صرف بیکاری مگردان روزگار خویش را

صرف بیکاری مگردان روزگار خویش را پرده روی توکل ساز، کار خویش را زاد همراهان درین وادی نمی آید به کار پر کن از لخت…

ادامه مطلب

به گرد گریه من ابر درفشان نرسد

به گرد گریه من ابر درفشان نرسد به آه حسرت من برق خوش عنان نرسد مجردان چو مسیح از علایق آزادند کمند رشته مریم به…

ادامه مطلب

صبر هر چند به دل رنگ حضر می ریزد

صبر هر چند به دل رنگ حضر می ریزد شوق از خانه برون رخت سفر می ریزد صدف از تشنه لبی مشرق تبخال شده است…

ادامه مطلب

به قامت سرو را از قد کشیدن باز می دارد

به قامت سرو را از قد کشیدن باز می دارد به عارض رنگ گل را از پریدن باز می دارد من این رخسار حیرت آفرین…

ادامه مطلب

صبح شد برخیز مطرب گوشمال ساز ده

صبح شد برخیز مطرب گوشمال ساز ده عیشهای شب پریشان گشته را آواز ده هیچ ساز از دلنوازی نیست سیر آهنگتر چنگ را بگذار، قانون…

ادامه مطلب

به ظاهر گر دریغ از نامرادان روی خود داری

به ظاهر گر دریغ از نامرادان روی خود داری روانشان تازه از مد رسای بوی خودداری نیایی گر برون از خانه آیینه معذوری که باغ…

ادامه مطلب

صباح مستی و شام خمار می گذرد

صباح مستی و شام خمار می گذرد خوشی و ناخوشی روزگار می گذرد اگر ز شش جهت آیینه پیش رو دارم ز هفت پرده چشمم…

ادامه مطلب

به ساغر نقل کرد از خم شراب آهسته آهسته

به ساغر نقل کرد از خم شراب آهسته آهسته برآمد از پس کوه آفتاب آهسته آهسته فریب روی آتشناک او خوردم، ندانستم که خواهد خورد…

ادامه مطلب

شیرازه طرب خط پیمانه بوده است

شیرازه طرب خط پیمانه بوده است سیلاب عقل، گریه مستانه بوده است از بند گشت شورش مجنون یکی هزار زنجیر تازیانه دیوانه بوده است امروز…

ادامه مطلب

به روی گرم تو آیینه تا برابر شد

به روی گرم تو آیینه تا برابر شد بهشت روی ترا چشمه سار کوثر شد زخال اگر چه بنا گوش نیک اختر شد ازین ستاره…

ادامه مطلب

شورش سودای ما افلاک را معمور داشت

شورش سودای ما افلاک را معمور داشت پر نمک بود این نمکدان تا سر ما شور داشت در شکست من ندارد چرخ سنگین دل گناه…

ادامه مطلب

به دور کاکل و زلف تو سنبلستان ها

به دور کاکل و زلف تو سنبلستان ها شده است خواب پریشان به چشم بستان ها چنان به فکر تو صاحبدلان فرو رفتند که غنچه…

ادامه مطلب

شود دیوانه آخر هر که سودایی است همراهش

شود دیوانه آخر هر که سودایی است همراهش سر از صحرا برآرد هرکه صحرایی است همراهش نسازد گرم چشم خود مگر در دامن منزل سبکسیری…

ادامه مطلب

به دامن می دود اشکم گریبان می درد هوشم

به دامن می دود اشکم گریبان می درد هوشم نمی دانم چه می گوید نسیم صبح در گوشم هنوز از طعن خامی نیش می خوردم…

ادامه مطلب

شهد در خانه پر روزن زنبور یکی است

شهد در خانه پر روزن زنبور یکی است شمع هر چند که بسیار بود، نور یکی است غنچه بیهوده سرانگشت نگارین کرده است ناخن آن…

ادامه مطلب

به خاموشی محیط معرفت کن جان گویا را

به خاموشی محیط معرفت کن جان گویا را به جان بی نفس چون ماهیان کن سیر دریا را همایون طایری در هر نظر گردد شکار…

