به عنوانی از ان لب خط جان پرور برون آمد

به عنوانی از ان لب خط جان پرور برون آمد که بیتابانه آه از سینه کوثر برون آمد زبی پروایی چشم سیه مست، از غبار…

ادامه مطلب

صبح از خورشید تابان دست بر دل مانده ای است

صبح از خورشید تابان دست بر دل مانده ای است آفتاب از صبح داغ در نمک خوابانده ای است دانه امید ما در عهد این…

ادامه مطلب

به سینه تخم امیدی چو شوره زار ندارم

به سینه تخم امیدی چو شوره زار ندارم ستاره سوخته ام چشم بر بهار ندارم چو درد و داغ محبت درین قلمرو وحشت بغیر گوشه…

ادامه مطلب

شیطان دلیر تبر تو ز حال خراب توست

شیطان دلیر تبر تو ز حال خراب توست دزدی است این که پرده گلیمش ز خواب توست چشم سفید کرده خود را عزیز دار کان…

ادامه مطلب

به زندگی دل آزاده را ز تن بردار

به زندگی دل آزاده را ز تن بردار سبک چو باد صبا شو، ره چمن بردار به گرگ باید اگر داد چون مه کنعان مکن…

ادامه مطلب

شوق را آتش عنان دوری منزل می کند

شوق را آتش عنان دوری منزل می کند راهرو را منزل نزدیک کاهل می کند همت پستی که در دامان ما آویخته است کشتی ما…

ادامه مطلب

به ذوق آشتی از دوستان رنجیدنی دارد

به ذوق آشتی از دوستان رنجیدنی دارد بساط دوستداری چیدن و واچیدنی دارد اگر نتوان بر آن زلف سیه چون شانه پیچیدن به یاد او…

ادامه مطلب

شور در دل فکند لعل خموشی که تراست

شور در دل فکند لعل خموشی که تراست خواب را تلخ کند چشمه نوشی که تراست از لطافت، سخنی چند که در دل داری می…

ادامه مطلب

به دل باشد گران چشمی که بی اشک دمادم شد

به دل باشد گران چشمی که بی اشک دمادم شد غبار خاطر باغ است هر ابری که بی نم شد من عاجز نفس چون راست…

ادامه مطلب

شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای

شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای چشم بد دور که سرفتنه دوران شده ای؟ هر چه در خاطر عاشق گذرد می دانی…

ادامه مطلب

به خلوت هر که رخت از حلقه جمعیت اندازد

به خلوت هر که رخت از حلقه جمعیت اندازد زگرداب خطر خود را به مهد راحت اندازد کسی را می رسد لاف کرم چون چشمه…

ادامه مطلب

شمع را بالین پر، بال و پر پروانه است

شمع را بالین پر، بال و پر پروانه است بستر آسودگی خاکستر پروانه است از سپرداری است عاجز گر چه دست رعشه دار شمع را…

ادامه مطلب

به حرف و صوف ز لب مهر از چه بردارم

به حرف و صوف ز لب مهر از چه بردارم که پیش تیغ حوادث همین سپر دارم درین ریاض من آن عندلیب دلگیرم که در…

ادامه مطلب

مریز آب رخ خود مگر برای شراب

مریز آب رخ خود مگر برای شراب که در دو نشأه بود سرخ رو گدای شراب من این سخن ز فلاطون خم نشین دارم علاج…

ادامه مطلب

به جز خالش که خط عنبرین فام آورد بیرون

به جز خالش که خط عنبرین فام آورد بیرون کدامین دانه را دیدی ز خود دام آورد بیرون؟ ز خط عنبرین یار روشن شد چراغ…

ادامه مطلب

مرغی که رمیدن ز جهان بال و پر اوست

مرغی که رمیدن ز جهان بال و پر اوست از عرش گذشتن سفر مختصر اوست عشق و محیطی است که دلها گهر اوست نیلی رخ…

ادامه مطلب

به پرسش من در خون نشسته می آید

به پرسش من در خون نشسته می آید چراغ طور به بالین خسته می آید ز بس شکستگی از صفحه جهان شد محو صدا درست…

