غزلیات عطار نیشابوری
عطار دلم در عشق تو جان برنتابد – عطار نیشابوری
دلم در عشق تو جان برنتابد که دل جز عشق جانان برنتابد چو عشقت هست دل را جان نخواهد که یک دل بیش یک جان…
عطار کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی – عطار نیشابوری
کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی که کس نمیدهد از تو به هیچ جای نشانی به هیچ جای نشانی نداد…
عطار کیست که از عشق تو پردهٔ او پاره نیست – عطار نیشابوری
کیست که از عشق تو پردهٔ او پاره نیست وز قفس قالبش مرغ دل آواره نیست وزن کجا آورد خاصه به میزان عشق گر زر…
عطار گر ز سر عشق او داری خبر – عطار نیشابوری
گر ز سر عشق او داری خبر جان بده در عشق و در جانان نگر چون کسی از عشق هرگز جان نبرد گر تو هم…
عطار گر هندوی زلفت ز درازی به ره افتاد – عطار نیشابوری
گر هندوی زلفت ز درازی به ره افتاد زنگی بچهٔ خال تو بر جایگه افتاد در آرزوی زلف چو زنجیر تو عقلم دیوانگی آورد و…
عطار گه به کرشمه دلم ز بر بربایی – عطار نیشابوری
گه به کرشمه دلم ز بر بربایی گه ز تنم جان به یک نظر بربایی ننگ نیاید تو را که هیچ کسی را گه دل…
عطار ما مرد کلیسیا و زناریم – عطار نیشابوری
ما مرد کلیسیا و زناریم گبری کهنیم و نام برداریم دریوزه گران شهر گبرانیم ششپنجزنان کوی خماریم با جملهٔ مفسدان به تصدیقیم با جملهٔ زاهدان…
عطار من با تو هزار کار دارم – عطار نیشابوری
من با تو هزار کار دارم جانی ز تو بی قرار دارم شبهای وصال میشمردم تا حاصل روزگار دارم گفتی که فراق نیز بشمر چون…
عطار نام وصلش به زبان نتوان برد – عطار نیشابوری
نام وصلش به زبان نتوان برد ور کسی برد ندانم جان برد وصل او گوهر بحری است شگرف ره بدو مینتوان آسان برد دوش سرمست…
عطار نیست آسان عشق جانان باختن – عطار نیشابوری
نیست آسان عشق جانان باختن دل فشاندن بعد از آن جان باختن عشق را جان دگر باید از آنک با چنین جان عشق نتوان باختن…
عطار هر زمانم عشق ماهی در کشاکش میکشد – عطار نیشابوری
هر زمانم عشق ماهی در کشاکش میکشد آتش سودای او جانم در آتش میکشد تا دل مسکین من در آتش حسنش فتاد گاه میسوزد چو…
عطار هر که را ذرهای ازین سوز است – عطار نیشابوری
هر که را ذرهای ازین سوز است دی و فرداش نقد امروز است هست مرد حقیقت ابنالوقت لاجرم بر دو کون پیروز است چون همه…
عطار هر نفسی شور عشق در دو جهان افکنی – عطار نیشابوری
هر نفسی شور عشق در دو جهان افکنی آتش سودای خویش در دل و جان افکنی جان و دل خسته را ز آرزوی خویشتن گه…
عطار واقعهٔ عشق را نیست نشانی پدید – عطار نیشابوری
واقعهٔ عشق را نیست نشانی پدید واقعهای مشکل است بسته دری بی کلید تا تو تویی عاشقی از تو نیاید درست خویش بباید فروخت عشق…
عطار قطره گم گردان چو دریا شد پدید – عطار نیشابوری
قطره گم گردان چو دریا شد پدید خانه ویران کن چو صحرا شد پدید گم نیارد گشت در دریا دمی هر که در قطره هویدا…
عطار شعله زد شمع جمال او ز دولتخانهای – عطار نیشابوری
شعله زد شمع جمال او ز دولتخانهای گشت در هر دو جهان هر ذرهای پروانهای ای عجب هر شعلهای از آفتاب روی او گشتت زنجیری…
عطار درآمد دوش ترکم مست و هشیار – عطار نیشابوری
