عطار هر زمان شوری دگر دارم ز تو – عطار نیشابوری

هر زمان شوری دگر دارم ز تو هر نفس دل خسته‌تر دارم ز تو بر بساط عشق تو هر دو جهان می ببازم تا خبر…

ادامه مطلب

عطار هر که دایم نیست ناپروای عشق – عطار نیشابوری

هر که دایم نیست ناپروای عشق او چه داند قیمت سودای عشق عشق را جانی بباید بیقرار در میان فتنه سر غوغای عشق جمله چون…

ادامه مطلب

عطار هزاران جان سزد در هر زمانی – عطار نیشابوری

هزاران جان سزد در هر زمانی نثار روی چون تو دلستانی توان کردن هزاران جان به یک دم فدای روی تو چه جای جانی نثار…

ادامه مطلب

عطار یک غمت را هزار جان گفتم – عطار نیشابوری

یک غمت را هزار جان گفتم شادی عمر جاودان گفتم عاشق ذره‌ای غمت دیدم هر دلی را که شادمان گفتم بر درت آفتاب را همه…

ادامه مطلب

عطار عشق را گر سری پدیدستی – عطار نیشابوری

عشق را گر سری پدیدستی این در بسته را کلیدستی نرسد هیچکس به درگه عشق کاشکی هیچ کس رسیدستی یا اگر کس به پیشگه نرسد…

ادامه مطلب

عطار فریاد کز غم تو فریادرس ندارم – عطار نیشابوری

فریاد کز غم تو فریادرس ندارم با که نفس برآرم چون همنفس ندارم گفتم که در غم تو یاری کنندم آخر چون یاریم کند کس…

ادامه مطلب

عطار شرح لب لعلت به زبان می‌نتوان داد – عطار نیشابوری

شرح لب لعلت به زبان می‌نتوان داد وز میم دهان تو نشان می‌نتوان داد میم است دهان تو و مویی است میانت کی را خبر…

ادامه مطلب

عطار در عشق روی او ز حدوث و قدم مپرس – عطار نیشابوری

در عشق روی او ز حدوث و قدم مپرس گر مرد عاشقی ز وجود و عدم مپرس مردانه بگذر از ازل و از ابد تمام…

ادامه مطلب

عطار عشق تو به جان دریغم آید – عطار نیشابوری

عشق تو به جان دریغم آید نامت به زبان دریغم آید وصف سر زلف پر طلسمت از شرح و بیان دریغم آید از زلف تو…

ادامه مطلب

عطار عشق جمال جانان دریای آتشین است – عطار نیشابوری

عشق جمال جانان دریای آتشین است گر عاشقی بسوزی زیرا که راه این است جایی که شمع رخشان ناگاه بر فروزند پروانه چون نسوزد کش…

ادامه مطلب

عطار دل کمال از لعل میگون تو یافت – عطار نیشابوری

دل کمال از لعل میگون تو یافت جان حیات از نطق موزون تو یافت گر ز چشمت خسته‌ای آمد به تیر زنده شد چون در…

ادامه مطلب

عطار سرو چون قد خرامان تو نیست – عطار نیشابوری

سرو چون قد خرامان تو نیست لعل چون پستهٔ خندان تو نیست نیست یک کس که به لب آمده جان زآرزوی لب و دندان تو…

ادامه مطلب

عطار در عشق به سر نخواهم آمد – عطار نیشابوری

در عشق به سر نخواهم آمد با دامن تر نخواهم آمد بی خویش شدم چنان که هرگز با خویش دگر نخواهم آمد از حلقهٔ عاشقان…

ادامه مطلب

عطار شمع رویت را دلم پروانه‌ای است – عطار نیشابوری

شمع رویت را دلم پروانه‌ای است لیک عقل از عشق چون بیگانه‌ای است پر زنان در پیش شمع روی تو جان ناپروای من پروانه‌ای است…

ادامه مطلب

عطار از تو کارم همچو زر بایست نیست – عطار نیشابوری

از تو کارم همچو زر بایست نیست وز وصال تو خبر بایست نیست تا کی آخر از فراقت کار من با وصالت به بتر بایست…

ادامه مطلب

عطار ای خم چرخ از خم ابروی تو – عطار نیشابوری

ای خم چرخ از خم ابروی تو آفتاب و ماه عکس روی تو تا به کوی عقل و جان کردی گذر معتکف شد عقل و…

ادامه مطلب

عطار از عشق تو من به دیر بنشستم – عطار نیشابوری

از عشق تو من به دیر بنشستم زنار مغانهٔ بر میان بستم چون حلقهٔ زلف توست زناری زنار چرا همیشه نپرستم گر دین و دلم…

