دل چرخ بداختر نرم از یارب نمی گردد

دل چرخ بداختر نرم از یارب نمی گردد به افسون این گره باز از دم عقرب نمی گردد نمی آید زچندین چشم کار یک دل…

ادامه مطلب

دل بی دست و پا چون آه سوزان را نگه دارد؟

دل بی دست و پا چون آه سوزان را نگه دارد؟ چسان مشت خسی این برق جولان را نگه دارد؟ درین موسم که صد فریاد…

ادامه مطلب

دل به آن زلف چلیپا می کشد بی اختیار

دل به آن زلف چلیپا می کشد بی اختیار رشته مجنون به سودامی کشد بی اختیار آب چون شد دل، غم دوری خیال باطل است…

ادامه مطلب

دل از هوس به زلف دو تا اوفتاده است

دل از هوس به زلف دو تا اوفتاده است پرهیز را شکسته به جا اوفتاده است گردید توتیای قلم استخوان، هنوز سنگ ملامت از پی…

ادامه مطلب

دل از خاکساری بهشت خدا شد

دل از خاکساری بهشت خدا شد ز گرد یتیمی گهر بی بها شد طبیبان همان روز گشتند مجنون که دیوانه ما به دارالشفاشد نیفتد ز…

ادامه مطلب

دستی که ریزشی نکند شاخ بی برست

دستی که ریزشی نکند شاخ بی برست نخلی که میوه ای ندهد خشک بهترست زنهار تن به سایه بال هما مده تا آفتابروی قناعت میسرست…

ادامه مطلب

دست در یوزه خسیسانه به بالا چه کنم؟

دست در یوزه خسیسانه به بالا چه کنم؟ طرف وعده کریم است تقاضا چه کنم؟ نیست یک جبهه واکرده درین وحشتگاه ننهم روی خود از…

ادامه مطلب

درین سفر که توکل شده است راهبرم

درین سفر که توکل شده است راهبرم یکی است نسبت زنار و توشه با کمرم چنان ربوده مرا لذت سبکباری که تن به گرد یتیمی…

ادامه مطلب

درگلستان بلبل و در انجمن پروانه باش

درگلستان بلبل و در انجمن پروانه باش هرکجا دام تماشایی که بینی دانه باش کفر و دین را پرده دار جلوه معشوق دان گاه دربیت…

ادامه مطلب

درد تو به دلهای سبکروح گران است

درد تو به دلهای سبکروح گران است تبخال بر آن لب گره رشته جان است در وصل دل از هجر فزون دل نگران است آوارگی…

ادامه مطلب

در هر دلی که ریشه کند پیچ و تاب عشق

در هر دلی که ریشه کند پیچ و تاب عشق پیوسته همچو زلف، سرش در کنار اوست موج سراب می شمرد سلسبیل را دلداده ای…

ادامه مطلب

در مصافی که من از آه علم وا کردم

در مصافی که من از آه علم وا کردم کوه اگر بود طرف، بادیه پیما کردم توشه آخرت من ز خرابات وجود مشت خاکی است…

ادامه مطلب

در گرفتاری بود جمعیت خاطر محال

در گرفتاری بود جمعیت خاطر محال با دو دست بسته نتوان دست یغمایی گرفت حلقه زنار شد طوق گلوی قمریان سرو تا از قامتش سرمشق…

ادامه مطلب

در کدامین چمن ای سرو به بار آمده ای؟

در کدامین چمن ای سرو به بار آمده ای؟ که رباینده تر از خواب بهار آمده ای با گل روی عرقناک، که چشمش مرساد! خانه…

ادامه مطلب

در عروج نشأه می می کند طوفان سماع

در عروج نشأه می می کند طوفان سماع کار دامن می کند بر آتش مستان سماع از غبار کلفت و گرد غم و زنگ ملال…

ادامه مطلب

در سینه های تنگ بود آه بیشتر

در سینه های تنگ بود آه بیشتر یوسف کند طلوع ازین چاه بیشتر چندان که عشق راهزنی بیش می کند رو می نهند خلق به…

ادامه مطلب

در زیر فلک نیست اگر همنفسی هست

در زیر فلک نیست اگر همنفسی هست در پرده غیب است اگر دادرسی هست بیرون چه کشی دلو تهی از چه کنعان؟ غافل مشو از…

