غزلیات عطار نیشابوری
عطار نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن – عطار نیشابوری
نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن خرقهٔ پیروز را دام ریا ساختن دلق و عصا را بسوز کین نه نکو مذهبی است از…
عطار هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد – عطار نیشابوری
هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد تا بو که چو روز آید بر وی گذرت افتد کار دو جهان من جاوید نکو…
عطار هر که را ذرهای وجود بود – عطار نیشابوری
هر که را ذرهای وجود بود پیش هر ذره در سجود بود نه همه بت ز سیم و زر باشد که بت رهروان وجود بود…
عطار هرچه هست اوست و هرچه اوست توی – عطار نیشابوری
هرچه هست اوست و هرچه اوست توی او تویی و تو اوست نیست دوی در حقیقت چو اوست جمله تو هیچ تو مجازی دو بینی…
عطار وقت آن آمد که ما آن ماه را مهمان کنیم – عطار نیشابوری
وقت آن آمد که ما آن ماه را مهمان کنیم پیش او شکرانه جان خویش را قربان کنیم چون ز راه اندر رسد ما روی…
عطار سر برهنه کردهام به سودایی – عطار نیشابوری
سر برهنه کردهام به سودایی برخاسته دل نه عقل و نه رایی با چشم پر آب پای در آتش بر خاک نشسته باد پیمایی چون…
عطار صبح بر افراخت علم ای غلام – عطار نیشابوری
صبح بر افراخت علم ای غلام رنجه کن از لطف قدم ای غلام خیز که بشکفت گل و یاسمین تا بنشینیم به هم ای غلام…
عطار درج یاقوت درفشان کردی – عطار نیشابوری
درج یاقوت درفشان کردی دیو بودی و قصد جان کردی شکری خواستم از لعل لبت هر دو لب را شکرستان کردی گفتم این لحظه یافتم…
عطار دردا که درین بادیه بسیار دویدیم – عطار نیشابوری
دردا که درین بادیه بسیار دویدیم در خود برسیدیم و بجایی نرسیدیم بسیار درین بادیه شوریده برفتیم بسیار درین واقعه مردانه چخیدیم گه نعرهزنان معتکف…
عطار عشق را گوهر ز کانی دیگر است – عطار نیشابوری
عشق را گوهر ز کانی دیگر است مرغ عشق از آشیانی دیگر است هرکه با جان عشق بازد این خطاست عشق بازیدن ز جانی دیگر…
عطار در دل دارم جهانی بیتو من – عطار نیشابوری
در دل دارم جهانی بیتو من زانکه نشکیبم زمانی بیتو من عالمی جان آب شد در درد تو چون کنم با نیم جانی بیتو من…
عطار در عشق تو گم شدم به یکبار – عطار نیشابوری
در عشق تو گم شدم به یکبار سرگشته همی دوم فلکوار گر نقطهٔ دل به جای بودی سرگشته نبودمی چو پرگار دل رفت ز دست…
عطار طمع وصل تو مجالم نیست – عطار نیشابوری
طمع وصل تو مجالم نیست حصه زین قصه جز خیالم نیست در فراق تو تشنه میمیرم کز لبت قطرهای زلالم نیست تو چو شمعی و…
عطار دردی است درین دلم نهانی – عطار نیشابوری
دردی است درین دلم نهانی کان درد مرا دوا تو دانی تو مرهم درد بیدلانی دانم که مرا چنین نمانی من بندهٔ بی کس ضعیفم…
عطار دل چه خواهی کرد چون دلبر رسید – عطار نیشابوری
دل چه خواهی کرد چون دلبر رسید جان برافشان هین که جان پرور رسید شربت اسرار را فردا منه زانکه تا این درکشی دیگر رسید…
عطار ای جگر گوشهٔ جانم غم تو – عطار نیشابوری
ای جگر گوشهٔ جانم غم تو شادی هر دو جهانم غم تو به جهانی که نشان نیست ازو غم تو داد نشانم غم تو گر…
