غزلیات – صائب تبریزی
دل را به زلف پرچین تسخیر می توان کرد
دل را به زلف پرچین تسخیر می توان کرد این شیر را به مویی زنجیر می توان کرد خط نرسته پیداست از چهره نکویان مو…
وفا طمع ز گل بیوفا نباید داشت
وفا طمع ز گل بیوفا نباید داشت ز رنگ و بوی، امید بقا نباید داشت ز سادگی است تمنای صحت از پیری ز درد عمر،…
دل چون شود جدا ز سر زلف یار جمع؟
دل چون شود جدا ز سر زلف یار جمع؟ کز رشته می شود گهر شاهوار جمع گردید مخزن گهر ولعل سینه اش تاکرد پا به…
دل پیران کهنسال غمین می باشد
دل پیران کهنسال غمین می باشد قامت خم شده را داغ نگین می باشد در دل هرکه بود خرده رازی مستور همچو دریای گهر تلخ…
دل به نور شمع نتوان در گذار باد بست
دل به نور شمع نتوان در گذار باد بست ساده لوح آن کس که دل بر عمر بی بنیاد بست می شود نام بزرگان از…
دل اهل نظر آن به که گرفتار بود
دل اهل نظر آن به که گرفتار بود صحت چشم در آن است که بیمار بود جسم در دامن جان بیهده آویخته است نور خورشید…
دل آزاد طبعان فارغ از قید هوس باشد
دل آزاد طبعان فارغ از قید هوس باشد قبای بی گریبان را چه پروای عسس باشد؟ حصار خرمن خود ساز دست خوشه چینان را که…
دل آب کند برق جلالی که تو داری
دل آب کند برق جلالی که تو داری آیینه گدازست جمالی که تو داری در آینه و آب نگشته است مصور از بس که بود…
دستی به جام باده حمرایم آرزوست
دستی به جام باده حمرایم آرزوست دست دگر به گردن مینایم آرزوست چون ریگ، سیر دامن صحرایم آرزوست تخت روان ز آبله پایم آرزوست پرگاروار…
دست در دامن رنگین بهاری نزدم
دست در دامن رنگین بهاری نزدم ناخنی بر دل گلزار چو خاری نزدم شبنمی نیست درین باغ به محرومی من که دلم خون شد و…
درین جهان مزور به ترس وباک نگر
درین جهان مزور به ترس وباک نگر به دام بیشتر از دانه زیر خاک نگر مشو چون دام درین صید گه سراپاچشم به دیده های…
درشتی از فلک شیشه رنگ می بارد
درشتی از فلک شیشه رنگ می بارد زمانه ای است که از شیشه سنگ می بارد لب صدف زده تبخال و ابر بی انصاف به…
درد بی درمان پیری منتهای دردهاست
درد بی درمان پیری منتهای دردهاست مغز پوچ و رنگ زردش کهربای دردهاست هیچ راهی چون به حق نزدیکتر از درد نیست می برم غیرت…
در هر دلی که ریشه غم زعفران شود
در هر دلی که ریشه غم زعفران شود خندان چگونه از می چون ارغوان شود از کوه غم شود دل افگار من سبک بار گران…
در محفلی که تیغ زبان بر کشیده ایم
در محفلی که تیغ زبان بر کشیده ایم در گوش تیغ حلقه جوهر کشیده ایم گر حنظل سپهر به ساغر فشرده اند ابرو ترش نساخته…
در گذر ای آسمان از وادی آزار ما
در گذر ای آسمان از وادی آزار ما شیشه خود را مزن بر سنگ بی زنهار ما ناتوانانیم، اما کار چون بر سر فتد دود…
در قناعت لب خشک و مژه پر نم نیست
در قناعت لب خشک و مژه پر نم نیست عالمی هست درین گوشه که در عالم نیست در دل هر که رضا رنگ اقامت ریزد…
در عالم فانی که بقا پا به رکاب است
در عالم فانی که بقا پا به رکاب است گر زندگی خضر بود نقش بر آب است از مردم دنیا طمع هوش مدارید بیداری این…
در سینه عشاق هوس راه ندارد
در سینه عشاق هوس راه ندارد در مجمر ما شعله خس راه ندارد تسلیم شو آن آینه تیغ چو دیدی اینجا دم بیراه نفس راه…
در زیر خرقه شیشه می را نگاه دار
در زیر خرقه شیشه می را نگاه دار این ماه را نهفته در ابر سیاه دار از ریشه بر میار نهال امید را ته شیشه…
در دلم هرگاه زلف آن پری پیکر گذشت
در دلم هرگاه زلف آن پری پیکر گذشت از سر دریای چشم موجه عنبر گذشت بر سر مجنون اگر کردند مرغان آشیان مرغ نتواند ز…
در خون کشد نظر را حسنی که بی حجاب است
در خون کشد نظر را حسنی که بی حجاب است تیغ برهنه باشد رویی که بی نقاب است می در جبین پاکان از شرم آب…
در چمن چون حرف آن بالای موزون می رود
در چمن چون حرف آن بالای موزون می رود سرو چون دزدان ز راه آب بیرون می رود دیده اهل بصیرت کاروانگاه بلاست هر که…
در جسم خاکسار مرا جان سوخته
در جسم خاکسار مرا جان سوخته باشد سفال تشنه و ریحان سوخته چون لاله گرچه چشم و چراغم بهار را تر می کنم به خون…
در بیابان خار اگر در پای مجنون می رود
در بیابان خار اگر در پای مجنون می رود جوی خون از دیده لیلی به هامون می رود برنمی گردد به ساغر می چو شد…
در آتش است نعل، نسیم بهار را
