غزلیات – صائب تبریزی
هر کجاگیری گلی در آب معمار خودی
هر کجاگیری گلی در آب معمار خودی کار هر کس را دهی انجام در کار خودی سرسری مگذر ز تعمیر دل بیچارگان کار محکم کن…
چشمه زمزم ما تیغ تو بیباک بود
چشمه زمزم ما تیغ تو بیباک بود حلقه کعبه ما حلقه فتراک بود نیست یک سبزه بیگانه درین وحدتگاه گر ترا آینه از زنگ دویی…
هر شام ز ماه رمضان صبح امیدی است
هر شام ز ماه رمضان صبح امیدی است هر روز ازین ماه مبارک شب عیدی است هر آه جگرسوز که از سینه برآید در دامن…
چشم قدح به جلوه مینای باده است
چشم قدح به جلوه مینای باده است این شوخ چشم، قمری سرو پیاده است داغ است لاله را به جگر، یا ز بیخودی مجنون سری…
هر چه دارد در خم سربسته گردون از من است
هر چه دارد در خم سربسته گردون از من است می به حکمت می خورم، جای فلاطون از من است تا خم می در زمین…
چشم خونبارم گرو ز ابر بهاری می برد
چشم خونبارم گرو ز ابر بهاری می برد نبض من از برق دست از بیقراری می برد در دل آزاده ام گرد تعلق فرش نیست…
هر چند از گهر صدف آسا لبالبم
هر چند از گهر صدف آسا لبالبم نتوان به تیغ ساختن از هم جدا لبم تا کام من ز شهد خموشی گرفت کام از یکدگر…
چشم پرحرف و لب بوسه ربا می باید
چشم پرحرف و لب بوسه ربا می باید حسن سهل است، ز معشوق ادا می باید سنبل زلف ترا یک سر مو نیست کمی گل…
نیستی طفل، اینقدر بر خاک غلطیدن چرا؟
نیستی طفل، اینقدر بر خاک غلطیدن چرا؟ گل به روی آفتاب روح مالیدن چرا جسم خاکی چیست کز وی دست نتوان برفشاند؟ گرد دست و…
چشم آرام مدارید ز سر منزل عمر
چشم آرام مدارید ز سر منزل عمر که سبکسیرتر ازموج بود ساحل عمر سیل ازکوه گرانسنگ به تعجیل رود خواب غفلت نشود سنگ ره محمل…
نیست ممکن هر که تنها شد حضورش کم شود
نیست ممکن هر که تنها شد حضورش کم شود گوشه عزلت بهشتی نیست حورش کم شود رتبه آزادگی بالاترست از بندگی هر که فهمیده است،…
چراغ عشق نمی گردد از لحد خاموش
چراغ عشق نمی گردد از لحد خاموش کی آتش جگر سنگ می شود خاموش؟ ز پند ناصح بی مغز ،عشق آسوده است که بحر را…
نیست غم نان و آب، گوشه نشین را
نیست غم نان و آب، گوشه نشین را در رحم آماده است رزق، جنین را پستی دیوار را زوال نباشد سیل نسازد خراب خانه زین…
چاره دل عقل پر تدبیر نتوانست کرد
چاره دل عقل پر تدبیر نتوانست کرد خضر این ویرانه را تعمیر نتوانست کرد در کنار خاک عمر ما به خون خوردن گذشت مادر بیمهر…
نیست چون صبح ترا جز نفس معدودی
نیست چون صبح ترا جز نفس معدودی چه کنی چون دل شب تیره اش از هر دودی؟ نیست سرمایه عمر تو به جز یک دو…
جواب نامه ما را صبا نمی آرد
جواب نامه ما را صبا نمی آرد به چشم، کاغذی از توتیا نمی آرد زمانه ای است که باد بهار با آن لطف به سبزه…
نیست بی می باغ رانوری می روشن بیار
نیست بی می باغ رانوری می روشن بیار تیره می سوزد چراغ لاله ها روغن بیار صندلی شد آبها وتوبه درد سر نبرد وقت امدادست…
جمعی که هوش خود به می ناب داده اند
جمعی که هوش خود به می ناب داده اند خرمن به برق وخانه به سیلاب داده اند در رابه روی دولت بیدار بسته اند آن…
نیست از عزلت غباری بر دل دیوانه ام
نیست از عزلت غباری بر دل دیوانه ام دربهاران از زمین سر بر نیارد دانه ام بس که شد از گرد کلفت دلگران غمخانه ام…
جلوه هر جا یار با پای نگارین کرده است
جلوه هر جا یار با پای نگارین کرده است نقش پایش خاک را دامان گلچین کرده است رشته سبحه است هر تاری ز زلف کافرش…
نور معنی در جبین تاک می بینیم ما
نور معنی در جبین تاک می بینیم ما در قدح افشرده ادراک می بینیم ما کوری آلوده دامانان وسواس صلاح دختر رز را به چشم…
جزرخش کز وی زمین و آسمان پر گل شود
جزرخش کز وی زمین و آسمان پر گل شود کس ندارد یاد کز یک گل جهان پر گل شود خارخار سیر جنت از دلش بیرون…
نهال شمع ز سبزی ازان برومندست
نهال شمع ز سبزی ازان برومندست که دایم از پر پروانه برگ پیوندست شده است مرکز پرگار آهوان مجنون اسیر عشق به هر جا رود…
جذبه ای کو که مرا جانب دلدار کشد؟
جذبه ای کو که مرا جانب دلدار کشد؟ دامن جان مرا زین ته دیوار کشد نظر پاک به خاک است برابر امروز ورنه آیینه چرا…
نه می به جام و نه گل در کنار می خواهم
نه می به جام و نه گل در کنار می خواهم تبسمی ز لب لعل یار می خواهم نیم ز رفتن گلهای بوستان غمگین زمان…
