غزلیات – صائب تبریزی
آن خوش پسر برآمد از خانه می کشیده
آن خوش پسر برآمد از خانه می کشیده مایل به اوفتادن چون میوه رسیده ناز بهانه جو را بر یک طرف نهاده شرم ستیزه خو…
کی سر از تیغ شهادت جان روشن می کشد؟
کی سر از تیغ شهادت جان روشن می کشد؟ شمع در راه نسیم صبح گردن می کشد نیست مانع حسن را مستوری از خون ریختن…
آمیخته است مستی ما با خمار ما
آمیخته است مستی ما با خمار ما یکدست چون حناست خزان و بهار ما افغان که نیست سوخته ای در بساط خاک کز قید سنگ…
کی به هر چشمی نظربازان تماشایش کنند؟
کی به هر چشمی نظربازان تماشایش کنند؟ هم مگر نور اقتباس از روی زیبایش کنند حلقه چشمی چو دور آسمان باید وسیع تا تماشای جمال…
حسن را جز چشم حیران، دست دامنگیر نیست
حسن را جز چشم حیران، دست دامنگیر نیست عکس را پای سفر ز آیینه تصویر نیست نشأه می آدمی را تازه رو دارد مدام گر…
کور باد آن که ز روی تو نظر می پیچد
کور باد آن که ز روی تو نظر می پیچد سر مبادش که ز شمشیر تو سر می پیچد سنبلی از ته هر سنگ برون…
حسن ترا به نقش و نگار احتیاج نیست
حسن ترا به نقش و نگار احتیاج نیست روی شکفته را به بهار احتیاج نیست اندیشه وصال ندارند عاشقان از دست رفته را به کنار…
کو سرو قامتی که دل من ز جا برد
کو سرو قامتی که دل من ز جا برد زنگ از دلم به یک نگه آشنا برد عجز وفتادگی است سرانجام سرکشی چون شعله شد…
حریفی کو که راه خانه خمار بردارم
حریفی کو که راه خانه خمار بردارم ز مینا پنبه، مهر از مخزن اسرار بردارم شود بار دلم آن را که از دل بار بردارم…
که حد دارد تواند شد طرف با حسن بیباکش ؟
که حد دارد تواند شد طرف با حسن بیباکش ؟ که با آن سرکشی چون سایه باشد سرو در خاکش نمی دانم به چشم خیره…
حدیث تلخ ناصح کرد بیخود چون می نابم
حدیث تلخ ناصح کرد بیخود چون می نابم زبان مار شد از مستی غفلت رگ خوابم به گرد من رسیدن کار هر سبک جولان که…
کم نگردید ز خط خوبی روز افزونش
کم نگردید ز خط خوبی روز افزونش سبز درسبز شد از خط رخ گندم گونش گفتم از خط لب او ترک کند خونخواری تشنه تر…
حاصل عمر زخود بیخبران آه بود
حاصل عمر زخود بیخبران آه بود هرکه از خویشتن آگاه شد آگاه بود نتوان در حرم قدس به پرواز رسید پر سیمرغ درین راه پر…
کشت بی خوشه خجالت کشد از روی درو
کشت بی خوشه خجالت کشد از روی درو مفکن ای تیغ اجل بر من بیدل پرتو گردش چرخ بدو نیک ز هم نشناسد آسیا تفرقه…
چون لب پیمانه زنهار از سخن خاموش باش
چون لب پیمانه زنهار از سخن خاموش باش صد سخن گر بگذرد در انجمن خاموش باش عشرتی گرهست در دارالامان خامشی است غنچه سان با…
کسی تا کی خورد چون شمع رزق از استخوان خود؟
کسی تا کی خورد چون شمع رزق از استخوان خود؟ به دندان گیرد از افسوس هر ساعت زبان خود به هر جانب که رو می…
چون غنچه نشکفته درین باغ غمین باش