عطار آتشی در جملهٔ آفاق زن – عطار نیشابوری
آتشی در جملهٔ آفاق زن نوبت حسن علیالاطلاق زن ماه اگر در طاق گردون جفته زد نیست بر حق تو به استحقاق زن پردهٔ عشاق…
عطار از عشق در اندرون جانم – عطار نیشابوری
از عشق در اندرون جانم دردی است که مرهمی ندانم بی روی کسی که کس ندید است خونابه گرفت دیدگانم از بس که نشان از…
عطار اصحاب صدق چون قدم اندر صفا زنند – عطار نیشابوری
اصحاب صدق چون قدم اندر صفا زنند رو با خدا کنند و جهان را قفا زنند خط وجود را قلم قهر درکشند بر روی هر…
عطار ای راه تو را دراز نایی – عطار نیشابوری
ای راه تو را دراز نایی نه راه تو را سری نه پایی این راه دراز سالکان را کوته نکند مگر فنایی عاشق ز فنا…
عطار ای ز عشقت این دل دیوانه خوش – عطار نیشابوری
ای ز عشقت این دل دیوانه خوش جان و دردت هر دو در یک خانه خوش گر وصال است از تو قسمم گر فراق هست…
عطار الصلا ای دل اگر در عشق او اقرار داری – عطار نیشابوری
الصلا ای دل اگر در عشق او اقرار داری الحذر گر ذرهای در عشق او انکار داری کی توانی دید روی گل که همچون خار…
عطار ای ساقی از آن قدح که دانی – عطار نیشابوری
ای ساقی از آن قدح که دانی پیش آر سبک مکن گرانی یک قطره شراب در صبوحی باشد که به حلق ما چکانی زان پیش…
عطار ای عشق تو با وجود هم تنگ – عطار نیشابوری
ای عشق تو با وجود هم تنگ در راه تو کفر و دین به یک رنگ بی روی تو کعبهها خرابات بی نام تو نامها…
عطار بعدجوی از نفس سگ گر قرب جان میبایدت – عطار نیشابوری
بعدجوی از نفس سگ گر قرب جان میبایدت ترک کن این چاه و زندان گر جهان میبایدت باز عرشی گر سر جبریل داری پر برآر…
عطار ای نهان از دیده و در دل عیان – عطار نیشابوری
ای نهان از دیده و در دل عیان از جهان بیرون ولی در قعر جان هر کسی جان و جهان میخواندت خود تویی از هر…
عطار به دریایی در افتادم که پایانش نمیبینم – عطار نیشابوری
به دریایی در افتادم که پایانش نمیبینم به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمیبینم در این دریا یکی در است و ما مشتاق در او…
عطار ای مرقع پوش در خمار شو – عطار نیشابوری
ای مرقع پوش در خمار شو با مغان مردانه اندر کار شو چند ازین ناموس و تزویر و نفاق توبه کن زین هر سه و…
عطار پشت بر روی جهان خواهیم کرد – عطار نیشابوری
پشت بر روی جهان خواهیم کرد قبله روی دلستان خواهیم کرد سود ما سودایی عشقت بس است گرچه دین و دل زیان خواهیم کرد خاصه…
عطار تا تو ز هستی خود زیر و زبر نگردی – عطار نیشابوری
تا تو ز هستی خود زیر و زبر نگردی در نیستی مطلق مرغی بپر نگردی زین ابر تر چو باران بیرون شو و سفر کن…
عطار ترسا بچهای ناگه قصد دل و جانم کرد – عطار نیشابوری
ترسا بچهای ناگه قصد دل و جانم کرد سودای سر زلفش رسوای جهانم کرد زو هر که نشان دارد دل بر سر جان دارد ترسا…
عطار تا خطت آمد به شبرنگی پدید – عطار نیشابوری
تا خطت آمد به شبرنگی پدید فتنه شد از چند فرسنگی پدید چون ز تنگت نیست رایج یک شکر جان کجا آید ز دلتنگی پدید…
عطار جان به لب آوردم ای جان درنگر – عطار نیشابوری
جان به لب آوردم ای جان درنگر میشوم با خاک یکسان درنگر چند خواهم بود نی دنیا نه دین عاجز و فرتوت و حیران درنگر…
