آن خوش پسر برآمد از خانه می کشیده

آن خوش پسر برآمد از خانه می کشیده مایل به اوفتادن چون میوه رسیده ناز بهانه جو را بر یک طرف نهاده شرم ستیزه خو…

ادامه مطلب

کی سر از تیغ شهادت جان روشن می کشد؟

کی سر از تیغ شهادت جان روشن می کشد؟ شمع در راه نسیم صبح گردن می کشد نیست مانع حسن را مستوری از خون ریختن…

ادامه مطلب

آمیخته است مستی ما با خمار ما

آمیخته است مستی ما با خمار ما یکدست چون حناست خزان و بهار ما افغان که نیست سوخته ای در بساط خاک کز قید سنگ…

ادامه مطلب

کی به هر چشمی نظربازان تماشایش کنند؟

کی به هر چشمی نظربازان تماشایش کنند؟ هم مگر نور اقتباس از روی زیبایش کنند حلقه چشمی چو دور آسمان باید وسیع تا تماشای جمال…

ادامه مطلب

حسن را جز چشم حیران، دست دامنگیر نیست

حسن را جز چشم حیران، دست دامنگیر نیست عکس را پای سفر ز آیینه تصویر نیست نشأه می آدمی را تازه رو دارد مدام گر…

ادامه مطلب

کور باد آن که ز روی تو نظر می پیچد

کور باد آن که ز روی تو نظر می پیچد سر مبادش که ز شمشیر تو سر می پیچد سنبلی از ته هر سنگ برون…

ادامه مطلب

حسن ترا به نقش و نگار احتیاج نیست

حسن ترا به نقش و نگار احتیاج نیست روی شکفته را به بهار احتیاج نیست اندیشه وصال ندارند عاشقان از دست رفته را به کنار…

ادامه مطلب

کو سرو قامتی که دل من ز جا برد

کو سرو قامتی که دل من ز جا برد زنگ از دلم به یک نگه آشنا برد عجز وفتادگی است سرانجام سرکشی چون شعله شد…

ادامه مطلب

حریفی کو که راه خانه خمار بردارم

حریفی کو که راه خانه خمار بردارم ز مینا پنبه، مهر از مخزن اسرار بردارم شود بار دلم آن را که از دل بار بردارم…

ادامه مطلب

که حد دارد تواند شد طرف با حسن بیباکش ؟

که حد دارد تواند شد طرف با حسن بیباکش ؟ که با آن سرکشی چون سایه باشد سرو در خاکش نمی دانم به چشم خیره…

ادامه مطلب

حدیث تلخ ناصح کرد بیخود چون می نابم

حدیث تلخ ناصح کرد بیخود چون می نابم زبان مار شد از مستی غفلت رگ خوابم به گرد من رسیدن کار هر سبک جولان که…

ادامه مطلب

کم نگردید ز خط خوبی روز افزونش

کم نگردید ز خط خوبی روز افزونش سبز درسبز شد از خط رخ گندم گونش گفتم از خط لب او ترک کند خونخواری تشنه تر…

ادامه مطلب

حاصل عمر زخود بیخبران آه بود

حاصل عمر زخود بیخبران آه بود هرکه از خویشتن آگاه شد آگاه بود نتوان در حرم قدس به پرواز رسید پر سیمرغ درین راه پر…

ادامه مطلب

کشت بی خوشه خجالت کشد از روی درو

کشت بی خوشه خجالت کشد از روی درو مفکن ای تیغ اجل بر من بیدل پرتو گردش چرخ بدو نیک ز هم نشناسد آسیا تفرقه…

ادامه مطلب

چون لب پیمانه زنهار از سخن خاموش باش

چون لب پیمانه زنهار از سخن خاموش باش صد سخن گر بگذرد در انجمن خاموش باش عشرتی گرهست در دارالامان خامشی است غنچه سان با…

ادامه مطلب

کسی تا کی خورد چون شمع رزق از استخوان خود؟

کسی تا کی خورد چون شمع رزق از استخوان خود؟ به دندان گیرد از افسوس هر ساعت زبان خود به هر جانب که رو می…

ادامه مطلب

چون غنچه نشکفته درین باغ غمین باش

چون غنچه نشکفته درین باغ غمین باش شیرازه اوراق دل از چین جبین باش چون آتش سوزان مشو ازباد سبکسر چون آب ز روشن گهری…

