غزلیات عطار نیشابوری
عطار دل ز جان برگیر تا راهت دهند – عطار نیشابوری
دل ز جان برگیر تا راهت دهند ملک دو عالم به یک آهت دهند چون تو برگیری دل از جان مردوار آنچه میجویی هم آنگاهت…
عطار سر مستی ما مردم هشیار ندانند – عطار نیشابوری
سر مستی ما مردم هشیار ندانند انکار کنان شیوهٔ این کار ندانند در صومعه سجاده نشینان مجازی سوز دل آلودهٔ خمار ندانند آنان که بماندند…
عطار در سرم از عشقت این سودا خوش است – عطار نیشابوری
در سرم از عشقت این سودا خوش است در دلم از شوقت این غوغا خوش است من درون پرده جان میپرورم گر برون جان می…
عطار در دلم تا برق عشق او بجست – عطار نیشابوری
در دلم تا برق عشق او بجست رونق بازار زهد من شکست چون مرا میدید دل برخاسته دل ز من بربود و درجانم نشست خنجر…
عطار از پس پردهٔ دل دوش بدیدم رخ یار – عطار نیشابوری
از پس پردهٔ دل دوش بدیدم رخ یار شدم از دست و برفت از دل من صبر و قرار کار من شد چو سر زلف…
عطار ای خرد را زندگی جان ز تو – عطار نیشابوری
ای خرد را زندگی جان ز تو بندگی از عقل و جان فرمان ز تو هر زمان قسم دل پر درد من صد هزاران درد…
عطار آفتاب عاشقان روی تو بس – عطار نیشابوری
آفتاب عاشقان روی تو بس قبلهٔ سرگشتگان کوی تو بس ترکتاز هر دو عالم را به حکم یک گره از زلف هندوی تو بس آب…
عطار اسرار تو در زبان نمیگنجد – عطار نیشابوری
اسرار تو در زبان نمیگنجد واوصاف تو در بیان نمیگنجد اسرار صفات جوهر عشقت میدانم و در زبان نمیگنجد خاموشی به که وصف عشق تو…
عطار اگر تو عاشقی معشوق دور است – عطار نیشابوری
اگر تو عاشقی معشوق دور است وگر تو زاهدی مطلوب حور است ره عاشق خراب اندر خراب است ره زاهد غرور اندر غرور است دل…
عطار آن را که ز وصل او خبر بود – عطار نیشابوری
آن را که ز وصل او خبر بود هر روز قیامتی دگر بود چه جای قیامت است کاینجا این شور از آن عظیمتر بود زیرا…
عطار آنکه چندین نقش ازو برخاسته است – عطار نیشابوری
آنکه چندین نقش ازو برخاسته است یارب او در پرده چون آراسته است چون ز پرده دم به دم می تافته است هر دو عالم…
عطار ای آفتاب رویت از غایت نکویی – عطار نیشابوری
ای آفتاب رویت از غایت نکویی افزون ز هرچه دانی برتر ز هرچه گویی گر نیکویی رویت یک ذره رخ نماید دو کون مست گردد…
عطار ای صدف لعل تو حقهٔ در یتیم – عطار نیشابوری
ای صدف لعل تو حقهٔ در یتیم عارض تو بی قلم خط زده بر لوح سیم روح دهن مانده باز در سر زلفت مدام عقل…
عطار ای برده به آبروی آبم – عطار نیشابوری
ای برده به آبروی آبم وز نرگس نیم خواب خوابم تا روی چو ماه تو بدیدم افتاده چو ماهیی ز آبم چون شد خط سبز…
عطار ای مرا زندگی جان از تو – عطار نیشابوری
ای مرا زندگی جان از تو زنده بینم همه جهان از تو به زمین می فرو شود خورشید هر شب از شرم، پر فغان از…
عطار بوی زلف یار آمد یارم اینک میرسد – عطار نیشابوری
بوی زلف یار آمد یارم اینک میرسد جان همی آساید و دلدارم اینک میرسد اولین شب صبحدم با یارم اینک میدمد وآخرین اندیشه و تیمارم…
عطار پیر ما بار دگر روی به خمار نهاد – عطار نیشابوری