ادامه مطلب

شکوه عقل را بسیاری گفتار کم سازد

شکوه عقل را بسیاری گفتار کم سازد دو لب را در نظرها خامشی تیغ دودم سازد شود آگاه از اسرار سر پوشیده عالم زمهر خامشی…

ادامه مطلب

به چشم من گل وخار چمن یکی باشد

به چشم من گل وخار چمن یکی باشد نوای بلبل وصوت زغن یکی باشد تو از نوای مخالف ز راست بیخبری وگرنه نغمه سرادر چمن…

ادامه مطلب

مروت نیست جرم بوسه دزدان را نبخشیدن

مروت نیست جرم بوسه دزدان را نبخشیدن که بس باشد قصاص این گناه سهل، لرزیدن مرا زان قد موزون نیست جز خمیازه خشکی خنک آبی…

ادامه مطلب

به جان رسید دل روشنم ز بخت سیاه

به جان رسید دل روشنم ز بخت سیاه کند درازی شب عمر شمع را کوتاه گذشت آه من از نه فلک ز پستی قدر که…

ادامه مطلب

مردم ز فیض عالم بالا چه دیده اند

مردم ز فیض عالم بالا چه دیده اند غیر از حباب وموج ز دریا چه دیده اند ما پیش پای خویش ندیدیم همچو شمع تا…

ادامه مطلب

به این نشاط که دل سر به تیغ یار گذاشت

به این نشاط که دل سر به تیغ یار گذاشت کدام تشنه لب خود به جویبار گذاشت؟ جواب خود حلال مرا چه خواهد گفت؟ ستمگری…

ادامه مطلب

مرا که پرده چشم و حجاب هر دو یکی است

مرا که پرده چشم و حجاب هر دو یکی است قماش چهره او با نقاب هر دو یکی است رسانده است به جایی غرور حسن…

ادامه مطلب

به اشک درد دل خود نوشته سر دادیم

به اشک درد دل خود نوشته سر دادیم خط نجات به مرغان نامه بر دادیم ز عشق جان تهیدست را غنی کردیم ز بوی گل…

ادامه مطلب

مرا جلای دل از چشم خونفشان باشد

مرا جلای دل از چشم خونفشان باشد که آب صیقل خاک است تا روان باشد مده غبار به خاطر زخاکساری راه که چشم صدرنشینان بر…

ادامه مطلب

بند در بند قبا بافتن مژگان چیست؟

بند در بند قبا بافتن مژگان چیست؟ گر درین خانه کسی نیست پس این دربان چیست؟ خم چوگان محبت سر منصور رباست گوی خورشید درین…

ادامه مطلب

مرا باغ و بهاری از می گلفام بایستی

مرا باغ و بهاری از می گلفام بایستی به دستی گردن مینا، به دستی جام بایستی دماغ سیر و دورم نیست چون پیمانه و مینا…

ادامه مطلب

بعد از فنا ز هستی ما شور شد بلند

بعد از فنا ز هستی ما شور شد بلند از چوب دار رایت منصور شد بلند نتوان به خاک خون مرا پایمال کرد شور قیامت…

ادامه مطلب

مدتی شد کز حدیث اهل دل گوشم تهی است

مدتی شد کز حدیث اهل دل گوشم تهی است چون صدف زین گوهر شهوار آغوشم تهی است از دل بیدار و اشک آتشین و آه…

ادامه مطلب

بس که چون برگ خزان دیده پریشان حالم

بس که چون برگ خزان دیده پریشان حالم سایه خود را به زمین می کشد از دنبالم جگر پاره ولی نعمت سی روز من است…

ادامه مطلب

محوم چنان که در دل تنگم اراده نیست

محوم چنان که در دل تنگم اراده نیست در شیشه ام ز جوش پری جای باده نیست از خود سفر کنم به امید کدام راه؟…

ادامه مطلب

برون نیامده از برگ بی ثمر شده ام

برون نیامده از برگ بی ثمر شده ام خبر نیافته از خویش بیخبر شده ام مرا ز سنگ ملامت چو نیست آزادی ازین چه سود…

ادامه مطلب

محبت سنگ خارا را ز اهل درد می سازد

محبت سنگ خارا را ز اهل درد می سازد تجلی کوه را مجنون صحرا گرد می سازد بهشت آرد برون روز جزا سر از گریبانش…