ادامه مطلب

کرد بیهوش مرا نعره مستانه خویش

کرد بیهوش مرا نعره مستانه خویش خواب من گشت گرانسنگ ز افسانه خویش بحر و کان را کف افسوس کند بی برگی گر به بازار…

ادامه مطلب

چون شمع اشک در طلب مدعا مریز

چون شمع اشک در طلب مدعا مریز نقد حیات خود چو شرر برهوا مریز بی عزتی به اهل سخن مایه غم است زنهار خرده های…

ادامه مطلب

کجا میل کبابم در شراب است؟

کجا میل کبابم در شراب است؟ بط می هم شراب و هم کباب است چو بط، جانم بود در عالم آب به چشم من جهان…

ادامه مطلب

چون ز طرف باغ آن سرو روان آید برون

چون ز طرف باغ آن سرو روان آید برون گل ز دنبالش چو سنبل موکشان آید برون ریزد از خون غزالان حرم رنگ شکار چون…

ادامه مطلب

مست ما امروز نقش تازه ای بر آب زد

مست ما امروز نقش تازه ای بر آب زد شیشه می را به طاق ابروی محراب زد چون بر آرم سر میان خاک و خون…

ادامه مطلب

چون چشم آبگینه، هر چند پاک بینم

چون چشم آبگینه، هر چند پاک بینم در پرده خجالت، زان روی شرمگینم از زلف مشکبویان مغزم شود پریشان تا ریشه کرد در دل آن…

ادامه مطلب

هیچ نخلی همچو رز در بوستان چالاک نیست

هیچ نخلی همچو رز در بوستان چالاک نیست هیچ دستی در جهان بالای دست تاک نیست همچو قمری گردن ما در خم طوق وفاست صید…

ادامه مطلب

چون آینه هر دل که ز روشن گهران است

چون آینه هر دل که ز روشن گهران است در نقش بد و نیک به حیرت نگران است غیر از نظر پاک بر آن آینه…

ادامه مطلب

هنرور را هنر گرد غم از دل برنمی دارد

هنرور را هنر گرد غم از دل برنمی دارد که پروای لب خشک صدف گوهر نمی دارد دلیل جوهر ذاتی است دلجویی ضعیفان را که…

ادامه مطلب

چو دیگران نه به ظاهر بود عبادت ما

چو دیگران نه به ظاهر بود عبادت ما حضور قلب نمازست در شریعت ما ازان ز دامن مقصود کوته افتاده است که پیش خلق درازست…

ادامه مطلب

همچو برق از عالم اسباب می باید گذشت

همچو برق از عالم اسباب می باید گذشت زین خراب آباد چون سیلاب می باید گذشت نیست بی سرگشتگی ممکن خلاصی زین محیط تا به…

ادامه مطلب

چو احرام تماشای چمن آن سیمبر بندد

چو احرام تماشای چمن آن سیمبر بندد زطوق خود به خدمت سرو را قمری کمر بندد اگر حسن گلوسوز شکر این چاشنی دارد به حرف…

ادامه مطلب

هشیار زیستن نه ز قانون حکمت است

هشیار زیستن نه ز قانون حکمت است در کارخانه ای که نظامش به غفلت است این کنج عزلتی که گرفته است شیخ شهر در چشم…

ادامه مطلب

چهره ات شمع فروزان شده را می ماند

چهره ات شمع فروزان شده را می ماند کاکلت دود پریشان شده را می ماند در تماشای تو هر قطره خون در تن من دیده…

ادامه مطلب

هرگز نشد به حرف غرض آشنا لبم

هرگز نشد به حرف غرض آشنا لبم آسوده است از دل بی مدعا لبم هر چند چو صدف ز گهر سینه ام پرست نتوان به…

ادامه مطلب

چه قدر سرخوشی از باده انگور کنیم

چه قدر سرخوشی از باده انگور کنیم به که پیمانه خود از سر منصور کنیم ما که از پرتو مهتاب نظر می بازیم به چه…

ادامه مطلب

هرکه را چشم بر آن گوشه ابرو باشد

هرکه را چشم بر آن گوشه ابرو باشد دلش آویخته پیوسته به یک مو باشد نکشد دل به تماشای خیابان بهشت هرکه را در نظر…

