غزلیات طغرل احراری
طربپیمای عشقم خاکساریهاست معراجم
طربپیمای عشقم خاکساریهاست معراجم تپیدنها بود طومار نبض سعیالحاجم چراغم یافت آخر از خموشی سرفرازیها مرصع شد ز سنگ سرمه گویا گوهر تاجم سفیر بلبل…
سیدجان
سیدجان سرو و صنوبر شد خجل از قامت زیبای او آشفته سنبل با سمن از زلف عنبرسای او یک سو دریده پیرهن گل از گل…
ز خود چندان فراموشم که نآیم هیچ در یادش
ز خود چندان فراموشم که نآیم هیچ در یادش اگرچه همچو بلبل روز و شب باشم به فریادش درین گلشن ندانم آتش شوق کی بالا…
در غمت جان دادم و اما تو در نازی هنوز
در غمت جان دادم و اما تو در نازی هنوز در بساط عشق رخماتم تو شهبازی هنوز تیغ ابرو بیگنه عریان به قتلم کردهای چون…
چو می از آتش شوق وصال یار در جوشم
چو می از آتش شوق وصال یار در جوشم به صد مضراب میتازد فغانم لیک خاموشم اگر چندی که چون سروم درین گلشن به آزادی…
تا کشد از رخ نقاب آن ماه سیمینساق من
تا کشد از رخ نقاب آن ماه سیمینساق من غوطه در حیرت زند این دیده مشتاق من طاق ابرویش بدیدم جفت کلفت شد دلم رفت…
تا به اوج دلبری زد اخترش دنباله را
تا به اوج دلبری زد اخترش دنباله را ماه در آغوش خود گم کرد خط هاله را سرمه از بخت سیه در کام فریاد من…
بلند است از فلک مأوای بیدل
بلند است از فلک مأوای بیدل نباشد هیچ کس را جای بیدل! نمایم توتیای دیده خویش اگر یابم غبار پای بیدل ندیدم از سخنگویان عالم…
برنمیآید برون از سینه آسان نالهام
برنمیآید برون از سینه آسان نالهام سرمهسان در عهد چشمش بسته پیمان نالهام از تو ای شور جنون ساز دگر دارم هوس تا شود از…
ای عشق بلای جان شدستی
ای عشق بلای جان شدستی اندر دل ناتوان شدستی! کردست مرا فراق پیرم با تو نگرم جوان شدستی! رازم ز تو گشته آشکارا تو از…
آنقدر دارد صفا آیینه رخسار یار
آنقدر دارد صفا آیینه رخسار یار عکس چون نظاره از لغزش نمیگیرد قرار! جوهر فرد دهانش جزو بیاجزاء بود از جوار قسمت او مدعی شد…
از کمال روشنی در دیده شد جای چراغ
از کمال روشنی در دیده شد جای چراغ کس نباشد در جهان امروز همتای چراغ! راه تاریک است و تو مغرور شمع دل مشو روشنی…
یار ما را پیرهن از برگ گل باشد لطیف
یار ما را پیرهن از برگ گل باشد لطیف از حریر پرتو مه بر رخش دارد نظیف غنچهاش هر دم برد از آتش یاقوت آب…
هر کس که دارد یک دلبر فیض
هر کس که دارد یک دلبر فیض محوست گویا در منظر فیض در هر دو عالم هرگز نمیری گر گشته گردی از خنجر فیض! در…
ندانم نشئه از پیمانه چشم که در جامم
ندانم نشئه از پیمانه چشم که در جامم زند بر هم دم صبح نشاطم ظلمت شامم! به دیوان خیالم نیست غیر از ابجد عشقش ز…
مردانقلی
مردانقلی ماه تمام من که منم مستمند تو مرغ دلم فتاده به دام کمند تو رفتار خویش کبک دری ترک میکند بیند اگر خرام قد…
گرفتار کمند آن خم زلف بناگوشم