پیر ما بار دگر روی به خمار نهاد خط به دین برزد و سر بر خط کفار نهاد خرقه آتش زد و در حلقهٔ دین…
عطار بیار آن جام می تا جان فشانیم – عطار نیشابوری
بیار آن جام می تا جان فشانیم نثاری بر سر جانان نشانیم بیا جانا که وقت آن درآمد که جان بر جام جانافشان فشانیم چو…
عطار تا بر رخ تو نظر فکندم – عطار نیشابوری
تا بر رخ تو نظر فکندم بنیاد وجود برفکندم مرغی بودم به دست سلطان از دست تو بال و پر فکندم هرچیز که داشتم تر…
عطار تا دل ز کمال تو نشان یافت – عطار نیشابوری
تا دل ز کمال تو نشان یافت جان عشق تو در میان جان یافت پروانهٔ شمع عشق شد جان چون سوخته شد ز تو نشان…
عطار تا عشق تو را به جان ربودم – عطار نیشابوری
تا عشق تو را به جان ربودم بی درد تو یک نفس نبودم از روز ازل هنوز مستم وز شوق الست در سجودم گفتی که…
عطار جهانی جان چو پروانه از آن است – عطار نیشابوری
جهانی جان چو پروانه از آن است که آن ترسا بچه شمع جهان است به ترسایی درافتادم که پیوست مرا زنار زلفش بر میان است…
عطار تا عشق تودر میان جان است – عطار نیشابوری
تا عشق تودر میان جان است جان بر همه چیز کامران است یارب چه کسی که در دو عالم کس قیمت عشق تو ندانست عشقت…
عطار ترسا بچهٔ لولی همچون بت روحانی – عطار نیشابوری
ترسا بچهٔ لولی همچون بت روحانی سرمست برون آمد از دیر به نادانی زنار و بت اندر بر ناقوس ومی اندر کف در داد صلای…
عطار دلی کز عشق تو جان برفشاند – عطار نیشابوری
دلی کز عشق تو جان برفشاند ز کفر زلف ایمان برفشاند دلی باید که گر صد جان دهندش صد و یک جان به جانان برفشاند…
عطار دوش درون صومعه، دیر مغانه یافتم – عطار نیشابوری
دوش درون صومعه، دیر مغانه یافتم راهنمای دیر را، پیر یگانه یافتم چون بر پیر در شدم، پیر ز خویش رفته بود کز می عشق…
عطار ذوق وصلت به هیچ جان نرسد – عطار نیشابوری
ذوق وصلت به هیچ جان نرسد شرح رویت به هر زبان نرسد سر زلفت به دست چون آرم دست موری به آسمان نرسد با سر…
عطار دوش ناگه آمد و در جان نشست – عطار نیشابوری
دوش ناگه آمد و در جان نشست خانه ویران کرد و در پیشان نشست عالمی بر منظر معمور بود او چرا در خانهٔ ویران نشست…
عطار رخ ز زیر نقاب بنماید – عطار نیشابوری
رخ ز زیر نقاب بنماید همه عالم خراب بنماید گوشمالی که هیچکس ننمود به مه و آفتاب بنماید اختران را که ره دو اسبه روند…
عطار حدیث عشق در دفتر نگنجد – عطار نیشابوری
حدیث عشق در دفتر نگنجد حساب عشق در محشر نگنجد عجب میآیدم کین آتش عشق چه سودایی است کاندر سرنگنجد برو مجمر بسوز ار عود…
عطار زلف را چون به قصد تاب دهد – عطار نیشابوری
زلف را چون به قصد تاب دهد کفر را سر به مهر آب دهد باز چون درکشد نقاب از روی همه کفار را جواب دهد…
عطار در چه طلسم است که ما ماندهایم – عطار نیشابوری
در چه طلسم است که ما ماندهایم با تو به هم وز تو جدا ماندهایم نی که تویی جمله و ما هیچ نه مانده تویی…
عطار زهره ندارم که سلامت کنم – عطار نیشابوری
زهره ندارم که سلامت کنم چون طمع وصل مدامت کنم گرچه جوابم ندهی این بسم چون شنوی تو که سلامت کنم چون نتوانم که به…
عطار دلبرم در حسن طاق افتاده است – عطار نیشابوری