ادامه مطلب

در ره باطل ز پا چون نقش پا افتاده ایم

در ره باطل ز پا چون نقش پا افتاده ایم کعبه مقصد کجا و ما کجا افتاده ایم خجلت روی زمین داریم از بحر کمان…

ادامه مطلب

در دل خلد چو تیر قضا هر ادای خلق

در دل خلد چو تیر قضا هر ادای خلق رحم است بر کسی که شود آشنای خلق صبح قیامت است جبین گشاده شان برق فناست…

ادامه مطلب

در حریم سینه عشاق، غم نامحرم است

در حریم سینه عشاق، غم نامحرم است در نزاکت خانه آیینه، دم نامحرم است باده روحانیان را ساغری در کار نیست در خرابات محبت جام…

ادامه مطلب

در جبین کس نمی بینیم انوار صلاح

در جبین کس نمی بینیم انوار صلاح ریش و دستاری بجا مانده است ز آثار صلاح ای بسا میت که خواهد بی کفن رفتن به…

ادامه مطلب

در بهارستان یکرنگی شراب و خون یکی است

در بهارستان یکرنگی شراب و خون یکی است بلبل و گل، سرو و قمری، لیلی و مجنون یکی است پرده بینایی ما نیست تغییر لباس…

ادامه مطلب

در آتشم ز دیده شوخ ستاره ها

در آتشم ز دیده شوخ ستاره ها در هیچ خرمنی نفتد این شراره ها! خالی شده است از دل آگاه مهد خاک عیسی دمی نمانده…

ادامه مطلب

دانه از سینه خود مرغ نظر می چیند

دانه از سینه خود مرغ نظر می چیند صدف از حوصله خویش گهر می چیند سخن عشق بود صیقل آیینه جان از دل سوخته زنگار…

ادامه مطلب

داغدار از عرق شرم شود نسرینش

داغدار از عرق شرم شود نسرینش آب گردد ز اشارت بدن سیمینش بوی مشک ازنفس سوخته اش می آید در دل هرکه کند ریشه خط…

ادامه مطلب

داغ از جگر سوختگان دیر برآید

داغ از جگر سوختگان دیر برآید خورشید ز مغرب به قیامت بدر آید در هرنظر آن چهره به رنگ دگر آید چون عاشق رخسار تو…

ادامه مطلب

داد سیل گریه من غوطه در گل بحر را

داد سیل گریه من غوطه در گل بحر را گوهر از گرد یتیمی کرد ساحل بحر را همت سرشار از بی سایلی خون می خورد…

ادامه مطلب

خون رغبت را به جوش آرد لب میگون تو

خون رغبت را به جوش آرد لب میگون تو بوسه را آتش عنان سازد رخ گلگون تو می شود هر روز بر زنجیرش افزون حلقه…

ادامه مطلب

خوشا کسی که ز عالم کناره ای دارد

خوشا کسی که ز عالم کناره ای دارد به روزنامه هستی نظاره ای دارد نظر به جلوه مستانه که افکنده است؟ که روزگار دماغ گذاره…

ادامه مطلب

خوشا دردی که از چشم بداندیشان نهان باشد

خوشا دردی که از چشم بداندیشان نهان باشد خوشا چاکی که چون خرما به جیب استخوان باشد همیشه کاروان را گرد از دنبال می آید…

ادامه مطلب

خوش آن که از دو جهان گشت بی نیاز اینجا

خوش آن که از دو جهان گشت بی نیاز اینجا گرفت دامن آن یار دلنواز اینجا مبین دلیر در آن چشم های خواب آلود که…

ادامه مطلب

خودآرا را برابر می کند با خاک خودبینی

خودآرا را برابر می کند با خاک خودبینی حنای شهپر پرواز طاوس است رنگینی قناعت با سفال خویش کن کز ظاهرآرایی شود آب گوارا ناگوار…

ادامه مطلب

خنده ها بر شمع دارد دیده گریان ما

خنده ها بر شمع دارد دیده گریان ما مو نمی گنجد میان گریه و مژگان ما صحبت ما میهمان را سیر می سازد ز جان…

ادامه مطلب

خلوت فکر، پریخانه خاموشان است

خلوت فکر، پریخانه خاموشان است گفتگو ابجد طفلانه خاموشان است گوش امن و دم آسوده و آرامش جان جمع در بزم حکیمانه خاموشان است بادپیمای…