ادامه مطلب

برگ عیش بی خزان در بینوایی یافتم

برگ عیش بی خزان در بینوایی یافتم آنچه می جستم ز شاهی در گدایی یافتم خاکساری دانه را بال و پر نشوونماست بال گردون سیر…

ادامه مطلب

مجلس امشب از فروغ لاله رویان روشن است

مجلس امشب از فروغ لاله رویان روشن است بی خبر هر سو که می غلطد نگاهم گلشن است تیره روزان یکدگر را خوب پیدا می…

ادامه مطلب

برده ام تا از سر کویت نشان خویشتن

برده ام تا از سر کویت نشان خویشتن هم به جان تو که بیزارم ز جان خویشتن گه بر آتش می نشاند، گه به آبم…

ادامه مطلب

مباد روی تو از پرده حجاب بر آید

مباد روی تو از پرده حجاب بر آید قیامت است چو از مغرب آفتاب بر آید من آن زمان به فراغت بر آورم نفس از…

ادامه مطلب

بر من از پیری سرای عاریت زندان شده است

بر من از پیری سرای عاریت زندان شده است زندگی دشوار و ترک زندگی آسان شده است خواب من بیداری و بیداریم گشته است خواب…

ادامه مطلب

مابه خون جگریم از می گلگون قانع

مابه خون جگریم از می گلگون قانع با خماریم ز لعل لب میگون قانع هرگز از می نشود جام نگونش خالی هرکه چون لاله شود…

ادامه مطلب

بر روی تو صفا از خط شبرنگ گرفت

بر روی تو صفا از خط شبرنگ گرفت آخر این آینه خوش صیقلی از رنگ گرفت مرغ دل با قفس سینه به پرواز آمد باز…

ادامه مطلب

ما نبض شناس رگ جانیم جهان را

ما نبض شناس رگ جانیم جهان را آیینه اسرار نهانیم جهان را پوشیده و پیداست ز ما راز دو عالم هم آینه، هم آینه دانیم…

ادامه مطلب

بر باد می دهد سر بی مغز چون حباب

بر باد می دهد سر بی مغز چون حباب هر کس برای کسب هوا سیر می کند چون برگ کاه هرکه سبکروح می شود صائب…

ادامه مطلب

ما ز شغل آب و گل آیینه را پرداختیم

ما ز شغل آب و گل آیینه را پرداختیم خانه سازی را به خودسازی مبدل ساختیم می کند خون در جگر باد خزان را همچو…

ادامه مطلب

بحث با جاهل نه کارم مردم فرزانه است

بحث با جاهل نه کارم مردم فرزانه است هر که با اطفال می گردد طرف دیوانه است از شجاعت نیست با نامرد گردیدن طرف روی…

ادامه مطلب

ما را دماغ جنگ و سر کارزار نیست

ما را دماغ جنگ و سر کارزار نیست ورنه دل دو نیم کم از ذوالفقار نیست دیوانه ای که می رمد از سنگ کودکان بیرون…

ادامه مطلب

باشد ایمن ز زوال آن که کمالش نبود

باشد ایمن ز زوال آن که کمالش نبود بی کمالی است کمالی که زوالش نبود طفل شوخی است که غافل ز معلم شده است هرکه…

ادامه مطلب

ما تخم درین مزرعه جز اشک نکشتیم

ما تخم درین مزرعه جز اشک نکشتیم یک رشته درین غمکده جز آه نرشتیم چون آبله در زیر قدم راهروان را بردیم بسر عمری و…

ادامه مطلب

باران چو انجم از فلک گریه تاک ریخت

باران چو انجم از فلک گریه تاک ریخت ابر بهار، رنگ قیامت به خاک ریخت گفتی به جای قطره باران درین بهار دامان پر گل…

ادامه مطلب

ما به بوی گل ز قرب گلستان آسوده ایم

ما به بوی گل ز قرب گلستان آسوده ایم از گزند خار و منع باغبان آسوده ایم جام می بر مدعای ما چو گردش می…

ادامه مطلب

باد بهار سلسله جنبان صحبت است

باد بهار سلسله جنبان صحبت است موج شراب دام پریزاد عشرت است هر شاخ گل که خم شود از باد نوبهار بی چشم زخم، صیقل…

ادامه مطلب