غزلیات عطار نیشابوری
عطار قومی که در فنا به دل یکدگر زیند – عطار نیشابوری
قومی که در فنا به دل یکدگر زیند روزی هزار بار بمیرند و بر زیند هر لحظهشان ز هجر به دردی دگر کشند تا هر…
عطار کجایی ساقیا می ده مدامم – عطار نیشابوری
کجایی ساقیا می ده مدامم که من از جان غلامت را غلامم میم در ده تهی دستم چه داری که از خون جگر پر گشت…
عطار گر از میان آتش دل دم برآورم – عطار نیشابوری
گر از میان آتش دل دم برآورم زان دم دمار از همه عالم برآورم در بحر نیلی فلک افتد هزار جوش گر یک خروش از…
عطار گر دلبرم به یک شکر از لب زبان دهد – عطار نیشابوری
گر دلبرم به یک شکر از لب زبان دهد مرغ دلم ز شوق به شکرانه جان دهد میندهد او به جان گرانمایه بوسهای پنداشتی که…
عطار گرچه ز تو هر روزم صد فتنه دگر خیزد – عطار نیشابوری
گرچه ز تو هر روزم صد فتنه دگر خیزد در عشق تو هر ساعت دل شیفتهتر خیزد لعلت که شکر دارد حقا که یقینم من…
عطار لعلت از شهد و شکر نیکوتر است – عطار نیشابوری
لعلت از شهد و شکر نیکوتر است رویت از شمس و قمر نیکوتر است خادم زلف تو عنبر لایق است هندوی رویت بصر نیکوتر است…
عطار ما هر چه آن ماست ز ره بر گرفتهایم – عطار نیشابوری
ما هر چه آن ماست ز ره بر گرفتهایم با پیر خویش راه قلندر گرفتهایم در راه حق چو محرم ایمان نبودهایم ایمان خود به…
عطار من شراب از ساغر جان خوردهام – عطار نیشابوری
من شراب از ساغر جان خوردهام نقل او از دست رضوان خوردهام گوییا وقت سحر از دست خضر جام جم پر آب حیوان خوردهام لب…
عطار ندای غیب به جان تو میرسد پیوست – عطار نیشابوری
ندای غیب به جان تو میرسد پیوست که پای در نه و کوتاه کن ز دنیی دست هزار بادیه در پیش بیش داری تو تو…
عطار هر آن نقشی که بر صحرا نهادیم – عطار نیشابوری
هر آن نقشی که بر صحرا نهادیم تو زیبا بین که ما زیبا نهادیم سر مویی ز زلف خود نمودیم جهان را در بسی غوغا…
عطار هر شبی عشقت جگر میسوزدم – عطار نیشابوری
هر شبی عشقت جگر میسوزدم همچو شمعی تا سحر میسوزدم بی پر و بال توام تا عشق تو گاه بال و گاه پر میسوزدم چون…
عطار هر شور وشری که در جهان است – عطار نیشابوری
هر شور وشری که در جهان است زان غمزهٔ مست دلستان است گفتم لب اوست جان، خرد گفت جان چیست مگو چه جای جان است…
عطار هر که زو داد یک نشانی باز – عطار نیشابوری
هر که زو داد یک نشانی باز ماند محجوب جاودانی باز چون کس از بی نشان نشان دهدت یا تو هم چون دهی نشانی باز…
عطار یک حاجتم ز وصل میسر نمیشود – عطار نیشابوری
یک حاجتم ز وصل میسر نمیشود یک حجتم ز عشق مقرر نمیشود کارم درافتاد ولیکن به یل برون کاری چنین به پهلوی لاغر نمیشود زین…
عطار صد قلزم سیماب بین بر طارم زر ریخته – عطار نیشابوری
صد قلزم سیماب بین بر طارم زر ریخته صد صحن مروارید بین بر بحر اخضر ریخته مه رخ نموده از سمک ماهی شده مه را…
عطار عاشقان چون به هوش باز آیند – عطار نیشابوری
عاشقان چون به هوش باز آیند پیش معشوق در نماز آیند پیش شمع رخش چو پروانه سر ببازند و سرفراز آیند در هوایی که ذره…
عطار دردا که ز یک همدم آثار نمیبینم – عطار نیشابوری
