غزلیات – صائب تبریزی
هوا چکیده نورست در شب مهتاب
هوا چکیده نورست در شب مهتاب ستاره خنده حورست در شب مهتاب سپهر جام بلوری است پر می روشن زمین قلمرو نورست در شب مهتاب…
چو عکس چهره خود در پیاله می بینم
چو عکس چهره خود در پیاله می بینم خزان در آینه برگ لاله می بینم چرا به دست طبیبان دهم گریبان را علاج خود ز…
هموار از درشتی چرخ دغا شدیم
هموار از درشتی چرخ دغا شدیم صد شکر رو سفید ازین آسیا شدیم فرصت نداد تیغ که بالا کنیم سر زان دم که چون قلم…
چو بنشیند، شود صد کوه تمکین همنشین با او
چو بنشیند، شود صد کوه تمکین همنشین با او چو برخیزد ز جا، از جای برخیزد زمین با او ز فیض داغ سودا دام و…
همان یوسف که مصر آمد به تنگ ازبس خریدارش
همان یوسف که مصر آمد به تنگ ازبس خریدارش به پشت کار حسن اونیرزد روی بازارش زبس آب صباحت صیقلی کرده است رویش را نگه…
چهره شد نیلوفری از سیلی اخوان مرا
چهره شد نیلوفری از سیلی اخوان مرا خوش گلی آخر شکفت از گلشن احزان مرا تیغ بر فرقم زنند و گوهر از دستم برند چون…
هست از زوال نعل در آتش کمال را
هست از زوال نعل در آتش کمال را شد بوته گداز، تمامی هلال را از چشم زخم، مهد امان است لاغری داغ کلف به چهره…
چه می پرسی ز احوال شرار ما و پروازش
چه می پرسی ز احوال شرار ما و پروازش که در یک نقطه طی شد جلوه انجام و آغازش ازان چون مهر تابان است حسنش…
هرگاه رخ ز باده عرقناک می کنی
هرگاه رخ ز باده عرقناک می کنی هر سینه ای که هست ز دل پاک می کنی صبح قیامتی است شهیدان خفته را هر خنده…
چه عجب تیر خدنگ تو گر از دل گذرد؟
چه عجب تیر خدنگ تو گر از دل گذرد؟ راهرو گرم چو گردید ز منزل گذرد دامن تیغ ز خونم شرر افشان گردید تا ازین…
هرکه آسودگی از عالم امکان جوید
هرکه آسودگی از عالم امکان جوید ثمر از بید و گل از خار مغیلان جوید نتوان در حرم و دیر خدا را جستن مگر این…
چه در طول امل از حرص بی باکانه آویزی؟
چه در طول امل از حرص بی باکانه آویزی؟ به این زلف پریشان هر نفس چون شانه آویزی به روی آتشین عشق صلح از لاله…
هر نقش دلکشی که بر ایوان عالم است
هر نقش دلکشی که بر ایوان عالم است نقش برون پرده آن جان عالم است با تشنگی بساز که دل آب چون شود بی چشم…
چه تمتع ز لبش دیده حیران گیرد؟
چه تمتع ز لبش دیده حیران گیرد؟ از نمکزار چه مقدار نمکدان گیرد؟ ندهد دست نوازش دل ما را تسکین دامن بحر کجا پنجه مرجان…
هر که غافل را نصیحت می کند دیوانه است
هر که غافل را نصیحت می کند دیوانه است خواب غفلت برده را طبل رحیل افسانه است نفس خائن زندگی را تلخ بر من کرده…
چنین گر آتشین از باده آن رخسار خواهد شد
چنین گر آتشین از باده آن رخسار خواهد شد زجوش مغز، سربسیار بی دستار خواهد شد به بیماران چنین وا می رسد گر چشم بیمارش…
هر که را دل آب شد از روی آتشناک او
هر که را دل آب شد از روی آتشناک او شبنم گلزار جنت گشت چشم پاک او سر برآورده است اینجا از گریبان بهشت هر…