چون غنچه نشکفته درین باغ غمین باش شیرازه اوراق دل از چین جبین باش چون آتش سوزان مشو ازباد سبکسر چون آب ز روشن گهری…
کرد بیهوش مرا نعره مستانه خویش
کرد بیهوش مرا نعره مستانه خویش خواب من گشت گرانسنگ ز افسانه خویش بحر و کان را کف افسوس کند بی برگی گر به بازار…
چون شمع اشک در طلب مدعا مریز
چون شمع اشک در طلب مدعا مریز نقد حیات خود چو شرر برهوا مریز بی عزتی به اهل سخن مایه غم است زنهار خرده های…
کجا میل کبابم در شراب است؟
کجا میل کبابم در شراب است؟ بط می هم شراب و هم کباب است چو بط، جانم بود در عالم آب به چشم من جهان…
چون ز طرف باغ آن سرو روان آید برون
چون ز طرف باغ آن سرو روان آید برون گل ز دنبالش چو سنبل موکشان آید برون ریزد از خون غزالان حرم رنگ شکار چون…
مست ما امروز نقش تازه ای بر آب زد
مست ما امروز نقش تازه ای بر آب زد شیشه می را به طاق ابروی محراب زد چون بر آرم سر میان خاک و خون…
چون چشم آبگینه، هر چند پاک بینم
چون چشم آبگینه، هر چند پاک بینم در پرده خجالت، زان روی شرمگینم از زلف مشکبویان مغزم شود پریشان تا ریشه کرد در دل آن…
هیچ نخلی همچو رز در بوستان چالاک نیست
هیچ نخلی همچو رز در بوستان چالاک نیست هیچ دستی در جهان بالای دست تاک نیست همچو قمری گردن ما در خم طوق وفاست صید…
چون آینه هر دل که ز روشن گهران است
چون آینه هر دل که ز روشن گهران است در نقش بد و نیک به حیرت نگران است غیر از نظر پاک بر آن آینه…
هنرور را هنر گرد غم از دل برنمی دارد
هنرور را هنر گرد غم از دل برنمی دارد که پروای لب خشک صدف گوهر نمی دارد دلیل جوهر ذاتی است دلجویی ضعیفان را که…
چو دیگران نه به ظاهر بود عبادت ما
چو دیگران نه به ظاهر بود عبادت ما حضور قلب نمازست در شریعت ما ازان ز دامن مقصود کوته افتاده است که پیش خلق درازست…
همچو برق از عالم اسباب می باید گذشت
همچو برق از عالم اسباب می باید گذشت زین خراب آباد چون سیلاب می باید گذشت نیست بی سرگشتگی ممکن خلاصی زین محیط تا به…
چو احرام تماشای چمن آن سیمبر بندد
چو احرام تماشای چمن آن سیمبر بندد زطوق خود به خدمت سرو را قمری کمر بندد اگر حسن گلوسوز شکر این چاشنی دارد به حرف…
هشیار زیستن نه ز قانون حکمت است
هشیار زیستن نه ز قانون حکمت است در کارخانه ای که نظامش به غفلت است این کنج عزلتی که گرفته است شیخ شهر در چشم…
چهره ات شمع فروزان شده را می ماند
چهره ات شمع فروزان شده را می ماند کاکلت دود پریشان شده را می ماند در تماشای تو هر قطره خون در تن من دیده…
هرگز نشد به حرف غرض آشنا لبم
هرگز نشد به حرف غرض آشنا لبم آسوده است از دل بی مدعا لبم هر چند چو صدف ز گهر سینه ام پرست نتوان به…
چه قدر سرخوشی از باده انگور کنیم
چه قدر سرخوشی از باده انگور کنیم به که پیمانه خود از سر منصور کنیم ما که از پرتو مهتاب نظر می بازیم به چه…
هرکه را چشم بر آن گوشه ابرو باشد