ادامه مطلب

چه شد گر خصم بداختر بهای من نمی داند؟

چه شد گر خصم بداختر بهای من نمی داند؟ کمال عیسوی را دیده سوزن نمی داند مگو واعظ حدیث دوزخ و جنت به اهل دل…

ادامه مطلب

هرزه گو را خامش از تقریر کردن مشکل است

هرزه گو را خامش از تقریر کردن مشکل است شعله را از ژاژخایی سیر کردن مشکل است وصف آن عارض مپرس از چشم شرم آلود…

ادامه مطلب

چه خوش باشد در آغوش آورم سرو روانش را

چه خوش باشد در آغوش آورم سرو روانش را کنم شیرازه اوراق دل، موی میانش را کیم من تا وصال گل به گرد خاطرم گردد؟…

ادامه مطلب

هر نخل مصیبت علم راهنمایی است

هر نخل مصیبت علم راهنمایی است هر نوحه ازین قافله آواز درایی است دست تو اگر نیست نگارین ز علایق این عقده هستی گره بند…

ادامه مطلب

چه بر این آتش هستی چو دخان می لرزی؟

چه بر این آتش هستی چو دخان می لرزی؟ چون شرر بر سر این خرده جان می لرزی؟ دانه قابل نه مزرع سبز فلکی نیستی…

ادامه مطلب

هر که رو زین خلق ناهموار در دیوار کرد

هر که رو زین خلق ناهموار در دیوار کرد سنگلاخ دهر را بر خویشتن هموار کرد خیره چشمان را اگر محجوب سازد دور نیست روی…

ادامه مطلب

چندین کتاب در گرو باده کرده ایم

چندین کتاب در گرو باده کرده ایم تا از غبار، صفحه دل ساده کرده ایم امروز نیست دست سبو زیر بار ما دایم مدد به…

ادامه مطلب

هر که در گلشن چو شبنم چشم عبرت باز کرد

هر که در گلشن چو شبنم چشم عبرت باز کرد بی توقف از جهان رنگ و بو پرواز کرد داشت بیدردی به زندان تن آسانی…

ادامه مطلب

چند دستم شانه زلف پریشانی بود؟

چند دستم شانه زلف پریشانی بود؟ آرزو در سینه من چند زندانی بود؟ می شود ز اشک ندامت دانه امید سبز سرخ رویی لاله باغ…

ادامه مطلب

هر که چون جوهر ز تیغ یار سر پیچیده است

هر که چون جوهر ز تیغ یار سر پیچیده است تاروپود عمر را بر یکدگر پیچیده است از نفس چون چشم می گردد دهان سرمه…

ادامه مطلب

چند چون خامان نظر بر ماهتاب انداختن؟

چند چون خامان نظر بر ماهتاب انداختن؟ تا کی این مشت نمک در چشم خواب انداختن؟ گر چه از من خامتر صیدی ندارد کوی عشق…

ادامه مطلب

هر که ایام خط از سیمبران غافل شد

هر که ایام خط از سیمبران غافل شد از شب قدر به ماه رمضان غافل شد بیخودی می کند اوضاع جهان را هموار وای بر…

ادامه مطلب

چند از بهار عشق قناعت به خس کنی؟

چند از بهار عشق قناعت به خس کنی؟ در آشیانه عیش به یاد قفس کنی از خون لعل، تیشه مردان بهار کرد زین کوهسار چند…

ادامه مطلب

هر که از حمد تو خاموش نگردد دم ازوست

هر که از حمد تو خاموش نگردد دم ازوست هر که در حلقه ذکر تو بود خاتم ازوست خط پیمانه محیط است به اسرار جهان…

ادامه مطلب

چگونه درد خود از مردمان نهان دارم

چگونه درد خود از مردمان نهان دارم که از شکستگی رنگ ترجمان دارم نمانده است مرا در بساط جز آهی هزار دشمن و یک تیر…

ادامه مطلب

هر کجا باشند رنگین فطرتان در گلشنند

هر کجا باشند رنگین فطرتان در گلشنند خوش خیالان با پری در زیر یک پیراهنند از ملک پهلو تهی سازند از خود رفتگان خودپرستان روز…

ادامه مطلب