چند روزی چو قلم سربه ته انداخته گیر
چند روزی چو قلم سربه ته انداخته گیر ورقی چند به بازیچه سیه ساخته گیر نیست در عالم ناساز چو امیدثابت خانه ها درگذر سیل…
هر که چین منع از ابروی دربان وا کند
هر که چین منع از ابروی دربان وا کند از دم عقرب گره را هم به دندان وا کند گوهر شهوار گردد آبرو چون شد…
چند چون طفل ز انگشت کسی شیر کشد؟
چند چون طفل ز انگشت کسی شیر کشد؟ ز استخوان چند کسی ناز طباشیر کشد؟ شوخی حسن نماند به ته پرده شرم برق را ابر…
هر که باریک شد از فکر، توانایی یافت
هر که باریک شد از فکر، توانایی یافت هر که افتاد ز پا، پنجه گیرایی یافت بی تعلق گذر از عالم (و) جاویدان باش هر…
چند از غفلت به عیب دیگران گویاشوم
چند از غفلت به عیب دیگران گویاشوم سرمه ای کو تا به عیب خویشتن بینا شوم غیرتی کو تا ز خود آتش بر آرم چون…
هر که از داغ تو در دل لاله زاری داشته است
هر که از داغ تو در دل لاله زاری داشته است در دل آتش مهیا نوبهاری داشته است می شود از شور بلبل تازه داغ…
چمن را داغ دارد رویت از گلهای پی در پی
چمن را داغ دارد رویت از گلهای پی در پی ز ریحان های جان پرور، ز سنبلهای پی در پی زهی اقبال روزافزون، زهی امید…
هر کس بیاض گردن او را ندیده است
هر کس بیاض گردن او را ندیده است افسانه ای ز صبح قیامت شنیده است آفاق محو قد قیامت خرام اوست این مصرع بلند به…
چشمی که از غبار خطش توتیا گرفت
چشمی که از غبار خطش توتیا گرفت از اشک خویش دامن آب بقا گرفت در زیر تیغ، قهقهه کبک می زند کوه غم تو در…
هر سبک مغزی که غافل شد ز دل باطل شود
هر سبک مغزی که غافل شد ز دل باطل شود کاه چون بی دانه گردد خرج آب و گل شود از غبار جسم پروا نیست…
چشم مست یار شد مخمور و مدهوشیم ما
چشم مست یار شد مخمور و مدهوشیم ما باده از جوش نشاط افتاد و در جوشیم ما ناله ما حلقه در گوش اجابت می کشد…
هر حلقه ز کاکل رسایش
هر حلقه ز کاکل رسایش چشمی است گشاده در قفایش تیزی زبان مار دارد دنباله ابروی رسایش صد جام لبالب است درگرد درحلقه چشم سرمه…
چشم دارم که مه نو سفرم باز آید
چشم دارم که مه نو سفرم باز آید روشنی بخش چراغ نظرم باز آید چون صدف مشرق خمیازه شده است آغوشم به امیدی که گرامی…
هر چند به ظاهر چون روان در بدنم من
هر چند به ظاهر چون روان در بدنم من چون معنی بیگانه غریب وطنم من با یوسف اگر در ته یک پیرهنم من از شرم…
چشم پرکار تو در پرده بیانها دارد
چشم پرکار تو در پرده بیانها دارد در تبسم لب جان بخش تو جانها دارد از دل سنگ تو بر کوه بود پشت بلا فتنه…
نیستی چون اهل معنی لب به دعوی وا مکن
نیستی چون اهل معنی لب به دعوی وا مکن عیبجویان را به عیب خویشتن گویا مکن بهر مشتی خون که خواهد خرج خاک تیره شد…
چسان مژگان خونین گریه ما را نگه دارد؟