هرکه را چشم بر آن گوشه ابرو باشد دلش آویخته پیوسته به یک مو باشد نکشد دل به تماشای خیابان بهشت هرکه را در نظر…
چه شد گر خصم بداختر بهای من نمی داند؟
چه شد گر خصم بداختر بهای من نمی داند؟ کمال عیسوی را دیده سوزن نمی داند مگو واعظ حدیث دوزخ و جنت به اهل دل…
هرزه گو را خامش از تقریر کردن مشکل است
هرزه گو را خامش از تقریر کردن مشکل است شعله را از ژاژخایی سیر کردن مشکل است وصف آن عارض مپرس از چشم شرم آلود…
چه خوش باشد در آغوش آورم سرو روانش را
چه خوش باشد در آغوش آورم سرو روانش را کنم شیرازه اوراق دل، موی میانش را کیم من تا وصال گل به گرد خاطرم گردد؟…
هر نخل مصیبت علم راهنمایی است
هر نخل مصیبت علم راهنمایی است هر نوحه ازین قافله آواز درایی است دست تو اگر نیست نگارین ز علایق این عقده هستی گره بند…
چه بر این آتش هستی چو دخان می لرزی؟
چه بر این آتش هستی چو دخان می لرزی؟ چون شرر بر سر این خرده جان می لرزی؟ دانه قابل نه مزرع سبز فلکی نیستی…
هر که رو زین خلق ناهموار در دیوار کرد
هر که رو زین خلق ناهموار در دیوار کرد سنگلاخ دهر را بر خویشتن هموار کرد خیره چشمان را اگر محجوب سازد دور نیست روی…
چندین کتاب در گرو باده کرده ایم
چندین کتاب در گرو باده کرده ایم تا از غبار، صفحه دل ساده کرده ایم امروز نیست دست سبو زیر بار ما دایم مدد به…
هر که در گلشن چو شبنم چشم عبرت باز کرد
هر که در گلشن چو شبنم چشم عبرت باز کرد بی توقف از جهان رنگ و بو پرواز کرد داشت بیدردی به زندان تن آسانی…
چند دستم شانه زلف پریشانی بود؟
چند دستم شانه زلف پریشانی بود؟ آرزو در سینه من چند زندانی بود؟ می شود ز اشک ندامت دانه امید سبز سرخ رویی لاله باغ…
هر که چون جوهر ز تیغ یار سر پیچیده است
هر که چون جوهر ز تیغ یار سر پیچیده است تاروپود عمر را بر یکدگر پیچیده است از نفس چون چشم می گردد دهان سرمه…
چند چون خامان نظر بر ماهتاب انداختن؟
چند چون خامان نظر بر ماهتاب انداختن؟ تا کی این مشت نمک در چشم خواب انداختن؟ گر چه از من خامتر صیدی ندارد کوی عشق…
هر که ایام خط از سیمبران غافل شد
هر که ایام خط از سیمبران غافل شد از شب قدر به ماه رمضان غافل شد بیخودی می کند اوضاع جهان را هموار وای بر…
چند از بهار عشق قناعت به خس کنی؟
چند از بهار عشق قناعت به خس کنی؟ در آشیانه عیش به یاد قفس کنی از خون لعل، تیشه مردان بهار کرد زین کوهسار چند…
هر که از حمد تو خاموش نگردد دم ازوست
هر که از حمد تو خاموش نگردد دم ازوست هر که در حلقه ذکر تو بود خاتم ازوست خط پیمانه محیط است به اسرار جهان…
چگونه درد خود از مردمان نهان دارم
چگونه درد خود از مردمان نهان دارم که از شکستگی رنگ ترجمان دارم نمانده است مرا در بساط جز آهی هزار دشمن و یک تیر…
هر کجا باشند رنگین فطرتان در گلشنند
هر کجا باشند رنگین فطرتان در گلشنند خوش خیالان با پری در زیر یک پیراهنند از ملک پهلو تهی سازند از خود رفتگان خودپرستان روز…