دردا که ز یک همدم آثار نمیبینم دل باز نمییابم دلدار نمیبینم در عالم پر حسرت بسیار بگردیدم از خیل وفاداران دیار نمیبینم در چار…
عطار دست نمیدهد مرا بی تو نفس زدن دمی – عطار نیشابوری
دست نمیدهد مرا بی تو نفس زدن دمی زانکه دمی که با توام قوت من است عالمی صبح به یک نفس جهان روشن از آن…
عطار کار بر خود سخت مشکل کردهام – عطار نیشابوری
کار بر خود سخت مشکل کردهام زانکه استعداد باطل کردهام چون به مقصد ره برم چون در سفر در هوای خویش منزل کردهام راه خون…
عطار شادی به روزگار شناسندگان مست – عطار نیشابوری
شادی به روزگار شناسندگان مست جانها فدای مرتبهٔ نیستان هست از ناز برکشیده کله گوشهٔ بلی در گوش کرده حلقه معشوقهٔ الست گاهی ز فخر…
عطار درج لعلت دلگشای مردم است – عطار نیشابوری
درج لعلت دلگشای مردم است عکس ماهت رهنمای انجم است مردم چشم تو با من کژ چو باخت راستی نه مردمی نه مردم است روی…
عطار عزم آن دارم که امشب نیم مست – عطار نیشابوری
عزم آن دارم که امشب نیم مست پای کوبان کوزهٔ دردی به دست سر به بازار قلندر در نهم پس به یک ساعت ببازم هرچه…
عطار دستم نرسد به زلف چون شستش – عطار نیشابوری
دستم نرسد به زلف چون شستش در پای از آن فتادم از دستش گر مرغ هوای او شوم شاید صد دام معنبر است در شستش…
عطار دل ز عشقت بی خبر شد چون کنم – عطار نیشابوری
دل ز عشقت بی خبر شد چون کنم مرغ جان بی بال و پر شد چون کنم عشق تو در پرده میکردم نهان چون سرشکم…
عطار ای به وصفت گمشده هرجان که هست – عطار نیشابوری
ای به وصفت گمشده هرجان که هست جان تنها نه خرد چندان که هست وی کمال آفتاب روی تو تا ابد فارغ ز هر نقصان…
عطار ای پسر این رخ به آفتاب درافکن – عطار نیشابوری
ای پسر این رخ به آفتاب درافکن بادهٔ گلرنگ چون گلاب درافکن صبح علم بر کشید و شمع برافروخت جام پیاپی کن و شراب درافکن…
عطار از کمان ابروش چون تیر مژگان بگذرد – عطار نیشابوری
از کمان ابروش چون تیر مژگان بگذرد بر دل آید چون ز دل بگذشت از جان بگذرد راست اندازی چشمش بین که گر خواهد به…
عطار ای دل ز جان در آی که جانان پدید نیست – عطار نیشابوری
ای دل ز جان در آی که جانان پدید نیست با درد او بساز که درمان پدید نیست حد تو صبرکردن و خونخوردن است و…
عطار اگر درمان کنم امکان ندارد – عطار نیشابوری
اگر درمان کنم امکان ندارد که درد عشق تو درمان ندارد ز بحر عشق تو موجی نخیزد که در هر قطره صد طوفان ندارد غمت…
عطار اکنون که نشانهٔ ملامیم – عطار نیشابوری
اکنون که نشانهٔ ملامیم وانگشت نمای خاص و عامیم تا کی سر نام و ننگ داریم زیرا که نه مرد ننگ و نامیم در شهر…
عطار آن دهان نیست که تنگ شکر است – عطار نیشابوری
آن دهان نیست که تنگ شکر است وان میان نیست که مویی دگر است زان تنم شد چو میانت باریک کز دهان تو دلم تنگتر…
عطار آن روی به جز قمر که آراید – عطار نیشابوری
آن روی به جز قمر که آراید وان لعل به جز شکر که فرساید بس جان که ز پرده در جهان افتد چون روی ز…
عطار ای اشتیاق رویت از چشم خواب برده – عطار نیشابوری
ای اشتیاق رویت از چشم خواب برده یک برق عشق جسته صد سد آب برده بر نطع کامرانی نور رخت به یک دم دست هزار…