دلبرم در حسن طاق افتاده است قسم من زو اشتیاق افتاده است بر سر پایم چو کرسی ز انتظار کو چو عرش سیم ساق افتاده…
عطار دلی کز عشق جانان جان ندارد – عطار نیشابوری
دلی کز عشق جانان جان ندارد توان گفتن که او ایمان ندارد درین میدان که یارد گشت یکدم که کس مردی یک جولان ندارد شگرفی…
عطار گر جمله تویی همه جهان چیست – عطار نیشابوری
گر جمله تویی همه جهان چیست ور هیچ نیم من این فغان چیست هم جمله تویی و هم همه تو و آن چیست که غیر…
عطار گر مرد رهی ز رهروان باش – عطار نیشابوری
گر مرد رهی ز رهروان باش در پردهٔ سر خون نهان باش بنگر که چگونه ره سپردند گر مرد رهی تو آن چنان باش خواهی…
عطار گشت جهان همچو نگار ای غلام – عطار نیشابوری
گشت جهان همچو نگار ای غلام بادهٔ گلرنگ بیار ای غلام با گل و با بلبل و با مل بهم وصلطلب فصل بهار ای غلام…
عطار ما چو بیماییم از ما ایمنیم – عطار نیشابوری
ما چو بیماییم از ما ایمنیم از تولا و تبرا ایمنیم از تفاخر همچو گردون فارغیم وز تغیر همچو دریا ایمنیم چون گذر کردیم از…
عطار مرا با عشق تو جان درنگنجد – عطار نیشابوری
مرا با عشق تو جان درنگنجد چه از جان به بود آن درنگنجد نه کفرم ماند در عشقت نه ایمان که اینجا کفر و ایمان…
عطار میروم بر خاک دل پر خون ز تو – عطار نیشابوری
میروم بر خاک دل پر خون ز تو زاد راهم درد روزافزون ز تو در دو عالم نیست کاری با کسم کز همه کس فارغم…
عطار نه به کویم گذرت میافتد – عطار نیشابوری
نه به کویم گذرت میافتد نه به رویم نظرت میافتد آفتابی که جهان روشن ازوست ذرهٔ خاک درت میافتد در طلسمات عجب موی شکاف زلف…
عطار هر دمم مست به بازار کشی – عطار نیشابوری
هر دمم مست به بازار کشی راستی چست و به هنجار کشی می عشقم بچشانی و مرا مست گردانی و در کار کشی گاهم از…
عطار هر که در راه حقیقت از حقیقت بینشان شد – عطار نیشابوری
هر که در راه حقیقت از حقیقت بینشان شد مقتدای عالم آمد پیشوای انس و جان شد هر که مویی آگه است از خویشتن یا…
عطار هر گدایی مرد سلطان کی شود – عطار نیشابوری
هر گدایی مرد سلطان کی شود پشهای آخر سلیمان کی شود نی عجب آن است کین مرد گدا چون که سلطان نیست سلطان کی شود…
عطار هرگز دل پر خون را خرم نکنی دانم – عطار نیشابوری
هرگز دل پر خون را خرم نکنی دانم مجروح توام دانی مرهم نکنی دانم ای شادی غمگینان چون تو به غمم شادی یکدم دل پر…
عطار قد تو به آزادی بر سرو چمن خندد – عطار نیشابوری
قد تو به آزادی بر سرو چمن خندد خط تو به سرسبزی بر مشک ختن خندد تا یاد لبت نبود گلهای بهاری را حقا که…
عطار عشق تو قلاوز جهان است – عطار نیشابوری
عشق تو قلاوز جهان است سودای تو رهنمای جان است وصل تو خلاصهٔ وجود است درد تو دریچهٔ عیان است هاروت تو چاره ساز سحر…
عطار عشق چیست از خویش بیرون آمدن – عطار نیشابوری
عشق چیست از خویش بیرون آمدن غرقه در دریای پر خون آمدن گر بدین دریا فرو خواهی شدن نیست هرگز روی بیرون آمدن ور سر…
عطار در دلم بنشستهای بیرون میا – عطار نیشابوری
در دلم بنشستهای بیرون میا نی برون آی از دلم در خون میا چون ز دل بیرون نمیآیی دمی هر زمان در دیده دیگرگون میا…