ادامه مطلب

عطار از می عشق تو چنان مستم – عطار نیشابوری

از می عشق تو چنان مستم که ندانم که نیست یا هستم آتش عشق چون درآمد تنگ من ز خود رستم و درو جستم لاجرم…

ادامه مطلب

عطار اگر دردت دوای جان نگردد – عطار نیشابوری

اگر دردت دوای جان نگردد غم دشوار تو آسان نگردد که دردم را تواند ساخت درمان اگر هم درد تو درمان نگردد دمی درمان یک…

ادامه مطلب

عطار ای ز سودای تو دل شیدا شده – عطار نیشابوری

ای ز سودای تو دل شیدا شده زآتش عشق تو آب ما شده عاشقان در جست و جویت صد هزار تو چو دری در بن…

ادامه مطلب

عطار ای شیوهٔ تو کرشمه و ناز – عطار نیشابوری

ای شیوهٔ تو کرشمه و ناز تا چند کنی کرشمه آغاز بستی در دیده از جهانم بر روی تو دیده کی کنم باز ای جان…

ادامه مطلب

عطار ای روی تو شمع بت‌پرستان – عطار نیشابوری

ای روی تو شمع بت‌پرستان یاقوت تو قوت تنگدستان زلف تو و صد هزار حلقه چشم تو و صد هزار دستان خورشید نهاده چشم بر…

ادامه مطلب

عطار ای عجب دردی است دل را بس عجب – عطار نیشابوری

ای عجب دردی است دل را بس عجب مانده در اندیشهٔ آن روز و شب اوفتاده در رهی بی پای و سر همچو مرغی نیم…

ادامه مطلب

عطار ای برده به زلف کفر و دینم – عطار نیشابوری

ای برده به زلف کفر و دینم وز غمزه نشسته در کمینم سرگشته و سوکوار از آنم شوریده و خسته دل ازینم تا دایره وار…

ادامه مطلب

عطار ای یاد تو کار کاردانان – عطار نیشابوری

ای یاد تو کار کاردانان تسبیح زبان بی‌زبانان بر خود گیرند خرده هر دم در عشق تو جان خرده‌دانان عشاق ز بوی جام وصلت تا…

ادامه مطلب

عطار بی لبت از آب حیوان می‌بسم – عطار نیشابوری

بی لبت از آب حیوان می‌بسم بی رخت از ماه تابان می‌بسم کار روی حسن تو گردان بس است ز آفتاب چرخ گردان می‌بسم سر…

ادامه مطلب

عطار این چه سوداست کز تو در سر ماست – عطار نیشابوری

این چه سوداست کز تو در سر ماست وین چه غوغاست کز تو در بر ماست از تو در ما فتاده شور و شری این…

ادامه مطلب

عطار بیشتر عمر چنان بوده‌ام – عطار نیشابوری

بیشتر عمر چنان بوده‌ام کز نظر خویش نهان بوده‌ام گه به مناجات به سر گشته‌ام گه به خرابات دوان بوده‌ام گاه ز جان سود بسی…

ادامه مطلب

عطار تا به عشق تو قدم برداشتیم – عطار نیشابوری

تا به عشق تو قدم برداشتیم عقل را سر چون قلم برداشتیم چون دم ما سخت گیرا شد به عشق پردهٔ هستی به دم برداشتیم…

ادامه مطلب

عطار برقع از ماه برانداز امشب – عطار نیشابوری

برقع از ماه برانداز امشب ابرش حسن برون تاز امشب دیده بر راه نهادم همه روز تا درآیی تو به اعزاز امشب من و تو…

ادامه مطلب

عطار تا روی تو قبلهٔ نظر کردم – عطار نیشابوری

تا روی تو قبلهٔ نظر کردم از کوی تو کعبهٔ دگر کردم تا روی به کعبهٔ تو آوردم صد گونه سجود معتبر کردم سرگشته شدم…

ادامه مطلب

عطار تو می‌دانی که در کار تو چون مضطر فرو ماندم – عطار نیشابوری

تو می‌دانی که در کار تو چون مضطر فرو ماندم به خاک و خون فرو رفتم ز خواب و خور فرو ماندم ز حیرانی عشق…

ادامه مطلب

عطار جانا منم ز مستی سر در جهان نهاده – عطار نیشابوری

جانا منم ز مستی سر در جهان نهاده چون شمع آتش تو بر فرق جان نهاده تو همچو آفتابی تابنده از همه سو من همچو…

