غزلیات – صائب تبریزی
شعله شوق اگر در دل خارا گیرد
شعله شوق اگر در دل خارا گیرد کعبه چون محمل لیلی ره صحرا گیرد یوسف این گرمی بازار ندیده است به خواب مهر در کوی…
اگر این بار می آید به دستم گردن مینا
اگر این بار می آید به دستم گردن مینا چو درد می نخواهم داشت دست از دامن مینا خرابم می کند بی لعل او در…
شراب نامرادی بی خمارست
شراب نامرادی بی خمارست به قدر تلخی این می خوشگوارست جواب خشک ازان لبهای سیراب به کشت عاشقان ابر بهارست ازان چشم تو رنجورست دایم…
افسرده دل اگر چه ز واسوختن مرا
افسرده دل اگر چه ز واسوختن مرا بتوان به روی گرم برافروختن مرا چون ماهی برشته، به آب حیات وصل رغبت شود دو آتشه از…
شد گل صد برگ خار از اشک خوش پرگاله ام
شد گل صد برگ خار از اشک خوش پرگاله ام سبزه خوابیده در گلشن نماند از ناله ام گردد از سرگشتگی دوران عیش من تمام…
آشنایی به کسی نیست درین خانه مرا
آشنایی به کسی نیست درین خانه مرا نظر از جمع به شمع است چو پروانه مرا دارم از دیده بد پاس تهیدستی خود چشم بر…
شد خط مشکبار عیان از عذار او
شد خط مشکبار عیان از عذار او جوهرنما شد آینه بی غبار او فرصت کم است دولت پا در رکاب را غافل مشو ز دور…
اشک است درین مزرعه تخمی که فشانیم
اشک است درین مزرعه تخمی که فشانیم آه است درین باغ نهالی که رسانیم گرد سفر از جبهه ما شسته نگردد تا رخت چو سیلاب…
شبچراغ اهل معنی چشم بیدار من است
شبچراغ اهل معنی چشم بیدار من است همچو اختر در دل شب، روز بازار من است مصر انصاف از زلیخاهمتان خالی شده است ورنه چندین…
آسمان از شور دلهای کباب آسوده است
آسمان از شور دلهای کباب آسوده است کوه تمکین خم از جوش شراب آسوده است صبح محشر بی سبب ما را به دیوان می کشد…
شانه گر باز کند زلف گرهگیرش را
شانه گر باز کند زلف گرهگیرش را نی به ناخن شکند پنجه تدبیرش را هر که دیوانه آن زلف چو زنجیر شود چرخ در گوش…
ازان مرا شب و روز سیاه هر دو یکی است
ازان مرا شب و روز سیاه هر دو یکی است که با غرور تو، آه و نگاه هر دو یکی است فغان که پیش سبکدستی…
سینه تنگی دو عالم درد و غم می داشته است؟
سینه تنگی دو عالم درد و غم می داشته است؟ نیم جانی این قدر ظرف ستم می داشته است؟ عالمی را کرد بیخود آن دو…
از وصل صدف گهر گریزان است
از وصل صدف گهر گریزان است بر حسن غریب، خانه زندان است خلوت طلب است حسن سنگین دل از شش جهت حرم بیابان است زآنهاکه…
سیاهی از دل چون گلخن ما برنمی خیزد
سیاهی از دل چون گلخن ما برنمی خیزد چو داغ لاله دود از روزن ما برنمی خیزد که با ما می تواند دعوی افتادگی کردن؟…
از نهانخانه عصمت به تماشا بخرام
از نهانخانه عصمت به تماشا بخرام آهوان چشم به راهند به صحرا بخرام ای که از گوهر مقصود نشان می طلبی بر بساط گهر آبله…
سوختم بس که به دنبال تمنا رفتم
سوختم بس که به دنبال تمنا رفتم مردم از بس که پی آتش سودا رفتم منم آن سیل که صد بار شدم زیر و زبر…
از نسیم ای ساکن بیت الحزن غافل مشو
از نسیم ای ساکن بیت الحزن غافل مشو چشم می خواهی ز بوی پیرهن غافل مشو چون نمی آید به چشم از بس لطافت نوبهار…
سنگ طفلان از جنون رطل گرانی شد مرا
سنگ طفلان از جنون رطل گرانی شد مرا درد و داغ عشق باغ و بوستانی شد مرا از گرفتاری به آزادی رسیدم در قفس خارخار…
از موج اشک، کام نهنگ است مسکنم
از موج اشک، کام نهنگ است مسکنم وز برق آه، دیده شیرست روزنم پرواز من به شهپر سنگ ملامت است در دست روزگار همانا فلاخنم…
سزد که خرده جان را کند نثار سپند
سزد که خرده جان را کند نثار سپند که یافت راه سخن در حریم یار سپند سرشک گرم که گوهر فروز این دریاست که مجمرست…
از لب منصور راز عشق بر صحرا فتاد
از لب منصور راز عشق بر صحرا فتاد پرده دریا درد موجی که بی پروا فتاد عشق بی پروا دماغ خانه آرایی نداشت این گره…
سرو بالای تو از آب روانی برداشت
سرو بالای تو از آب روانی برداشت کوه تمکین تو از خاک گرانی برداشت از اجل چاشنی قند مکرر یابد در حیات آن که دل…
از گرد خط گرفته مباد آفتاب تو
از گرد خط گرفته مباد آفتاب تو چندان که خاک اوست روان باد آب تو خوشتر بود ز باده سرجوش دیگران در انتهای خط می…
سرکشی از قامت آن دلربا زیبنده است
سرکشی از قامت آن دلربا زیبنده است مد احسان هر قدر باشد رسا زیبنده است نقد جان را مصرفی چون خاک پای یار نیست سرو…