چسان مژگان خونین گریه ما را نگه دارد؟ کجا مرجان به زور پنجه دریا را نگه دارد؟ تنور از عهده تسخیر طوفان برنمی آید حصار…
نیست ممکن ز سخن سیر توان گردیدن
نیست ممکن ز سخن سیر توان گردیدن یا ازین زمزمه دلگیر توان گردیدن می توان گشت به گفتار جهانگیر، ولی نیست ممکن که دهانگیر توان…
چراغ ماه خطر دارد از رمیدن دل
چراغ ماه خطر دارد از رمیدن دل به ساق عرش فتد لرزه از تپیدن دل طلسم هستی خود هر که نشکند چو حباب نمی رسد…
نیست ظرف باده توحید، مخمور مرا
نیست ظرف باده توحید، مخمور مرا می کند حلاجی این می مغز منصور مرا مستی بلبل به ایام خزان خواهد فتاد گر به این عنوان…
چاره غفلت دل آگاه نتوانست کرد
چاره غفلت دل آگاه نتوانست کرد این کتان را پاره از هم ماه نتوانست کرد کی شود کوته به شبگیر بلند این راه دور؟ پیچ…
نیست حاجت دیده بان حسن عتاب آلود را
نیست حاجت دیده بان حسن عتاب آلود را دور باش از خود بود حسن حجاب آلود را پشت این تیغ سیه تاب است از دم…
جوش درون کم از دو سه تبخال چون شود
جوش درون کم از دو سه تبخال چون شود دریا تهی به چشمه غربال چون شود پیچد به دست وپای مگس دام عنکبوت شهباز صید…
نیست بی خار درین بادیه یک آبله وار
نیست بی خار درین بادیه یک آبله وار پای فرسوده چه گل چیند ازین نشترزار؟ رفرف موج درین بحر به ساحل نرسید کشتی ما چه…
جمعیت جسم از نفس پا به رکاب است
جمعیت جسم از نفس پا به رکاب است شیرازه مجموعه ما موج سراب است جایی که بود عمر خضر نقش بر آبی این هستی ده…
نیست از منصور اگر مستانه می گوید سخن
نیست از منصور اگر مستانه می گوید سخن از زبان شمع این پروانه می گوید سخن نیست گوش حق شنو، ورنه مسلسل همچو موج نه…
جمالت دیده ها را مطلع انوار می سازد
جمالت دیده ها را مطلع انوار می سازد دهانت سینه ها را مخزن اسرار می سازد ندارد صرفه ای معشوق را هشیار گرداندن وگرنه غنچه…
نوش این غمخانه در دنبال دارد نیش را
نوش این غمخانه در دنبال دارد نیش را شکوه ای از تلخکامی نیست دوراندیش را سوز دل از دست می گیرد عنان اختیار شمع نتواند…
جسم خاکی را زغفلت چند معماری کنم
جسم خاکی را زغفلت چند معماری کنم چند اوقات گرامی صرف گلکاری کنم قامت خم گشته را نتوان به حکمت راست کرد چند این دیوار…
نو خطان را بر سر نازآورد نظاره ام
نو خطان را بر سر نازآورد نظاره ام زنگ از آیینه دل می برد نظاره ام زخم من در آرزوی مشک می غلطد به خون…
جذبه توفیق هرکس را دل بینا دهد
جذبه توفیق هرکس را دل بینا دهد هر دو عالم را طلاق اول به پشت پا دهد ما گذشتیم از هما و سایه اقبال او…
نه هرکه خواجه شود بنده پروری داند
نه هرکه خواجه شود بنده پروری داند نه هرکه گردنی افراخت سروری داند کجا به مرکز حق راه می تواند برد کسی که گردش افلاک…
جان مشتاقان زکوی دلستان چون بگذرد؟
جان مشتاقان زکوی دلستان چون بگذرد؟ کاروان شبنم از ریگ روان چون بگذرد؟ نقطه ها طوطی شوند و حرفها تنگ شکر بر زبان خامه نام…