گرفتار کمند آن خم زلف بناگوشم حبابآسا به سودای خیالش خانهبردوشم! ادیبا با من از درس خرد دیگر مگو حرفی چو مجنون در خیال طره…
قامتی در زیر بار عشق خم داریم ما
قامتی در زیر بار عشق خم داریم ما نغمهای از ساز دل بی زیر و بم داریم ما خاکساری نیست کم از دستگاه اعتبار بوریای…
عالمی از روی او دارد گلستان در بغل
عالمی از روی او دارد گلستان در بغل بر رخش نظاره را باشد چراغان در بغل از سواد جعد زلفش هر زمان بر لوح دل…
سید سلام
سید سلام سرم به زیر قدوم تو گر غبار شود ز یمن مقدم تو خوان من مزار شود یکی گذر به سر تربتم که بعد…
ز جوش اشک در آبم گهربار اینچنین باید
ز جوش اشک در آبم گهربار اینچنین باید ز شام غم سیه روزم شب تار اینچنین باید! نمیباشد به غیر یأس دیگر دستگیر من به…
در غم عشق تو آخر ناتوان خواهم شدن
در غم عشق تو آخر ناتوان خواهم شدن عاقبت در خاک چون تیر کمان خواهم شدن عاشقان را خاکساری رتبه آزادگیست زیر پای توسنت چون…
حبیبجان
حبیبجان حلاوت در دلم از عشق جانان ز وصلش گشتهام چون غنچه خندان به سر از عشق او صد شور و غوغا به دل از…
تا قضا کردست در قصر بلا بانی مرا
تا قضا کردست در قصر بلا بانی مرا چون حبابم نیست غم از خانه ویرانی مرا بعد ازین کلک ادب از چوب سنبل میکنم زلف…
تا به رخسار چو ماه او نظر داریم ما
تا به رخسار چو ماه او نظر داریم ما یک جهان آیینه از جوهر به بر داریم ما! غنچه لعل لبش را حاجت تفصیل نیست…
بس که شب تا روز از غم گریهها دارد چراغ
بس که شب تا روز از غم گریهها دارد چراغ از زبان شعله عرض مدعا دارد چراغ حیرتی دارم که دائم نانش اندر روغن است…
بت نامهربانم کی ز حال من خبر دارد
بت نامهربانم کی ز حال من خبر دارد ز مهرش نگذرم یک ذره گر از من گذر دارد روم هر دم به یاد آتش رخسارهاش…
ای لعل لب تو جان عاشق
ای لعل لب تو جان عاشق ابروی کژت کمان عاشق! روز و شب و سال و مه نباشد جز نام تو بر زبان عاشق! بیخنده…
آمد و در پیش من از ناز جولان کرد و رفت
آمد و در پیش من از ناز جولان کرد و رفت خاطرم را همچو زلف خود پریشان کرد و رفت بس که سیلاب سرشکم آمد…
از قامت بلندت قمری به لحن کوکو
از قامت بلندت قمری به لحن کوکو در پیچ و تاب سنبل زان حلقه دو گیسو مستانه گر خرامی از ناز در گلستان غوغا و…
یاد ایامی که هر دم با منت پیغام بود
یاد ایامی که هر دم با منت پیغام بود شهد مضمون حدیث دلکشت در کام بود! دم به دم ساعت به ساعت از نوید نامهات…
هر کس که پر از باده عشق است ایاغش
هر کس که پر از باده عشق است ایاغش جز بوی گل عیش نباشد به دماغش چون سرو ز تشویش تعلق بود آزاد آن را…
ندانم ساغر عشرت کرا سرشار میگردد
ندانم ساغر عشرت کرا سرشار میگردد که امشب چشم ساقی چون قدح بیدار میگردد! رگ دست مریض عشق دارد شوخی دیگر فلاطون از خمار نبض…
مرحبا ای دلبر سیمینتن سیمینبدن