ادامه مطلب

خط نمی سازد مرا زان لعل جان پرور جدا

خط نمی سازد مرا زان لعل جان پرور جدا تشنه کی گردد به تیغ موج از کوثر جدا سبزه خط لعل سیراب ترا بی آب…

ادامه مطلب

خط عنبر بار گردی از بهار حسن اوست

خط عنبر بار گردی از بهار حسن اوست خضر کمتر سبزه ای از جویبار حسن اوست گل که از شبنم گذارد هر سحر عینک به…

ادامه مطلب

خط سبز از صفحه عارض ستردن خوب نیست

خط سبز از صفحه عارض ستردن خوب نیست آیه حرمت به آب تیغ شستن خوب نیست بر چراغ ما که از روی تو روشن گشته…

ادامه مطلب

خط به اوراق جهان، دیده و نادیده زدیم

خط به اوراق جهان، دیده و نادیده زدیم پشت دستی به گل چیده و ناچیده زدیم هر دم از ماتم برگی نتوان آه کشید چار…

ادامه مطلب

خضر اگر در خواب بیند خنجر مژگان او

خضر اگر در خواب بیند خنجر مژگان او می شود زخم نمایان عمر جاویدان او حسن شرم آلود او زیور نمی گیرد به خود شبنم…

ادامه مطلب

زدلسوزان که را دارم که جا در انجمن گیرد؟

زدلسوزان که را دارم که جا در انجمن گیرد؟ مگر جا در حریم او سپند از بهر من گیرد زخط شد صفحه رخسارجانان مصحف ناطق…

ادامه مطلب

زخون خویش تیغ دشمن من رنگ می گیرد

زخون خویش تیغ دشمن من رنگ می گیرد دلیر آن است کز دشمن سلاح جنگ می گیرد نبندد صورت از یکرنگ دشمن، دوستی هرگز زعکس…

ادامه مطلب

زخم را آماده شو چون شد مساعد روزگار

زخم را آماده شو چون شد مساعد روزگار کزکجی بیش است عیب راستی در تیرمار می زند ناخن به داغ عشق،سیر لاله زار شاخ وبرگی…

ادامه مطلب

زجوش مغز مستان را به سردستار می رقصد

زجوش مغز مستان را به سردستار می رقصد که در دریای بی آرام کف ناچار می رقصد هلال عید باشد تیغ مشتاق شهادت را سر…

ادامه مطلب

زبان برگ بود از ذکر خامش بوستانها را

زبان برگ بود از ذکر خامش بوستانها را نسیم نوبهاران کرد گویا این زبان ها را ز عقل کوته اندیش است سرگردانی مردم بیابان مرگ…

ادامه مطلب

زان لب شیرین که در هر گوشه صد فرهاد داشت

زان لب شیرین که در هر گوشه صد فرهاد داشت بوسه ای برد از میان ساغر که صد فریاد داشت بعد ایامی که درهای اجابت…

ادامه مطلب

زاده بد گهر از پاک گهر ممتازست

زاده بد گهر از پاک گهر ممتازست مگس سگ ز مگسهای دگر ممتازست نیست در عالم ایجاد تفاوت در نفس طوطی از زاغ به حرف…

ادامه مطلب

ز نغمه تا خدا یک کوچه راه است

ز نغمه تا خدا یک کوچه راه است بر این حرف بلندم نی گواه است به حق از تنگنای نی رسیدم خوشا ملکی که اینش…

ادامه مطلب

ز من شکیب به قدر دل فگار بجو

ز من شکیب به قدر دل فگار بجو به من دلی بنما بعد ازان قرار بجو مرا به مرگ ز کوی تو پای رفتن نیست…

ادامه مطلب

ز گرمی نگهت آب در گهر سوزد

ز گرمی نگهت آب در گهر سوزد ز خنده نمکینت دل شکر سوزد شکر به کار مبر بیش ازین که از تب رشک به آن…

ادامه مطلب

ز عشق رشته جانی که پیچ و تاب نخورد

ز عشق رشته جانی که پیچ و تاب نخورد ز چشمه گهر شاهوار آب نخورد منم که رنگ ندارم ز روی گلرنگش وگرنه لعل چه…

ادامه مطلب