ادامه مطلب

مرا که هست به دل کوه آهن از مردم

مرا که هست به دل کوه آهن از مردم سبک چگونه توانم گذشتن از مردم هزار رنگ گل از خار پای خود چینند جماعتی که…

ادامه مطلب

به الزام پیاپی مدعی ملزم نمی گردد

به الزام پیاپی مدعی ملزم نمی گردد اگر صد سال اندامش دهی آدم نمی گردد دل معمور را سامان پیچ و تاب نمی باید به…

ادامه مطلب

مرا ز باده گلگون دماغ می سوزد

مرا ز باده گلگون دماغ می سوزد چو لاله باده من در ایاغ می سوزد ز می چراغ دگرها اگر شود روشن مرا ز باده…

ادامه مطلب

به آب و گل چه فرو رفته ای نظر وا کن

به آب و گل چه فرو رفته ای نظر وا کن ازین خرابه چو سیلاب رو به دریا کن مباش کم ز نسیم سحر درین…

ادامه مطلب

مرا به زخم زبان روزگار می گذرد

مرا به زخم زبان روزگار می گذرد مدار آبله من به خار می گذرد به اعتبار عزیز جهان شدن سهل است عزیز اوست که از…

ادامه مطلب

بغیر خط که ز رخسار یار برخیزد

بغیر خط که ز رخسار یار برخیزد که دیده است ز آتش غبار برخیزد؟ چنین که من شده ام پا شکسته، هیهات است که گرد…

ادامه مطلب

مده به چشم و دل خویش راه، غفلت را

مده به چشم و دل خویش راه، غفلت را به خلوت لحدانداز خواب راحت را نگاه دار به دست دعای مظلومان عنان توسن چابک خرام…

ادامه مطلب

بس که در زلف تو دلها آب شد

بس که در زلف تو دلها آب شد حلقه هایش سربسر گرداب شد دل شد از روی عرقناکش خراب گنج در ویرانه ام سیلاب شد…

ادامه مطلب

مد احسان است بسم الله دیوان صبح را

مد احسان است بسم الله دیوان صبح را ره به مضمون می توان بردن ز عنوان صبح را صادقان را بهر روزی زحمتی در کار…

ادامه مطلب

بس که افکنده است پیری در وجودم انقلاب

بس که افکنده است پیری در وجودم انقلاب خواب من بیداری و بیداریم گشته است خواب در سراپای وجودم ذره ای بی درد نیست یک…

ادامه مطلب

محض حرف است که او را دهنی ساخته اند

محض حرف است که او را دهنی ساخته اند در میان نیست دهانی، سخنی ساخته اند دل روشن گهران فلکی آب شده است تا چو…

ادامه مطلب

برگ کاهی نیست کشت نابسامان مرا

برگ کاهی نیست کشت نابسامان مرا خوشه از اشک پشیمانی است دهقان مرا هست از روز ازل با پیچ و تاب آمیزشی چون میان نازک…

ادامه مطلب

مجنون عنان به مردم عاقل نمی دهد

مجنون عنان به مردم عاقل نمی دهد موج رمیده دست به ساحل نمی دهد آن دل رمیده ام که درین دشت آتشین پیکان آبدار، مرا…

ادامه مطلب

برق آهی کو که رو در خرمن گردون کنم

برق آهی کو که رو در خرمن گردون کنم این گره را باز از پیشانی هامون کنم زان خوشم با دامن صحرا که از چشم…

ادامه مطلب

مبتلای آرزوی نفس را عاقل مخوان

مبتلای آرزوی نفس را عاقل مخوان عنکبوت رشته طول امل را دل مخوان رهبری کز خویش نستاند ترا رهزن شمار منزلی کز خود فرو نارد…

ادامه مطلب

برآن می داردم همت که از افغان دهن بندم

برآن می داردم همت که از افغان دهن بندم ز سنگ سرمه سدی پیش یأجوج سخن بندم گرفتم نیست در پیراهن من چاک رسوایی ز…

ادامه مطلب

مال رفت از دست و چشم خواجه در دنبال ماند

مال رفت از دست و چشم خواجه در دنبال ماند از دو صد خرمن، تهی چشمی به این غربال ماند از حریصان نیست چیزی در…