از کار رفته دست چو دست سبو مرا
از کار رفته دست چو دست سبو مرا ریزند می چو شیشه مگر در گلو مرا کی می رسید چاک گریبان به دامنم؟ گر می…
سر هر کس که گرم از باده منصور می گردد
سر هر کس که گرم از باده منصور می گردد به چشمش چوب خشک دار نخل طور می گردد سر دارالامان نیستی گردم، که هر…
از غباری خانه گردد بی صفا آیینه را
از غباری خانه گردد بی صفا آیینه را می شود دربسته از آهی، سرا آیینه را شد ز بخت تیره، دل را در نظر عالم…
سر جوش عمر من به هوا و هوس گذشت
سر جوش عمر من به هوا و هوس گذشت ته جرعه اش به آه و فغان (چون) جرس گذشت افغان که عندلیب مرا عمر در…
از عرق تا چهره گلرنگ جانان تر شده است
از عرق تا چهره گلرنگ جانان تر شده است دامن گلهابه شبنم آتشین بستر شده است نقد می سازد قیامت را به عاشق شور عشق…
سخن غریب چو شد در وطن نمی ماند
سخن غریب چو شد در وطن نمی ماند عزیز مصر به بیت الحزن نمی ماند گلوی خویش عبث پاره می کند بلبل چو گل شکفته…
از شفق هر صبح سازد چهره خونین آفتاب
از شفق هر صبح سازد چهره خونین آفتاب تا مگر آید به چشم خلق رنگین آفتاب از بهشت روشنایی روزنی واکرده است در دل هر…
سخن از صلح مگو، عالم جنگ است اینجا
سخن از صلح مگو، عالم جنگ است اینجا صحبت شیر و شکر، شیشه و سنگ است اینجا حاصل دلشکنی غیر پشیمانی نیست مومیایی، عرق خجلت…
از سیر چمن کی دل افگار گشاید
از سیر چمن کی دل افگار گشاید این عقده مگر از رخ دلدار گشاید جایی که بود چشم سخنگو طرف حرف از بهر چه عاشق…
سبکسری که اسیر هواست همچو حباب
سبکسری که اسیر هواست همچو حباب میان بحر ز دریا جداست همچو حباب لطافت است نقاب محیط بیرنگی وگرنه آینه ام خوش جلاست همچو حباب…
از سرشک تلخ خود باشد شراب ناب ما
از سرشک تلخ خود باشد شراب ناب ما چون زمین شور از خود می تراود آب ما آبروی گوهر از گرد یتیمی می شویم بحر…
سبزی نه فلک از چشم گهربار دل است
سبزی نه فلک از چشم گهربار دل است آب این مزرعه از دیده بیدار دل است یوسفی را که ندیده است زلیخا در خواب یکی…
از سپهر نیلگون خاکستر ما کرده اند
از سپهر نیلگون خاکستر ما کرده اند نه فلک را پرده دار اخگر ما کرده اند پرده خواب است چون پروانه ما را سوختن بستر…
سالک امید نجات از دل روشن دارد
سالک امید نجات از دل روشن دارد مرغ زیرک نظر از خانه به روزن دارد هرکه با صدق عزیمت سفری گردیده است خطر از راهنما…
از ریاضت دل اگر آینه پرداز شود
از ریاضت دل اگر آینه پرداز شود چون صدف مخزن چندین گهر راز شود طاقت حرف سبک نیست گرانقدران را کاه، دیوار مرا شهپر پرواز…
ساقی از میخانه عالمتاب می آید برون
ساقی از میخانه عالمتاب می آید برون گوهر شهوار خوب از آب می آید برون عشق سرگردانیی دارد، ولی خون می خورد کشتی هر کس…
از دو عالم فارغم، آزاده ای چون من کجاست؟
از دو عالم فارغم، آزاده ای چون من کجاست؟ زیر دست سایه ام، افتاده ای چون من کجاست؟ درد را سر، داغ را لخت جگر،…
زین نقش نو که روی تو از خط برآب زد
زین نقش نو که روی تو از خط برآب زد صد حلقه پیچ وتاب فزون آفتاب زد چشم سیاه مست تو در مجلس شراب جام…
از دل چون سرمه خود میل آهی می کشم
از دل چون سرمه خود میل آهی می کشم خویش را در گوشه چشم سیاهی می کشم از حجاب عشق صد زخم نمایان می خورم…
زیاد آن ستمگر از رخ من رنگ می ریزد
زیاد آن ستمگر از رخ من رنگ می ریزد دل این شیشه نازک زنام سنگ می ریزد نمی دانم چه می سازد درین بستانسرا دیگر…
از خود گذشتگان را آیینه بی غبارست
از خود گذشتگان را آیینه بی غبارست پیوسته صاف باشد بحری که بیکنارست آن را که خلق خوش هست تنها نمی گذارند کی بی حریف…
زهر، تریاق به اکسیر مدارا گردد
زهر، تریاق به اکسیر مدارا گردد خشم را هر که فرو خورد توانا گردد چون به یک جا نکند منزل مقصود مقام به چه امید…
از خط سبز چهره شود آبدارتر
از خط سبز چهره شود آبدارتر در نو بهار، صبح بود بی غبارتر با هم خوش است لطف و عتاب پر یرخان ممزوج شد چو…
زمین ز سایه ابر بهار گلپوش است
زمین ز سایه ابر بهار گلپوش است ز جوش لاله و گل خون خاک در جوش است نسیم لطف بهار از شمار بیرون است فغان…
از حسن نوخطان دل ما تازه می شود
از حسن نوخطان دل ما تازه می شود داغ کهن ز مشک ختا تازه می شود هرچند کهنه می شود آن نخل دلپذیر پیوند مهربانی…