درآمد دوش ترکم مست و هشیار ز سر تا پای او اقرار و انکار ز هشیاری نه دیوانه نه عاقل ز سرمستی نه در خواب…
عطار عاشقانی کز نسیم دوست جان میپرورند – عطار نیشابوری
عاشقانی کز نسیم دوست جان میپرورند جمله وقت سوختن چون عود اندر مجمرند فارغند از عالم و از کار عالم روز و شب والهٔ راهی…
عطار عقل را در رهت قدم برسید – عطار نیشابوری
عقل را در رهت قدم برسید هر چه بودش ز بیش و کم برسید قصهٔ تو همی نبشت دلم چون به سر مینشد قلم برسید…
عطار قصد کرد از سرکشی یارم به جان – عطار نیشابوری
قصد کرد از سرکشی یارم به جان قصد او را من خریدارم به جان گر بسوزد همچو شمعم عشق او راز عشقش را نگه دارم…
عطار در رهت حیران شدم ای جان من – عطار نیشابوری
در رهت حیران شدم ای جان من بی سر و سامان شدم ای جان من چون ندیدم از تو گردی پس چرا در تو سرگردان…
عطار صورت نبندد ای صنم، بی زلف تو آرام دل – عطار نیشابوری
صورت نبندد ای صنم، بی زلف تو آرام دل دل فتنه شد بر زلف تو، ای فتنهٔ ایام دل ای جان به مولای تو، دل…
عطار درد من هیچ دوا نپذیرد – عطار نیشابوری
درد من هیچ دوا نپذیرد زانکه حسن تو فنا نپذیرد گر من از عشق رخت توبه کنم هرگز آن توبه خدا نپذیرد از لطافت که…
عطار دل برای تو ز جان برخیزد – عطار نیشابوری
دل برای تو ز جان برخیزد جان به عشقت ز جهان برخیزد در دل هر که نشینی نفسی ز غمت جان ز میان برخیزد مرد…
عطار از در جان درآی تا جانم – عطار نیشابوری
از در جان درآی تا جانم همچو پروانه بر تو افشانم چون نماند از وجود من اثری پس از آن حال خود نمیدانم در حضور…
عطار ای پای دل ز عشق تو در گل بمانده – عطار نیشابوری
ای پای دل ز عشق تو در گل بمانده از دیده دور گشته و در دل بمانده جانا عجب بماندهام از خود که روز و…
عطار ای جان ما شرابی از جام تو کشیده – عطار نیشابوری
ای جان ما شرابی از جام تو کشیده سرمست اوفتاده دل از جهان بریده وی جان ما به یک دم صد زندگی گرفته تا از…
عطار ای دل اندر عشق، دل در یار ده – عطار نیشابوری
ای دل اندر عشق، دل در یار ده کار او کن جان و دل در کار ده چند باشی در حجاب خود نهان دلبرت صد…
عطار اگر ز زلف توام حلقهای به گوش رسد – عطار نیشابوری
اگر ز زلف توام حلقهای به گوش رسد ز حلق من به سپهر نهم خروش رسد ز فرط شادی وصلش به قطع جان بدهم اگر…
عطار آن ماه برای کس نمیآید – عطار نیشابوری
آن ماه برای کس نمیآید کو با غم خویش بس نمیآید در آینه روی خویش میبیند در دام هوای کس نمیآید گر تو به هوس…
عطار اگر عشقت به جای جان ندارم – عطار نیشابوری
اگر عشقت به جای جان ندارم به زلف کافرت ایمان ندارم چو گفتی ننگ میداری ز عشقم که من معشوق اینم کان ندارم اگر جانم…
عطار آنچه با من میکند سودای تو – عطار نیشابوری
آنچه با من میکند سودای تو میکشم چون نیست کس همتای تو با خیالی آمد از خجلت هلال پیش بدر عارض زیبای تو بر گشاید…
عطار ای صبا برگرد امشب گرد سر تاپای او – عطار نیشابوری
ای صبا برگرد امشب گرد سر تاپای او صد هزاران سجده کن در عشق یک یک جای او جان ما را زندهٔ جاوید گردانی به…
عطار اینت گم گشته دهانی که توراست – عطار نیشابوری
