل شده در هر زبان خوشی لب تو مثل شده آوازهٔ وصال تو کوس ابد زده مشاطهٔ جمال…
عطار بار دگر پیر ما مفلس و قلاش شد – عطار نیشابوری
بار دگر پیر ما مفلس و قلاش شد در بن دیر مغان ره زن اوباش شد میکدهٔ فقر یافت خرقهٔ دعوی بسوخت در ره ایمان…
عطار پیر ما میرفت هنگام سحر – عطار نیشابوری
پیر ما میرفت هنگام سحر اوفتادش بر خراباتی گذر نالهٔ رندی به گوش او رسید کای همه سرگشتگان را راهبر نوحه از اندوه تو تا…
عطار تا دل لایعقلم دیوانه شد – عطار نیشابوری
تا دل لایعقلم دیوانه شد در جهان عشق تو افسانه شد آشنایی یافت با سودای تو وز همه کار جهان بیگانه شد پیش شمع روی…
عطار جانا دلم ببردی و جانم بسوختی – عطار نیشابوری
جانا دلم ببردی و جانم بسوختی گفتم بنالم از تو زبانم بسوختی اول به وصل خویش بسی وعده دادیم واخر چو شمع در غم آنم…
عطار تو را در ره خراباتی خراب است – عطار نیشابوری
تو را در ره خراباتی خراب است گر آنجا خانهای گیری صواب است بگیر آن خانه تا ظاهر ببینی که خلق عالم و عالم سراب…
عطار جانا مرا چه سوزی چون بال و پر ندارم – عطار نیشابوری
جانا مرا چه سوزی چون بال و پر ندارم خون دلم چه ریزی چون دل دگر ندارم در زاری و نزاری چون زیر چنگ زارم…
عطار چه سازی سرای و چه گویی سرود – عطار نیشابوری
چه سازی سرای و چه گویی سرود فروشو بدین خاک تیره فرود یقیندان که همچون تو بسیار کس فکندست در چرخ چرخ کبود چه برخیزد…