عطار با تو سری در میان خواهد بدن – عطار نیشابوری
با تو سری در میان خواهد بدن کان ورای جسم و جان خواهد بدن هر که زان سر یافت یک ذره نشان از دو عالم…
عطار ای آفتاب سرکش یک ذره خاک پایت – عطار نیشابوری
ای آفتاب سرکش یک ذره خاک پایت آب حیات رشحی از جام جانفزایت هم خواجه تاش گردون دل بر وفا غلامت هم پادشاه گیتی جان…
عطار ای لب گلگونت جام خسروی – عطار نیشابوری
ای لب گلگونت جام خسروی پیشهٔ شبرنگ زلفت شبروی پهلوی خورشید مشکآلود کرد خط تو یعنی که هستم پهلوی مردم چشمت بدان خردی که هست…
عطار بودی که ز خود نبود گردد – عطار نیشابوری
بودی که ز خود نبود گردد شایستهٔ وصل زود گردد چوبی که فنا نگردد از خود ممکن نبود که عود گردد این کار شگرف در…
عطار پشتا پشت است با تو کارم – عطار نیشابوری
پشتا پشت است با تو کارم تو فارغ و من در انتظارم ای موی میان بیا و یکدم سر نه چو سرشک در کنارم دیری…
عطار بر درد تو دل از آن نهادم – عطار نیشابوری
بر درد تو دل از آن نهادم کان درد برای جان نهادم از مال جهانم نیم جان بود با درد تو در میان نهادم از…
عطار پیش رفتن را چو پیشان بستهاند – عطار نیشابوری
پیش رفتن را چو پیشان بستهاند بازگشتن را چو پایان بستهاند پس نه از پس راه داری نه ز پیش کز دو سو ره بر…
عطار برقع از خورشید رویش دور شد – عطار نیشابوری
برقع از خورشید رویش دور شد ای عجب هر ذرهای صد حور شد همچو خورشید از فروغ طلعتش ذره ذره پای تا سر نور شد…
عطار تا زلف تو همچو مار میپیچد – عطار نیشابوری
تا زلف تو همچو مار میپیچد جان بی دل و بی قرار میپیچد دل بود بسی در انتظار تو در هر پیچی هزار میپیچد زان…
عطار تا گل از ابر آب حیوان یافت – عطار نیشابوری
تا گل از ابر آب حیوان یافت گرد خود صد هزار دستان یافت زره ابر گشت پیکان باز جوشن آب زخم پیکان یافت گل خندان…
عطار چو به خنده لب گشایی دو جهان شکر بگیرد – عطار نیشابوری
چو به خنده لب گشایی دو جهان شکر بگیرد به نظارهٔ جمالت همه تن شکر بگیرد قدری ز نور رویت به دو عالم ار در…
عطار تا نور او دیدم دو کون از چشم من افتاده شد – عطار نیشابوری
تا نور او دیدم دو کون از چشم من افتاده شد پندار هستی تا ابد از جان و تن افتاده شد روزی برون آمد ز…
عطار چو جان و دل ز می عشق دوش جوش بر آورد – عطار نیشابوری
چو جان و دل ز می عشق دوش جوش بر آورد دلم ز دست در افتاد و جان خروش بر آورد شراب عشق نخوردست هر…
عطار دوش جان دزدیده از دل راه جانان برگرفت – عطار نیشابوری
دوش جان دزدیده از دل راه جانان برگرفت دل خبر یافت و به تک خاست و دل از جان برگرفت جان چو شد نزدیک جانان…
عطار دی ز دیر آمد برون سنگین دلی – عطار نیشابوری
دی ز دیر آمد برون سنگین دلی با لبی پرخنده بس مستعجلی عالمی نظارگی حیران او دست بر دل مانده پای اندر گلی علم در…
عطار چون ندارم سر یک موی خبر زانچه منم – عطار نیشابوری
چون ندارم سر یک موی خبر زانچه منم بی خبر عمر به سر میبرم و دم نزنم نا پدیدار شود در بر من هر دو…
عطار ذرهای نادیده گنج روی تو – عطار نیشابوری
ذرهای نادیده گنج روی تو ره بزد بر ما طلسم موی تو گشت رویم چون نگارستان ز اشک ای نگارستان جانم روی تو هست خورشید…