جان ما تاب زهر زلف پریشان نخورد
جان ما تاب زهر زلف پریشان نخورد دل ما آب ز هر چاه زنخدان نخورد می این بزم به خوناب جگر آغشته است طفل بی…
نه خط ز خال لب یار سر برآورده است
نه خط ز خال لب یار سر برآورده است که در هوای شکر، مور پر برآورده است میان شبنم و گل، پرده حجاب شده است…
جان چرا عاشق ازان گل پیرهن دارد دریغ؟
جان چرا عاشق ازان گل پیرهن دارد دریغ؟ کس چرا آب روان را از چمن دارد دریغ قطره باران گهر می گردد از گوش صدف…
نه بهر آب از سوز دل بیتاب می گردم
نه بهر آب از سوز دل بیتاب می گردم که چون تبخال من از تشنگی سیراب می گردم سفیدی کرد چشمم را کف دریای نومیدی…
جام می غم ز دل تنگ نیارد بیرون
جام می غم ز دل تنگ نیارد بیرون صیقل این آینه از زنگ نیارد بیرون پیش ما سوختگان خام بود سوخته ای که شرار از…
نمی گردد به خاموشی نهان درد
نمی گردد به خاموشی نهان درد ز رنگ چهره دارد ترجمان درد اگر دل ز آهن وفولاد باشد کند چون موم نرمش در زمان درد…
تیغ بر خورشید خواباند خم ابروی دوست
تیغ بر خورشید خواباند خم ابروی دوست در کمند آرد صبا را زلف عنبر بوی دوست بس که با تردامنان زانو به زانو می کشید…
نمی آید ز دل با جلوه مستانه خودداری
نمی آید ز دل با جلوه مستانه خودداری کند با ترکتاز سیل چون ویرانه خودداری؟ ز خط سبز افزون می شود بی تابی عاشق کجا…
تو سعی کن که دلت ساده از رقم گردد
تو سعی کن که دلت ساده از رقم گردد که دل چو پاک شد از نقش، جام جم گردد قضا چو تیغ برآرد گشاده ابرو…
نم به دل نگذاشت خونم خنجر قصاب را
نم به دل نگذاشت خونم خنجر قصاب را جذبه من می کشد از صلب آهن آب را ابر چشم من چنین گر گوهر افشانی کند…
تندخویی با خلایق، مهر را کین کردن است
تندخویی با خلایق، مهر را کین کردن است آفرین را در دهان خلق نفرین کردن است شادی ما غافلان در زیر چرخ سنگدل خنده کبک…
نکند باده شب، سوختگان را سیراب
نکند باده شب، سوختگان را سیراب تشنه در خواب شود تشنه تر از خوردن آب پیش از آن دم که کند خون شفق را شب…
تن بر دل خوش مشرب ما خانه تنگی است
تن بر دل خوش مشرب ما خانه تنگی است بر گوهر شهوار، صدف کام نهنگی است در چشم تو گر خوش بود این سقف زراندود…
نقد روشن گهران در گره غم باشد
نقد روشن گهران در گره غم باشد سور این طایفه در حلقه ماتم باشد تلخی عیش بود لازم ارباب صفا کعبه را آب ز شورابه…
تشنه خون کرد مستی چشم فتان ترا
تشنه خون کرد مستی چشم فتان ترا خواب سنگین شد فسانی تیغ مژگان ترا این لطافت نیست هرگز میوه فردوس را می توان خوردن به…
نغمه ها گر چه مخالف بود، آواز یکی است
نغمه ها گر چه مخالف بود، آواز یکی است پرده هر چند که بسیار شود، ساز یکی است کثرت موج ترا در غلط انداخته است…
ترک چشم مخمورش مست ناتوانیهاست
ترک چشم مخمورش مست ناتوانیهاست فتنه با نگاه او گرم همعنانیهاست ای هلاک خوبت من این همه تغافل چیست ای خراب چشمت من این چه…
نظر بپوش ز خود تا نظر توانی یافت
نظر بپوش ز خود تا نظر توانی یافت بشوی دست ز جان تا گهر توانی یافت ترا که چشم ز نور ستاره خیره شود ز…
ترا چه غم که شب ما دراز می گذرد؟
ترا چه غم که شب ما دراز می گذرد؟ که روزگار تو در خواب ناز می گذرد غرض ز سنگدلی داغ کردن شهداست به لاله…
نشاط لازم نقص عقول می باشد
نشاط لازم نقص عقول می باشد به قدر هوش وخرد دل ملول می باشد ز زلف چون به خط افتادکارخوشدل باش که این برات قریب…
تامنزل من بادیه بیخبری بود
تامنزل من بادیه بیخبری بود هر موج سرابم به نظر بال پری بود چون سرو درین باغ ز آزادگی خویش باری که به دل بودمرابی…
نریزد اگر آب لطف از جمالش
نریزد اگر آب لطف از جمالش بسوزد دو عالم ز برق جلالش مه نو به ناخن زمین می خراشد ز شرم دوابروی همچون هلالش کشیده…
تا نظر از گل رخسار تو برداشته ام
تا نظر از گل رخسار تو برداشته ام مژه دستی است که در پیش نظر داشته ام بس که رخسار تو در مد نظر داشته…
ندارد حاجت مشاطه روی گلعذار ما
ندارد حاجت مشاطه روی گلعذار ما پر طاوس مستغنی است از نقش و نگار ما زمین از سایه ما گر شود نیلی، عجب نبود که…
تا کی ز دود غلیان دل را تباه سازی؟
تا کی ز دود غلیان دل را تباه سازی؟ این خانه خدا را تا کی سیاه سازی؟ تا کی برای دودی آتش پرست باشی؟ تا…