مرحبا ای دلبر سیمینتن سیمینبدن جعد مشکینت بود در گردن جانم رسن! تا خم ابروی پیوست تو شد محراب ما فرض آمد سجده با پیر…
گرچه در میخانه بر لب خندهها دارد قدح
گرچه در میخانه بر لب خندهها دارد قدح چشم عبرت سوی این بزم فنا دارد قدح در جهان صد شور از یک جام تقسیم ازل…
غم تو تا نفس باقیست با من هر نفس بادا
غم تو تا نفس باقیست با من هر نفس بادا به جز روی گلت دیگر به چشمم خار و خس بادا! خیالم در شب زلفت…
عبدالاقدر
عبدالاقدر عارضت خورشید اوج دلبری صورتت رشک بتان آزری برهمن بیند اگر زلف تو را کافرم گر نگذرد از کافری! در شب زلفت دلم ره…
سرو نازش هر طرف با قامت دلجو گذشت
سرو نازش هر طرف با قامت دلجو گذشت شور و غوغای جهان از گنبد مینو گذشت در چمن سنبل ز خجلت سر به پیش افکنده…
رنگ رخسار تو از رخسار گل ننگ آورد
رنگ رخسار تو از رخسار گل ننگ آورد گل اگر روی تو بیند رنگ از رنگ آورد حلقه پر پیچ و تاب طره شبرنگ تو…
در طریق عشق کس را رهبری در کار نیست
در طریق عشق کس را رهبری در کار نیست خانه آیینه را بام و دری در کار نیست میکشد قلاب جذب عشق سویت دم به…
چو گل زین باغ یک دل غرق خونم
چو گل زین باغ یک دل غرق خونم کس آگه نیست از راز درونم! پریشانم شبیه زلف لیلی مثال بخت مجنون واژگونم! مپرسید از من…
تا قماش حسن او را کاروان از ناز بود
تا قماش حسن او را کاروان از ناز بود مشتری را محمل سودا جرس آواز بود مردم از حسرت که زاستغنا نمیگوید سخن یاد ایامی…
پریشان جعد سنبل از سر زلف سمنسایت
پریشان جعد سنبل از سر زلف سمنسایت گشاده غنچه از خندیدن لعل شکرخایت بود نظاره چون آیینه لذتگیر دیدارت سراپا دیده نرگس بود محو تماشایت…
بس که شهد مدعا حال نشد کام مرا
بس که شهد مدعا حال نشد کام مرا کردهاند از سنگ نومیدی مگر جام مرا؟! غرق موج شبنم خجلت شود رخسار او هرکه جوید چون…
باسطجان
باسطجان با برگ رخسار گلت ای گلبدن خوارم مکن! ناز غمت را لایقم سوزان در نارم مکن! آزرده عشق توام نآزار و زاری را ببین…
ای شوخ پریوشان آفاق
ای شوخ پریوشان آفاق بر باده ده شکیب عشاق! نبود به جهان کسی ز آدم یک تن که تو را بود نه مشتاق! بیچاره دلم…
آهنگ کوهسار تو از گوش کر مپرس
آهنگ کوهسار تو از گوش کر مپرس تشویش پای آبله از نیشتر مپرس! از مهر سوی ذره توانی تو راه برد گر خوی یار دیدهای…
اگر اینست اکنون قدر رفعت آشنایش را
اگر اینست اکنون قدر رفعت آشنایش را ز چرخ آید به شاگردی مسیحا پاسبانش را! به روی صفحه هردم از نی کلکم شکر ریزد به…
یک نگاه از چشم مخمورش تو را باشد هوس
یک نگاه از چشم مخمورش تو را باشد هوس عرض مطلب کن مباد افتد قبول ملتمس دل کنون با سر خط درس تمنای ادب کرده…
هر لحظه به دل از مژهات زخم خدنگ است
هر لحظه به دل از مژهات زخم خدنگ است ابروی کمان تو مگر کار فرنگ است؟! مشهور بود گل به چمن گر چه به خوبی…