ادامه مطلب

عطار تا ما سر ننگ و نام داریم – عطار نیشابوری

تا ما سر ننگ و نام داریم بر دل غم تو حرام داریم تو فارغ و ما در اشتیاقت بیچارگیی تمام داریم ز اندیشهٔ آنکه…

ادامه مطلب

عطار تشنه را از سراب چگشاید – عطار نیشابوری

تشنه را از سراب چگشاید سایه را ز آفتاب چگشاید آب حیوان چو هست در ظلمات از نسیم گلاب چگشاید نیست این کار جنبش و…

ادامه مطلب

عطار دوش آمد و ز مسجدم اندر کران کشید – عطار نیشابوری

دوش آمد و ز مسجدم اندر کران کشید مویم گرفت و در صف دردی کشان کشید مستم بکرد و گرد جهانم به تک بتاخت تا…

ادامه مطلب

عطار چو لبت به پسته اندر صفت گهر نبینی – عطار نیشابوری

چو لبت به پسته اندر صفت گهر نبینی چو رخت به پرده اندر تتق قمر نبینی ز فراق چون منی را چه کشی به درد…

ادامه مطلب

عطار دوش وقت صبح چون دل داده‌ای – عطار نیشابوری

دوش وقت صبح چون دل داده‌ای پیشم آمد مست ترسازاده‌ای بی دل و دینی سر از خط برده‌ای بی سر و پایی ز دست افتاده‌ای…

ادامه مطلب

عطار رخت را ماه نایب می‌نماید – عطار نیشابوری

رخت را ماه نایب می‌نماید خطت را مشک کاتب می‌نماید رخت سلطان حسن یک سوار است که دو ابروش حاجب می‌نماید رخت را صبح صادق…

ادامه مطلب

عطار حسن تو رونق جهان بشکست – عطار نیشابوری

حسن تو رونق جهان بشکست عشق روی تو پشت جان بشکست هر سپاهی که عقل می‌آراست غمزهٔ تو به یک زمان بشکست ناوک‌انداز آسمان چو…

ادامه مطلب

عطار زلف را تاب داد چندانی – عطار نیشابوری

زلف را تاب داد چندانی که نه عقلی گذاشت نه جانی نیست در چار حد جمع جهان بی سر زلف او پریشانی کس چو زلف…

ادامه مطلب

عطار ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی – عطار نیشابوری

ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی که ندیدم از تو بوی و گذشت زندگانی دل من نشان کویت ز جهان بجست عمری…

ادامه مطلب

عطار زهی در کوی عشقت مسکن دل – عطار نیشابوری

زهی در کوی عشقت مسکن دل چه می‌خواهی ازین خون خوردن دل چکیده خون دل بر دامن جان گرفته جان پرخون دامن دل از آن…

ادامه مطلب

عطار دلا دیدی که جانانم نیامد – عطار نیشابوری

دلا دیدی که جانانم نیامد به درد آمد به درمانم نیامد به دندان می‌گزم لب را که هرگز لب لعلش به دندانم نیامد ندیدیم هیچ…

ادامه مطلب

عطار گر بوی یک شکن ز سر زلف دلبرم – عطار نیشابوری

گر بوی یک شکن ز سر زلف دلبرم کفار بشنوند نگروند کافرم وز زلف او اگر سر مویی به من رسد در دل نهم چو…

ادامه مطلب

عطار گر چنین سنگدل بمانی تو – عطار نیشابوری

گر چنین سنگدل بمانی تو وه که بس خون‌ها برانی تو چه بلایی بر اهل روی زمین از بلاهای آسمانی تو از تو صد فتنه…

ادامه مطلب

عطار گر نبودی در جهان امکان گفت – عطار نیشابوری

گر نبودی در جهان امکان گفت کی توانستی گل معنی شکفت جان ما را تا به حق شد چشم باز بس که گفت و بس…

ادامه مطلب

عطار گفتم اندر محنت و خواری مرا – عطار نیشابوری

گفتم اندر محنت و خواری مرا چون ببینی نیز نگذاری مرا بعد از آن معلوم من شد کان حدیث دست ندهد جز به دشواری مرا…

ادامه مطلب

عطار ما در غمت به شادی جان باز ننگریم – عطار نیشابوری

ما در غمت به شادی جان باز ننگریم در عشق تو به هر دو جهان باز ننگریم خوش خوش چو شمع ز آتش عشق تو…

ادامه مطلب

عطار مرا قلاش می‌خوانند، هستم – عطار نیشابوری

مرا قلاش می‌خوانند، هستم من از دردی کشان نیم مستم نمی‌گویم ز مستی توبه کردم هر آن توبه کزان کردم، شکستم ملامت آن زمان بر…

ادامه مطلب