در آتش است نعل، نسیم بهار را رنگ ثبات نیست گل اعتبار را از برق و باد نعل رحیلش در آتش است منزل کجاست قافله…
دامن صحرای وحشت خاک دامنگیر ماست
دامن صحرای وحشت خاک دامنگیر ماست حلقه چشم غزالان حلقه زنجیر ماست در نظر واکردنی بیرون ز گردون می رویم چون شرار شوخ، مجمر عاجز…
داغ می گلگل به طرف دامنم افتاده است
داغ می گلگل به طرف دامنم افتاده است همچو مینا میکشی بر گردنم افتاده است چون پلاس شکوه بر گردن نیندازم ز بخت؟ گل به…
داروی بیهشی از جام صفاتم دادند
داروی بیهشی از جام صفاتم دادند سرمه خامشی از نقطه ذاتم دادند گرد راه عدم از خویش نیفشانده هنوز تنگ چشمان حوادث به براتم دادند…
خیال روی تو از دل بدر نمی آید
خیال روی تو از دل بدر نمی آید که خودپرست ز آیینه بر نمی آید نمی کند دل بیتاب من نفس را راست نهال قامت…
خون دل تا هست چشم تر نمی گیرد قرار
خون دل تا هست چشم تر نمی گیرد قرار تا بود درشیشه می ساغرنمی گیرد قرار جان چو کامل شد تن خاکی بود زندان او…
خوشا کسی که ز خود باخبر نمی باشد
خوشا کسی که ز خود باخبر نمی باشد که آه بی اثران بی اثر نمی باشد نمی شود دل بیتاب از خدا غافل ز قبله…
خوش کن از لاله رخان زلف پریشانی را
خوش کن از لاله رخان زلف پریشانی را از دل گرم برافروز شبستانی را گریه با سینه سوزان چه تواند کردن؟ نکند آبله سیراب، بیابانی…
خوش آن زمان که در آیی ز در شراب آلود
خوش آن زمان که در آیی ز در شراب آلود ز خواب نازگران همچو چشم خواب آلود چوشیشه خشک بود آب خضر در کامش کسی…
خوب است که بی رنج طلب کام برآید
خوب است که بی رنج طلب کام برآید آن کام چه ارزد که به ابرام برآید آتش نفسان گوش به تعظیم بگیرند هرجا که من…
خنده چون زان غنچه مستور می گردد بلند
خنده چون زان غنچه مستور می گردد بلند از جگرگاه بدخشان شور می گردد بلند دیگران را سرمه شب گرچه مهر خامشی است ناله ما…
خلوت آینه را طوطی غمازی هست
خلوت آینه را طوطی غمازی هست هر کجا روی نهادیم سخنسازی هست نیست مجنون وفادار مرا پای گریز ورنه چون زور جنون سلسله پردازی هست…
خط نرسته ازان لعل آتشین پیداست
خط نرسته ازان لعل آتشین پیداست ز لطف، زهر خط از زیر این نگین پیداست خبر ز نامه سربسته می دهد عنوان عتاب و ناز…
خط شبرنگ ز روی تو عیان خواهد شد
خط شبرنگ ز روی تو عیان خواهد شد علم زلف درین گرد نهان خواهد شد گرچه دست ستم زلف درازست، خطش چون شب قدر شفیع…
خط را گذار برلب آن سیمبر فتاد
خط را گذار برلب آن سیمبر فتاد سرسبز طوطیی که به تنگ شکر فتاد یاقوت را چو باده لعلی کند به جام این آتشی که…
خط به گرد آن لب چون نوش دیدن مشکل است
خط به گرد آن لب چون نوش دیدن مشکل است چشمه امید را خس پوش دیدن مشکل است سوخت در فصل خزان خاموشی بلبل مرا…
خضر اگر چاشنی تیغ شهادت می کرد
خضر اگر چاشنی تیغ شهادت می کرد ز آب حیوان به لب خشک قناعت می کرد کشتی حوصله طوفانی شبنم می شد گل اگر از…
زدوری بیش وصل دلبران جانکاه می باشد
زدوری بیش وصل دلبران جانکاه می باشد خطر در منزل اینجا بیشتر از راه می باشد سفیدیهای مو بی پرده سازد رو سیاهی را کلف…
زخود هر کس که بیرون رفت کی با همرهان سازد؟
زخود هر کس که بیرون رفت کی با همرهان سازد؟ که مسکن نیست بوی پیرهن با کاروان سازد ندارد پرده پوشی پای خواب آلود چون…
زخاطر ریشه غم دور ساغر بر نمی آرد
زخاطر ریشه غم دور ساغر بر نمی آرد که صیقل از دل آیینه جوهر بر نمی آرد خموشی پیشه کن تا دامن معنی به دست…
زپا عشاق را آن نرگس مستانه اندازد
زپا عشاق را آن نرگس مستانه اندازد زهی ساقی که عالم را به یک پیمانه اندازد نمی گیرد به دندان پشت دست خود سبکدستی که…
زبان چو پسته شود سبز در دهن بی تو
زبان چو پسته شود سبز در دهن بی تو گره چو نقطه شود رشته سخن بی تو نفس گسسته چو تیری که از کمان بجهد…
زان قامت بلند نظر باز نگذرد
زان قامت بلند نظر باز نگذرد زین سرو هیچ مرغ به پرواز نگذرد هنگامه سخن به سخن گرم می شود صاحب سخن ز چشم سخنسار…
ز یار لطف نهان خواستن فزون طلبی است
ز یار لطف نهان خواستن فزون طلبی است که دل زیاده برد خنده ای که زیر لبی است به احتیاط سخن در حضور خوبان کن…
ز ناقصان خرد من کمال می گیرد
ز ناقصان خرد من کمال می گیرد ز زنگ آینه من جمال می گیرد چه حالت است که دشمن اگر شود ملزم مرا ز شرم…