اینت گم گشته دهانی که توراست وینت نابوده میانی که توراست از دو چشم تو جهان پرشور است اینت شوریده جهانی که توراست جادوان را…
عطار ای یک کرشمهٔ تو صد خون حلال کرده – عطار نیشابوری
ای یک کرشمهٔ تو صد خون حلال کرده روی چو آفتابت ختم جمال کرده نیکوییی که هرگز نی روز دید نی شب هر سال ماه…
عطار با خط سرسبز بیرون آمدی – عطار نیشابوری
با خط سرسبز بیرون آمدی آفت دلهای پرخون آمدی تا خط آوردی به خون عاشقان چست از بهر شبیخون آمدی در درون دل درآیی یک…
عطار به سر زلف دلربای منی – عطار نیشابوری
به سر زلف دلربای منی به لب لعل جانفزای منی گر ببندد فلک به صد گرهم تو به مویی گرهگشای منی به بلای جهانت دارم…
عطار پروانه شبی ز بی قراری – عطار نیشابوری
پروانه شبی ز بی قراری بیرون آمد به خواستاری از شمع سؤال کرد کاخر تا کی سوزی مرا به خواری در حال جواب داد شمعش…
عطار بر هرچه که دل نهاده باشیم – عطار نیشابوری
بر هرچه که دل نهاده باشیم در مشرکی اوفتاده باشیم گر بر کامی سوار گردیم حالی ز دو خر پیاده باشیم صد عمر اگر به…
عطار تا دل من راه جانان بازیافت – عطار نیشابوری
تا دل من راه جانان بازیافت گوهری در پردهٔ جان بازیافت دل که ره میجست در وادی عشق خویش را گم کرد ره زان بازیافت…
عطار بردار صراحیی ز خمار – عطار نیشابوری
بردار صراحیی ز خمار بربند به روی خرقه زنار با دردکشان دردپیشه بنشین و دمی مباش هشیار یا پیش هوا به سجده درشو یا بند…
عطار تا ز سر عشق سرگردان شدم – عطار نیشابوری
تا ز سر عشق سرگردان شدم غرقهٔ دریای بی پایان شدم چون دلم در آتش عشق اوفتاد مبتلای درد بی درمان شدم چون سر و…
عطار تا که گشت این خیالخانه پدید – عطار نیشابوری
تا که گشت این خیالخانه پدید هر زمان گشت صد بهانه پدید ناپدید است عیسی مریم قصهٔ سوزن است و شانه پدید صد جهان ناپدید…
عطار ترسا بچهای به دلستانی – عطار نیشابوری
ترسا بچهای به دلستانی در دست شراب ارغوانی دوش آمد و تیز و تازه بنشست چون آتش و آب زندگانی دانی که خوشی او چه…
عطار چو دریا شور در جانم میفکن – عطار نیشابوری
چو دریا شور در جانم میفکن ز سودا در بیابانم میفکن چو پر پشهٔ وصلت ندیدم به پای پیل هجرانم میفکن به دست خویش در…
عطار چو ترک سیم برم صبحدم ز خواب درآمد – عطار نیشابوری
چو ترک سیم برم صبحدم ز خواب درآمد مرا ز خواب برانگیخت و با شراب درآمد به صد شتاب برون رفت عقل جامه به دندان…
عطار دوش آمد زلف تاب داده – عطار نیشابوری
دوش آمد زلف تاب داده جان را ز دو لب شراب داده صد تشنهٔ آتشین جگر را از چشمهٔ خضر آب داده زان روی که…
عطار دولت عاشقان هوای تو است – عطار نیشابوری
دولت عاشقان هوای تو است راحت طالبان بلای تو است کیمیای سعادت دو جهان گرد خاک در سرای تو است ناف آهو شود دهان کسی…
عطار رفتم به زیر پرده و بیرون نیامدم – عطار نیشابوری
رفتم به زیر پرده و بیرون نیامدم تا صید پردهبازی گردون نیامدم چون قطب ساکن آمدم اندر مقام فقر هر لحظه همچو چرخ دگرگون نیامدم…
عطار ز تو گر یک نظر آید به جانم – عطار نیشابوری
ز تو گر یک نظر آید به جانم نباید این جهان و آن جهانم مرا آن یک نفس جاوید نه بس تو دانی دیگر و…