عطار چارهٔ کار من آن زمان که توانی – عطار نیشابوری
چارهٔ کار من آن زمان که توانی گر بکنی راضیم چنان که توانی داد طلب کردم از تو داد ندادی گر ندهی داد میستان که…
عطار چو از جیبش مه تابان برآید – عطار نیشابوری
چو از جیبش مه تابان برآید خروش از گنبد گردان برآید بسی گل دیدهام اما ز رویش به وقت شرم صد چندان برآید اگر اندیشهٔ…
عطار دم مزن گر همدمی میبایدت – عطار نیشابوری
دم مزن گر همدمی میبایدت خسته شو گر مرهمی میبایدت تا در اثباتی تو بس نامحرمی محو شو گر محرمی میبایدت همچو غواصان دم اندر…
عطار ترسا بچهای کشید در کارم – عطار نیشابوری
ترسا بچهای کشید در کارم بربست به زلف خویش زنارم پس حلقهٔ زلف کرد در گوشم یعنی که به بندگی ده اقرارم در بندگیش نه…
عطار چون به اصل اصل در پیوسته بیتو جان توست – عطار نیشابوری
چون به اصل اصل در پیوسته بیتو جان توست پس تویی بیتو که از تو آن تویی پنهان توست این تویی جزوی به نفس و…
عطار چون سیمبران روی به گلزار نهادند – عطار نیشابوری
چون سیمبران روی به گلزار نهادند گل را ز رخ چون گل خود خار نهادند تا با رخ چون گل بگذشتند به گلزار نار از…
عطار رفت وجودم به عدم چون کنم – عطار نیشابوری
رفت وجودم به عدم چون کنم هیچ شدم هیچ نیم چون کنم تو همه من هیچ به هم هر دو را چون به هم اندازم…
عطار خاک کوی توام تو میدانی – عطار نیشابوری
خاک کوی توام تو میدانی خاک در روی من چه افشانی سر نگردانم از ره تو دمی گر به خون صد رهم بگردانی با چو…
عطار رهی کان ره نهان اندر نهان است – عطار نیشابوری
رهی کان ره نهان اندر نهان است چو پیدا شد عیان اندر عیان است چه میگویم چه پیدا و چه پنهان که این بالای پیدا…
عطار زان پیش که بودها نبودست – عطار نیشابوری
زان پیش که بودها نبودست بود تو ز ما جدا نبودست چون بود تو بود بود ما بود کی بود که بود ما نبودست گر…
عطار خورد بر شب صبحدم شام ای غلام – عطار نیشابوری
خورد بر شب صبحدم شام ای غلام زنده گردان جانم از جام ای غلام جام در ده و این دل پر درد را وارهان از…
عطار کم شدن در کم شدن دین من است – عطار نیشابوری
کم شدن در کم شدن دین من است نیستی در هستی آیین من است حال من خود در نمیآید به نطق شرح حالم اشک خونین…
عطار دل و جانم ببرد جان و دلم – عطار نیشابوری
دل و جانم ببرد جان و دلم بی دل و جان بماند آب و گلم متحیر شدم نمیدانم کین چه درد است در نهاد دلم…
عطار دلم دردی که دارد با که گوید – عطار نیشابوری
دلم دردی که دارد با که گوید گنه خود کرد تاوان از که جوید دریغا نیست همدردی موافق که بر بخت بدم خوش خوش بموید…
عطار گر سیر نشد تو را دل از ما – عطار نیشابوری
گر سیر نشد تو را دل از ما یک لحظه مباش غافل از ما در آتش دل بسر همی گرد مانندهٔ مرغ بسمل از ما…
عطار گر یار چنین سرکش و عیار نبودی – عطار نیشابوری
گر یار چنین سرکش و عیار نبودی حال من بیچاره چنین زار نبودی گر عشق بتان خنجر هجران نکشیدی در روی زمین خوشتر ازین کار…
عطار لب تو مردمی دیده دارد – عطار نیشابوری
لب تو مردمی دیده دارد ولی زلف تو سر گردیده دارد که داند تا سر زلف تو در چین چه زنگی بچه ناگردیده دارد چو…