ادامه مطلب

بر سر آب است بنیاد جهان زندگی

بر سر آب است بنیاد جهان زندگی تا بشویی دست زود از خاکدان زندگی تا نفس را راست می سازی درین بستانسرا می رود بر…

ادامه مطلب

ما نه زان بیخبرانیم که هشیار شویم

ما نه زان بیخبرانیم که هشیار شویم یا به بانگ جرس قافله بیدار شویم ما در آن صبح بنا گوش صبوحی زده ایم در قیامت…

ادامه مطلب

بر خاک راه اگر گذری مشکبو کنی

بر خاک راه اگر گذری مشکبو کنی در سنگ اگر نظر کنی آیینه رو کنی استاده است تیشه به کف عشق بت شکن دل را…

ادامه مطلب

ما صلح نمودیم ز گلزار به بویی

ما صلح نمودیم ز گلزار به بویی چشمی چو عرق آب ندادیم ز رویی چشمی نچراندیم درین باغ چو شبنم چون سرو فشردیم قدم بر…

ادامه مطلب

بدن را در زمین هرگز روان پاک نگذارد

بدن را در زمین هرگز روان پاک نگذارد که دام خویش را صیاد زیر خاک نگذارد یکی صد شد زفیض صبح تأثیر سرشک من که…

ادامه مطلب

ما رگ جان را به آن زلف پریشان بسته ایم

ما رگ جان را به آن زلف پریشان بسته ایم پیچ و تاب زلف او را بر رگ جان بسته ایم از دل پرخون که…

ادامه مطلب

بالا نکرده ساعد او راحیا هنوز

بالا نکرده ساعد او راحیا هنوز بیعت نکرده است به دستش حنا هنوز آواز عندلیب به گوشش نخورده است برگرد او نگشته نسیم صبا هنوز…

ادامه مطلب

ما چو موج خوش عنان در بحر و بر افتاده ایم

ما چو موج خوش عنان در بحر و بر افتاده ایم نیستیم آتش ولی در خشک و تر افتاده ایم بحر نتواند ز ما گرد…

ادامه مطلب

بارست خنده بر دل کلفت پرست من

بارست خنده بر دل کلفت پرست من پر خون بود دهان گل از پشت دست من مینا زبان مار شود در شکستگی رحم است بر…

ادامه مطلب

ما پرده های گوش خود از هوش کرده ایم

ما پرده های گوش خود از هوش کرده ایم پندی که داده اند به ما گوش کرده ایم در آبگینه خانه بینش نشسته ایم لب…

ادامه مطلب

باده با حوصله ما چه تواند کردن؟

باده با حوصله ما چه تواند کردن؟ تندی سیل به دریا چه تواند کردن؟ حمله شعله کجا و سپر موم کجا توبه با ساغر و…

ادامه مطلب

لعلت به خنده پرده گل را دریده است

لعلت به خنده پرده گل را دریده است آیینه از رخت گل خورشید چیده است نظاره تو تازه کند داغ کهنه را این لاله گویی…

ادامه مطلب

با مردم آنچه شعله ادراک می کند

با مردم آنچه شعله ادراک می کند کی برق خانه سوز به خاشاک می کند ای عشق غافلی که جدا از حضور تو آسودگی چه…

ادامه مطلب

لطافت رخ ازین بیشتر نمی باشد

لطافت رخ ازین بیشتر نمی باشد که بی نقاب ترا آشکار نتوان دید عیار خوی تو پیداست از دل سنگین اگر چه در دل خارا…

ادامه مطلب

با فقیری در سخاوت بی نظیر عالمم

با فقیری در سخاوت بی نظیر عالمم چون دعا با دست خالی دستگیر عالمم چون هما هر چند بی منت دهم دولت به خلق بهر…

ادامه مطلب

لب ساقی شکربارست امروز

لب ساقی شکربارست امروز شراب و نقل بسیارست امروز سپهر نیلگون یک شیشه می زمین یک جام سرشارست امروز هوا از ابر و باغ از…

ادامه مطلب